وقتي جلوي آينه، گرد روي شونههاي لباسمو ميتكوندم ياد فرشتههاي روي شونههام افتادم كه ميگن سير تا پياز اعمال آدمو ثبت ميكنن. خدايا ميخوام امشب توي آينه، خود خودم باشم، قبل از بيرون شدن از بهشت، اما يه لكّه روي آينه است كه صورتمو سياه نشون ميده. نزديك رفتم و ها كردم؛ آره خودشه! براي پاك كردن سياهيها بايد همين امشب كه ليلة القدره دست به كار بشم و آهي از ته دل بكشم تا هر چي مابين من و اون آينه زيباست پاك كنم.
* * *
امشب تو مراسم احيا، وقتي چراغا رو خاموش كردن، با خودم گفتم يادم باشه كه براي خوشبختي، يه قسمتايي از وجودمون هست كه بايد هميشه خواب و خاموش باشه؛ درست مثل اين چراغا، مثل بعضي حرفا، غيبتا، حسادتا و عادتا. فتنههايي كه گاهي با يك كلمه آغاز ميكنيم و بعد... نميدونم! مگه علي رو شمشير شايعه ترور نكرد؟
خدايا! گناه كردن خيلي ساده است و العفو گفتن سادهتر از اون؛ اما امان از روز محشري كه چراغا روشن بشن؛ اون وقت «يَوْمَ تُبْلَي السَّرَائِرُ »[17] سر ميرسه و ماييم و پردههايي كه از چهرهمن و تو رد شده و افتاده.
* * *
خدايا! نكنه يه روز هر چي به پشت سرمون نيگا ميكنيم، تو جادههاي حسرت، كولهبار اعمالي رو ببينيم كه توي جاده ريخته و خوراك ساعتاي تلف شده عمرمون شده! نه! توي اين شبا، العفو گفتن به اين سادگيهام نيست آخه رايانه خدا هر چي رو كه ذخيره ميكنه، ديگه پاك بشو نيست؛ باور نميكني؟ به جزء سيِ قرآن مراجعه كن؛ ببين اون روز نشون به اون نشوني كه خطوط سرانگشتامونو هم ميسازن براي اينكه يادت باشه هميشه زير نظري... اما با همه اين حرفا، امشب دراي ليلةالقدر باز شده و خدا ميخواد همه رو ببخشه؛ آخه او عاشق بندههاشه.
«بازا بازا هر آن چه هستي بازا
گر كافر و گبر و بتپرستي بازا
اين درگه ما درگه نوميدي نيست
صد بار اگر توبه شكستي بازا»
رزيتا نعمتي
اشارات :: شهريور 1387، شماره 112