حماسه محبت

(زمان خواندن: 4 - 8 دقیقه)

مرد خراسانی، بعد از مدتها راهپیمایی در شهر مدینه گام ‏می‏گذارد. عطش زیارت امام صادق(ع) بی‏ تابش کرده است. می‏خواهد قبل‏ از زدودن غبار راه به حضور حضرت برسد. کوچه‏ های شهر را یکی بعداز دیگری پشت‏سر می‏گذارد. در بین راه، هزاران فکر و خیال به سرش هجوم می ‏آورند:
دو مرتبه به خراسان برگردم یا...، شاید امام قبول نکند!


به سرعت گام هایش می‏ افزاید. چند دقیقه بعد به مجلس امام صادق(ع)وارد می‏شود. حضرت را به آغوش می‏کشد و سجدگاهش را بوسه‏ باران‏ می‏کند. آن‏گاه در مقابلش زانو زده محو تماشایش می‏گردد. همان دم‏ از ذهنش عبور می‏کند:
تمام زندگی ‏ام فدایش، چه جمال نورانی و چه سیمای درخشانی!
چشمش به غلامی می‏افتد که مودبانه، کمر به خدمت امام بسته است.با خود می‏گوید:
چه سعادتی نصیبش شده، خوش به حالش، حتما سال هاست که این وظیفه ‏مقدس را بر عهده دارد!
از مجلس امام بیرون می‏رود. جسمش درکوچه‏ های شهر سرگردان است،اما فکر و ذهنش درگرو جمال امام و اسیر محبت او.
لحظات قبل، در ذهنش تداعی می‏شود که: همچنان به سیمای امام زل‏زده است. به مفهوم جملات امام می‏ اندیشد. به علم، فضل، جود وکرمش فکر می‏کند. کرامت و شفاعت‏ حضرت مدهوشش ساخته است. همین ‏طور به سعادت ابدی غلام غبطه می‏خورد و با خودش می‏گوید: آخرتش ‏آباد، خوش به حالش.
جرقه‏ ای که در ذهنش می ‏تابد، افکارش را به هم می‏ریزد:
شاید خسته شده باشد. وقتی تمام اموالم را برایش ببخشم; حتماقبول می‏کند.
بر می‏گردد. یک راست‏خودش را به غلام می‏رساند. خطاب به اومی‏گوید:
در خراسان اموال بسیاری دارم. وظیفه ‏ات را بده به من، همه ‏اموالم مال تو.
سرتاپای غلام را حیرت فرا می‏گیرد. خودش را پا به پا می‏کند. آب‏ دهانش را جمع کرده قورت می‏دهد. بدون این که شگفتی‏ اش را آشکارکند، می‏پرسد:
همه ثروتت را به من می‏دهی؟!
بله، به تو می‏دهم. اکنون نزد امام(ع) برو، خواهش کن تا غلامی ‏من را بپذیرد، آن‏گاه به خراسان برو و تمام اموال مرا ضبط کن.
غلام گیج می‏شود. نمی‏داند چه اتفاقی افتاده است. هم قبول کرد ن‏خواسته مرد خراسانی مشکل است و هم ردکردنش. از مرد خراسانی جدامی‏شود، اما سخنان او لحظه ‏ای تنهایش نمی‏گذارند. از خودش می‏پرسد:
آیا همه اموالش را به من خواهد داد؟!
سپس به خودش نهیب می‏زند:
نه، نه، خدمت ‏به امام صادق(ع) بیش از اموال او ارزش دارد.
باردیگر ذهنش به میدان تاخت و تاز افکار ضد و نقیض تبدیل ‏می‏شود. از جدال سختی که در درونش ایجاد شده رنج می‏برد. از خودش‏ می‏پرسد: قبول کنم یا نه؟! اول قبول می‏کند و بعد پشیمان می‏شود وهمین طور پشیمان می‏شود و بعد قبول می‏کند. ذهنش از شک و تردیدآشفته شده است. ناخودآگاه بر زبانش جاری می‏شود:
هرگز! هرگز از در این خانه دور نمی‏شوم.
