مقدمه: زندگاني افراد شايسته و برجسته تاريخ را مي توان با انگيزهها و اهداف مختلفي بررسي كرد كه انسان را به نتايجي مي رساند. بررسي زندگاني بزرگان در همه جوانب و ابعاد شخصيتي آنها باعث ارتقاء كمال در انسان خواهد شد. به طور كلي بررسي تاريخ زندگاني يك شخصيت هنري، ادبي، علمي، فرهنگي يا سياسي به همان اندازه داراي اهميت و مفيد فايده است كه هنر، ادب، علم، مسائل فرهنگي يا سياست در حيات فردي و اجتماعي نقش و اهميت دارد. از اين رو بررسي زندگي شخصيتهايي كه در عرصه اعتقاد و عمل مقام و جايگاهي داشته كه معرف اصول ، فروع، نمودار تعاليم و نظام ارزشي و... يك مكتب جامع و فراگيرنده است داراي فوائد عظيم و اهميت ويژه است به همان اندازه كه يك مكتب عقيدتي و علمي در حيات فردي و اجتماعي مؤمنان به آن مكتب اهميت و فايده دارد.
حال با بيان اين مقدمه كوتاه به ضرورت و اهميت شناخت و بررسي زندگاني پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و ائمه معصومين(عليهمالسلام) پي ميبريم و علاوه بر آن بررسي زندگاني مسلمانان برجسته از جمله همراهان و ياوران صديق حضرت رسول(صلي الله عليه و آله) كه به راستي به پيام و رسالت ا و ايمان آوردند و در عمل، صداقت و اطاعت خود را از مقام نبوي (صلي الله عليه و آله) نشان دادند و در سخت ترين شرايط آغاز اسلام كه همه از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) دوري ميكردند و او را تكذيب ميكردند آنها سختيها را به جان خريدند و در معرض سختترين شكنجهها قرار گرفتند ولي در عين حال به پيامبر(صلي الله عليه و آله) ايمان داشتند و او را تصديق كردند. و نيز ميتواند انسان را با بسياري از حقايق و معارف اسلامي آشنا كند و به اهداف بلند آنها رهنمون سازد.
بر همين اساس به بيان مطالبي از عمر با بركت حضرت سلمان (ره) خواهيم پرداخت. با توجه به اين كه حضرت سلمان يكي از شاگردان مكتب اسلام ناب محمدي(صلي الله عليه و آله) به شمار ميرود بررسي زندگاني او از اين جهت كه گوشههايي از حقايق و معارف اسلامي يك مسلمان واقعي را منعكس ميكند از ارزش و اهميت بسياري برخوردار است به علاوه از آنجا كه سلمان غير عرب بوده بررسي زندگاني او در كنار رسول خدا(صلي الله عليه و آله) و مواضع ديگران در مورد مسأله ديرينه تبعيض نژادي نيز بايد مورد بحث قرار گيرد كه به اين مسأله اشاراتي به اختصار خواهيم داشت كه انشاءالله خواهد آمد.
حال با بيان اين مقدمه به بررسي بحثهاي مختلف از زندگاني حضرت سلمان(ره) ميپردازيم.
بخش اول: شناسنامه حضرت سلمان(ره) در يك نگاه
نام: سلمان ، كنيه: ابو عبدالله يا ابوالحسن يا ابواسحاق ـ تاريخ تولد: نامعلوم
تاريخ وفات: سال 34 هجري قمري. مدت عمر: گفته شده كه او سيصد سال زندگي كرد اما اقوالي به كمتر يا بيشتر از اين نيز وجود دارد ـ محل تولد: جي يكي از روستاهاي اصفهان و به نقلي ديگر از رامهرمز استان فارس بوده است ـ محل دفن: مدائن در نزديكي شهر بغدادـ شغل و پيشه: در زمانيكه حاكم مدائن بود برگ درخت خرما ميبافت و آنرا ميفروخت و به وسيله آن ارتزاق ميكرد.
سابقه در اسلام: در برخي روايات حضرت سلمان(ره) و حضرت علي(عليهالسلام) از نخستين ايمان آورندگان و سابقين در اسلام شمرده ميشوند و به نقلي ديگر در اوائل هجرت، اسلام آورد.
جنگها: در جنگ بدر و احد شركت نداشت و پس از آن در هيچ جنگي غائب نبوده و در همه جنگها فعالانه شركت داشته است.
حقوق از بيت المال: پنج هزار درهم كه تمام آنرا صدقه ميداد و از حاصل دسترنج خود استفاده ميكرد.
منزل مسكوني: از خود خانهاي براي سكونت نداشت و زير سايه ديوارها و درختها به سر ميبرد تا اينكه عدهاي او را راضي كردند و برايش سرپناهي ساختند و اين سرپناه به حدي كوچك بود كه چون بر مي خواست سرش به سقف اصابت ميكرد و چون پاهايش را دراز ميكرد به ديوار برخورد ميكرد. [1]
بخش دوم: ويژگيهاي حضرت سلمان (ره)
ويژگيهاي اين مرد بزرگ فراوان است كه در چند عبارت نميگنجد اما بخاطر شناخت دقيقتر به مختصري از آن اشاره ميشود كه آن صفات عبارتنداز خيّر، فاضل، عالم، زاهد، بدور از رفاه و نعمت،[2] دوستي فقيران و مقدم داشتن آنها بر صاحبان ثروت و قدرت، دانستن اسم اعظم، هوشيار و زيرك بودن، دارا بودن بالاترين درجه ايمان در روايتي فرمودهاند كه ايمان ده درجه دارد كه سلمان از بالاترين درجه ايمان برخوردار بوده است.[3] دوستدار علم بود و به صاحبان علم عشق ميورزيد، علم اول و آخر آگاهي داشت و... .
در حديثي از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) آمده است كه خداوند تبارك و تعالي به من دستور داده كه او (سلمان) را از علم بلايا، مرگها، انساب و قضاوت با خبر سازم. [4]
بخش سوم: مقام و منزلت حضرت سلمان(ره) در نزد پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) و ائمه معصومين(عليهمالسلام)
بخشي از آنچه گذشت به والايي مقام و بلندي مرتبت و منزلت حضرت سلمان اشاره دارد اما با اين حال اضافه ميكنيم كه صاحب كتاب الاستيعاب گفته است در مودر همت والاي حضرت سلمان كه از طرق مختلف از پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) روايت شده كه فرمودند اگر دين نزد ستارگان ثريا باشد سلمان بدان ميرسد و از طريق عايشه رسيده است كه: پيش از آنكه پيامبر(صلي الله عليه و آله) با ما همنشين باشد با سلمان همنشين بود.[5] و به تواتر رسيده است كه : سلمان منا اهل البيت؛ سلمان از ما خانواده است.[6] امام صادق(عليهالسلام) فرمودند: پيامبر(صلي الله عليه و آله) و اميرالمؤمنين(عليهالسلام) از علم مخزون و مكنون الهي چيزهايي را كه ديگران تحمل آنرا نداشتند به سلمان ميگفتند[7] مقام او به حدي رسيد كه بني مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله) فرمودند: سلمان از من است هر كس به او جفا كند به من جفا كرده و هر كس او را بيازارد مرا آزرده است. [8]
و بنابر روايتي كه امام صادق(عليهالسلام) به منصور بن برزج فرمود: نگو سلمان فارسي بگو سلمان محمدي. [9]
به سلمان امر شد كه اي سلمان به منزل فاطمه دختر رسول خدا(صلي الله عليه و آله) برو كه او مشتاق ديدار توست و ميخواهد هديهاي كه از بهشت به او اهدا شد به تو اهدا كند وقتي سلمان آمد حضرت زهرا(سلاماللهعليها) يكي از دعاها را به او آموخت.[10] در موقع رفتن فاطمه(سلاماللهعليها) به خانه اميرالمؤمنين(عليهالسلام) حضرت زهرا (سلاماللهعليها) بر استر پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) نشست و رسول خدا به سلمان دستور داد تا افسار استر را در دست بگيرد وخود از عقب استر را ميراند.[11]
بخش چهارم: اسلام آوردن و آزاد شدن از بردگي
حضرت سلمان (ره) در جستجوي دين حق از وطن خود هجرت كرد و رنجهاي بسياري متحمل شد تا آنجا كه در اين راه به بردگي مبتلا شد و بيش از ده مولا او را در بردگي داشتند (نتيجهاي كه ميتوان گرفت اين است كه در راه رسيدن به حق و حقيقت بايد سختيها را تحمل كرد و خود را در معرض مشكلات و مصائب قرار گرفت تا انسان به هدايت و حقيقت رهنمون گردد تا اينكه خداوند بر او منت نهاد و او را هدايت فرمود. نكته قابل توجه اين است كه در خلال مهاجرت به بردگي گرفتار شد و به منطقه حجاز و سپس به مدينه آورده شد. او ميدانست به زودي پيامبري ظهور خوهد كرد كه چند ويژگي را دارد. 1ـ صدقه نميخورد، 2ـ هديه ميپذيرد، 3ـ بين دو شانهاش ممهور به مهر پيامبري است بنابراين سلمان در محلهاي به نام قبا بودند كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به آنجا تشريف آوردند تا نگاه سلمان به پيامبر(صلي الله عليه و آله) افتاد پيامبر را شناخت اما براي حصول شناخت بيشتر مقداري خرما به عنوان صدقه نزد آن حضرت آورد و ديد كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) به ياران خود فرمودند: كه از آن خرما ميل كنند ولي خود پيامبر(صلي الله عليه و آله) از آن خرما تناول نفرمودند چرا كه صدقه بود و صدقه بر پيامبر و اولاد ايشان حرام است. و پس از اين جريان روزي سلمان پيامبر را در مدينه ديدند و در آنجا مقداري خرما به عنوان هديه نزد آن حضرت آوردند و پيامبر آن را قبول كردند و از آن نيز تناول كردند و در زمان ديگري در محلي به نام بقيع الغرقد آن حضرت را در تشييع جنازه يكي از اصحاب ديدند سلمان به پيامبر(صلي الله عليه و آله) سلام كردند و پشت سر آن حضرت به راه افتادند در اين لحظه پيامبر(صلي الله عليه و آله) جامه از پشت خود كنار زدند كه مهر پيامبري در بين دو شانه آن حضرت نمايان گرديد تا چشم سلمان به آن مهر افتاد خود را بر آن افكند و آن مهر را بوسيد و گريه كرد و آنگاه اسلام آورد.[12]
چگونگي آزادي حضرت سلمان(ره) از بند اسارت و بردگي
در نقل است كه نبي مكرم اسلام(صلي الله عليه و آله) قرار دادي را بدين شرح تنظيم كردند و بر وصي خود اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام) دادند كه متن قرار داد به شرح ذيل ميباشد:
اين چيزي است كه محمد بن عبدالله(صلي الله عليه و آله) فرستاده خدا فديه داده است غرس سيصد درخت خرما و چهل اوقيه طلا (اوقيه يك نوع واحد وزن است يك دوازدهم رطل يك دوازدهم از 2564 گرم) را در مقابل آزادي سلمان فارسي(ره) به عثمان بن ابي اشهل يهودي پرداخته كه با اين فديه ذمه محمد بن عبدالله(صلي الله عليه و آله) از قيمت سلمان بري شد و ولايت سلمان با محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله) رسول خدا و خانواده اوست.[13] و در روايت است كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) آمدند و خود هستههاي خرما را مينشاندند و اميرالمؤمنين(عليهالسلام) نيز به پيامبر(صلي الله عليه و آله) كمك ميكردند و به صورت معجزه آسائي هستهها بلافاصله رشد كرده و نخل خرما ميشد و ثمره ميدادند و براي پرداخت چهل اوقيه طلا، پيامبر(صلي الله عليه و آله) از مقدار سنگي كه به معجزه طلا شده بود در مقابل آزادي سلمان پرداخت كردند.[14] اما در مورد سال آزادي سلمان اختلافات فراواني وجود دارد كه مجال بحث بيشتري را ميطلبد كه در اينجا مقدور نميباشد.
