يکي از نهادهاي بنيادين حفظ و تربيت نوع انساني خانواده ميباشد که در آن بچهها با فراگيري ارزشها و هنجارها و تربيت رواني مناسب براي ايفاي نقش مثبت در بزرگسالي آماده ميشوند. نهاد خانواده را از ابتداي خلقت انسان ميتوان جستجو کرد. مهمترين عامل فروپاشي اين نهاد ارزشمند، متارکه يا طلاق ميباشد.
هرچند طلاق از ابتداي زندگي اجتماعي بشر وجود داشته و حتي طبق قديميترين اسناد حقوقي، از ابتدا صورت قانوني نيز داشته است؛ ولي در هر عصري درصد نسبي طلاق در حد معقولي بود و جود آن ضرري جبران ناپذيري به بنياد اجتماع وارد نميساخته است اما امروزه جامعه انساني شاهد افزايش روز افزون نرخ طلاق در جامعه ميباشد؛ به طوري که بيم نابودي بنياد خانواده ميرود و بدنبال آن جامعه شاهد روز افزون انحرافات اجتماعي ناهنجاريهاي رواني، انواع بيماريهاي روان پريشي در افراد مطلقه و فرزندان طلاق ميباشد.
اين مقاله درصدد آن است تا با نگاهي اجمالي به تغييرات فرهنگي موجود در جوامع به اصطلاح پيشرفته اروپايي و نگرش آنها به مسئله ازدواج، خانواده و طلاق، دورنماي کشورهاي در حال توسعه از جمله ايران که شتابان بدان سو ميروند را ترسيم کرده باشد.
بنابراين، در اين مقاله نميتوان پديده طلاق را از تمام جنبههاي متعدد آن (جنبههاي: رواني، اقتصادي، حقوقي، جمعيتيا) مورد بررسي قرار داد، بلکه آنچه در اينجا مد نظر است اين است که به نقش توسعه غربي در وضعيت طلاق و علل و عوامل گسترش طلاق در جوامع غربي اشاره کرده باشد. فايده اين تحقيق آن است که از سرنوشت ديگران درس عبرت گرفته و اگر لابد بايد مسير توسعه را پيمود، بدانيم که چه عناصري از تمدن غرب به چه نتايجي منجر خواهد شد تا در صورت تمايل بتوانيم از عناصر فرهنگي مضر غربي اجتناب شود.
انشاء الله اين تحقيق طليعهاي باشد براي مطالعه عميقتر مسئوليني که قصد مدرنيزه کردن جامعه را دارند. تا خداي نکرده اشتباهات ديگران را تکرار ننمايند.
1. تعريف بعضي از مفاهيم کلي
طلاق در لغت جدا شدن زن از مرد، رها شدن از قيد نکاح و رهايي از زناشويي است1 و در اصطلاح طلاق)Divorce( در نظامهاي حقوقي غربي دلالت بر انحلال يک رابطه زناشويي رسمي و قانوني در زمانيکه هر دو طرف هنوز در قيد حياتند و پس از وقوع آن ميتوانند بار ديگر ازدواج کنند، دارد.2
انحلال زناشويي، مفهوم وسيعي است که طلاق تنها يکي از اسباب آن است، از اسباب ديگر همانند مرگ يکي از دو همسر يا فسخ ازدواج، ميتوان نام برد. انفصال به معني جدايي فيزيکي زن و شوهر از يکديگر، در اغلب کشورها فاقد جنبه رسمي و قانوني است. اما امروزه در برخي از کشورهاي غربي به شکلي از انفصال قانوني برميخوريم که معمولا پيش از طلاق اتفاق ميافتد و آن از اين قرار است که دو همسر توافق ميکنند در اقامتگاههاي مجزا به سر برند.
