کدام صفحه تاریخ بود و در کدام شهر؟ پدر در گوشش اذان گفت و نامش را مصطفی خواند.
چه زود به درجه اجتهاد عشق رسید؛ به همان زودی که به اجتهاد علم رسیده بود و شهادت، اجتهاد عشق است.
همپای پدر، در مبارزه بود و هماورد او در مکتب درس.
فرزند خلف بودن، سزاوار هرکسی نیست. مصطفی تمام وجود خمینی بود و میوه دلش.
آهسته رشد کرد و قد کشید.
آشفته و شوریده فریاد زد، آنگاه که داغ دل پدر را فهمید و درد دین را چشید، مرکب شهادت را زین کرد.
دو ماه زندان انفرادی، مردان عشق را از پای در نمی آورد؛ سواران مرکب شهادت، همه عمر را در زندان زندگی مادی درد میکشند و آزادی عاشقانه را بال بال میزنند. شهادت مظلومانه، شیوه مردان است. آنان که به علی اقتدا میکنند، مظلومانه شهید میشوند و چه افتخاری بزرگتر از اینکه در شهر صاحب الزمان متولد شوی، شهرها و کشورها را بگردی دنبال موعود خویش و کربلایت را در نجف بیابی و در آغوش مولای متقیان بیارامی! مولا او را خواند، چون نماز مولا خوانده بود، جام از کوثر ولایت خورده بود، مست معنای ذوالفقار بود، جان «اسماعیل» خمینی قربانی شد تا کعبه حکومت اسلامی بنا شود، تا رسم ولایت بر جای بماند، تا تاریخ، بر چهره پیر ولی باعظمت. امام خمینی سجده کند.
مصطفی رفت، خمینی رفت، خامنه ای هست؛ پس به نام او یا علی.
حسین امیری
اشارات :: آبان 1384، شماره 78