پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هرجا که رفت، رفت قلم پا به پای او
شاعر «سکوت ـ ضجّه» زد و خُرد شد، ولی
نشنیده مانْد مثل همیشه صدای او
بعدش نوشت از غم مردی که میرسید
هر شب به گوشِ سردِ زمین، ناله های او
پس واژه واژه، شعر به زندان بدل شد وُ
سلّولِ سرد و ساکتِ هربیت: جای او!
مردی که در زمانه ارواحِ شبپرست
خورشید بود و حبس شدن هم سزای او
زندانیِ عجیب و شگفتی که میشدند
جلاّدها به شیفتگی، مبتلای او
مهدی زارعی
اشارات :: شهریور 1384، شماره 76