حكايت: «نقل است كه منصور خليفه، شبي وزير را گفت: «برو و صادق را بيار، تا بكشيم.» وزير گفت: «او در گوشهاي نشسته است و عزلت گرفته، و به عبادت مشغول شده و دست از ملك كوتاه كرده، و اميرالمؤمنين را از وي رنجي نه. در آزار وي چه فايده بود؟» هر چند گفت، سودي نداشت. وزير برفت. منصور غلامان را گفت: «چون صادق درآيد و من كلاه از سر بردارم، شما او را بكشيد.» وزير، صادق را درآورد. منصور در حالْ برجست و پيش صادق باز دويد و در صدرش بنشاند و به دو زانو پيش او بنشست.
غلامان را عجب آمد. پس منصور گفت: «چه حاجت داري؟» گفت: «آنكه مرا پيش خود نخواني و به طاعت خداي ـ عزّوجلّ ـ بازگذاري.» پس دستوري داد و به اعزازي[1] تمام او را روانه كرد. و در حالْ لرزه بر منصور افتاد و سر در كشيد و بيهوش شد، تا سه روز. و به روايتي تا سه نماز از وي فوت شد. چون بازآمد، وزير پرسيد كه: «اين چه حال بود؟» گفت: «چون صادق از در درآمد، اژدهايي ديدم كه لبي به زير صُفّه نهاد، و لبي بر زبر و مرا گفت: اگر او را بيازاري، تو را با اين صفه فرو برم. و من از بيم آن اژدها ندانستم كه چه ميگويم و از او عذر خواستم و بيهوش شدم».[2]
عاقل حقيقي
حكايت: «نقل است كه صادق از ابوحنيفه پرسيد كه: «عاقل كي است؟» گفت: «آنكه تمييز كند ميان خير و شرّ.» صادق گفت: «بهايم نيز تمييز توانند كرد، ميان آنكه او را بزنند يا او را علف دهند.» ابوحنيفه گفت: «به نزديك تو عاقل كي است؟» گفت: «آنكه تمييز كند ميان دو خير و دو شر. تا از دو خير، خيرالخيرين اختيار كند و از دو شر، خيرالشّرين برگزيند».[3]
سخاوت امام
حكايت: «نقل است كه همياني زر از كسي برده بودند. آن كس در صادق آويخت كه «تو بُردهاي» و او را نشناخت. صادق گفت: «چند بود؟» گفت: «هزار دينار.» او را به خانه برد و هزار دينار به وي داد. بعد از آن، آن مرد زر خود بازيافت و زر صادق باز پس آورد و گفت: «غلط كرده بودم.» صادق گفت: «ما هر چه داديم باز نگيريم.» بعد از آن، از كسي پرسيد كه: «او كي است؟» گفتند: «جعفر صادق.» آن مرد خجل بازگرديد».[4]
خُلق امام
حكايت: «نقل است كه روزي تنها در راهي ميرفت و «الله، الله» ميگفت. [دل] سوختهاي بر عقب او ميرفت و «الله، الله» ميگفت. صادق گفت: «الله! جُبّه ندارم، الله! جامه ندارم.» در حالْ دستي جامه حاضر شد. امام جعفر در پوشيد. آن سوخته پيش رفت و گفت: «اي خواجه! در الله گفتن با تو شريك بودم. آن كهنه خود به من ده.» صادق را خوش آمد و آن كهنه به وي داد».[5]
حكمت: «[امام صادق(علیه السلام)] گفت: هر آن معصيت كه اول آن ترس بُوَد و آخر آن عذر، بنده را به حق رساند و هر آن طاعت كه اول آن امن بُوَد و آخر آن عجب، بنده را از حق ـ تعالي ـ دور گرداند. مطيع با عُجب، عاصي است و عاصي با عذر، مطيع».[6]
حكمت: «و از وي پرسيدند كه «درويش صابر فاضلتر يا توانگر شاكر؟» گفت: «درويش صابر، كه توانگر را دل به كيسه بُوَد و درويش [را] با خدا».[7]
جملههاي قصار: «و گفت: «مَكر خداي ـ عزّوجلّ ـ در بنده، نهانتر است از رفتن مورچه در سنگ سياه، به شب تاريك».