اما هنوز خیالات پرجاذبه راحتش نمی‏گذارند و بیش از گذشته به سرش‏ هجوم می ‏آورند:
سالهاست که پشت این در خدمت می‏کنی، اگر خدا قبول کند هفتاد پشتت را کافی است. فرصت‏ خوبی است. قبل از این که از چنگت‏ خارج‏ شود... تو که نباید تا آخر عمر غلام باشی! یک سال، دو سال، سه‏ سال و بالاخره غلامی تاکی؟
و پاسخ می‏دهد:
آخر چگونه این در را رها کنم؟ چرا خودم را از شفاعت این‏ خانواده محروم سازم؟
بازهمان خیالات پرجاذبه در ذهنش جولان می‏دهند و آن تفکرات مخالف،آسایشش را سلب می‏کنند:
مواظب باش، از دستت نرود. قابل تکرار نیست.
به خود می‏آید. لحظه ‏ای به فکر فرو می‏رود. آن‏گاه به تصورات جنجال‏آفرین ذهنش سر و سامان داده می‏گوید:
اگر امام راضی شود، چه عیب دارد؟ سال هاست که خدمتش می‏کنم.این همه شیعه مخلص، منهم یکی از آن‏ها، مگر همه باید غلام امام ‏باشند؟! امروز غلامی، فردا فرمانروایی، آفرین براین شانس!
خنده ‏اش را می‏خورد و راه می‏افتد. خودش را به امام صادق(ع)می‏رساند. با نوعی حیاء و اضطراب، قضیه را با حضرت در میان‏ می‏گذارد:
فدایت‏شوم، ... می‏دانی که خدمتکار مخلص شمایم. سالهاست که...حال اگر خداوند خیری به من برساند، آیا... شما از آن، جلوگیری‏ می‏کنید؟
سکوت می‏کند. چشمانش به زمین دوخته شده است. قلبش تندتند می‏زند.منتظر می‏ماند تا امام پاسخش را بدهد. بعد از چند لحظه، امام‏ سکوت را می‏شکند:
نه، اگر آن خیر، نزد من باشد، به تو می‏دهم. اگر دیگری به توبرساند، هرگز از آن جلوگیری نمی‏کنم.
غلام با خوشحالی همه چیز را به امام می‏گوید. حضرت حرفه ای غلامش ‏را گوش می‏کند. چشم از او بر نمی‏دارد. در نگاهش یک عالم معنا نهفته است. لبانش از تبسم همیشگی ‏اش باز نمی ‏ایستد. می‏فرماید:
مانعی ندارد. اگر تو بی‏میل شده‏ای، او خدمت مرا پذیرفته است.او را به جای تو می‏پذیرم و تو را آزاد می‏کنم.
شادی و سرور از چهره غلام خوانده می‏شود. از امام کم کم فاصله ‏می‏گیرد و خودش را به مرد خراسانی می‏رساند. وقتی جریان را با او درمیان می‏گذارد، او نیز از خوشحالی بال در می‏آورد. شادمانی ‏اش ‏را پایانی نیست. غلام هم خوشحال است ولی نه به اندازه او.خوشحالی غلام بیشتر به این جهت است که دارد به یک ثروت بادآورده ‏نزدیک می‏شود. ثروتی که فکرش را هم نمی‏کرد. از خودش می‏پرسد:
با آن همه ثروت چه کنم؟!
و بعد پاسخ می‏دهد:
هرکاری که دلم خواست انجام می‏دهم. خرید، فروش، خانه، زندگی،ازدواج و...
و اضافه می‏کند:
پول که باشه، راه خرجش زیاده.
قبل از آن که به سمت‏ خراسان راه بیفتد، خودش را به امام ‏می‏رساند تا با حضرت خدا حافظی کند. مقابل حضرت زانو می‏زند.برای آخرین بار به سیمای نورانی امام خیره می‏شود. چهره دلربای‏ حضرت به دلش چنگ می‏زند. انوار معنوی سیمای امام بی ‏تابش می‏کند،ولی تمام سعی او این است که مهر امام را از قلبش بیرون کند وبا افکار ناخوشایندش مبارزه نماید.