متارکه نيز به معني انحلال اجتماعي ازدواج، زماني رخ ميدهد که يکي از دو همسر، ديگري را به مدتي طولاني ترک کند و يا از وي دوري گزيند.3
.2نگاهي اجمالي به طلاق در نظامهاي حقوقي گذشته
از حيث تاريخي طلاق را به قدمت ازدواج دانستهاند، در قديميترين متن حقوقي بدست آمده مربوط به قانون حمورابي متعلق به تمدن بابل، اين حق براي مرد و در شرايطي براي زن مجاز بود همچنين در يونان باستان مرد حق داشت هر وقت بخواهد و به هر دليلي و بدون هيچ تشريفاتي زن خود را طلاق دهد در تمدن روم باستان پيش از مسيحيت ابتدا طلاق زن ممکن نبود مگر با اثبات زناي وي يا سوء قصد او به جان شوهر ولي از سال 411 ق. م. که قوانين خاصي به مورد اجرا گذاشته شد، طلاق به طور مطلق براي مرد آزاد شد و از اين تاريخ به بعد آمار طلاق در روم حتي در ميان قيصرها به شدت افزايش يافت ولي پيش از ظهور مسيح( دوباره شروطي براي انجام طلاق در نظر گرفته شد. در مصر باستان نيز هيچ قيدي براي طلاق قائل نبودند و مرد هر زمان که ميخواست ، ميتوانست همسرش را طلاق دهد. در ميان پيروان بودا نيز مرد ميتوانست هر زمان که بخواهد همسرش را طلاق دهد در ميان برهمنها طلاق ممنوع بود در ميان اعراب جاهلي نيز طلاق کاملا شايع بود محدوديتي براي طلاق وجود نداشت . در آيين يهود به مجرد اينکه مرد همسرش را نپسندد، حق دارد او را طلاق دهد، ولي به مردم توصيه ميشود که تنها به دليل موجهي مانند کاستيهاي جسماني يا اخلاقي، همسر خويش را طلاق دهند. در مسيحيت کاتوليک (که متاثر از قوانين روم باستان ميباشد) براي هيچ کدام از زن و مرد حق طلاق وجود ندارد و تنها زمانيکه زن مرتکب زنا شده باشد مرد ميتواند او را طلاق دهد.4
1.2 طلاق در اسلام
اسلام، ازدواج را به عنوان يک پيوند مقدس و داراي کارکردهاي متعدد فردي و اجتماعي ضروري، مورد تاکيد فراوان قرار داده است و طلاق را في نفسه امري منفور و ناپسند (داراي کراهت بسيار شديد) معرفي ميکند و تمام تلاش و کوشش خود را در جهت پرهيز خانوادهها از طلاق به کار ميبندد، ولي در عين حال در مواردي که مصالح مهمتر ايجاب کند ممنوعيتي براي طلاق قائل نشده است. بر همين مبنا در کتب روايي ما نيز دستهاي از روايات پديده طلاق را بسيار مبغوض و منفور معرفي کردهاند، درحاليکه دسته ديگر طلاق را در شرايط خاصي مجاز و احيانا لازم دانستهاند؛ بطور کلي ميتوان گفت که اسلام طلاق را به خودي خود مبغوض ميشمارد و در جهت منصرف کردن افراد از آن تمام تلاش خود را بکار ميگيرد. با وجود اين در مواردي که کارکردهاي مطلوب خانواده با اختلالات جدي روبه رو شود و ادامه زندگي مشترک مفاسدي بيش از پيامدهاي منفي طلاق، به بار آورد اسلام حکم به جواز يا رجحان و احيانا لزوم طلاق کرده است5
در خصوص اهميت بناي خانواده در اسلام بايد گفت که: توصيههاي فراوان اسلام در مورد بردباري و گذشت همسران نسبت به يکديگر و تحمل نارساييهاي اقتصادي و ديگر مشکلات زناشويي از آن حکايت دارد که اسلام در صورت وجود مشکلات قابل تحمل نيز طلاق را مبغوض ميشمارد و تا حد امکان ميکوشد از فروپاشي بناي مقدس خانواده جلوگيري کند. ولي مهم آن است که اسلام براي تحقق اين هدف عمدتا بر راهبردهاي اخلاقي و تربيتي تاکيد کرده و کمتر به ممنوعيتهاي قانوني توسل جسته است. دليل اين امر تا حدودي روشن است : ايجاد محدوديتهاي شديد قانوني براي طلاق کمک چنداني به تحکيم روابط زناشويي نميکند؛ زيرا در فرضي که ازدواج دچار اختلال گرديده ، با منع قانوني طلاق معمولا جايگزينهاي نامطلوبي همچون متارکه يا جدايي غير رسمي، طلاق عاطفي ناشي از سردي بيش از حد روابط و خشونت خانگي در انتظار زوجين خواهد بود. افزون بر آن، منع قانوني طلاق ميتواند انگيزه افراد براي ازدواج را نيز کاهش دهد.
