هنوز کوچه های مدینه از خاطره گام های آهسته تو سرشار است.
هنوز سایه های آرام شب، از وزش نسیم حضور تو بیدارند.
هنوز خانه های بی نور و تهی از عطر مهر مادر و پدر، به لحن دلگشای تو مشتاق مانده است. کسی چه میدانست که آن شعر شبانه نان و طعام، از قلب غزل سرای نوازش توست که می تراود؟!
دریغا که تا بودی و هرم حضورت را به گمنامی اما به عشق، به خلق خدا پیش کش میکردی، از ادراک تو محروم ماندند! حالا پس از رفتن تو، یک شهر به اندازه همه آن چشیدگان جرعه های تو، تنهایی خویش را مرثیه میخواند و مویه میکند.
آن دلگرمی که در یأس فروتن دلها از جانب تو میدمید و شفافیت آب را به روان خشک و خسته آنها میبخشید، حالا از دست رفته است و تو پرواز کرده ای به آشیانه مرغان بهشت. وقتی زبان میگشودی، گره فرو بسته صدها هزار پرسش بی امان میگشود و دفتر پربرگ ندانسته های اندیشه انسان، سطر به سطر، از واژه های معرفت و بلوغ، هستی میگرفت.
این کاروان بلند علم است که از باغستان روشن دریافت های تو آغاز شده و تا مرز تیرگی های جهل آدمی، توشه های دانایی و حکمت را روانه کرده است.
آن امیر ایمان آوردگان و معرفت شناسان بود که سرود و اینک تو که با صلابت و یقین، «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی» را باز میخوانی و میخوانی.
ای امیر فضل و بزرگی و هنر!
تاریخِ پُرحجم روایت و نقل، به آن ده ها هزار جستجوگر و راوی سخن های جانانه تو که در خویش دارد، به خود می بالد؛ به آن مرواریدهای نهفته کلامت که در حافظه دیرینه خویش، عزیزانه محفوظ داشته است.
ای صادق آل نبی! اکنون ماییم و میراث فاخر سخن های تو که بسان گنجینه رشد و آسمانی شدن، ما را و همه را و همیشه را فرا میخواند.
اشارات :: آبان 1385، شماره 90
مصطفی پورنجاتی
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا