صدای اذان می آید، در غروب غم انگیز کوچه پس کوچه های کوفه، شبنم های مظلوم نگاهت چقدر مقدس است!
صدای اذان می آید و کسی تو را میخواند؛ بیآنکه بدانی در خون نخل ها روییده ای، ای سبزترین اندیشه و ای سرودنی ترین غزل خداوند! صدای اذان می آید و کسی تو را میخواند. چقدر غریبه ای، ای آشناترین پرواز!
صدای اذان که می آمد، تو در طراوت گلبانگش موج میزدی و نخل ها چه عاشقانه تو را از آسمان می طلبیدند و صدایی مقدس که در نوری محض تنها تو را میخواند و سجاده غرق در تسبیح «ما فی السماوات» تنها به یاد تو آغوشی سرخ میگشود تا حق دوستی را ادا کرده باشد.
شب غریبی است، شب ضربت خوردنت و بیگانه نیستم با تو. امروز را شریک غم فاطمه و پدر فاطمه ام. شب غریبی است، شب ستودنی پروازت، «انا انزلناه فی لیلة القدر» که میخوانیم، اشک بی کسی، نگاهمان را می پوشاند.
امشب، شب بزرگی است، نوزدهمین شب میهمانی خداوند است؛ آری! شب نوزدهم ماه ضیافت و نور که تو به آسمان دعوت میشوی و در خلوتی سراسر نیایش، ناگهان صدای زوزه گرگی، نجابت رکوع و سجودت را به هم پیوند میزند تا فرشتگان به لعن و نفرینش برخیزند و خبرش دهند از عذابی سخت که تنها به نام او یعنی ابن ملجم ثبت شده است.
اکرم سادات هاشمی پور
متن ادبی «و تو در سجده، مهمان خدا شدی»
- بازدید: 5848