بخش پنجم: فضائل حضرت سلمان(ره)
روايات بسياري دانش و فضل سلمان، مقام والاي او را در ايمان و معرفت، زهد و پارسايي او و خصلتهاي نيكو و كردار پسنديدهاش را اثبات و بر آنها تأكيد ميكند نمونههايي از آن فضايل بيشمار را در اين بخش ميآوريم:
1ـ اهميت به قرآن
قرآن نقش بسيار مهمي در تكوين شخصيت انساني سلمان دارد و در موضع گيريها و اعمال و رفتار او به طور مستقيم و نيرومند تأثير ميگذارد كه عرضه تمام كارها به قرآن و تطبيق آن با قرآن باعث مي شود تا انسان از مسير اصلي منحرف نگردد. يكي از مصاديق بارز اهميت به قرآن و عمل به آن را ميتوان سلمان فارسي(ره) دانست چرا كه نه تنها خود با تمام وجود به قرآن عمل ميكرد بلكه به ديگران نيز توصيه و تأكيد ميكرد: روزي سلمان به زيد بن صوحان گفت: اي زيد! هنگامي كه قرآن و سلطان (حاكم) با هم به مقاتله برخيزند چگونه خواهي بود (چه خواهي كرد)؟ زيد گفت از قرآن تبعيت خواهم كرد سلمان او را تشويق كرد و به او گفت در اين صورت چه زيد نيكويي هستي.[15]
2ـ گرايش به عبادت و دنيا درحد تعادل
جناب سلمان(ره) به عبادت به خداوند عشق ميورزيد و از ترك لذائد دنيوي كه مشروع بودند بيزار بود و به كساني كه فقط جنبه عبادت را گرفته بودند و ترك دنيا كرده بودند تذكر ميداد. زيد بن صوحان شب زنده دار بود و روزها را روزه ميگرفت و در اين راه مشقت بسياري را متحمل شد چون اين خبر به سلمان رسيد به خانه زيد آمد و از همسر زيد پرسيد: زيد كجاست؟ همسر زيد شرح ماجرا را تعريف كرد و گفت زيد در فلان مكان مشغول عبادت است سلمان به همسر زيد گفت: تو را قسم ميدهم كه غذايي فراهم كني و بهترين لباسهايت را بپوشي.
آنگاه كسي را به سراغ زيد فرستاد غذا را در مقابل او گذاشت و گفت زيد غذا را ميل كن زيد گفت من روزه دار هستم.
سلمان گفت اي زيد دين خود را ناقص مكن بدترين راه و روشها وسواسيگري است چشم تو را بر تو حقي است بدن تو بر تو حق دارد و همسر تو بر تو حق دارد. پس از آن زيد رفتار گذشته را ترك كرد و با توصيه سلمان به هر دو جنبه مشغول شد هم عبادت حضرت باري تعالي و هم لذائد مشروع.[16]
3ـ عدم مشغول بودن به نفس و غافل بودن از خداوند
در كتاب محاسن نقل شده كه در مدائن آتش سوزي وسيعي روي داد و سلمان قرآن و شمشيرش را برداشت و از خانه خارج شد و گفت سبكباران اين چنين خواهند گذشت[17] و نيز حكايت شده مردي نزد سلمان آمد و در خانه او به جز يك قرآن و شمشير چيزي نديد تعجب كرد و از سلمان در اين مورد سوال كرد. سلمان جواب داد: پيش روي ما منزلگاهي سخت است و ما كالا و متاعمان را به آن منزل (آخرت) فرستادهايم.[18]
در همين مضمون روايتي از امام صادق(عليهالسلام) با سندي معتبر در مورد اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام) منقول است كه علي(عليهالسلام) در خانهاي بودند كه جز يك شمشير و يك قرآن و يك زير انداز نبود و در آن خانه نماز ميگذارد و يا در آن خانه خواب قيلوله ميكرد.[19]
سوال: چرا به غير از قرآن و شمشير چيزي در آن خانه پيدا نميشد؟
جواب: زيرا از زماني كه خداوند آدمي را خلق كرد در درجه اول خواست اين موجود انسان و سپس آزاد باشد براي راهنمايي اين انسان پيامبراني را برانگيخت و كتابهايي را فرستاد تا مردم به سبب عمل به اين كتابها تزكيه شوند كه يكي از اين كتابها قرآن است و در آن بسياري از مواعظ، امثال، بشارتها و عبرتهاست كه باعث هدايت معنوي انسان ميشود و درهاي حكمت را به روي انسان ميگشايد و در مقابل شمشير، آهني است كه ميتواند برنامههاي قرآن را در ايجاد انسانيت انسان پشتيباني كند و از آزادي انسان و كرامتي كه خداوند به او ارزاني داشته دفاع كند.
بخش ششم: ا زدواج
حضرت سلمان(ره) زني از قبيله بني كنده را به ازدواج خويش در آورد شب عروسي فرا رسيد گروهي از بستگان عروس و ياران سلمان آنان را تا جلو درب خانه همراهي كردند سلمان زحمات و خدمات دوستان را مورد ستايش قرار داد و از آنان تقاضا نمود از همانجا برگردند. سپس به اتفاق همسر وارد خانه شد ديد خانه را با پردههاي رنگارنگ آذين بستهاند سلمان ناراحت شد و علت را سوال كرد گفتند همسر تو ثروتمند است و اينها از دارايي همسرت ميباشد پس از آن عدهاي كنيز را در حال خدمت ديد پرسيد اينها كيستند گفتند اينها خدمتگزاران همسر شما ميباشند بعد از آن حضرت سلمان از كنيزان تشكر كرد و از آنها خواست او را با همسرش تنها بگذارند. سپس به همسر خود گفت آيا مطيع درخواست و تقاضاي من هستي هسر گفت: من آماده دستور تو هستم سلمان گفت مولايم رسول خدا(صلي الله عليه و آله) به من سفارش كرده هرگاه كنار همسر خويش قرار گرفتم زندگي را با اطاعت و عبادت خداوند كنم. از اين رو به طرف مسجد حركت كردند زن و شوهر در مسجد نماز گزاردند و بعد به خانه برگشتند و زندگي را با ياد و اطاعت خداوند آغاز نمودند.[20]
برخي دانشمند و عالمان از نسل حضرت سلمان(ره)
1ـ ضياء الدين: او از عالمان خجند (از شهرهاي جمهوري ازبكستان و در كنار سيحون قرار دارد و امروز آنرا استالين آباد ميگويند) محسوب ميشود كه شرحي بر كتاب محصول رازي نوشته و به خاطر لياقت و توانايي او در بخارا يعني پايتخت دولت ساماني عهدهدار پيشوايي امور شرعي مردم بوده و در سال 622 هجري در هرات زندگي را بدرود گفته است.[21]
2ـ شمس الدين سوزني: در آغاز جواني براي تحصيل علم، به بخارا رفته و به خاطر علاقه به صنعت سوزنگري به اين حرفه مشغول بوده و يكي از شاعران به نام و معروف و با لقب تاج الشعرا بوده و در قرن ششم هجري با سنايي، انوري، معزي، اديب صابر و رشيدي معاصر بوده است و در سال 562 يا 569 هجري درگذشته است.[22]
3ـ عبدالفتاح: محمد قمي مينويسد: او مردي فاضل و دانشمند و درشت اندام و قوي هيكل بود كه توليت آرامگاه حضرت سلمان(ره) در مدائن را بر عهده داشت و آنجا را اداره
ميكرد.[23]
4ـ ابراهيم بن شهريار: او عارف معروف قرن پنجم بوده و به اسحاق كازروني معروف است و در سال 416 هجري در كازرون رحلت كرده و مدفن او زيارتگاه عاشقان هنوز برقرار است.[24]
بخش هفتم: مسئوليتهاي بزرگ
1ـ در ماجراي سقيفه بني ساعده كه نتيجه آن اين بود كه علي رغم تأكيدهاي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) بر جانشيني اميرالمؤمنين(عليهالسلام) پس از او (كه اين انتصاب بنابر آيات و روايات فراوان از طريق خداوند بوده است مثل جريان حجة الوداع پيامبر و معرفي حضرت علي(عليهالسلام) در جايي به نام غدير كه در كتب تاريخي مبسوط است) خلافت به جايگاه اصلي خود يعني امام علي(عليهالسلام) نرسيد و در سقيفه بني ساعده مسير انحرافي را انتخاب كردند و تا قيامت بناي ظلم را پايه گذاري كردند در اين زمينه حضرت سلمان(ره) موضع مخالفت شديد با سقيفه بني ساعده را برگزيد و در حد توان اين مخالفت را نشان داد و به برگرداندن خلافت به اميرالمؤمنين(عليهالسلام) اصرار داشت و در اين زمينه تلاشهاي فراواني انجام داد كه در تاريخ به ثبت رسيده است.