.3 طلاق در جوامع توسعه يافته
در نتيجه تغييرات ارزشي و حقوقي دهههاي اخير، در بيشتر کشورهاي غربي، طلاق با رشد بيسابقهاي روبهرو شده است به طوري که گاهي مسئله به عنوان يکي از شاخصهاي انقلاب جنسي در غرب مطرح ميشود،.6
بسياري از نويسندگان غربي معتقدند که: امروزه در جوامع غربي ازدواجها به طور فرايندهاي محتمل است که به طلاق متنهي گردد، و بنابراين ازدواج براي زندگي، آنگونه که به صورت سنتي آنرا ميشناسيم، در حال ناپديد شدن است، اينکه تعداد طلاقها به سرعت رو به افزايش است مطلب درستي است: 7 به عنوان مثال از سال1960، افزايش طلاق در کشور انگليس در هر سال حدود 10 درصد بوده است (از رقم 26000 در آن زمان تا تعداد 70000 طلاق در در سال )1998؛ و اگر به دهه 1930 برگرديم، آمار ساليانه طلاق، کمتر از 5000 ميباشد. 8 تعداد طلاقهايي که در سال 1996 واقع شد 13/9 در هزار نفر از کل جمعيت ازدواج کرده بود، درحاليکه در سال 2/1964 9 در هزار نفر جمعيت ازدواج کرده و در سال 1931 تنها 0/4 در هزار نفر جمعيت ازدواج کرده واقع شده بود9 افزايش طلاق در بريتانيا روندي را که در اکثر کشورهاي اروپايي وجود دارد را منعکس ميسازد.10
ايالات متحده امريکا نيز بالاترين ميزان طلاق را در ميان کشورهاي جهان داراست . در اين کشور در سال 1997 تقريبا 2/1 ميليون طلاق واقع گرديد که نسبت به سال 1960 افزايش به ميزان 2 برابر را نشان ميدهد11
نسبت طلاقهايي که طي يک سال در آمريکا واقع ميشود به ازدواجهايي که در همان سال واقع ميشود 50 درصد است يعني هر سال در مقابل دو ازدواج يک طلاق صورت ميگيرد. محاسبه فراواني طلاق نسبت به کل جمعيت نيز نشان ميدهد که از هر 1000 نفر 4/1 نفر به طلاق اقدام ميکنند12
همچنين از هر 1000 زن متاهل تقريبا 21 زن سالانه در اين کشور طلاق ميگيرند13 و در حدود 2 ميليون کودک آمريکايي سالانه طلاق والدين را تجربه ميکنند.14
ميزان طلاق در کانادا از زير 38 در هر صدهزار نفر در سال 1951 به بيش از 270 در هر صدهزار نفر در سال 1991 رسيد.16 در ساير کشورهاي اروپايي مانند سوئد، دانمارک ، مجارستان، فنلاند، آلمان غربي، و فرانسه، هر سال بيش از 300 طلاق در مقابل 1000 ازدواج واقع ميشود.17
در کشور ايران نيز طي سالهاي اخير شاهد افزايش ميزان طلاق بودهاند و اين افزايش به ويژه در شهرهاي بزرگ ، بسيار محسوس بوده است. در سال 1371 تعداد طلاق در کل کشور 33983 مورد بود است درحاليکه در سال 1379 اين رقم به 53797 مورد رسيده است. ميزان طلاق در کل کشور نيز بين سالهاي 1375تا 1379 از 0/63 در هزار به 0/85 در هزار افزايش يافته است.18
همچنين نسبت تعداد ازدواجها به تعداد طلاقها در کل کشور در سال 1379، 12 برابر بوده است ، به اين معنا که در برابر هر 120 ازدواج 10 طلاق به ثبت رسيده است ، درحاليکه اين نسبت در مورد استان تهران 6/1 بوده است ، يعني در مقابل هر 10 طلاق 61 مورد ازدواج صورت گرفته است19
.4 فروپاشي نهاد ازدواج در غرب
امروزه مسجل شده که در غرب حداقل حدود يک سوم ازدواجها به طلاق منتهي ميشود علاوه بر اينکه بسياري از مردم در اين کشورها اصلا در تمام طول عمر خود ازدواج نميکنند. بر اين اساس ، باوري عمومي وجود دارد که نهاد ازدواج در کشورهاي توسعه يافته رو به زوال است؛ طرفداران اين مسئله، ارقام خانوادههاي تک لنگهاي ( خانوادههايي که معمولا توسط يک زن سرپرستي ميشود)، را شاهد ميگيرند.20
