اي بزرگ بانوي اسلام! اي اولين ستاره درخشان ايمان! دستان بخشنده تو بود كه چون كشتي نوح، دين محمد را از گردباد حوادث، به ساحل نجات و عافيت رساند. آن شب كه ستاره عمر تو رو به خاموشي رفت، نبودي تا ببيني كهكشانِ اشك در آسمان چشم رسول الله، حكايت از غمي بيپايان ميكرد.
بيمهر رخت روز مرا نور نمانده است
وز عمر مرا جز شب ديجور نمانده است
هنگام وداع تو ز بس گريه كه كردم
دور از رخ تو چشم مرا نور نمانده است
حافظ
* * *
سلام بر تو اي شيرين لقاي از دست رفته محمد(ص)!
اي چراغ روشن شبهاي رسالت، كاش هنوز بودي و بقچه محبتت را تا غار حرايِ تنهاييِ رسول، به دوش ميكشيدي، تا اوج وفاي خود را با پرچم صفاي زنانهات، بر قله كوههاي مكه به تماشا بگذاري!
سلام بر تو اي انيس تهيدستيِ دين، اي مونس محمد امين!
* * *
اي تو لايق سلام جبرئيل
تو، اولين نوري در زمين كه محمد را با هر آنچه بود، باور كردي و پشت سر آفتاب وجودش، قامت بستي و بدانسان لايق سلام جبرئيل شدي.
بلندي مقام تو تنها نه از همسري رسول خدا، كه از همپايي با او در جادّه تنهايي بود.
اي همطراز آسمانيان و همسلوك عرشيان!
اينگونه غمگنانه كوچ مكن!
آن يار كزو خانه ما جاي پري بود
سر تا قدمش چون پري از عيب بري بود
دل گفت فرو كش كنم اين شهر به بويش
بيچاره ندانست كه يارش سفري بود
حافظ
خديجه يعني كاشانه ايمان در تنگناي دوران. پروازش تلخترين حقيقتي است كه امشب گلوي مكه را خواهد فشرد.
با كوچ تو اي بانو! ديگر هيچ كارواني در بيابان دلها، بيشوقِ كعبه يادت قدم نزد؛ كه استواري امروزِ بناي دين، از بركت خشتِ نخستينِ توست، السّلام عليك اي نور كبري اي نيّره عظمي!
رزيتا نعمتي
مقاله ها
متن ادبی «خداحافظ اي دستان بخشنده»
- بازدید: 11178