2ـ حضرت سلمان (ره) در زمان خلافت عمر والي مدائن شد و سالهاي متمادي در آنجا بود تا رحلت كرد.
3ـ پيشنهاد كندن خندق در اطراف مدينه جهت نفوذ ناپذيري مشركين را مطرح كرد و اين پيشنهاد عملي گرديد و باعث پيروزي سپاه اسلام در جنگ خندق گرديد.
4ـ در بسياري از جنگهاي مسلمانان شركت داشته و بسياري از سرزمينها را تصرف كردهاند و مسلمانان به خاطر فعاليت بسيار او و تواناييهاي والاي او، او را فرماندهي لشكر انتخاب كردند و دعوت و تبليغ اهل فارس را بر عهده او قرار دادند و مسئوليتهاي ديگر... .
بخش هشتم: سلمان و مسئله بنيادي تبعيض نژادي
اسلام تبعيض نژادي را رد ميكند. در اسلام ديدگاهي وجود دارد كه كسي بر ديگري برتري ندارد مگر از حيث تقوا و عمل صالح پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله) در روز فتح مكه فرمود: اي مردم! خداوند كبر و نخوت جاهليت و فخر فروشي با پدران را از ميان شما برداشت آگاه باشيد كه شما از آدم هستيد و آدم از گل بود همانا بهترين بندگان خدا بندهاي است كه از او پروا داشته باشد... . [25]
اين بحث در آنجا مطرح ميشود كه پيامبر(صلي الله عليه و آله) راجع به سلمان فارسي فرمود سلمان از ما خانواده است و نيز فرمودهاند سلمان را به نام سلمان محمدي بخوانيد در اينجا برخي از اعراب معتقد بودند كه افراد بر هم برتري دارند مثلا سفيد پوست بر سياه پوست، عرب بر عجم و... . و اين مسئله تبعيض نژادي را در اينجا براي پايين آوردن مقام و منزلت سلمان فارسي مطرح ميكردند و عرب و فارس را هم سان هم قرار نميداند كه پيامبر با اين موضوع به شدت برخورد كردند. آيات فراواني در قرآن اين مسئله را رد ميكند و به مقابله با آن ميپردازد و ملاك برتري را تقوي و پرهيزگاري ميداند كه به تعدادي از آنها اشاره ميشود:
1ـ گراميترين شما نزد خداوند پرهيزكارترين شماست (حجرات: آيه 13).
2ـ آيا كسانيكه ميدانند با كسانيكه نميدانند مساويند. (زمر: آيه 9).
3ـ بگو خبيث و طيب (پليد و پاك) برابر نيستند هر چند فراواني پليد تو را به شگفت آورد (مائده: آيه 100) و آيات فراوان ديگر... .
پيامدهاي منفي تبعيض نژادي: از جمله پيامدها و نتايج اوليه تبعيض نژادي عبارتست از: پيدايش گرايشهاي كينه آميز بين مردم و پايمال شدن ارزشها و كرامتهاي انساني بدون هيچ وجه معقول و مقبولي و تضييع شدن حقوق انساني افراد بدون هيچ سببي و... بجاي آنكه مؤمنان برادر باشند در خيرات ياري يكديگر كنند، روح دوستي و همبستگي در بين آنها حاكم باشد، در مشكلات، به يكديگر كمك كنند، موجب توانمندي عزت و سعادت يكديگر باشند و... بجاي اين همه پشت به هم كرده و دشمن يكديگر شدهاند هر گروه براي نابودي گروه ديگر از هيچ كوشش دريغ نخواهد كرد و روح كينه و خصومت بين آنها حاكم خواهد شد و باعث تزلزل و فروپاشي جامعه اسلامي ميگردد.
بر همين اساس اسلام از اول با مسأله تبعيض نژادي به شدت برخورد كرده است تا اينكه نبي مكرم اسلام مأمور شد براي رسيدگي بيشتر به مسلمانان از بين آنها براي يكديگر برادر انتخاب كند و بين آنها عقد اخوت و برادري خواندند كه همه يكسان شوند و براي پيشرفت دين اسلام از هيچ كوششي دريغ نكنند كه با تدبير پيامبر(صلي الله عليه و آله) اين امر تحقق پيدا كرد و زمينه ساز پيشرفت در آغاز اسلام گرديد.
بخش نهم: رحلت حضرت سلمان (ره).
از آنجا كه اقوال در مدت عمر پربركت حضرت سلمان(ره) متفاوت است بر همين اساس نميتوان سال دقيقي را براي رحلت اين مرد بزرگ بيان كرد اما آنچه مشهور است سال رحلت آن بزرگوار سال 34 هجري بيان كردهاند.
وقتي حضرت سلمان رحلت كردند امام علي(عليهالسلام) از مدينه، به مدائن آوردند و كفن و نماز بر جنازه و دفن او را عهده دار گرديدند و اين از مقام رفيع حضرت سلمان(ره) است كه به دست امام علي(عليهالسلام) تجهيز شوند. معجزهاي كه در رحلت آن بزرگوار اتفاق افتاد اين بود كه اميرالمؤمنين علي(عليهالسلام) در يك شب به سرزمين مدائن رفتند پيكر پاك اين مرد الهي را دفن كردند و هنوز صبح نشده بود كه به مدينه بازگشتند. كه اين كرامت اميرالمؤمنين(عليهالسلام) را ابوالفضل تميمي به نظم درآورده است:
سمعت مني يسيرا من عجائبه
ادريت في ليلة تسار الوصي الي
فالحد الطهر سلمانا و عاد الي
كاصف قبل رد الطرف من تسباء
فانت في آصف لم تغل قلت بلي
ان كان احمد خير المرسيلن فذا
و قلت ما قلت من قول الغلاة فما
و كل امر علي لم يزل عجبا
ارض المدائن لما ان لها طلبا
عراص يثرب و الاصباح ما قربا
يعرش بلقيس وافي تحرقي الحجبا
انا عبيد دغال ان ذا عجبا
خير الوصيين او كل الحديث هبا
ذنب الغلاه اذا قالوا الذي وجبا
حاصل معاني اشعار اين است: اندكي از شگفتيهاي علي را از من شنيدي و تمامي امور علي شگفت انگيز است دانستي كه در شبي كه لازم شد در يك شب به سرزمين مدائن رفت و سلمان پاك را به خاك سپرد و صبح نرسيده به يثرب بازگشت همچون آصف بن برخيا كه پيش از برهم خوردن چشم (اشاره به آيه شريفه قبل ان يرتد اليك طرفك...) تخت بلقيس را آورد. حال چگونه آن عمل آصف غلو و اغراق نيست اما حكايت اين كرامت اميرالمؤمنين غلو است اين امر عجيبي است. و اگر احمد بهترين فرستادگان خداست پس همين مرد (علي عليه السلام) بهترين اوصياء است و هر سخن ديگر پوچ و بي اساس است راجع به آنچه غلات (به زعم تو) ميگويند هر چه خواستي گفتي، گناه آنها چيست كه آنچه را كه بايد گفت ميگويند.[26]
2ـ ابوذر غفاري (جُندببنجناده)
ابوذراز قبيله بنيغفار بود و يكي از بزرگان صحابه حضرت ختمي مرتبت(صليالله عليه و آله) و از اولين مسلمانان صدر اسلام به شمار ميرود و به قولي سومين يا چهارمين يا پنجمين نفري بود كه به دين مبين اسلام تشرّف پيدا كرد. در زمانيكه همه از پيامبر (صلّيالله عليه و آله) رويگردان و گريزان بودند و تهمتها و جسارتها را نسبت به آن حضرت به بالاترين حد رسانده بودند او به همراه تعداد محدودي از اصحاب از پيامبر (صليالله عليه و آله) حمايت كردند و سختيها و مشكلات را جان خريدند تا اسلام پا برجا بماند و راهگشايي تكاملجويان و هدايتخواهان باشد. پس از اينكه ابوذ اسلام آورد به سرزمين خود بازگشت و مشغول تعليم احكام و هدايت و ارشاد قوم خود گرديد و نتوانست در جنگهاي بدر و احد و خندق حضور داشته باشد امّا پس از آن به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) آمد و همواره نزد آنحضرت بود و در بقيه جنگها شركت داشت.
فضائل ابوذر (رحمةالله عليه)
مقام و منزلت ابوذر به حدّي است كه باعث شده او يكي از انسانها برگزيده و ممتاز تاريخ به شمار رود بيان فضائل اين مرد بزرگ اگرچه از عهده هر كسي برنميآيد به ناچار براي شناخت بيشتر ابوذر به ذكر چند فضيلت از فضائل بيشمار او از پيامبر (صلياللهعليهوآله) و حضرات ائمه معصومين (عليهم صلواتالله) اشاره خواهيم كرد:
نبي مكرم اسلام(صلياللهعليهَوآله)درحق او فرمايشات فراوان فرمودهاند و او را راستگوترين امت معرفي كردهاند: ما اضلت الخضراء و لااقلت الغبراء من ذيلهجه اصدق من ابيذر آسمان سايه نكرده بر كسي و زمين برنداشته كسي را كه راستگوتر از ابوذر باشد و همچنين در زهد و پارسائي او را شبيه عيسي دانسته و ميفرمايد ابوذر فيامتي شبيه عيسي بن مريم فيزهده. از اميرالمومنين (عليهالسلام)در مورد ابوذر پرسيدند آنحضرت در جواب فرمودند: او مردي است كه در علوم ديني و مسائل يقيني آنچه فهميد و حفظ كرد ديگران از فهم آن عاجز بودند. از امام موسي كاظم (عليهالسلام) نقل شده روز قيامت منادي از جانب حضرت حق ندا ميكند كجايند ياران و اصحاب محمد بن عبدالله (صلي الله عليه و آله) كه بر راه آنحضرت استوار ماندند و به پيمان خود وفادار بودند در اين هنگام سلمان و مقداد و ابوذر برميخيزند. علامه مجلسي در عينالحيات فرموده: آنچه از اخبار خاصه و عامه استفاده ميشود اين استكه بعد از رتبه والاي معصومين از ميان صحابه هيچكس به جلال و عظمت و شأن سلمان فارسي و ابوذر و مقداد نرسيد و از برخي اخبار ظاهر ميشود كه سلمان بر ابوذر ترجيج دارد و ابوذر بر مقداد.
