خدا کند که قدرِ قدر، در لابه لای آمد و شد روزمره ماه خدا گم نشود، که این شب تقدیر، یگانه است و بی تکرار، حیف و صد حیف اگر ثانیه های طلایی این شام زرّین، در چین و چروک عافیت طلبی، به خواب غفلت بگذرد! شاید این «قدر» آخرین من و تو باشد و کاغذ سرنوشتمان تا «قدر» سالی دیگر کفاف نکند.
بدا، اگر این شب سپید، آغازی برای پایان غصّه هایمان نشود و ذرّه های مقدّس آن، به لهو و لعب، آسوده بگذرد و حباب شود!
خوشا آنان که از دست خدای این شب خجسته، برات آزادی، از لهیب شعله های خودساخته میگیرند!
خوشا آنان که سپیده دمان این مشام فرخنده، از غصه نام و نان، عاقبت به خیر میشوند و آب حیات غفران می نوشند!
«دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند»
خوشا آنان که امشب، با سبحه صد دانه نماز، فانوس دعا را روشن میکنند و تا آن سوی ابرها، صعود می نمایند!
خوشا آنان که در شام نزول یکباره وحی، از آسمان غیب، رفیق اهالی ماورا میشوند و فرشتگان رحمت خدا را به سفره قنوت خویش میخوانند؛ چرا که در این شب مبارک، سُبّوح گویان کهکشان، به کویر زمین فرو می بارند تا هوا، پاک و بهاری شود و این شب تا سپیده، غرق دانه های انار استجابت گردد و دلمان سرشار از روشنایی تقدیر شود.
سید عبدالحمید کریمی
اشارات :: آبان 1382، شماره 54