برخي ديگر به افزايش تعداد افرادي که [بدون ازدواج] با هم زندگي ميکنند، اشاره ميکنند.21 در اين ميان دکتر رودز بويسون ، وزير دولت محلي انگلستان، در يک همايش حاشيهاي که توسط جامعه مسيحي در کنفرانس حزب سنتي در بورنموث ، سازماندهي شده بود، افرادي که زندگي به صورت تک لنگهاي را برگزيدهاند، را مورد نکوهش قرار داده و خانواده تک لنگهاي را در بسياري ازمشکلات رو در روي کشورهاي توسعه يافته از جمله بريتانيا، مقصر دانست و گفت که چنين خانوادههايي با افزايش تلقيح مصنوعي و روابط جنسي غير رسمي گسترش مييابند.
او گفت: پدران يا مادارن منفرد، آنچنان وضعيت خود را گسترش دادهاند که يارانههاي خود از خزانه عمومي را از حدود 15 ميليون پوند در سال 1960 به 1 بيليون پوند در 1983، افزايش دادهاند.
در اين کشورها درحالي که از اعضاي کم درآمد خانوادههاي رسمي، بر اساس نرخ مقرر ماليات گرفته ميشود [به کساني که در خانوادههاي تک لنگهاي زندگي ميکنند يارانه پرداخت ميشود]، اين يارانه نه تنها به آن کساني که به خاطر بدشانسي و بدبختي مجبور ميشوند که از خانوادههاي تک لنگهاي شوند، پرداخت ميشود، بلکه همچنين به کساني هم که مشخصا خانواده تک لنگهاي بودن را برگزيدهاند، نيز يارانه پرداخت ميشود.
دکتر بويسون گفت: که يک هفتم از فرزندان در خانوادههاي تک لنگهاي زندگي ميکنند، که يک سوم آنها در مناطق مرکزي شهرها ميباشند. او مسئول توحش پسران جوان لجام گسيخته را فقدان پدر دانست. معمولا، پسران را تنها به وسيله پدران قاطع و مواظب ميتوان تربيت کرد. دوري پدر به اين معنا است که پسران ارزشهاي خود را از گروهها همسالان پرخاشگر و غالبا وحشي ميگيرند و براي يک زندگي حاوي جرم شديد و در آشوب و شورش مناطق مرکزي، خفه، و داراي گروههاي اوباش و ولگرد شهر، آماده ميشوند.
او همچنين تاکيد کرد که: خانواده از سوي طرفداران افراطي حقوق زنان (هواداران جوان آن) و ترغيب کنندگان به هم جنس بازي مورد حمله قرار ميگيرد. دکتر بويسون از چيزي که به تعبير خودش شيوه ارائه و تبليغ هم جنس بازي و روابط جنسي زن با زن ميباشد، به عنوان چيزي که ضد خانواده و ضد زندگي است، انتقاد ميکند. او درحاليکه کتابي که به وسيله منبع تعليم و تربيتي مرکزي لندن توليد شده بود را از باب مثال نشان ميداد، وي سوال کرد که چه تعداد از مستمعين، گرايش هم جنس بازي را به عنوان يک بيماري احساس ميکنند؟ او همچنين ايليا )Ilea( و ديگر منابع مولد مواد تعليم و تربيتي را متهم کرد که در فاسد کردن ارزشهاي سنتي و معمول که مدارس ما بر اساس آن پيش ميروند، موثر ميباشند.22
1.4 آيا خانواده به گونهاي که ما آنرا ميشناسيم، در جوامع متمدن در حال نابودي است؟
امروزه در کشورهاي توسعه يافته، خانواري که پدر براي کار بيرون ميرود، درحالي که مادر براي مراقبت از کودکان در خانه ميماند، جدا کمياب است، و تنها مبين پانزده درصد از خانوارهاست. بيش از نصف کودکان زير پانزده سال در حال حاضر مادراني دارند که براي کار بيرون ميروند و از اين رو اصطلاح خانواده دوجانبه کارگر ، براي توصيف اين خانوادهها استعمال ميشود.
