روزى صيّادى كه بچه آهويى در بغل داشت آمد از كنار خرابه عبور كرد، چشمش به اسيران و اطفال افتاد. ايستاد و به تماشاى كودكان اهل بيت پرداخت .
آنان كه آهو بره را مشاهده كردند، به محضر امام زين العابدين عليه السلام آمدند و گفتند ما آهو مى خواهيم .
حضرت به صياد فرمودند آيا اين بچه آهو را مى فروشى ؟
عرض كرد بلى ، ولى چون خوش خط و خال و زيباست قصد دارم او را نزد يزيد ببرم تا انعام بسيار بگيرم . حضرت فرمودند هرچه بخواهى در مقابل اين آهو برّه به تو خواهم داد. او تعجّب نمود،
و هنوز چيزى نگفته بود كه حضرت تعدادى از ريگ هاى جلوى خرابه را برداشتند و به او دادند. صيّاد مشاهده كرد آنچه به او داده شده جواهرات پر ارزش و قيمتى است .
با خرسندى آهو برّه را تقديم نمود و رفت .
وى اين معجزه را براى ديگران بازگو كرد، به طورى كه در شام منتشر شد و به گوش يزيد لعين رسيد.
يزيد صيّاد را طلبيد و از او خواست كه جريان را برايش نقل كند، و چون مشاهده كرد وى شيعه و مُحب حضرت گرديده و موضوع را به صورت يك كرامت بيان مى نمايد و قلوب مردم را متوجّه حضرت مى كند،
دستور داد صيّاد را بكشند و دفن كنند تا اين خبر بيش از آنچه بين اهالى منتشر شده افشا نگردد.
ولى فاصله اى چندان نشد كه موضوع به عرض امام سجّاد عليه السلام رسيد.
حضرت به سر قبر صيّاد آمدند، و با يك اشاره فرمودند، به اذن خدا از جايت برخيز! بلافاصله قبر شكافته شد و صيّاد از قبر خارج گرديد.
ارسالی توسط آقای محمد نژاد رمضان
معجزه اى از امام سجّاد (عليه السلام) در حال اسارت
- بازدید: 1289