اشارات :: شهریور 1384، شماره 76
دیشب، ماه را به خواب دیدم که گریه میکرد و میخندید.
مادرم لالایی تو را برایم خواند.
پدرم نامت را بر زبان آورد.
ماه را که میبینم، یاد تو میافتم؛ راستی، چرا تو شبیه ماه بودهای؟
دلم که میگیرد، سراغ ماه میروم و قصه تو را برایش میگویم.
هیچ وقت اسمی برای قصهام انتخاب نکردهام:
ماهی که پسر علی بود؟ مردی شبیه ماه بود؟ ماهی که مشکش خالی ماند؟ ... نمیدانم!
راستی، امروز روز ولادت توست؛ میخواهم برای ماه تولد بگیرم. همه شمعها را فوت میکنم. تا فقط نور ماه بماند؛ آن وقت آرزوهایم را برایت میگویم
برای ماهی که باب الحوائج است.
تو به تمامی خوبیها میمانی، به زیبایی ماه، به بالا بلندی سرو.
به استواری کوه... و آنها که توان گفتنش را ندارم.
ماه بلند آسمانم! تمام فقر و ناتوانیام را برای تو هدیه آوردهام.
ماه بلند آسمانم! دل کوچکم از سنگ غصهها شکسته؛ امشب شب عید است، عیدی میخواهم.
شکوه چشمهای زیباست را به دل غمزده ما ببخش، آن زمان که در غرور اطاعت از امام دوران، غرق میشدی.
ماه بلند آسمانم! آنان که از ولایت اطاعت میکنند، سرور جهانند. دستهای مهربانت را بر یتیمان شیعه ارزانی دار، که در زیر شلاقهای سربازان خارجی، بدنشان کبود شده است.
حسین امیری
متن ادبی «ماه بلند آسمانم!»
- بازدید: 4810