- جزئیات
- جنس لبخند تو از ترانه ، گریه های تو هم شاعرانه هر نگاهت برایم بهانه ، تا فدایت شوم جان خانه لحظه اوج دلواپسیها ، ای ترک خورده بیکسی ها حرمت کهنه اطلسیها ، عطر بیخواب نیلوفرانه رود مشتاق آغوش بازت ، آرزوهای دور و درازت آسمان رنگ چادر نمازت ، وسعت آبی بیکرانه مثل قایق سواران اروند ، موج را از تو باید بپرسند قد اگر خم کنی با دماوند ، میشوی تازه شانه به شانه لطف سرشار زاینده رودی ، تو صعود بدون فرودی از همان روز اول تو بودی ، نبض ناایستای زمانه مثل گرمای ظهر جنوبی ، چون طلوعت ندارد غروبی یا که تعبیر یک خواب خوبی ، بعد خمیازه های شبانه آفتاب از حضورت فراریست ، آبشار از نگاه تو جاریست وه که پیش چنین اقتداریست ، شعر مردانه ام کودکانه آسمان ملک اجدادی تو ، خاک یک قطعه از آبادی تو محو حسن خدادای تو ، هرچه چشم است در این میانه تو ورق میزنی ماجرا را ، می نویسی قدر را قضا را هرچه هستی نظام خدا را ، هم کلیدی و گنج و خزانه روز قربان تو رفته عید است ، بخت قربانیانت سپید است لایق نو بهارت شهید است ، هر درختی ندارد جوانه غرق گل میکنم این بغل را ، کوچه پس کوچه های محل را می فرستم برایت غزل را ، سوی یک مقصد بی نشانه
|
- جزئیات
- قسمتی از قصیده ی فاطمی از «سیّد رضا مؤیّد» اول دفتر به نام خالق اکبر آن که سِزد نام او در اول دفتر نکته ای از قدرتش بس، این که بگویم اوست علی آفرین و فاطمه پرور فاطمه مجموعه صفات خداوند فاطمه آیینه کمال پیمبر عصمت کبری، ولیه ی الله عظمی قر ة العین النبی، بتول مطهر شهر خِرد احمد و علی ست درِ آن فاطمه این شهر راست مرکز و محور جز پدر و شوهر و دو ابن و دو بنتت روی تو نا دیده کس زِ اکبر و اصغر چون که به محشر نَهی پای رسد آواز غُضوا ابصارکم به خلق سراسر شأن تو در «إنّما ولیُّکُمُ الله» با حق و با احمد و علی ست برابر در شب معراج از حقیقت خلقت پرده ز رازی گشود خالق اکبر گفت به احمد نیافریدهام افلاک جز که برای تو، ای رسول مظفّر باز رسید این ندا ؛ که خلق نکردم ذات تو را جز برای ؛ حیدر صفدر هم که نیاوردهام ؛ تو را و علی را الّا بر خاطر ؛ بتول مطهّر زن نتوان گویمت بدین همه شوکت ای سبب آفرینش اَب و شوهر کرده خدا با صدای پای تو تنظیم دور زمان و مدار چرخ مدوّر آب وضویت دوای عیسی و موسی خاک درت آبروی ساره و هاجر
|
- جزئیات
- برای علت خلقت نوید پورمرادی برای علت خلقت خدا جواب نداشت اگر که مادر آب و ابوتراب نداشت برای نام گذاری اسم اعظم او کسی به غیر خدا حق انتخاب نداشت خدا برای خودش مظهر صفات گذاشت که غیر صورت این خانواده قاب نداشت دعای نور که میخواند در نماز شبش مدینه صبح نیازی به آفتاب نداشت رسید آب وضوش به دست حوریه ای وگرنه شیشه عطار ها گلاب نداشت بپرس از درو دیوار مسجد نبوی که خانه ی چه کسی حکم سد باب نداشت اگر که گفتن تسبیح در ادامه نبود نماز خواندن ما ذره ای ثواب نداشت نمی رسید در این چرخ رزق و روزی ما اگر جهیزیه اش سنگ آسیاب نداشت بحق فاطمه شد پیشوند عرض دعا اگر نبود که پسوند مستجاب نداشت تمام اجر رسالت محبت است به او نبی به عمر خودش حرف بی حساب نداشت و روزگار زنی را به جانشینی او به غیر فاطمه ای از بنی کلاب نداشت زهرا نبود خلقت عالم سبب نداشت زهرا نبود بیت علی زینِ اَب نداشت نام خدا را احدی روی لب نداشت بوسید دست او پدر او عجب نداشت جز او که کسی ام ابیها نمی شود پشت زمین شکسته زِ بار فضائلش داده لباس روز عروسی به سائلش روشن شب مدینه به نور شمایلش هم بغض روضه دارمو هم بغض قاتلش بی لعن دشمنش که دلم وا نمی شود
