اشارات :: شهریور 1385، شماره 88
نمیدانم جهان این خوشبختی شگرف را مدیون کدام دعای مستجاب بود که خدا، نام متبرک تو را به پیشانی زمین نوشت و سرنوشت آبها را به سخاوت دستانت سپرد؟
ثانیههای مبارک، مژده آمدنت را بیتاب شدند و هیجان، در بستر تمام رودها شتاب گرفت. از همان لحظه نخستین میلادت، پروانهها مسیر نگاه لاهوتیات را تا دورترین شعاع شیفتگی به رقص آمدند و تمام ستارهها، زیارت خوان چشمهایت شدند. تو آمدی تا خیمههای جوانمردی و غیرت را ستون شوی.
انگار خدا کلید تمام قفلهای بسته را به کرامت دستان تو سپرده است که به محض شکفتن نامت، عقدهها باز میشود!
چهره آسمانیات، چقدر با روشنان ماه نسبت داشت آنگاه که ماه، بر مدار چهاردهم متوقف میشد! لبخندت، رایحه گلهای بهشت را میپراکند در شامه خاک.
آیین تو مردانگی است و شیوهات جانبازی.
آقا! لبهای فرات، برای بوسیدن لبهایت ترک برداشته است. اگر زمزمه تمام آبهای جهان را یکجا جمع کنی، مدح تشنگی سقایی است که عطش لبهایش تمام آبها را، حسرت به دل گذاشته. تو آمدی و بر پیشانی محرم، نامت روشن و تابناک، طلوع خواهد کرد و از هیبت نگاه حیدریات، زهره کوهها آب خواهد شد. تو از دامان شجاعت برخاستی و در آغوش مردانگی بالیدی.
کودکان حرم، آمدنت را به شوق ایستادهاند.
بیتابی تیرها را جز نگاه شیفته چشمان تو پاسخی خواهد بود؟!
باب الحوائج!
تمام جادههای وصال، از حوالی نامت میگذرند. تمام درهای بسته به یک سخاوت نگاهت باز میشود. «شیرینتر از عسل گام برمیداری و باشکوهترین سرودها، به شرمساری پس مینشینند. شیرینتر از عسل شمشیر میزنی و بلندترین حماسهها به احترامت زانو میزنند. شیرینتر از عسل میمیری و زیباترین مرگها، در آرزوی تو آه میکشند».
خدیجه پنجی
متن ادبی «تا خیمههای جوانمردی»
- بازدید: 2009