امشب، آخرین شبی استکه نخلستان های کوفه میهمان نگاه تواند. امشب، آخرین شبی است که قطرات اشکت بر سینه رازدار چاه فرو میچکد. امشب، آخرین شبی است که کوچه پس کوچه های مدینه، موسیقی گام های بلندت را میشنوند. نبض ثانیه ها امشب تندتر از همیشه میزند.
بغض سنگینی در نگاه خسته آسمان نشسته است.
باد، هوهوی غریبانه اش را دوباره از سرگرفته و بی تابانه بر در و دیوار شهر میکوبد.
صدایی نیست؛ جز صدای زمزمه وار لبهایت. تو را امشب نه التماس دستگیره در نه بال بال زدن های مرغکان عاشق کوفه و نه چشم های نگران زینب و حسین از رفتن باز نمیدارد. سحرگاه وداع از راه رسیده است.
میروی؛ آنگونه که گویی برگشتنی در کار نیست.
رد گام های صبورت برای آخرین بار، گونه های سرد و تبدار زمین را می نوازد.
نگاهت با در و دیوار شهر خفته وداع میکند.
نخلستان ها از دور تو را فریاد میکنند.
چاه، آشفته و آسیمه سر مویه سر میدهد.
باد، غریبانه در ردای سبزت می پیچد و های های میگرید.
حالا دیگر به مسجد کوفه رسیده ای! نگاه مضطرب محراب در چشم های شب زنده دارت گره میخورد؛ تو اما چشم میدوزی به معراج سبزت و لبخند میزنی. صدای اذانت که بلند میشود، ولوله ای غمبار در تمام شریان های هستی می پیچد: «این آخرین اذان علی است که در گوش زمان می پیچد. این آخرین تکبیرة الاحرام علی است. این آخرین نگاه عاشقانه هستی، به قامت بلند در محراب نماز است.» ناگهان زمین و زمان درهم می پیچد.
صدای خنده شقی ترین مرد روزگار، صدای خنده زهرآلود شمشیر کینه و نفرت، صدای خنده شیطان، چون آوای هولناک ناقوسی شوم برمیخیزد.
وجود تو، در هاله ای از نور گم شده است.
آفتاب پیشانی ات، در کسوفی نابه هنگام، فرو رفته است.
محراب، تو را عاشقانه در آغوش میکشد.
تمام پنجره های اشراق به سویت گشوده میشود.
تمام یاخته هایت فریاد میزنند: «فزت و رب الکعبه».
نسرین رامادان
متن ادبی «پنجره های اشراق»
- بازدید: 4731
دیدگاهها
لعنت الله علی قوم الظالمین
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا