برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر بر روی آن کلیک کنید
کتاب گرانسنگ منتخب التواريخ، تألیف محمد
طبق بعضی از روایات, امشب بین نماز مغرب و عشا حضرت زهرا سلام الله علیها به شهادت رسیدند.
اسماء میگوید مثل امشب که شد دیدم حضرت زهرا سلام الله علیها من را صدا میزند,اسماء برو سهم کافور بهشتی من را بیاور.
میگوید آوردم و کنار بستر بی بی گذاشتم, ایشان وضو گرفتند و آماده ی نماز شدند به زحمت نماز مغرب را خواندند,بعد فرمودند اسماء من ساعتی میخوابم خسته ام,اگر خوابیدم و بعد آمدی من را صدا زدی و جوابت را دادم که دادم,ولی اگر جواب ندادم بدان که من به پدرم ملحق شده ام.
اسماء میگوید یک ساعتی گذشت و من مؤدب آمدم کنار بستر حضرت فاطمه ی زهرا سلام الله علیها نشستم , صدا زدم یا بنت محمد المصطفی (صلوات الله علیهما)...
به چند نام حضرت زهرا سلام الله علیها را صدا زد و جوابی نشنید,ملافه را کنار زد و دید زهرای اطهر سلام الله علیها روح از جسم منورش رفته به عرش اعلی ,خودش را انداخت روی بدن حضرت زهرا سلام الله علیها و شروع به گریه کرد.
و میگفت فاطمه جان(سلام الله علیها) وقتی خدمت پدرت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم رسیدی سلام من را به ایشان برسان.
اسماء خیلی منقلب بود و در روایتی هست که گریبان پاره کرد و به سرو صورت خود میزد و دیگر نتوانست کنار پیکر مطهر حضرت زهرا سلام الله علیها بنشیند,از حجره بیرون زد؛ دید حَسَنین علیهما السلام دارند می آیند ,تا چشمشان به آن رنگ پریده و حال منقلب و چشمان اشکبار اسماء افتاد سوال کردند - أینَ اُمُنا - مادر ما کجاست؟
اسماء نتوانست حرفی بزند ,سرش را پایین انداخت و رفت حَسَنین علیهما السلام آمدند وارد حجره شدند دیدند مادر پاهایش را رو به قبله کرده است و هیچ حس و حرکتی ندارد,امام حسن علیه السلام بالای سر مادر و امام حسین علیه السلام پایین پای مادر.
امام مجتبی علیه السلام خودش را انداخت روی بدن مادر وداد میزدند - یا اماه کلمینی - مادر با من حرف بزن قبل از آنکه روح از بدنم جدا شود, امام حسین علیه السلام خودش را روی پاهای مادر انداخته بود و هی کف پای ایشان را میبوسید و صدا میزد- یا اماه کلمینی - مادر با من حرف بزن قبل از آنکه قلبم پاره شود.
اسماء برگشت دید حَسَنین علیهما السلام آنچنان گریان هستند که اگر آنها را به حال خود واگذارد ممکن است قالب تهی کنند , آنها را نوازش کرد و گفت بروید پدرتان امیرالمؤمنین علیه السلام را خبر کنید.
نازدانه ها دوان دوان و گریان میرفتند و فریاد می زدند -وا اماه -اصحاب تا وضعیت بچه ها را دیدند دور ایشان را گرفتند و گفتند چه شده است حَسَنین علیهما السلام گفتند به پدرمان امیرالمؤمنین علیه السلام بگویید مادرمان شهید شد.
تا خبر شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها را به امیرالمؤمنین علی علیه السلام دادند ایشان غش کردند و با صورت در محراب عبادت افتادند.
برای دیدن تصویر در اندازه بزرگتر بر روی آن کلیک کنید
کتاب گرانسنگ منتخب التواريخ، تألیف محمد
جشن میلاد امیرالمؤمنین علی علیه السلام،سخنران : استاد بندانی نیشابوری،با نوای : کربلایی احمد
ادامه خبر...معاونت پژوهش حوزههای علمیه با همکاری واحدهای پژوهشی حوزوی برگزار می کند: نمایشگاه کتاب و
ادامه خبر...
|