از حضرت صادق (عليهالسلام) منقول است كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند: امر كرده به دوستي چهار نفر از اصحاب، پرسيدند يا رسولالله (صلي الله عليه و آله) آنها كيانند؟ پيامبر فرمود: علي بن ابيطالب (عليهالسلام) و مقداد و سلمان و ابوذر
ابوذر و دعاي معروف او در آسمانها
ابن بابويه (رحمة الله عليه) به سند معتبر از امام صادق عليهالسلام روايت كرده كه روزي ابوذر به محضر پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) شرفياب شد و و جبرئيل به صورت دحيه كلبي در خدمت آنحضرت بود و با پيامبر (صلي الله عليه و آله) مشغول صحبت بود ابوذر جبرئيل را شناخت و گمان كرد دحيه كلبي است و با پيامبر (صلي الله عليه و آله) حرف پنهاني دارد. بيرون آمد جبرئيل گفت يا رسولالله (صلي الله عليه و آله) اينك ابوذر بر ما گذشت و سلام نكرد اگر سلام ميكرد ما جواب سلام او را ميداديم بدرستيكه ابوذر را دعائي است كه به سبب اين دعا در آسمان معروف است چون من عروج كردم از او سوال كن چون جبرئيل از حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله) رفت ابوذر آمد پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند اي ابوذر چرا برما سلام نكرده گفت ديدم شما با دحيه كلبي صحبت هستيد و گمان كردم با او امر پنهاني داريد نخواستم كلام شما را قطع كنم پيامبر (صلياللهعليهوآله) فرمودند او جبرئيل بود و چنين گفت كه اگر ابوذر سلام ميكرد ما جواب سلام او را ميداديم ابوذر بسيار ناراحت شد. پس آنحضرت از ابوذر سوال كرد كه آن چه دعائي است كه خدا را با آن ميخواني و در آسمانها معروف است كه جبرئيل خبر داده گفت اين دعا را ميخوانم اللّهم انّي اسئلكالايمان بك والتصديق بنبيِّك و العافية من جميعِ البلاءِ و الشّكر عليالعافية والغني عن شرارالناس
ابوذر و خوف از خدا
از امام محمد باقر (عليهالسلام) منقول است كه ابوذر آنقدر از خوف الهي اشك ريخت كه چشم او آزرده شد مردم به او گفتند دعا كن خدا چشم تو را شفا دهد گفت: من چندان غم چشم خود را ندارم گفتند اين چه غمي است كه باعث شده تو از چشم خود بي خبر باشي گفت: دو چيز بزرگ در پيش دارم و آن دوزخ و بهشت است.
ابوذر و پيشگوئي پيامبر(صلياللهعليهوآله)
ابنبابويه (رحمةاللهعليهوآله) از عبدالله بن عباس روايت كرده كه روزي رسولخدا و عدهاي از اصحاب در مسجد قبا نشسته بودند فرمودند: اول كسيكه از اين در درآيد در اين ساعت شخصي از اهل بهشت است پس از آن ديدند ابوذر با عدهاي داخل شد دراين هنگام پيامبر (صلياللهعليهوآله) رو به ابوذر كردند و فرمودند تو از اهل بهشت هستي چگونه چنين نباشد و حال آنكه تو را بعد از من به سبب محبت اهلبيت من و دوستي ايشان از حرم من بيرون خواهند كرد پس تنها در غربت زندگاني خواهي كرد و تنها خواهي مُرد و جمعي از اهل عراق سعادت تجهيز و دفن تو را خواهند يافت كه آن جماعت رفيقان من در بهشتي خواهند بود كه خداوند وعده آن را به پرهيزكاران داده است.
اين ذرهاي از آن همه فضائل بيشمار بود كه نقل كرديم محال بيشتر در اين چند سطر نميگنجد محققان را به كتبالاستيعاب و الاصابه و مجالسالمومنين و... جهت تحقيقات بيشتر راهنمائي ميكنيم.
مسئوليت بزرگ و دوران پس از آن
ابوذر در زمان عمر بن الخطاب (لعنه الله عليه)به ولايت شام منصوب شد و و تا زمان خلافت عثمان (لعنة الله عليه) در آنجا بود و پس از آن معاويه ابن ابي سفيان (لعنة الله عليه) از جانب عثمان عهدهدار ولايت شام گرديد. معاويه مردي هوسباز و تجملگرا بود و زندگي و رياست او سرشار از تجملات دنيا و حيف و ميل بيتالمال بود. ابوذر چون چنين ديد به معاويه اعتراض كرد و زبان به توبيخ و سرزنش معاويه گشود و مردم را به ولايت خليفه به حق، حضرت اميرالمومنين علي (عليهالسلام) ترغيب نمود مناقت آنحضرت را براي اهل شام ميشمرد به نحوي كه بسياري از مردم شام ميل به تشيع پيدا كردند و چنين مشهور است كه شيعياني كه در شام و جبل عامل هستند همه اتز بركت حضرت ابوذر(رحمة الله عليه) است.
معاويه تا اوضاع را چنين ديد حقيقت را براي عثمان نوشت و اعلام كرد اگر ابور چند روز ديگر در شام بماند مردم را از تو رويگردان خواهد كرد عثمان در جواب براي معاويه نوشت وقتي نامه من به دست تو رسيد ابوذر را بر مركبي بنشان و كسي را همراه او بفرست تا شب و رو براند و با سختي و مشقت فراوان او را به من برساند بر هممين اساس معاويه ابوذر را كه پيرمردي شده بود و موي سر و صورت او سفيد شده بود را بر شتر بي حجاز سوار كرد و با سختي فراوان او را از شام به مدينه فرستاد در اين سفر به حدي بر ابوذر سخت گذشت كه رانهاي او مجروح شد و با حالتي خسته و رنجور وارد مدينه شد و با عثمان ملاقات كرد و مدتي نيز در مدينه بود و آنجا نيز بر اعمال و رفتار عثمان اعتراض ميكرد و احاديثي را كه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) شنيده بود نقل ميكرد اما به مذاق عثمان خوش نميآمد.
خلاصه عثمان تاب امر به معروف و نهي از منكر ابوذر را نياورد و حكم به تبعيد ابوذر و اهل و عيالش از مدينه به ربذه كرد به همين هم اكتفا نكرد بلكه او را از فتوي دادن مسلمانان منع كرد و همچنين دستور داد هيچكس حق مشايعت ابوذر از مدينه به ربذه را ندارد اما هنگام خروج از مدينه چند نفر از اصحاب از جمله اميرالمومنين علي (عليهالسلام) و امام حسن و امام حسين (عليهماالسلام) عقيل و عمارياسر و بعضي ديگر به مشايعت ابوذر بيرون آمدند كه مورد اعتراض مروان بن حكم قرار گرفتند ميان اميرالمومنين (عليهالسلام) و مروان حرفهائي ردّ و بدل شد. اميرالمومنين (عليهالسلام) تازيانهاي در ميان دو گوش اشتر مروان زد، مروان نزد عثمان شكايت كرد زمانيكه حضرت امير با عثمان ملاقات كرد عثمان جريان شكايت مروان را مطرح كرد اميرالمومنين (عليهالسلام) فرمود من تازيانهاي در ميان دو گوش اشتر مروان زدهام اكنون شتر من بر در سراي تو ايستاده حكم كن كه مروان برود و با تازيانه ميان دو گوشش بزند خلاصه اينكه ابوذر آن صحابي بزرگوار حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و با آن همه فضائل و كمالات كه در مورد او از لسان حضرات معصومين (عليهم صلوات الله) رسيده بود آن همه فضائل را ناديده گرفتند و ابوذر را با حالت سختي از مدينه به ربذه تبعيد كردند و تا آنجا كه توانستند ظلم را در حق ابوذر روا داشتند.
شرح حال ابوذر در ربذه و رحلت جانگداز او:
ابوذر اين مرد بزرگ با آن همه فضائل بيشمار در ربذه به مشكلات و مصائب فراواني مبتلا گرديد ابتلاي او به جائي رسيد كه فرزندش به نام ذرّ در آنجا فوت كرد. چند گوسفند داشت كه از آنها امرار معاش ميكرد. آفتي در ميان گوسفندان پيدا شد كه همگي تلف شدند و بعد از آن روجهاش نيز در ربذه وفات كرد و در آنجا تنها دخترش باقي مانده بود. روزگار هر چه سختي داشت بر دوش ابوذر گذاشت به حدي كه دختر ابوذر ميگويد: سه روز بر من و پدرم گذشت كه چيز براي خوردن پيدا نكرديم و گرسنگي بر ما غلبه كرد. به همراه پدرم به صحرائي در آنجا رفتيم تا شايد آنجا گياهي براي خوردن پيدا كنيم كه چنين نشد و چيزي براي خوردن پيدا نياورديم در اين هنگام پدرم مقداري از ريگها را جمع كرد و سرش را بر آنها گذاشت و چشمهاي او را ديدم كه به حالت احتضار افتاده است گفت شروع كردم به گريه كردن و گفتم پدر در اينجا بيابان با تنهائي و غربت چكنم، گفت دختر نترس كه چون من بميرم جمعي از عراق آيند و متوجه غسل و كفن و نماز و دفن من ميشوند. بدرستيكه پيامبر (صلي الله عليه و آله) در غزوه تبوك چنين خبر داده در اين حال عدهاي از ربذه به عيادت او آمدند، گفتند: اي ابوذر از چه آزار داري و از چه شكايت داري؟ گفت از گناهان خود گفتند به چه چيز خواهش داري؟ گفت رحمت پروردگار خود را ميخواهم گفتند آيا طبيبي لازم داري كه براي تو بياورم گفت طبيب مرا بيمار كرده طبيب، خداوند عالميان است در اين هنگام چشم ابوذر بر ملكالموت (عزرائيل) افتاد. گفت: مرحبا! به دوستي كه هنگامي آمد كه نهايت احتياج را به او دارم، خداوندا مرا زود به جوار رحمت خويش برسان به حق تو سوگند كه ميداني هميشه خواهان لقاي تو بودهام كه ناگهان روحش به عالم قدس ارتحال نمود. چون روحش به عالم بالا پرواز كرد (همانطور كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرموده بود) عدهاي از عراق براي عبور از آنجا آمدند و چون حال دختر ابوذر را ديديند و ابوذر را شناختند، گريه كردند و او را غسل و كفن كردند، و عبدالله بن مسعود نيز بر او نماز گزارد و او را دفن كردند و نيز نقل كردهاند كه مالك اشتر نيز در ميان آنها بود.