در سالهاي اخير رشد زيادي در تعداد خانوارهاي تک لنگهاي که تنها يکي از والدين همراه کودکان نورس خود زندگي ميکند، وجود داشته است. 23
دو نوع ديگر از خانوار در سالهاي اخير در کشورهاي توسعه يافته در حال افزايش بوده است. اول، خانوارهايي وجود دارد که افرادي، تنها و بدون هيچ خانوادهاي زندگي ميکنند؛ به عنوان مثال در کشور انگلستان اين نوع خانوار، بيست و پنج درصد از کل خانوارها را تشکيل ميدهد. دوم، زن و شوهراني وجود دارند که با يکديگر بدون هيچ فرزندي زندگي ميکنند. زيرا که آنها يا خواهان فرزند نيستند و يا قادر به داشتن فرزند نميباشند. اين خانوارها نيز در حال حاضر بيست و هفت درصد خانوارهاي بريتانيايي را تشکيل ميدهند.24
بر اساس دادههاي فوق بسياري از نويسندگان و دانشمندان معتقدند که زندگي خانوادگي سنتي در جوامع غربي به سرعت در حال زوال و نابودي است.25
.5 الگوهاي جديد ازدواج و طلاق در غرب
افزايش طلاق در بريتانيا، در 20 سال اخير بسيار سرعت گرفته است. در واقع ادعا ميشود امروزه در کشوري مثل بريتانيا يک سوم ازدواجها به طلاق منتهي ميگردد. 26 و از اين کساني که طلاق ميگيرند. حدود 70 درصد دوباره ازدواج ميکنند27، اين امر نشان ميدهد که بوالهوسي، عياشي و بي وفايي به همسر در غرب به صورت يک فرهنگ درآمده است. به عبارت ديگر تبديل عشق از يک همسر به همسر ديگر چيزي است که نه تنها قبح خود را از دست داده بلکه شکل يک هنجار اجتماعي به خود گرفته است. بسياري از کساني که هم خانگي اختيار کردهاند، بهراحتي انتقال از يک عشق به عشق ديگر انجام ميدهند و از لحاظ زندگي خانوادگي، افزايش طلاق، و ازدواج مجدد، نوعي ساختار خانوادگي جديد در غرب ايجاد کرده است. اين نوع جديد خانواده، خانواده تجديد بنا شده ميباشد، که دو پدر و مادر که هر دو، کودکاني [نامشروع و محصول ارتباط قبل از ازدواج] دارند، ازدواج ميکنند، و لذا خانواده حاصل از آن، مرکب از کودکان با پدر و مادران مختلف ميباشد.28
بنابراين، امروزه اين تغييرات ناموزون و از روي هوي و هوس صورت هنجار اجتماعي به خود گرفته به صورت چيزهايي همچون هم خانگي، طلاقهاي فزاينده، خانوادههاي تجديد بنا شده، و خانوادههاي تک لنگهاي، زندگي مشترک موقت در حال رخ دادن است که جايگزين ديدگاه سنتي ازدواج و خانواده در کشورهاي توسعه يافته ميباشد.
اما در عين حال اقليتهاي قومي همچون مسلمانان و آسيايي ها در اروپا، ماهيت متفاوت الگوهاي خانودگي خود را همچنان حفظ کردهاند. به عنوان مثال، ازدواجهاي ترتيب يافته ، خانوادههاي گسترده و بدون طلاق، از ويژگيهاي خانوادههاي آسيايي است.29
.6 تاثيرات طلاق بر کودکان
هرساله ميليونها کودک در سراسر جهان بر اثر طلاق از مصاحبت يکي از والدين خود محروم ميشود به عنوان مثال در کشور انگلستان هر ساله حدود 160000 کودک، گرفتار طلاق ميشوند، تقريبا يک سوم اينها زير پنج سالگي هستند. اولين نتيجه اين امر، اين است که بسياري از اين کودکان، حداقل مدت زماني را در خانوادههاي تک لنگهاي زندگي ميکنند. هم اکنون 1/5 ميليون کودک انگليسي در اين شرايط زندگي ميکنند.
