پیش از این گفتیم رسول خدا(ص)هر چه به چهل سالگى نزدیک مىشد به تنهایى و خلوت با خود بیشتر علاقهمند مىگردید و بدین منظور سالى چند بار به غار«حرا»مىرفت و در آن مکان خلوت به عبادت مشغول مىشد و روزها را روزه مىگرفت و به اعتکاف مىگذرانید و بدین ترتیب صفاى روحى بیشترى پیدا کرده و آمادگى زیادترى براى فرا گرفتن وحى الهى و مبارزه با شرک و بت پرستى و اعمال زشت دیگر مردم آن زمان پیدا مىکرد.
و بر طبق نقل علماى شیعه و روایات صحیح،بیست و هفت روز از ماه رجب گذشته بود و رسول خدا(ص)در غار«حرا»به عبادت مشغول بود،در آن روز که به گفته جمعى روز دوشنبه بود حضرت خوابیده بود و اتفاقا على(ع)و جعفر برادرش نیز براى دیدن محمد(ص)و یا به منظور شرکت در اعتکاف آن حضرت به غار آمده بودند و دو طرف آن حضرت خوابیده بودند.
رسول خدا(ص)دو فرشته را در خواب دید که وارد غار شدند و یکى در بالاى سر آن حضرت نشست و دیگرى پایین پاى اوـآنکه بالاى سرش نشست نامش جبرئیلو آن که پایین پاى آن حضرت نشست نامش میکاییل بودـمیکائیل رو به جبرئیل کرده گفت:
به سوى کدام یک از اینها فرستاده شدهایم؟
جبرئیل به سوى آنکه در وسط خوابیده!
در این وقت رسول خدا(ص)وحشت زده از خواب پرید و چنانکه در خواب دیده بود در بیدارى هم دو فرشته را مشاهده فرمود.
پیش از این محمد(ص)بارها فرشتگان را در خواب دیده بود و در بیدارى نیز صداى آنها را مىشنید که با او سخن مىگفتند و بلکه همان طور که قبل از این اشاره کردیم از دوران کودکى خداى تعالى فرشتگانى براى حفاظت و تربیت او در خلوت و جلوت مأمور کرده بود که با او بودند.
ولى این نخستین بار بود که آشکارا فرشته الهى را پیش روى خود مىدید.
گفتهاند:در این وقت جبرئیل ورقهاى از دیبا به دست او داد و گفت:«اقرء»یعنى بخوان.
فرمود:چه بخوانم!من که نمىتوانم بخوانم!
براى بار دوم و سوم همین سخنان تکرار شد و براى بار چهارم جبرئیل گفت:
«اقرء باسم ربک الذى خلق،خلق الإنسان من علق،اقرء و ربک الأکرم،الذى علم بالقلم،علم الإنسان ما لم یعلم» .
[بخوان به نام پروردگارت که(جهان را)آفرید،(خدایى که)انسان را از خون بسته آفرید،بخوان و خداى تو مهتر است،خدایى که(نوشتن را به وسیله)قلم بیاموخت.]
جبرئیل خواست از جا برخیزد و برود،محمد(ص)جامهاش را گرفت و فرمود:
نامت چیست؟گفت:جبرئیل.
جبرئیل رفت و رسول خدا(ص)از جا برخاست و این آیاتى را که شنیده بود تکرار کرد،دید در دلش نقش بسته و دیگر از هیجانى که به وى دست داده بود نتوانست در غار بماند از آنجا بیرون آمد و به سوى مکه به راه افتاد،افکار عجیبى او را گرفته و منظره دیدار فرشته او را به هیجان و وجد آورده بود.در روایات آمده که به هر سنگو درختى که عبور مىکرد،با زبان فصیح به او سلام کرده و تهنیت مىگفتند و در تواریخ است که رسول خدا(ص)فرمود:همین که به وسط کوه رسیدم آوازى از بالاى سر شنیدم که مىگفت:اى محمد تو پیغمبر خدایى و من جبرئیلم،چون سرم را بلند کردم جبرئیل را در صورت مردى دیدم که هر دو پاى خود را جفت کرده و در طرف افق ایستاده و به من مىگوید:اى محمد تو رسول خدایى و من جبرئیلم،در این وقت ایستادم و بى آنکه قدمى بردارم بدو نظر مىکردم و به هر سوى آسمان که مىنگریستم او را به همان قیافه و شکل مىدیدم!
مدتى در این حال بودم تا آنکه جبرئیل از نظرم پنهان شد،و در این مدت خدیجه از دورى من نگران شده بود و کسى را به دنبالم فرستاده بود،و چون مرا دیدار نکرده بودند به خانه خدیجه بازگشتند.
کیفیت نزول وحى
- بازدید: 599