ابن عبدالبرسال وفات ابوذر را سال سي و يكم يا سي و دوّم هجرت نقل كرده است.[27]
3ـ ابو معبد مقداد بن الاسود (رحمة الله)
مقداد از جهت ظاهر مردي بلند قامت و گندم گون بود اسم پدرش عمرو و بَحرائي بود اما چون اسود بن عبد يغوث او را تربيت نمود به مقداد بن الاسود معروف شد و همسرش ضياعه دختر زبير بن عبدالمطلب بود از اين پدر و مادر با فضيلت فرزندي نااهل بنام معبد بوجود آمد و كاملاً عكس روش پدرش در پيش گرفت، تا آنجا كه جنگ جمل بهمراه عايشه و در مقابل اميرالمومنين (عليهالسلام) قرار گرفت كشته شد و چون اميرالمومنين علي (عليهالسلام) بر كُشتگان جنگ جمل عبور فرمودند تا نگاهش به معبد افتاد فرمود: خدا پدرش را رحمت كند كه اگر او زنده بود رأيش احسن از اين بود كنايه از اينكه پدرش مردي صالح و صاحب فضائل و كمالات بود. عمار ياسر همراه آنحضرت بود و عرضه داشت الحمدلله خدا معبد را كيفر داد و به خاك هلاكت افكند بخدا قسم يا اميرالمومنين (عليهالسلام) ممن در كُشتن كسيكه از حق برگردد (هر كس باشد) باك ندارم و حضرت در حق او دعا كردند و فرمودند خدا تو را رحمت كند و جزاي خير دهد.
فضائل مقداد (رحمةالله عليه)
مقداد از شيعيان واقعي حضرت امير (عليهالسلام) و جزء اولين كساني بود كه به دين اسلام تشرّف پيدا كرد و از سابقين در اسلام به شمار ميرود او در جميع جنگها در خدمت نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) حضور فعال داشت.
مقام و منزلت او اگرچه فراتر از بيان است اما براي شناخت هر چه بيشتر به ذكر چند فضيلت او اشاره ميشود.
در صحيح ترمذي از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نقل شده كه فرمودند ان الله تبارك و تعالي امرني بحب اربعة و اخبرني انه يحبهم و هم علي و مقداد و سلمان و ابوذر خداوند مرا امر كرده به دوستي چهار نفر كه عبارتند از علي (عليهالسلام) و مقداد و سلمان و ابوذر (رضوان الله عليهم).
در جامع صغير شيخ جلالالدين سيوطي شافعي از پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) نقل كرده است: اِنّ الجنة تشتاق اربعة علي (عليهالسلام) و عمار و سلمان و مقداد بهشت مشتاق چهار نفر است امام علي (عليهالسلام) و عمار و سلمان و مقداد.
در شأن مقداد همين بس كه او اصلاًَ در حقيقت خلافت اميرالمومنين علي (عليهالسلام) و وجوب تبعيت از آنحضرت لحظهاي سستي نكرد. او مطيع محض اوامر آنحضرت بود حتي لحظهاي شك و ترديد در مورد امام علي (عليهالسلام) به خود راه نداد كه شيخ ابوعمرو كشي از علماء اماميه است در كتاب اسماءالرجال با سند معتبر از امام محمد باقر (عليهالسلام) روايت كرده: ارتدالناس الا ثلاث نفر سلمان و ابوذر و المقداد فقلت عمار قال كان حاص حيصة ثم رجع قال ان اردت الذي لم يشك و لم يدخله شئي فالمقداد: مردم مرتد شدند (بعد از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) ) مگر سه نفر كه عبارتند از سلمان و مقداد و ابوذر پس راوي سوال كرد آيا عمار بن ياسر با ظهور محبت او نسبت به اهل بيت (عليهم السلام) در اين چند نفر داخل نبود؟ حضرت فرموند: اندك ميلي و ترددي در او ظاهر شد و بعد از آن رجوع به حق كرد. سپس فرمود: اگر ميخواهي بداني كسي را كه هيچ شكّي برايش حاصل نشد بدانكه او مقداد است و در خبر است كه دل مقدس او از محكمي مانند پاره آهن بود.
مقداد جزء گروهي كه خواهان خلافت به حق اميرالمومنين (عليهالسلام) و مطيع آنحضرت بودند
از ابان بن تغلب نقل شده كه گفت از امام صادق (عليهالسلام) پرسيدم: هيچكس از صحابي پيامبر (صلي الله عليه و آله) بر خلافت ابي بكر اعتراض نكردند و مخالفت خود را به نحوي نشان نداند كه چرا او بر جايگاه مقدس نبوي تكيه زده است حضرت فرمودند: بله دوازده نفر خلافت ابي بكر را انكار كردند كه آن دوازده نفر عبارتند از مقداد بن الاسود و ابوذر غفاري و سلمان فارسي و بريده اسلمي و خالد بن سعيد و عمار ياسر از مهاجرين بودند و از انصار ابوالهشيم تيهان و عثمان بن حنيف و سهل بن حنيف و خزيمة بن ثابت و ابي بن كعب و ابو ايوب انصاري ه با هم متحد شدند و گفتند چون ابي بكر بر منبر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نشست او را از منبر پائين ميآوريم كه عدهاي مخالفت كردند و خواستار مشورت با حضرت امير (عليهالسلام) شدند چون به نزد آنحضرت رسيدند و گفتند يا اميرالمومنين (عليهالسلام) حق را (خلافت) بگذاشتيد و دست تصرف از آن برداشتيد با آنكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) فرمودند علي مع الحق و الحق مع علي يميل كيفما مال و سپس طرح خود را در بركناري ابي بكر مطرح كردند و از آنحضرت اجازه خواستند. امير المومنين (عليهالسلام) فرمودند: بخدا سوگند اگر چنين كنيد همه با شمشيرهاي كشيده پيش من آيند و گويند بيعت كن وگرنه قصد كشتن مرا خواهند كرد در حاليكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به من خبر داده كه اين امت بعد از من به تو جفا خواهند كرد و عهد مرا خواهند كشمت و توبه من به منزله هاروني نسبت به موسي. چنانچه بني اسرائيل موسي و هارون را گذاشتند و گوساله پرست شدند همچنين امت تو را خواهند گذاشت و ديگري را برميگزينند گفتم اي رسولخدا (صلي الله عليه و آله) با اين امت چكنم پيامبر (صلي الله عليه و آله) فرمودند اگر يار و ياور داشتي با آنها جنگ كن و اگر يار و ياور نداشتي خون خود را حفظ كن تا آنگاه كه پيش من آئي.
پس آنها به اطاعت از اميرالمومنين (عليهالسلام) از بركناري ابي بكر از خلافت دست برداشتند.
رحلت مقداد
در عاقبت اين مرد بزرگ در سال 33 هجري قمري در جرف كه يك فرسخي مدينه است بدرود حيات گفت. سپس جنازه او را حمل كردند و در بقيع به خاك سپردند و قبري كه در وان به او نسبت ميدهند صحت ندارد. شايد آنجا قبر فاضل مقداد سيوري يا قبر يكي از مشايخ عرب باشد.
4ـ بلال بن رياح
بلال موذن حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و از سابقين در اسلام بود مادرش جُمانَه كنيتش ابوعبدالله و ابوعمر بود و در جنگهاي بدر و احد و خندق و ساير مشاهد با پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود او كه موذن حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) بود پس از رحلت پيامبر (صلي الله عليه و آله) به جهت مخالفت با جانشيني ابوبكر از اذان گفتن امتناع كرد و همچنين هرگز دست بعيت با ابي بكر نداد.
شيخ ابوجعفر طوسي روايت نموده در كتاب اختيارالرجال از امام صادق (عليهالسلام) از ابن ابوالبختري كه او گفت شنيدم از عبدالله بن حسن: (عليهالسلام) كه بلال از بيعت با ابي بكر امتناع ميكرد عُمر با تندي به او گفت اين است جزاي ابي بكر كه تو را آزاد كرد بلال گفت اگر ابي بكر مرا براي خدا آزاد كرد پس براي خدا مرا به حال خود واگذار و گرنه من به همان خدمت ايستادهام اما بيعت نميكنم با كسي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) او را به جانشيني خود انتخاب نكرده. پس عمر با او درشتي كرد و گفت از ميان ما بيرون برو بلال هم به ناچار به شام رفت.
امام صادق(عليهالسلام) فرمودند: خدا رحمت كند بلال را كه ما اهل بيت را دوست ميداشت و او بنده صالح بود و گفت اذان نميگويم براي احدي بعد از رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پس از آن روز ترك شد حي علي خيرالعمل.
رحلت بلال.
اين موذن و صحابي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) در سال 18 يا 20 در شام به سبب بيماري طاعون از دنيا رحلت كرد وئ در باب الصغير مدفون شد كه مرقد پاكش اكنون زيارتگاه خيل عاشقان و شيفتگان آل الله است.