به طور کلي اين امر مورد توافق است که بالهوسي والدين و عشقهاي مکرر آنها براي کودکانشان بسيار گران تمام ميشود. زيرا، کودکان خردسالتر به خوبي کودکان بزرگتر، انطباق نميپذيرند. اين امر به خصوص وقتي جدي است که، افزايش تعداد کودکان زير پنج سالگي را که گرفتار طلاق ميشوند، مشاهده شود. يک معضل عمده، اين است که کودکان توسط پدر و مادرهايشان، به عنوان حربهاي عليه يکديگر استفاده ميشوند. اين معضل. و نيز نزاع در مورد حق حضانت، ممکن است ناراحتيهاي عاطفي شديدتر از جدايي واقعي را موجب گردد.
ازدواج مجدد، خانوادههاي ناتنياي را ايجاد ميکند که بايد از عهده مادران و پدران تازه رسيده برآيد. در اين وضعيتها، اصطکاک متداول است. و مشکل را بيشتر و بيشتر ميکند. .30
.7 دلايل رشد طلاق
چرا نرخهاي طلاق به شدت در قرن حاضر، افزايش يافته است؟
1.7 ازدواجهاي عاشقانه
از لحاظ سنتي، عشق مهمترين عنصر ازدواج نميباشد. بيشتر اين مهم است که اتحادي استوار بين دو شخص در خور و مناسب با هم وجود داشته باشد، و دو خانواده را به هم بپيوندد.
در مقابل، در جوامع توسعه يافته و ساير جوامعي که از آنها تقليد ميکنند، تاکيدهاي فرهنگي فراواني روي عاشق شدن وجود دارد. چنانچه، اخيرا تحقيقي در مورد افراد زير 25 سال به اين نتيجه دست يافت که داستان عاشقانه، به عنوان مهمترين ويژگي يک ازدواج موفق لحاظ ميشود. ولي اگر زوجها، از مدار عشق خارج شدند، چيز اندکي براي با هم نگاه داشتن آنها وجود دارد. در مقابل، جايي که عشق چندان مهم نباشد ولي تداوم خانواده داراي اهميت باشد، زنجيرهايي که خانواده را با همديگر متحد ميکند، بسيار محکمتر است.31
به عبارت ديگر: مفهوم جديد ازدواج در جوامع غربي معاصر از مهمترين عوامل افزايش ميزان طلاق به شمار ميآيد. به تعبير بعضي از جامعهشناسان خانواده و ازدواج در ديدگاه جديد غربي از يک نهاد به مصاحبت تبديل شده است32 در نگاه زوج جوان غربي، ازدواج قراردادي است که با گزينش کاملا آزادانه صورت ميگيرد و بر مبناي عشق رومانتيک استوار گرديده است چنين مفهومي از ازدواج به خودي خود مفهوم طلاق و گسست زناشويي را در بر دارد؛ زيرا با توجه به ناپايداري و گذرا بودن احساسات عاشقانه، افراد به همان سرعتي که درگير روابط عاشقانه ميشوند، ممکن است ازاين رابطه خارج شوند. زوجهاي جوان با افول عشق اوليه نه تنها دليلي بر ادامه رابطه نميبينند، بلکه دليل موجهي براي خروج از رابطه در اختيار دارند. يک بررسي نشان داد که زنده نگاه داشتن احساسات رومانتيک از نظر 78% از زنان آمريکايي براي يک ازدواج خوب، با اهميت تلقي ميشود، درحاليکه تنها 29% از زنان ژاپني چنين بينشي دارند.33 بنابراين، بايد به جرئت بالا بودن ميزان طلاق را نتيجه طبيعي تعريف جديد غرب از مفهوم ازدواج دانست.
لازم به ذکر است که اين مسئله اختصاص به کشور خاصي ندارد طبق آمار بدست آمده در ايران نيز90 درصد ازدواجهاي عاشقانه به طلاق ختم ميشود.34
مطالب مرتبط : جوانان و ازدواج // ازدواج موقت // احکام ازدواج // مهریه و نفقه // مقالات ازدواج //