اشارات :: شهریور 1383، شماره 64
خوش آمدی، ای آن که توفان در رکاب داری و شانههای ستبرت، کوهستان را میسراید!
چشمانِ اردیبهشتیات چون دو پنجره گشوده به آسمان است که پرندگان فضیلت بر آنها ترانه میخوانند. زمین از تو میروید «فرزند پدر خا ک»! چون به شمشیرها نگاه کنی، به زمین میافتند و نخلها قامت قیامتت را ستایش میکنند.
واژهها کوچکتر از آنند که تو را تصویر کنند، ای صاحب فضیلتهای بیشمار!
آنچنان بزرگی که بیتو، تاریخ کربلا ناتمام میماند.
دستهای بریدهات هنوز چون دو بال سرخ بر شانههای فرات، خطِ خون میکشد.
چون بر اسب مینشینی، هفت آسمان به پیشوازت میآیند و سنگها زیر سمِ اسبت دود میشوند.
برادریات، زبانزد قبایل است.
یا عباس! زمین تو را کم دارد که اینچنین در خود مچاله مانده است.
چون بیایی، آفتاب از چارسو در بر میگیردمان و کوچهها، عبور گامهایت را کِل میکشند.
چون تو بیایی، شاعرانهترین ترانههایم به شکوفه مینشینند.
ای بزرگ! هفت پشتت به خورشید میرسد، مردانگی درا عماق جانت ریشه دوانده است، فریادت دل نامردمان را میلرزاند و سکوتت، شگفتانگیزترین فریادهاست.
هنوز از مشکها بوی نفسهای تو میتراود و آب هر روز، تصویر با شکوه تو را قاب میگیرد
این بادها از سرزمین گیسوانت خاطرهها به همراه دارند.
ای «راز رشید» امالبنین! عشق در تو به بلوغ رسید، آن هنگام که زاده شدی و خاک از آن روز که خون تو را مکید، تبدار است.
اقیانوسها به وسعتت گواهی دادهاند و صنوبران کهنسال، به زبان تو تکلم میکنند.
درهای بسته را با نگاهی میگشایی، گویی تمام کلیدهای جهان در دست توست؛ آخر تو «باب الحوایجی»
«یا ابوالفضل»! تو میآیی و از این پس، برادری و جوانمردی، قانون جهان خواهد شد.
معصومه داوودآبادی
متن ادبی «هفت پشتت به خورشید میرسد»
- بازدید: 1691