منابع مقاله: 1- منتهي الامال
2- مجالس المؤمنين
5ـ جابر بن عبدالله عمرو حزام الانصاري
جابر يكي از صحابه جليل القدر حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و از اصحاب بدر به شمار ميرود. روايات بسياري درمدح و فضائل او رسيده است كه به بعضي از فضائل او اشاره خواهد شد:
الف: جابر اولين زائر امام حسين (عليهالسلام) و شرح حال او هنگام زيارت:
پيرامون زيارت حضرت سيدالشهداء (عليهالسلام) روايات بسياري نقل شده است كه براي تبرك به تعدادي از آن اشاره ميشود: 1ـ هفتاد هزار ملك در نزد قبر آنحضرت مشغول نمازند كه ثواب نماز هر يك معادل است با نماز هزارهزار نفر از بني آدم كه ثواب آن همه به جهت زوّار است.[28] 2ـ هر زيارت معادل عمره است و يك حج سپس فرمودند دو حج، ياده حج، يا بيست، يا بيست و دو، يا هشتاد، يا صد، يا صدهزار ميباشد و براي هر قدمي نيز ثواب يك حج و عمره نقل كردهاند.[29] 3ـ زيارت آنحضرت ثواب هزار صدقه مقبوله دارد،[30] ثواب هزار روزه،[31] ثواب هزار شهيد از شهداي بدر بلكه خودش شهيد محشور خواهد شد،[32] به هر قدمي كه بطرف زيارت آنحضرت بر ميدارد ثواب آزاد كردن يك بنده از اولاد اسماعيل خواهد داشت[33]و آنقدر فضائل بيشمار در زيارت و زائر امام حسين (عليهالسلام) وجود دارد كه زبان از گفتنش و قلم از نوشتنش ناتوان است عزيزان را به كتاب شريف خصائص الحسينيه حاج شيخ جعفر شوشتري (اعلي الله مقامه) و كامل الزيارات راهنمائي ميكنيم.
حال با اين همه فضائل كه در مورد زائر امام حسين (عليهالسلام) مذكور است جابر بن عبدالله انصاري و عطيه عوفي جزء اولين كساني هستند كه در روز اربعين امام حسين (عليهالسلام) به اين افتخار بزرگ و زيارت آن حريم مقدس نائل شدند. جابر به جهت پيري و ضعف بينائي از شركت در در جنگ معذور بود به همين علت نتوانست به همراه امام حسين (عليهالسلام) در كربلا حضور داشته باشد اما پس از شنيدن خبر شهادت آنحضرت به همراه عطيه عوفي به طرف كربلا حركت كرد و در روز اربعين به كربلا رسيدند عطيه ميگويد: وقتي به كربلا رسيديم. جابر كنار آب فرات رفت و غسل كرد سپس قطيفهاي به كمر بست و قطيفه ديگري هم بر دوش افكند سپس كيسهاي را كه همراهش بود باز كرد و از آن آرد (سُعد) (ريشه گياه خوشبوي كوفي) در آورد و خود را با آن معطر كرد و به طرف قبر مطهر امام حسين (عليهالسلام) حركت كرد در حاليكه مشغول ذكر خدا بود قدم بر ميداشت تا نزديك قبر رسيد به من (عطيه) گفت دست مرا بر قبر مطهر امام برسان (با توجه به اينكه جابر پيرمردي نابينا و حدود 75 سال از سن شريفش ميگذشت) در بعضي روايات است كه جابر خاكها را ميبوئيد تا به قبر امام رسيد و از بوي تربت آنحضرت قبر امام حسين (عليهالسلام) را شناخت. هنگاميكه دست جابر به قبر امام حسين (عليهالسلام) رسيد از شدت اندوه بيهوش شد و روي قبر افتاد عطيه ميگويد من او را به هوش آوردم در اين هنگام سه مرتبه با ناله صدا زد يا حسين سپس فرمود أحبيب لا يجيب حبيبه آيا دوست جواب دوستش را نميدهد بعد خودش جواب خود را داد. چگونه جواب دهد در حاليكه خون از رگهاي گلويت فرو ريخته و ميان سر و بدنت جدائي افتاده است. (منظور جابر از اين سخنان ذكر مصيبت بود و الا او معرفت به مقام امام داشت چنانكه كلمات زيارت جابر بيانگر اين مطلب است).
آنگاه گفت من گواهي ميدهم كه تو فرزند بهترين پيامبران و سرور مؤمنان و مقتداي پرهيزكاران و زاده هاديان و رهبران و پنجمين نواز اصحاب كساء و فرزند سيده زنان هستي چرا چنين نباشد كه دست سيد المرسلين تو را پرورانيد و از پستان ايمان شير خوردي و با اسلام از شير باز گرفته شدي و پاك زيستي و پاك به عالم ملكوت پرواز كردي و قلب مؤمنان از فراق تو سوخت (سپس كلمات زيارت را تا آخر خواند) سپس فرمود: به خدا سوگند با شما شريك بوديم در آنچه كه شما در آن وارد (كنايه از اينكه شما مصائب و سختيهاي فراوان را تحمل كرديد).
عطيه ميگويد از جابر پرسيدم ما چگونه در اجر شهيدان شريك هستيم با اينكه نه جهاد كرديم و نه بدنمان مجروح شد جابر پاسخ داد: از حبيب خود رسولخدا (صلي الله عليه و آله) شنيدم كه فرمود: هر كس عمل قومي را دوست بدارد در عمل با آن قوم شريك خواهد بود به خدا سوگند نيّت من و اصحاب من همان نيّت امام حسين (عليهالسلام) و اصحاب آنحضرت بوده است.[34]
بنابراين اولين كسيكه توفيق زيارت حضرت سيدالشهداء (عليهالسلام) را پيدا كرد جابر بن عبدالله انصاري بود كه به همراه عطيه به اين سعادت بزرگ نائل گرديدند خداوند ما را هم از اين سعادت بزرگ و زيارت آنحضرت در دنيا و شفاعتش در آخرت بهرهمند گرداند انشاءالله.
ب- جابر و ماموريت رساندن سلام پيامبر (صلي الله عليه و آله) به امام باقر (عليهالسلام):
در كتب تاريخي چنين نقل شده است كه جابر عمامه سياه به سر ميبست و در مسجد مدينه مينشست و پاسخگويي مسائل ديني مسلمانان بود و در اثناء آن ناگاه ميگفت يا باقرالعلم. اهل مدينه چون چنين ميديدند به همديگرميگفتند كه جابر پير شده و هذيان ميگويد. هنگاميكه اين سخن به جابر رسيد گفت بخدا سوگند من هذيان نميگويم كه پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به من فرموده: به زودي مردي از اهل بيت مرا خواهي ديد كه نام او نام من و شمائل او شمائل من خواهد بود كه يبقر العلم بقراً يعني ميشكافد و بيرون ميآورد مسائل دين را بيرون آوردني. كه با شنيدن اين كلام از حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) منتظر آنروز هستم و من در آروزي ديدار او بياختيار فرياد ميآورم. اتفاقاً در آن ايّام گذر جابر به يكي از كوچههاي مدينه افتاد هنگاميكه به خانه امام سجاد (عليهالسلام) رسيد خردسالي را ديد كه شمائل حضرت رسالت از او ظاهر بود او را به نزد خود طلبيد و از او نام مقدسش را جويا شد كه امام باقر (عليهالسلام) فرمود: من محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهالسلام) هستم آنگاه جابر بر سر مبارك او بوسه زد و گفت پدر و مادر من فداي تو باد كه جدّ تو حضرت محمّد (صلي الله عليه و آله) سلام تو را رسانيده است.
در كتاب روضة الشهداء اين حكايت بطور ديگر نقل شده كه ميگويد: جابر در اواخر عمر نابينا بود در كوچههاي مدينه كسي به او سلام كرد جابر اسم او را سوال كرد و او گفت من محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب (عليهالسلام) هستم او را به نزد خود طلبيد دست او را بوسيد و گفت يابن رسول الله انّ رسول الله يقرئك السلام و امام باقر (عليهالسلام) فرمودند: و علي رسول الله السلام و رحمة الله و بركاته.
ج- جابر و دوستي اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام):
جابر در بسياري از جنگها در محضر رسول (صلي الله عليه و آله) بودند و پس از رحلت آنحضرت در ركاب اميرالمؤمنين (عليهالسلام) در جنگ صفين حضور داشت و در چنگ زدن بحبل الله المتين و متابعت و پيروي از امام علي (عليهالسلام) لحظهاي سستي نكرد و پيوسته مردم را به دوستي آنحضرت دعوت ميكرد. كه در كتاب كشي نقل شده: جابر عصا بر دست گرفته و در كوچههاي مدينه و مجالس مردم عبور ميكرد و ميگفت علي خير البشر من ابي فقد كفر معاشر الانصار ادبوا اولاد كم علي حبّ علي بن ابيطالب (عليهالسلام) فمن ابي فلينظر في شأن امه جابر ميگفت: امام علي (عليهالسلام) بعد از پيامبر از سائر مردم بهتر است هر كه از قبول اين معنا امتناع كند كافر است و همچنين خطاب به گروه انصار نموده و ميگفت: اي انصار اولاد خود را به محبت حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) پرورش دهيد و به زيور دوستي او آراسته سازيد و هر يك از ايشان كه از محبت آنحضرت امتناع كرد نظر درتحقيق مادر خود كند كه قصور از آلودگي مادر او خواهد بود.
محبت شه مردان مجو ز بي پدري
كه دست غير گرفته است پاي مادر او
د: بيماري جابر و عيادت امام باقر (عليهالسلام)
خواجه نصيرالدين طوسي (رحمة الله عليه) در اوصاف الاشراف آورده: جابر بن عبدالله در آخر عمر به ضعف پيري مبتلا گرديد امام باقر (عليهالسلام) به عيادت او رفت و حال او را پرسيده او گفت: حالي دارم كه در اين حال پيري را بر جواني ترجيح ميدهم به بيماري را بر سلامتي و مرگ را بر زندگي پس امام باقر (عليهالسلام) در مقام ارشاد و راهنمائي او فرمودند: اما من اگر خداي مرا پير سازد پيري را دوست دارم و اگر جوان سازد جواني را و اگر بيمار سازد بيماري را و اگر شفا دهد شفا را و اگر بميراند مُردن را و اگر زنده كند زندگي را.