|
- جزئیات
- بیت الاحزان ورق اینگونه نمیخورد ایکاش کودکان را پی تشیع نمیبرد ایکاش تک و تنها، تک و تنها چه کشیدهست علی از سبک بودن تابوت خمیدهست علی جان افلاک برون آمد و لرزید زمین دستی از خاک برون آمد و لرزید زمین علی از بدرقه جان خودش برمیگشت داشت از نیمهٔ پنهان خودش برمیگشت آه مولا چه کند در شب تدفین خودش زیر لب مرثیه میخواند به تسکین خودش زیر لب زمزمه دارد زفراتی زفرات بعد زهرا چه حیاتی چه حیاتی چه حیات علیهم السلام
|
- جزئیات
- از خانه چارچوب درت را شکسته اند باب الحوائج پدرت را شکسته اند عمداً مقابل پسر ارشدت زدند یعنی غرور گل پسرت را شکسته اند بازو و سینه ؛ کتف و سرت درد می کند هرجا که بوسه زد پدرت ، را شکسته اند ای مرغ عشق خانه ی حیدر کمی بپر باور نمی کنم که پرت را شکسته اند از طرز راه رفتن و قدّ هلالی ات احساس می کنم کمرت را شکسته اند ابری ضخیم سر زد و ماهت خسوف شد بی شک فروغ چشم ترت را شکسته اند دندانه های شانه پر از خون تازه شد اصلاً بعید نیست ، سرت را شکسته اند با بستری کبود و پر از لاله های سرخ آیینه های دور و برت را شکسته اند زان آتشی که بر شجر طیبه زدند ثلثی ز شاخ و برگ و برت را شکسته اند
|
- جزئیات
- مدیحه سرایی سیّد حمید رضا برقعی در وصف حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها زنی از خاک، از خورشید، از دریا، قدیمی تر زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمی تر زنی از خویشتن حتی، از أعطینا، قدیمی تر زنی از نیّت پیدایِش دنیا، قدیمی تر که قبل از قصۀ »قالوا بلی» این زن بلی گفته ست نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفته ست ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه به سوی جانمازش می رود سلانه سلانه شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه از آن دانه بهشت آغاز شد، ریحانه ریحانه نشاند آن دانه را در آسمان با گریه آبش داد زمین خاکستری بود، اشک او رنگ و لعابش داد زنی آنسان که خورشید است گرم مصابیح اش که باران نام او را می ستاید در تواشیح اش ازل مبهوت فردایش ، ابد حیران دیروزش ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش چه بنویسم از آن بی ابتدا، بی انتها، زهرا ازل زهرا، ابد زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا شگفتا فاطمه یا للعجب واحیرتا زهرا چه می فهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا مرا در سایۀ خود بُرد و جوهر ریخت در شعرم رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم مدام او وصله می زد، وصلۀ دیگر بر آن چادر که جبرائیل می بندد دخیل پَر بر آن چادر ستون آسمان ها می گذارد سَر بر آن چادر تیمّم می کند هر روز پیغمبر بر آن چادر همان چادر که مأوای علی در کوچه ها بوده ست کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بوده ست
|
- جزئیات
- تو هم تا نفس داشتی سوختی تو هم پشت در پا به پام اومدی ولی آرزو داشتم لااقل میموندی و مادر صدام میزدی نذاشتن که حتی به دنیا بیای نذاشتن ولی تو مسیح منی نشد آخرش هم ببینم که تو شبیه علی یا شبیه منی چه قدر زینبم آرزو داشت که پا گهواره تو بشینه نشد میدونی حسینم چه قدر دوست داشت داداش محسنش رو ببینه نشد تو هم بینشونی مثل مادرت نه قدرت واسه هیچکی معلوم نیس اینم حکمت با علی بودن ِ کی عشقش علی بود و مظلوم نیس تا دیدی درو با لگد میزنن تا دیدی غریبم شدی غیرتی تو هم سنگ ِ عشقو به سینت زدی ولی آه میخِ در لعنتی بمون ِ واسه بعد حرفای سخت بمونه واسه چند سال دیگه واسه روزی که صحبت کربلاس تو خیمه یه مادر به بچه اش میگه عزیزم میخوام روسفیدم کنی برو هر چی دارم فدای حسین نذاری بگن بابات بی کَسِ گَلوتو سِپر کن برای حسین سه تا میخ در یا سه شعبه چی بود یکی گفت پسر رو نشون بگیر علی اصغر اون روز محسن شد و رباب پیش زهرا نشد سر به زیر اینم حکمت با علی بودن ِ کی عشقش علی بود و مظلوم نیس از آنچه در دو جهان هست بیشتر دارد فقط خداست که از کار او خبر دارد یکی برای علی ماند و آن یکی همه بود اگر چه لشکر دشمن چهل نفر دارد عقیق سرخ نبی را چه بیم از آتش کسی که کفوِ علی می شود جگر دارد کمر به یاری تنهایی علی بسته میان کوچه اگر دست بر کمر دارد سرِ علی به سلامت چه باک از این سردرد محبت ولی الله درد سر دارد کسی که شهر سر سفره ی قنوتش بود چگونه دست به نفرین قوم بردارد ؟ صدا زد : ” اَشهد انّ علی ولی الله “ ولی دریغ که این شهر گوش کر دارد
|
- جزئیات
- هیئت فدائیان علی ابن ابی طالب علیه السلام سیرجان گریه کنید مادر ما بی گناه بود... صدای در دری که تو شعله سوخت دری که یه میخ و توی سینه دوخت این درو من باید باز بکنم,من دختر پیغمبرم اینا از من حیا میکنن من دختر پیغمبرم(صلی الله علیه و آله و سلم) صدای من رو بشنون بر میگردن اینا خانوماشون میدونن من باردارم مادرمو بد زدن جلوی هر کسی که نزد زدن اون زنی که میزنید زن منِ گفت صدای نفس نفس زدن فاطمه(سلام الله علیها) رو پشت در شنیدم اول دلم سوخت براش...خواستم برگردم منتهی یاد بغضی که از علی به دل داشتم افتادم چنان با لگد به در زدم....
|
- جزئیات
- دستان بیملاحظه طوفان تاریخ را ورق زده در باران چشمم شبیه هر ورقش خونین خونم چنان قصیدهی من جوشان بی طاقت از تخلص و از تشبیب برداشتم مقدمه را از آن داغِ کتابخانهی بغدادیم از ما نه سطر مانده و نه عنوان چرمینه جلدهای کتابم شد زین قشون و چکمه مزدوران هر قطعه از عراق عجم زنجیر هر گوشه از عراق عرب زندان همدستی خلیفهی عباسی با نطفهی هلاک, هلاکو خان سرگشتگی فاطمیان مصر آوارگی قرمطی گیلان فریاد غربت جبل العامل واویلتای تا ابدِ لبنان حله، نجف، مزار شریف و ری از هم جدا شدیم چقدر آسان با ما چه کرده اند , بپرس اول از شیعیان خستهی پاکستان از آن همه حماسهی بغض آلود از نعرههای حیدری آنان تحت الحنک به گردن آنان، دار وقت قنوت در رگ ایشان، جان این زخمهای کهنه اگر تازه است خورده است دم به دم نمک از دوران از حجه الوداع که آمد گفت باید بگیرم از همگان پیمان تا روز روشنم نشود تاریک تا آفتابِ من نشود کتمان اما دریغ و درد زبانم لال بَستند بر امین خدا هذیان انداختند شعله بر حنانه آتش گرفت رایحهی ریحان روزی که سوخت فاطمه از آن روز دنیا شده است بر سر ما ویران