اشارات :: شهریور 1385، شماره 88
امالبنین!
بگذار دامن دریا از گریههای وقت هبوطش، پر شود و ماه، به گفتوگو با روشنترین نگاهش بنشیند!
این همه آیینه که از غبار غروب آمدهاند، از دست آفتابنشان او التماس دعا دارند.
ببین که چگونه باد،
ترانههای ناپیدای باران را
از شبنم لبهای نوزادت
برای بوتههای تبعید شده به خار زار میبرد.
تنها تو میدانی
که این باز آمده از حوالی بیداری دریا،
از اهالی رؤیاهای امروز تو نیست
و با جایی دور
در کرانه کربلا نسبت دارد.
نزهت بادی
متن ادبی «باز آمده از حوالی بیداری دریا»
- بازدید: 2479