چون جابر چنين شنيد دست آنحضرت را بوسيد و گفت: صدق رسول الله فانّه قال لي ستدرك ولداً من اولادي اسمه اسمي يبقر العلوم بقراً كما يبقر الثور الارض پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) صادق بودند در آنكه به من گفتند كه به زودي يكي از فرزندان مرا خواهي ديد كه نام او نام من ميباشد بشكافد مسائل علم را همچنانكه گاو ميشكافد و شيار ميكند زمين را و به همين جهت نام او را باقرالعلوم (شكافنده علمها) ناميدند از اين كلمات ظاهر ميشود كه جابر در مقام صبر بود و امام باقر (عليهالسلام) در مقام رضا.
رحلت جابر رحمة الله عليه
جابر كه آخرين نفر از صحابه به شمار ميرود در سال 78 هـ . ق در مدينه وفات كرد در آن وقتي كه چشمانش نابينا شده بود و بيش از نود سال از عمر با بركتش ميگذشت.[35]
6ـ حذيفة بن يمان انصاري
حذيفه يكي از بزرگان اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) و نيز صاحب سرّ نبي مكرم اسلام به شمار ميرود. او يكي از كساني است كه بعد از رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) با اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) بيعت كرد و يكي از خاصان آنحضرت نيز محسوب ميشود. حذيفه جزء آن هفت نفري بود كه در تشييع پيكر مطهر حضرت زهرا (سلام الله عليها) شركت داشت و براي نماز بر پيكر آن بزرگوار نيز حاضر بود صاحب استيعاب آورد: كه حذيفه به همراه پدر و برادر خود صفوان در جنگ احد در ركاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) حاضر بود، و در آن روز يكي از مسلمانان به اشتباه پدر او را در اثناء گرمي جنگ به گمان اينكه او از مشركان است شهيد نمود. بنابر سرّي كه نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) با او در ميان نهاده بود بحال منافقان از صحابه آگاهي داشت و منافقان را ميشناخت و اگر بر نماز جنازه كسي حاضر نميشد عُمر بن خطاب هم بر او نماز نميخواند و او از جانب عمر بن خطاب سالها والي مدائن بود پس از مدتي او را بركنار كرد و حضرت سلمان (رحمة الله عليه) را به ولايت مدائن منصوب كرد و هنگاميكه سلمان رحلت كرد دوباره حذيفه والي مدائن گرديد و ولايت حذيفه در مدائن باقي بود تا نوبت به شاه ولايت حضرت علي (عليهالسلام) رسيد.
همانطور كه ذكر شدحذيفه به حال منافقان آگاهي داشت صاحب كتاب كشكول (رحمة الله عليه) از مفضل بن عمر و از امام صادق (عليهالسلام) روايت كرده كه آنحضرت فرمود: منافقان را در زمان ولايت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نميشناختند مگر به بغض علي بن ابيطالب (عليهالسلام) اما حذيفه منافقان را ميشناخت زيرا هنكامي كه نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) از جنگ تبوك بر ميگشتند در وسط راه در شبي كه به ليلة العقبه مشهور است حذيفه مهار ناقه آنحضرت را ميكشيد و عمار از عقب آنرا ميراند. منافقان با هم متحد شدند و گفتند در آن شب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به شهادت برسانند و فاتحه اسلام را بخوانند كه جبرئيل به پيامبر (صلي الله عليه و آله) خبر داد و از نقشه منافقان آنحضرت را آگاه كرد كه به اين صورت نقشه منافقان به ثمر ننشست و آنها شرمنده و مفتضح گرديدند وقتي حذيفه از پيامبر (صلي الله عليه و آله) خواست كه منافقان كه قصد كشتن آنحضرت را داشتند به او نشان دهد پيامبر (صلي الله عليه و آله) با اشارهاي روشنائي را بر آنها تاباند وآنها را نمايان ساخت كه حذيفه ميگويد آنها چهارده نفر بودند كه عبارتند از ابوبكر، عمر، عثمان، معاويه، مغيره، طلحه، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابي وقاص، ابوعبيده جراح، عمرو عاص، ابو موسي اشعري، ابوطلحه انصاري، اوس بن حدثان بصري.
هنگاميكه ابوبكر بر جايگاه خلافت علوي غاصبانه نشست عمر از ابوبكر درخواست كرد كه حذيفه را مواخذه كند و به بهانه انتقام از او كه در حفظ جان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) در ليلة العقبه بجا آورده بود او را (حذيفه) بكُشد كه ابوبكر، عمر را از اين كار منع كرد و او را وادار به سكوت كرد چرا كه در غير اينصورت چهره واقعي آنها كه از منافقان صدر اسلام به شمار ميرفتند ظاهرتر ميشد. بعد از ابوبكر نيز عمر روزي حذيفه را به حضور طلبيد و گفت شنيدهام كه جمعي از اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله) را نسبت نفاق ميدهي و ميگوئي كه ايشان از ابواب جهنم به شمار ميروند در اين هنگام چيزي كه در دست او بود را بلند كرد كه به او بزند حذيفه گفت ساكت باش اي عمر. چرا كه تو نيز بابي از ابواب جهنمي و منافقان به سبب تو از آن در وارد جهنم خواهند شد كه عمر از كار خود منصرف شد و شروع به اظهار فضائل حذيفه كرد و مصلحت را بر تندي و غضب برحذيفه نديد.
سفارشات خديفه هنگام مرگ
از ابوحمزه ثمالي روايت شده كه چون هنگام مرگ حذيفه فرا رسيد فرزندان خود را طلبيد و وصيتهائي به آنها كرد و آز آنها خواست كه عمل كنند 1ـ از آنچه در دست مردم است مأيوس باشيد كه در اين يأس غناء و توانگريست و حاجات خود را از مردم طلب مكنيد كه اين عين فقر است 2ـ چنان زندگي كنيد كه روزي كه در آن هستيد بهتر از روز قبل باشد 3ـ هنگام نماز چنان باشيد كه آخرين نماز عمرت را بجا ميآوريد 4ـ كاري مكنيد كه از آن عَُذر خواهي كنيد 5ـ پسرانش صفوان و سعيد را وصيت كرد كه با حضرت امير بيعت كنند و آنها چنين كردند و در جنگ صفين به درجه رفيعه شهادت نائل شدند و خود حذيفه نيز پس از چهل روز بيعت با اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) در مدائن رحلت كرد و در همانجا نيز بخاك سپرده شد.[36]
7 ـ ابوايوب انصاري خالد بن زياد
ابوايوب انصاري نيز از بزرگان اصحاب حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) به شمار ميرود و در بسياري از جنگها در محضر مقدس پيامبر حاضر بود. او همان كسي است كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) هنگام هجرت از مكه و ورود به مدينه به منزل او وارد شد و خدمات او و مادرش نسبت به رسول الله (صلي الله عليه و آله) تا زماني كه درخانه او تشريف داشتند معروف است.
ابو ايوب كسي است كه درشب زفاف حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) با صفيه سلاح جنگ با خود برداشت و گرد خيمه پيامبر تا سحر به حراست و نگهباني مشغول بود كه وقتي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) او را ديدند براي او دست به دعا برداشتند و فرمودند: اللهم احفظ ابا ايوب كما حفظ نبيّك.
سيد شهيد قاضي نور الله در مجالس نقل كرده ا ست: كه ابو ايوب بن زيد انصاري اسم او خالد است اما كنيه او بر اسمش غلبه پيده كرده او در بسياري از جنگها همراه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و بعد از آن در جنگ جمل و صفين و خوارج در ركاب حضرت اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) حضور داشت.
ابو ايوب و شجاعت مثال زدني او
در ترجمه بن اعثم كوفي نقل شده است كه ابو ايوب در جنگ صفين از لشكر اميرالمؤمين علي (عليهالسلام) بيرون آمد و در ميدان جنگ مبارز طلبيد هر چه آواز داد از لشكر شام كسي به جهت مبارزه با او بيرون نيامد ابو ايوب چون مبارزي در برابر خود نديد و هيچكس رغبت به جهت مبارزه با او حاضر نشد به تنهائي بر لشكر شام حمله كرد و هيچكس پيش حمله او نايستاد و همه از مقابل او فرار كردند تا اينكه ابو ايوب به سراپرده معاويه (لعنة الله عليه) رسيد معاويه تا چشمش به ابو ايوب از ياران حضرت امير (عليهالسلام) افتاد فرار كرد و از طرف ديگر بيرون آمد ابو ايوب آنجا در قلب دشمن نيز مبارز طلبيد كه جماعتي از اهل شام به جنگ او آمدند كه ابو ايوب به تنهائي به آنها حمله كرد و به چند نفر از بزرگان آنها زخمهاي فراواني وارد كرد و آخر الامر نيز خود به سامت به طرف سپاه حضرت امير برگشت چون معاويه (لعنة الله عليه) از بازگشت ابو ايوب مطمئن شد با رنگي زرد و روئي تيره به سراپرده خود آمد و شروع به سرزنش ياران خود نمود مگر شما را بند كرده بودند و دستهاي شما را بسته بودند كه هيچكس از شما نتوانست به مقابله با يكي از ياران علي (عليهالسلام) بپردازد كه بدون هيچ مقاومتي خود را به سراپرده من برساند آنقدر اصحاب خود را شماتت و سرزنش كرد كه مردي از اهل شام به نام مترفع بن منصور از جا بلند شد و به حمايت از معاويه گفت اي معاويه من همانطور كه آن سوار حمله كرد و خود را به سراپرده تو رساند حمله خواهم كرد و به سراپرده علي بن ابيطالب (عليهالسلام) خواهم رفت و اگر علي را ديدم و فرصت پيدا كردم زخمي بر بدن او وارد خواهم كرد كه تو را دلخوش و راضي گردانم سپس به طرف لشكرگاه اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) حمله كرد تا ابو ايوب اين صحنه را مشاهده كرد به طرف او آمد و با ضربه شمشيري سر او را از تنش جدا كرد و سر او به طرفي افتاد و بدن او به طرف ديگر كه به اين صورت او را به درك واصل كرد و روح نحسش را به جهنم ملحق كرد و دوست و دشمن كه شاهد اين صحنه بودند لب به تمجيد ابو ايوب گشودند و در شجاعت و شهامت او مدح و ثنا بسيار كردند.
