متن ادبی «شمیم خوش دعوت»

(زمان خواندن: 2 - 3 دقیقه)

نیمه شب مکه عجیب دیدنی شده بود! در هوای مسمومِ شرک، برابر چشمان خواب‏ آلودِ شهر رکوع و سجود پروانه ‏وار آن نیک‏ سرشت، دیده سیمین ستارگان را مبهوت قامت حق ‏نمای خود کرده بود. گویی آینه ‏ای، تمام قد در برابر خورشید نشسته باشد که ماه، این‏گونه واله و مدهوش به تماشا آمده بود.

هنوز دیده افلاکیان بر گردِ آن وجود نازنین در طواف بود که محراب، آکنده از شمیم خوش دعوت شد.
«سپاس خداوندی را که بنده ‏اش، محمد صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله ، را در یک شب [عرفانی]، از حریم پاک مسجدالحرام به سیاحت حرم مبارک مسجدالاقصی برد، تا آیات خویش را بر دیدگان روشن او جاری کند».
حبیب من؛ ای امین گفته‏ های پنهانی‏ ام، برخیز و پای بر رکاب نورانی «بُراق» واحد از پی واحد، به سویم بشتاب.
دل بر کَن از زمین؛ واگذار این ورطه پر جذبه خاکی را؛ بگذر از مرزهای واهی دنیا و به ضیافت پروردگارت بیا! نسیم‏ وار، از فضای کاینات گذر کن و چون ساقه سبز طوبی، به سوی منبعِ الهیِ نور، بالا بیا!
«تحفه ‏ای از معراج»
پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله فرمود: معبودا! اینک که حجاب‏ ها را از میان برداشتی و بین من و تو غیری نیست، بفرما که کدام بنده ‏ات را بیشتر دوست می‏داری؟
پروردگار فرمود: ای محمد! آن بندگانم را دوست می‏دارم که برای من، یکدیگر را دوست می‏دارند. شعله فروزان محبّتم برای آن بندگانی که به خاطر من مهربانند، بر من توکل دارند و بر آنچه قسمتِ آنان کرده ‏ام، راضی و خشنودند، فروکش نخواهد کرد.
رسول اعظم صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏آله عرض کرد: الهی! مرا به عملی هدایت فرما تا به شفاعتِ آن عمل، با آستان رحمت تو همجوار و قرین شوم.
خداوند فرمود: «شب را در روز، و روز را در شب قرار ده؛ چنان کن که خواب تو نماز باشد و هیچ گاه شکم خود را به تمامی سیر نکن.» ای احمد صلی ‏الله‏ علیه‏ و ‏آله! محبت من در محبت به فقیران و محرومان است؛ به آنها نزدیک شو تا من به تو نزدیک شوم! از زرق و برق دنیا حذر کن و آخرت و اهل آن را محبوب بدار».
«فراتر از ادراک»
خار و خس بیابان را توان آویختن به ردای آسمانی سیر و هاله روحانیِ سلوک تو نیست؛ اگر چه دستی در نورانیّت محض و دستی در غربت خاکی زمین داشته باشی. گر چه از خشت آدم زاده شدی و گفتی: «من بشری هستم همانند شما»؛ ولی جان والای تو به آن رتبه عظیمی نائل شد که هیچ مخلوقی بدان مرتبه راه نیافت.
وسوسه دانستن‏مان بیهوده است! آن افق اعلی که پرهای پاکِ جبرئیل به حریمش راه نیافت؛ آنجا که میان شیفتگی جان تو و لقای پروردگار، تنها به قدر دو کمان و شاید کمتر، فاصله ماند؛ آن ملکوتِ محضِ جنة‏المأوی و روشنایی سرشار در سایه گسترده سدرة المنتهی؛ این همه راز و رمز تا همیشه، میوه ممنوعه اولادِ آدم خواهد بود و اندیشه محدود بشر برای درکِ سیاحتِ شبانه تو، در تقلّای عاجزانه ‏اش خواهد ماند.

اشارات :: مهر 1386، شماره 101
فاطره ذبیح ‏زاده