از جایش بر می‏خیزد. دست امام را لای دستانش قرار می‏دهد. گرمای ‏دست امام(ع) برایش احساس برانگیز است. لبهایش را به دست ‏حضرت‏ نزدیک می‏کند. می‏بوسد و راه می‏افتد. هنوز چند قدم بیشتر برنداشته است که صدای «مهربانی‏» درجا میخ‏کوبش می‏سازد. باردیگر افکار رنگارنگ، صفحه ذهنش را به بازی می‏گیرند. از خودش ‏می‏پرسد:
چه می‏خواهد بگوید؟ آیا پشیمان شده است؟
و خودش پاسخ می‏دهد:
نه، نه، سالهاست که می‏شناسمش. چیزی که به راه خدا داد، پس‏ نمی‏گیرد.
به پشت‏ سرش نگاه می‏کند. امام با چهره متبسم و نورانی به او چشم ‏دوخته است. صورتش چون ماه می‏درخشد. ناخودآگاه چند قدم سوی ‏امام(ع) برمی‏دارد. لبخندی تواءم با اضطراب، در لبهایش گل‏ می‏کند. امام(ع) نیز گامی به سوی او پیش می‏ آید و با لحن‏ محبت ‏آمیزی می‏فرماید:
«به خاطر خدمتی که نزدم کرده‏ای می‏خواهم نصیحتت کنم; آن‏گاه ‏مختاری که بروی یا بمانی. نصیحتم این است که وقتی روز قیامت‏ برپاشود، رسول خدا(ص) به نور خدا چسبیده است و علی(ع) به رسول‏ خدا و ما امامان به علی(ع) چسبیده ‏ایم و شیعیان ما هم به ماچسبیده ‏اند. آن‏گاه ماهرجا وارد شویم، شیعیانمان نیز واردمی‏شوند.»
پاهای غلام سست می‏شود. قلبش به طپش می‏افتد. آب دهانش گم می‏شود و لب هایش به خشکی می‏گراید. بار دیگر خیالات گذشته به ذهنش هجوم‏ می ‏آورند:
- فرصت طلایی است. ثروت را از دست نده. شانس زندگی فقط یکبار گل ‏می‏کند... غلام در آخرین لحظات این نبرد، از لابلای فرمان های هوی و هوس،تصمیمش را می‏گیرد. در می‏یابد که رابطه‏ اش با امام(ع) جدا نشدنی‏ است. احساس می‏کند که محبت دل‏ انگیز امام(ع)، بر دلش افزونی‏ یافته است. محبتی که به اندازه یک دریا شور و هیجان دارد. وشاید هم فراتر از دریاها.
از خودش می‏پرسد:
چرا مرد خراسانی در مقابل به عهده گرفتن خدمت امام(ع)، ازسرمایه و زندگی‏ اش دست می‏کشد؟
آنگاه پاسخ می‏دهد:
عشق، عشق، عشق به امام(ع).
و بعد به خودش نهیب می‏زند:
او به عشق امام(ع)، از دنیایش می‏گذرد ولی من برای رسیدن به‏دنیا، آخرتم را می فروشم; وای برمن، وای بر من!!
سپس خودش را به پاهای امام(ع) می‏اندازد. بعد از چند لحظه اشک وسکوت و نجوای درونی، چشمانش را به چهره تابناک امام(ع) گره ‏می‏زند و می‏گوید:
آقایم! دل از تو برکندن، هرگز و چشم از تو بستن، خیر; درخدمتت ‏باقی می‏مانم و آخرتم را به دنیایم نمی‏فروشم.
... چگونه از لطف و حمایتت ‏برگردم، با این که علاقه ‏ام به شما مایه افتخارم است؟
بی روی تو خورشید جهان سوز مباد هم‏بی تو چراغ عالم افروز مباد بی‏ وصل تو کس چو من بد آموز مباد آن روز که تو را نبینم آن روز مباد
مولایم! جانم اسیر کمند عشق و محبت توست. زندگی ‏ام برخاک باد،اگر به در خانه دیگری امید بندم و چشم به آستان کرامت و شفاعت ‏غیر شما دوزم که می‏دانم دیگران را شفاعت و کرامتی نیست.

کوثر :: تیر 1379، شماره 40
____________________________
منبع: داستان دوستان، ج 4، ص‏166، به نقل از منازل الاخره، ص‏164.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page