تابوت را که دید تبسم کرد آهسته لب گشود به الرحمن چشمِ علی به سورهی کوثر خورد تابوت رحل و فاطمه اش قرآن تسلیمِ حکم عهد ازل مولاست کاری نداشته است به این و آن ممسوس ذات اقدس حق تنها میگیرد از خدای خودش فرمان ارکانِ شانه هاش پر از زخم است خلقت بنا شده است بر این ارکان مردی که لقمه لقمه نهاد آرام با دست خود به کام جذامی نان حیدر چنین شده است چنین حیدر انسان چنین شده است چنین انسان مولا که اجتماع نقیضین است گاهی نسیم و گاه دگر طوفان وقتی حدید هست به انگشتش وقتی که ذوالفقار دهد جولان دشمن به کارزار نخواهد داشت چمچاره ای جز اینکه شود عریان بَرداده است رنج علی آری تمار بوده حاصل نخلستان ایوان بی ثبات مدائن ریخت برپاست تا ابد به نجف ایوان معلوم میشود که مسلمان کیست روزی که هست حب علی میزان مارا علی سپرده به فرزندش هستیم دور سفرهی او مهمان حُبُ الحسین یجمعنا یعنی ایران عراق بود و عراق ایران ما اربعین «وَ اعْتَصِمُوا…» هستیم دریای ماست معجزهی دوران دریای ماست قطره ای از موعود موعود ماست خاتمهی هجران ما عهد بسته ایم جد اندر جد هیهات اگر که
|
- جزئیات
- یک بلا آمدهست و این نوکر دیگر آن یار غیرتی تو نیست! آه، آقا! ببخش، هیچکسی نگران سلامتی تو نیست مادر مهربان و بی تابت هر سحر با نگاه خسته ی خود غربتت را قنوت میگیرد با همان بازوی شکسته ی خود مادرت بین شعله گفت بیا کوچه آن روزها مقدمه بود پشت آن در فقط امید ظهور مرهم زخمهای فاطمه بود تورا بخاطر جد مطهرت برگرد قسم به چادر خاکی مادرت برگرد به لحظه ای که سلام علی جواب نداشت به آن شبی که نگاه حسین خواب نداشت تورا به غربت آن دستهای بسته قسم تو را به حرمت آن پهلوی شکسته قسم
|
- جزئیات
- آنان که فدک زِ زهرا بردند در کُفر سَبق زِ گبرُ ترسا بردند گر بُرد نبی به غارشان فَخری نیست شاهان همه سگ به کوه و صحرا بردند
|
- جزئیات
- فاطمه علَّت است خلقت را فاطمه حرمت است حرمت را فاطمه فاطمه است، بی کم و کاست فاطمه زُهره است ظلمت را فاطمه عِصمت است بر مریم فاطمه عِفَّت است بر هاجر فاطمه عِزَّت است بر کعبه نه فقط کعبه بلکه بالاتر زینت فرش و قبله عرش است از نگاهش فرشته می ریزد غنچه هم بی اراده زهرا از دل خاک بر نمی خیزد آب مهریه اش، زمین قُرُقَش پرده دارش سَماء، مَلک بنده اش دامنش پرورش دهنده حُسن ای به قربان پنج فرزندش کاش حالا که نوبهار شده کاش حالا که غنچه روئیده کاش حالا که جان گرفته زمین کاش حالا که سبز پوشیده از مزارش نشانه ای هم بود تا برایش گلاب و گل ببریم آه مادر ببخش، شرمنده چقدر ساده از تو میگذریم راه را گم نمیکنم هرگز به شبم آفتاب اگر بدهید به من اذن بهشت را دادید به سلامم جواب اگر بدهید السّلام اِی ملیکۀ ملکوت السّلام اِی نجیبۀ لولاک السّلام اِی جمیلۀ جبروت السّلام اِی حبیبۀ افلاک بی تو حتّی بهار، پاییز است با تو تحویل میشود هرسال بتکان خانۀ دل مارا اِی شکوه محوّل الاحوال مو از همو بچگیام زنجیری و دیونتم مشتریه پا به قرص دمِ سقا خَنَتم اگه خوبم اگه بد ، گدائیت افتخارمه این مدال نوکری ، نشونه ی عیارمه خودتم مثل همو ، گنبد زردت طِلایی بِره ما ایرانیا خودت یه پا کربلایی همیشه سرت شلوغه بس که مهمون نِوازی یکیشانم نِمرِ از در خانَت ناراضی هر کی دل شکسته یه شما بِزِش امید میدی دهنش رو وا نِکرده هموجور ندید می دی صدای نقاره خانَت زائرِ تکون مِده انگاری که جبرئیل بالای بوم اذون مِده شور و حال حرمت آدمِ از هوش مبره این همه کفتری که هی به هواتان مپره مثه کفترات دلوم بره حرم پر مزنه اگه رُخصَتِش بدی مییه بهت سر مِزنه
