نامت، اعجاز کلام است و یادت، بر زخم های عمیق تاریخ آدم و عالم، مرهم و التیام.
آه، ای حبیب اللّه!
مگر نَه شعشعه طلعت کوکب هات، حُسن آفتاب شکست و شَرَف رسالت و عزِّ دولتت به ازل و ابد پیوست؟!
مگر نَه جانت مهبط وحی پروردگار گشت و بیانت کاشف سرِّ هدی؟!
مگر نه «سلسبیل»، رشحه ای از جام کرمت است و «جبریل» فقط قاصدکی در هوای حرمت؟!
منت آن یگانه وَدود را که بر ما از سرِ رأفت، بهر وصول به عبودیت و معرفت، در باغ سبز ولایت و محبت اهل بیت شما را گشود و در صحیفه هدایت فرمود:
«سُبْحانَ الَّذی أَسْری بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ اْلأَقْصَی الَّذی بارَکْنا حَوْلَهُ...».
عشق بود و سکوت بود و سحر...
معراجت را شاعران، نامه ها کردند و فریاد شوق از دل و جان برآوردند. دبیران فلک نیز یاورشان گردیدند و... قلمهاشان به اوج ملک اللّه و افق های بالا رسیدند؛
بر نهاده ز بهر تاج، قدم
پای بر فرق عالم و آدم
قامت عرش، با همه شرفش
ذره ای پیش ذروه شرفش
بر نهاده، خدای در معراج
بر سر داتش از «لَعَمْرَک» تاج
آسمان سفر، آبی است
فدایت شوم؛ که تمامت خاک عالم و آدم به یک نظرت آفتاب زر گشت و خاک پایت تاج فرق بشر.
عشق بود و سکوت بود و سحر... آنگاه بر مرکب نورت نشاندند و از جهان ناسوت و کویر برهوت، سوی عرش ملکوتت کشاندند؛ و بند بند وجود هزار هزار اجرام آسمان و بروج کهکشان، از شوق دیدارت گسستند و چون حاجبان درگاهت کمر به خدمتت بستند.
مگر میتوان «هفت گنبد» را در «پنج گنج» گنجانید و سفر عشق را به تصویر کشید؟!
در شب، از مسجد حرام، به کام
رفته و، دیده و آمده به مقام
یافته جای خواجه عقبی
قبه قرب لیلة القربی
گفته و، هم شنیده، و آمده باز
هم در آن شب، به جایگاه نماز
بهاران رسید
آن امین خوشخبر و نیکو سِیَر، بر براق سفر تا آسمانها تاخت؛ چندان شورآفرین و دلنواز، که «روز»، زیر گام هایش در تار و پود خویش آهنگ وداع نواخت و «شب» از آمدنش رنگ باخت و به سماع پرداخت؛
... بهاران رسید و، بهاری شگرف
به پابوسی شهسواری شگرف...
شب تار، از تار مویش شکافت
شب از آن سحر اینقَدر ـ قدرْ یافت
شب مِهر بود و، براق سفر
شب عشق بود و، سروری دگر...
و شب «شفاعت» بود و تمنای آمرزش گناهان امت، از ذات سرمد و گنجینه رحمت و مودت؛
خدا گفت: ای دوست! حاجت بخواه
تو هستی و من؛ صاحب بارگاه
پیامبر، به لبخندهای، لب گشود
همه امت خود، شفاعت نمود...
خدا، ساخت او را، مهینْ پادشاه
که ما را دهد، روز حسرت، پناه
اشارات :: مهر 1386، شماره 101
مهدی خلیلیان