رحلت ابو ايوب انصاري (رحمة الله)
ابو ايوب در زمان معاويه به جنگ روم رفت و هنگام ورود به آن ديار بيمار شد و به سبب همان بيماري وفات كرد در هنگام مرگ وصيت كرد هر جا كه با لشكر خصم ملاقات كردند (و جنگ شروع شد) او را همانجا به خاك بسپارند بنابراين در ظاهر استنبول نزديك به سور آن بلده او را مدفون ساختند و مرقد منور او محل استشفاي مسلمانان و نصاري است. صاحب استيعاب در باب كني آورده كه چون اهل روم از جنگ برگشتند قصد كردند كه بدن ابوايوب را از قبر بيرون بياورند وقتي مشغول نبش قبر شدند باران شديدي كه نشان از قهر پروردگار بود بر آنها باريدن كرد كه آنها متنبه شده و دست از نبش قبر ابو ايوب برداشتند. حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) نيز از مدفن ابو ايوب خبر داده بودند كه فرمودند: در فلسطينيه مرد صالحي از اصحاب دفن ميشود.
منبع: منتهي الآمال
8 ـ خالدبن سعيد بن العاص بن اميه بن عبدالشمس بن عبد المناف بن قصي القرشي الاموي:
خالد بن سعيد نيز يكي از كساني است كه رحمت پروردگار نصيب او گرديد و به دين مبين اسلام مشرف شد و از سابقين در اسلام محسوب ميشود و محضر مقدس حضرت رسول و اميرالمؤمنين علي (عليهما السلام) را درك كرده است.
چگونه تشرف او به اسلام
در عالم رويا ديد كه آتش فراواني افروختهاند و پدرش ميخوهد او را در آن آتش بيندازد در اين هنگام ديد كه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) او را بطرف خود كشيد و از آتش نجات دادند وقتي از اين خواب وحشتناك بيدار شد قسم ياد كرد كه خوابي كه ديدهام صحيح است سپس به طرف حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) به جهت تشرف به دين مقدس اسلام حركت كرد و به اين صورت اسلام آورد در كتاب الاصابة و كتاب اسد الغابه نقل شده است كه چون خبر اسلام آوردن خالد به پدرش رسيد بقيه اولاد خود را به طلب او فرستاده و او را آوردند واذيتهاي بسيار نمودند سپس او را از خانه اخراج كرد و فرزندان ديگر را مقرر كرد كه از همراهي همزباني و متابعت او بپرهيزند و او را ازحقوقي كه فرزندان ديگر دارند نيز منع كرد به اين صورت خالد از آنها جدا شد و گفت: آن خدائي كه مرا به حق هدايت فرمود رزق مرا خواهد رساند و به خدمت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) آمد و كنار آنحضرت روزها را سپري ميكرد وقتي كه مسلمانان به جهت حبشه هجرت نمودند خالد به سبب خوف بسيار از پدرش با زوجه خود اميمة بنت خالد الخزاعي با مسلمانان همراه شد و در حبشه خداوند دو فرزند پسر و دختر به او عنايت كرد وقتي كه مسلمانان در حبشه بودند برادر خالد به نام عمرو بن سعيد به جهت پي بردن به حقانيت دين مبين اسلام به آنها ملحق شد و در فتح مكه و جنگهاي حنين و تبوك و طائف حاضر بودند و در روز جنگ خيبر نيز اين دو برادر با جعفر بن ابيطالب (رحمة الله عليه) به حضرت امير (عليهالسلام) ملحق شدند.
حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) مسئوليتهائي به آنها واگذار كرد كه از جمله خالد را عامل صدقات يمن ساختند و عمرو را عامل تيماء و خيبر و عزنيه قرار دادند و تا زمان رحلت آن حضرت در آنجا اشتغال داشتند و چون خبر رحلت حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) و خلافت فاسده ابوبكر به آنها رسيد به مضمون اين رباعي:
كاري كه در او خسيس دخلي دارد
ورنه خس ناكس از خيال باطل
آن بهكه شريف دست از آن بر بگذارد
او را چو خودي و خود چو او پندارد
عمل كردند دست از آن مسئوليتها برداشتند و به مدينه بازگشتند و هنگاميكه ابوبكر به آنها اعتراض كرد كه چرا دست از عملهاي خود برداشتيد آنها گفتند ما بعد از پيغمبر خدمت كسي نخواهيم كرد و به اين سبب بيعت با ابوبكر را قبول نكردند و دست توسل در دامن متابعت اهل بيت (عليهم السلام) زدند و گفتند: يا بني هاشم انكم لطوال الشجر طيبة الثمر و نحن تبع لكم.
بعد از مدتي كه حضرت امير المؤمنين علي (عليهالسلام) و ساير بني هاشم از روي اكراه با ابي بكر به ظاهر بيعت كردند خالد و برادرانش نيز به متابعت از آنها بيعت كردند.
9 ـ خُذيفة ابن ثابت الانصاري:
او ملقب است به ذوالشهاتين به سبب آنها حضرت رسول (صلي الله عليه و آله) شهادت او را به منزله دو شهادت منظور ميكرده است در جنگ بدر و بعد از آن در همه جنگها حضور فعال داشته است و از معدود كساني است كه بعد از رحلت پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله) به اميرالمؤمنين علي (عليهالسلام) رجوع كردند صاحب استيعاب نقل ميكند كه خذيمه در جنگ صفين در ركاب حضرت امير (عليهالسلام) حضور داشت و هنگاميكه عمار ياسر به شهادت رسيد او نيز در آن جنگ رشادتها و شجاعتها كرد تا اينكه شربت شهادت چشيد و به همرزمانش پيوست و روايت شده در آخرين خطبه اميرالمؤمنين (عليهالسلام) و در هفته آخر عمر آنحضرت امام خطبهاي ايراد فرمودند كه به فرازي از آن كه در مورد خذيمه و ديگر شهداء است اشاره ميشود: اين اخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق عمار و اين ابن التيهان و اين ذوالشهاتين و اين نظراوهم من اخوانهم الدين تعاقدوا علي المنية و اُبرد بروسهم الي الفجره ثم ضرب يده الي لحيته الشريفه فاطال البكاء ثم قال اوِّه علي اخواني الدين تلوا القرآن فاحكموه.
____________________
منابع: 1- منتهي الآمال
2- مجالس المؤمنين
--------------------------------------------------------------------------------
[1] - شناسنامه حضرت سلمان(ره) برگرفته از كتاب سلمان فارسي نوشته سيد جعفر مرتضي عاملي، انتشارات جامعه مدرسين حوزه عمليه قم.
[2] - الاستيعاب (مطبوع در حاشيه الاصابه) : ج 2، ص 58 ـ سفينة البحار: ج 1، ص 647.
[3] - منتهي الآمال.
[4] - سلمان فارسي: ص 14 و 15.
[5] - الاستيعاب: ج 2، ص 59 ـ سفينة البحار: ج 1، ص 648.
[6] - سلمان، سيد جعفر مرتضي عاملي: ص 15 و 16.
[7] - همان.
[8] - همان.
[9] - همان.
[10] - همان.
[11] - همان.
[12] - الاصابه: ج 2، ص 62.
[13] - ذكر اخبار اصفهان: ج 1، ص 52 ـ تاريخ بغداد: ج 1، ص 170 ـ نفس الرحمان من فضائل السلمان : ص 20-21 ـ مكاتيب الرسول: ج 2، ص 409 و...
[14] - كتاب سلمان فارسي: ص 35.
[15] - تهذيب تاريخ دمشق: ج 6؛ ص 16.
[16] - تهذيب تاريخ دمشق: ج 6، ص 15 ـ تاريخ بغداد: ج 8، ص 439 ـ قاموس الرجال: ج 3، ص 426.
[17] - قاموس الرجال: ج 4، ص 425 ـ الدرجات الرفيعه: ص 215 ـ نفس الرحمان: ص 140.
[18] - الدرجات الرفيعه: ص 215 ـ نفس الرحمان: ص 140.
[19] - المحاسن، برقي: ص 612 ـ بحارالانوار: ج 72، ص 161 ـ وسائل الشيعه: ج 3، ص 555.
[20] - نفس الرحمان: ص 560 ـ صفوة الصفوة: ج 1، ص 539 ـ حلية الابرار: ج 1، ص 186.
[21] - فرهنگ معين: اعلام: ج 5، ص 475.
[22] - فرهنگ معين: اعلام، ج 5، ص 822.
[23] - تحفة الاحبار: ص 133.
[24] - آثار الرضا(عليهالسلام): ص 55 ـ لغت نامه دهخدا: ج 39، ص 165.
[25] - كافي: ج 8، ص 246 ـ بحارالانوار: ج 21، ص 137-138.
[26] - مناقب آل ابي طالب(عليهالسلام): ج 2، ص 302.
[27] ـ منابع مقاله: الف: منتهيالآمال: شيخ عباس قمي ب: مجالسالمومنين: قاضي نورالله شوشتري
[28] - بحار ج985/ 83 كامل الزيارات باب 27 ص 86.
[29] - بحار 98/28 كامل الزيارات باب 63 64 65 66 ص 154 164.
[30] - بحار 98/18 كامل الزيارات باب 56 ص 142 143.
[31] - بحار 98/18 كامل الزيارات باب 56 ص 142 143.
[32] - بحار 98/37 و 104 كامل الزيارات
[33] - بحار 98/36 كامل الزيارات باب 49، ص 134.
[34] - سوگنامه آل محمد (صلي الله عليه و آله)، نويسنده: محمد محمدي اشتهاردي ص 503.
[35] - منابع مقاله: 1- منتهي الآمال 2- مجالس المومنين.
[36] - منبع مقاله: 1- منتهي الآمال 2ـ مجالس المؤمنين.
اصحاب پيامبر(صلي الله عليه و آله)
- بازدید: 5075