|
- جزئیات
- حیدر شدی تا پشت در هی در بکوبند! جای ملائک نیست بال و پر بکوبند زهرا دلش میخواست ذکر «یاعلی» را روی عقیق سرخ پیغمبر بکوبند سنگ علی را فاطمه بر سینه کوبید باید که بر دُرِّ نجف حیدر بکوبند نام تو اسم اعظم پروردگار است این مُهر را باید به هر منبر بکوبند معراج تازه ابتدایت بود، باید نام تو را از این مقرّب تر بکوبند هرکس تو را دارد چرا باید بترسد مثل تو تنها از خدا باید بترسد یا سَمیع و بصیرُ یا سبحان یا حسیب و حبیبُ یا حنان یا قوی و غفورُ یا غفار یا مجیر و منیرُ یا منان تو صلابت به کوه بخشیدی رکن اصلی اقتدار تویی تو به گل داده ای طَراوت را آفریننده بهار تویی همه جا می شود تو را حس کرد تو خودت را به ما نشان دادی بارش آموختی به این همه اَبر تو سخاوت به آسمان دادی یاد دادی به نور تابیدن درس دادی به غنچه خندیدن أشهَدُ أنَّ نیست معبودی جز تو شایسته پرستیدن ای تو آئینه، ای صداقت محض ای تَجَّلی دهنده آفاق مور تا حور نان خورت هستند اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا رزاق بی تو اصلا چگونه باید مُرد بی تو اصلا چگونه باید زیست تو حبیب همه ولی مانده ایم آن که محبوبه تو باشد، کیست؟ فاطمه علَّت است خلقت را فاطمه حرمت است حرمت را فاطمه فاطمه است، بی کم و کاست فاطمه زُهره است ظلمت را فاطمه عِصمت است بر مریم فاطمه عِفَّت است بر هاجر فاطمه عِزَّت است بر کعبه نه فقط کعبه بلکه بالاتر زینت فرش و قبله عرش است از نگاهش فرشته می ریزد غنچه هم بی اراده زهرا از دل خاک بر نمی خیزد آب مهریه اش، زمین قُرُقَش پرده دارش سَماء، مَلک بنده اش دامنش پرورش دهنده حُسن ای به قربان پنج فرزندش کاش حالا که نوبهار شده کاش حالا که غنچه روئیده کاش حالا که جان گرفته زمین کاش حالا که سبز پوشیده از مزارش نشانه ای هم بود تا برایش گلاب و گل ببریم آه مادر ببخش، شرمنده چقدر ساده از
|
- جزئیات
- همان روزی که هر کس عرضه خواهد کرد دینش را به روی دست خود می آورد زهرا(س) جنینش را گنه کاران عالم را شفاعت میکند اما یقین دارم نمی بخشد عتیق و تابعینش را نمی بخشد از انصار و مهاجر عده ای را که نپرسیدند حال همسرِ خانه نشینش را برای اینکه از دامانِ حیدر دست بردارد به زورِ تازیانه میکشیدند آستینش را به مرگ جاهلیت مرد است آیا؟معاذ الله بِهل صدیقه نشناسد امیرالمؤمنینش را رها کردست مردم را به حال خود خدا؟هرگز مشخص کرده پس بعد از محمد جانشینش را چه حاجت دارد اصلا به فدک وقتی به عشق او خداوند آفریده آسمانها و زمینش را نشانِ غربتش از قبر پنهانش نمایان است فلک انگشتری دارد که گم کرده نگینش را
|
- جزئیات
- اهل مدینه فاطمه ام را نظر زدند با برق چشم خرمن جان را شرر زدند میرفت آب غسل نبی از کفن هنوز که این قوم دل به آب برای گذر زدند از چوب خون تازه روان شد به روی خاک از بست که با غلاف به پهلوی در زدند تا آمدم به خویش جمالش کبود شد سیلی به روی همسر من بی خبر زدند هرقدر گفت دختر پیغمبرم مزن اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند
|
- جزئیات
- مادر مادر مادر شبی دیگر به کنار منه جان بر لب باش مادر چون کبوتر مزنی پر دو سه روز دگر با زینب باش مادر بیمارم شده گریه بر تو کارم به شفای تو دلخوش دارم ای همه هست من نروی تو از دست من که دلم توان بی مادری ندارد بی تو زینبت یاوری ندارد ز سکوت تو هویدا ز خموشی تو پیدا میسوزی و مییسازی گنجینه پر رازی میدانم امشب مادر آماده پروازی گر میروی امشب با خود ببر زینب ای نور قلب عاشقم شمع این خانه تویی زهرا زهرا مرو مرو لطف کاشانه تویی ای مادر پر شکستۀ افتاده کنج قفس از فرط غصه فاطمه,در سینه مانده نفس ممنونم اگر نروی میمیرم اگر بروی زهرا مرو مرو ای نخل بریده ثمر ای مادر کشته پسر زهرا مرو مرو
|
- جزئیات
- شهادت حضرت زهرا ۱۴۰۰ - هیات خادم الحسن علیه السلام کرمان گویند نیست از شب یلدا بلندتر پیدابود که شام غریبان ندیده اند یلدایِ علی چقدر طولانی شد...
|
- جزئیات
- تو قیامت را قیامت می کنی بر امامان هم امامت می کنی هرچه خواهی ذات بی چون آن کند گر تو خواهی نار را رضوان کند این عجب نبود به یک یا فاطمه حق دهد بر کار محشر خاتمه ای خدارا کِلکِ قدرت در کَفَت اسم مارا ثبت کن در مصحفت زشتیِ افعال ما را خاک کن نامۀ اعمال ما را پاک کن از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن هذا مُحب الفاطمه بین خَلقُ نار حائل میشوی با حسین خود مقابل میشوی او کُنَد با پیکر بی سر قیام گوید از هر زخم تن مادر سلام آن سلام و پاسخش بشنیدنی است آن گلوی پاره پاره دیدنی است در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت در آید نه زن در پی حفظ حریم خویشتن مرد باید پشت در آید نه زن هیچ دانی دختر خیر البشر از چه جای حیدر آمد پشت در دید مولایش علی تنها شده خانه اش محصور دشمن ها شده کافران دست خدا را بسته اید بازوی مشکل گشا را بسته اید هرچه گردانید از این مظلوم رو هر چه ماند استخوانش در گلو من امیرالمؤمنین میدانمش کعبۀ اهل یقین میدانمش من به تن زخم علی را میخرم گو چهل نامرد ریزند بر سرم چشم پوشیدم زِ جان خویشتن ای مغیره هرچه میخواهی بِزن
|
- جزئیات
- زهراست مادر منو من بیقرار او آن نام را می آورم آری به افتخار آن بانویی که به وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می آیندو او سوار فریاد میزنند که سر خم کنید هان تا از صراط بگذرد آیات سجده دار هرجا نگاه میکنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار
|
- جزئیات
- علی بودو غم پنهان آن مرد علی بودو دل لرزان آن مرد علی بودو تن لرزان آن مرد علی بودو دل سوزان آن مرد علی بودو شرر بر وجود آن مرد وجودش در طلاتم بود از تب گُلش تشییع میشد در دل شب چه شد آن شب خدایا حال مولا به وقت غسل آن یاس تولا چو دستش خورد بر بازوی زهرا نمیدانم که رفت از هوش آیا کنار پیکر زهرای اطهر امیرالمؤمنین سردار خیبر میان قبر دست مصطفی بود که یارو یاور شیر خدا بود و ذکر کودکان وا غربتا بود چه سنگین ای خدا آن ماجرا بود جدا شد سوره کوثر زِ قرآن دل شب شد میان خاک پنهان علی و غربتو غم شامل او علی و مهر کوثر در گل او به خلوت خو گرفتن حاصل او و داغ هِجر زهرا بر دل او علی آن راد مرد خاکو افلاک اَمین خویش را بسپرد بر خاک
|