و گفت: «از نيكبختي مرد است كه خصم او خردمند است».[8]
حكمت: «و گفت: «از صحبت پنج كس حذر كنيد:
يكي از دروغگوي، كه هميشه با وي در غرور باشي.
دوم از احمق، كه آن وقت كه سود تو خواهد، زيان تو بود و نداند.
سِيُّم بخيل، كه بهترين وقتي از تو ببُرد.
چهارم بددل، كه در وقت حاجت، تو را ضايع كند.
پنجم فاسق كه تو را به يك لقمه بفروشد و به كمتر لقمهاي طمع كند».[9]
حكمت: «گفت: «حق ـ تعالي ـ را در دنيا بهشتي است و دوزخي؛ بهشت، عافيت است و دوزخ، بلاست. عافيت آن است كه كار خود به خداي ـ عزّوجلّ ـ باز گذاري و دوزخ آن است كه كار خداي با نفس خويش گذاري».[10]
امام جعفر صادق(علیه السلام) در نگاه علي بن عثمان هجويري
سيف سنت و جمال طريقت و معبر معرفت و مزيِّن صفوت، ابومحمد جعفر بن محمد بن عليبن الحسينبن علي، الصادق، رضوانالله عليهم اجمعين
عالي حال و نيكوسيرت بود. آراسته ظاهر و آبادان باطن. و وي را اشارت جميل است اندر جمله علوم، و مشهور است دقت كلام وي و قوت معاني اندر ميان مشايخ، رضيالله عنهم اجمعين. و وي را كتب معروف است اندر بيان اين طريقت.
روايت: «]از امام صادق(علیه السلام)[ روايت آرند كه گفت: «لاتَصِّحُّ العِباده إلّا بالتّوبه، فَقَدِّمِ التَّوْبَه عَلَي العِبادَه، و قال لله، تعالي: «التائبونَ العابدون».[11]
عبادت جز به توبه راست نيايد، تا خداوند ـ تعاليـ مقدم كرد توبه را بر عبادت؛ ازيرا كه توبه بدايت مقامات است و عبوديت نهايت آن. و چون خداوند ـ جلّ جلاله ـ ذكر عاصيان كرد، به توبه فرمود و گفت: «و توبوا الي الله جميعاً».[12]
حكايت: «و اندر حكايات يافتم كه داوود طائي به نزديك وي آمد و گفت: «يا پسر رسول خداي، مرا پندي ده كه دلم سياه شده است.» گفت: «يا ابا سليمان، تو زاهد زمانه خويشي. تو را به پند من چه حاجت؟» گفت: «اي فرزند پيغمبر، شما را بر همه خلايق فضل است و پند دادن تو مر همه خلايق را واجب.» گفت: «يا ابا سليمان، من از آن ميترسم كه به قيامت جدّ من اندر من آويزد كه: چرا حقّ متابعت من نگزاردي؟ و اين كار به نسبت صحيح[13] و سبب قوي نيست. اين كار به معاملت[14] خوب است اندر حضرت حق تعالي.» داوود فرا گريستن آمد و گفت: «بار خدايا، آن كه معجون طينت وي از آب نبوت است و تركيب طبيعت از اصل برهان و حجت، جدش رسول است و مادرش بتول است، وي بدين حيراني است؛ داوود، كه باشد كه به معاملت خود مُعْجَب گردد؟»[15]
کوثر :: تیر 1379، شماره 40
________________________________
[1]. همان.
[1]. تذكره الاولياء، صص 13 و 14.
[2]. همان، ص 15.
[3]. همان، صص 15 و16.
[4]. همان، ص 16.
[5]. همان، ص 17.
[6]. همان.
[7]. همان، صص 17 و 18.
[8]. همان، ص 18.
[9]. همان، صص 11 ـ 18.
[10]. نك: توبه: 112.
[11]. «همگي به درگاه الهي توبه كنيد». (نور: 31)
[12]. نسبت صحيح: خويشاوندي واقعي.
[13]. معاملت: عبادت.
[14]. ابوالحسن علي بن عثمان هجويري، كشف المحجوب، تصحيح: محمد عابدي، تهران، سروش، 1384، چ 2، صص 116 ـ 118.