در شماره قبل، رفتار و سخنان امام نخست را درباره اسيران، اقليت هاى دينى، بانوان، بردگان، بيماران و خانواده خوانديد؛ اينك، شيوه رفتار با فرزندان، خويشاوندان، دشمنان و دوستان را مى آموزيم.
1ـ فرزندان
از سفارش هايى كه به پدرها و مادرها مىكرد، نقش بسيار مهم عاطفه را مىتوان دريافت:
پدرى كه با محبت به فرزندانش بنگرد، برايش عبادت مىنگارند.
كسى كه فرزندانش را مىبوسد، نيكى برايش مىنويسند و كسى كه او را شاد كند، خداوند روز رستاخيز شادش مىكند.
از والدين مىخواست فرزندانشان را گرامى دارند و اگر به آنان وعده اى داده اند، به وعده خويش عمل كنند.
فقدان فرزند، جگر را آتش مىزند.
كسى كه فرزند دارد، كودكى كند.
فرزند بد، شرف [پيشينيان] را نابود و نياكان را بدنام مىسازد.
[فرزندم!]... تو را نه پاره تن، كه تمام وجود خويش مىيابم؛ به گونه اى كه اگر مصيبتى به تو رسد، پندارى كه به من رسيده باشد؛ و اگر مرگ به سراغ تو آيد، گويى به سراغ من آمده است.
از خداوند نخواستم فرزندانى [فقط] گلچهره و گل اندام به من بدهد، اما از وى خواسته ام فرزندانى مطيع [فرامين [خداوندى، بيمناك از [گناهان خويش در برابر] او، بدهد؛ به گونه اى كه هرگاه بدو مىنگرم ـ كه پيرو خداوند است ـ چشمانم [از شادى] روشن شود.
2ـ خويشاوندان
روزى فرمود: خداوندا! به تو از گناهانى پناه مىبرم كه نابودى را جلو مىاندازد.
«عبدالله»، پسر كوّاء يشكرى، برخاست و پرسيد: اى امير دين باوران! مگر گناهانى هستند كه نابودى را جلو مىاندازند؟
ـ آرى. واى بر تو. گسستن خويشاوندى [از آن گناهان است]. خانواده اى گناهكار گِرد هم مىآيند و همديگر را يارى مىكنند، پس خداوند آنان را روزى [بسيار] مىدهد؛ و خانوادهاى پارسا از هم مى گسلند، خداوند آنان را (از روزى بسيار)ناكام مىكند.
خاله را [در احترام] همانند مادر مىدانست و از افراد مىخواست با خويشاوندان خود پيوند زنند، گر چه در حد سلام و عليك باشد.
دشمنى بستگان را تلختر از گزندگى عقربها مىدانست.
كسى كه دستش را [از ستم] به نزديكانش نگه دارد، يك دست را از آنان بازداشته، و دستان بسيارِ آنان را [از ستم به خود] باز مىدارد.
كسى كه دوست دارد عمرش طولانى، درآمدش بسيار، بدمرگى دفع، دعايش پذيرفته شود، پس با بستگانش پيوند برقرار كند.
از افراد مىخواست با خويشاوندانى كه با آنان قطع رابطه كرده اند، پيوند زنند.
به خاطر اصطكاك هايى كه همسايگى پديد مىآورَد، سفارش مىكرد بستگان به ديدن هم بروند، اما با هم همسايه نشوند.
در نامه اى به فرزندش امام حسن مجتبى(عليه السلام)، از وى مىخواهد بستگان را گرامى بدارد: چرا كه «ايشان بالهاى تو هستند كه با آن مىپرى؛ و اصل و ريشه تواَند كه بدان بازمىگردى؛ و دست تو هستند كه با آن حمله مى آورى.»
اى مردم! آدمى هر چند توانگر باشد، از بستگانش و دفاع آنان از او با دست و زبان بىنياز نيست؛ زيرا خويشاوندان هر شخص، بزرگترين محافظان او هستند كه از پشت سر حمايتش مىكنند و بيش از ديگر مردم، اوضاعِ پراكنده او را به سامان مىآورند و چون حادثه اى بر او فرو آيد، از ديگران بدو مهربانترند.
صِرف خويشاوندى را كافى نمىشمرد، بلكه مىفرمود:
خويشاوند كسى است كه محبت، او را نزديك كرده است، گر چه نسبش دور است؛ و دور [بيگانه] فردى است كه دشمنى او را دور كرده، گرچه نسبش نزديك است. چيزى از دست به بدن نزديكتر نيست، و دست هرگاه فاسد شود، بريده مىشود؛ و وقتى قطع شد، [بين دست و بدن] جدايى مى افتد.
3ـ دشمنان
روشش در برخورد با دشمنانش، تاب آوردن اهانت هاى آنان بود. روزى جمعى از خوارج وارد مسجد كوفه شدند تا با شعارهاى پى در پى، سخنرانى امام را بر هم زنند. در ميانه خطابه حضرت، مردى فرياد زد: «لاحكم الاّ لله». ديگرى از سويى ديگر صدايش را بلند كرد: «لاحكم الاّ لله». و سومى از گوشه ديگر مسجد، همين شعار را داد. سپس گروهى برخاستند و اين شعار را دَم گرفتند. امام خاموش مانْد تا آنان دست از شعار بردارند. آن گاه خطاب به مردم حاضر در مسجد فرمود: «سخن درستى است؛ اما باطل را از آن اراده كرده اند.»
سپس به خوارجِ حاضر در مسجد فرمود: تا وقتى دست به شمشير نبريد [و اقدام مسلحانه نكنيد]، از سه امتياز برخوردار خواهيد بود:
1ـ از ورود شما به مسجد براى نماز جلوگيرى نمى كنيم.
2ـ تا وقتى با ما هستيد، از حقوق بيت المال شما را محروم نمىكنيم.
3ـ تا دست به اقدام مسلحانه نزنيد، با شما نمى جنگيم.
روزى پيش از نبرد نهروان، يكى از خوارج وارد مسجد شد، برابر حضرت ايستاد و گفت: «از تو اطاعت نمىكنم، پشت سرت نماز نمىخوانم و تو را دشمن مىدارم.»
امام به سخنانش گوش فرا سپرد و سپس فرمود: «با اين روش، برخلافِ دين عمل مىكنى و به خويش زيان مىرسانى.»
مرد با شتاب از مسجد خارج شد. ياران حضرت به وى گفتند: «او مىرود و فتنه ها برپا مىكند. تا دست به حركتى نزده، دستگيرش كنيم.»
امام فرمود: «تا خلاف نكرده، نمىتوانيم آزادى اش را محدود كنيم.»
عفو، يكى از شيوه هاى رفتار با مخالفانش بود:
در نبرد جمل، عايشه شكست خورد و اسير شد. حضرت دوازده هزار درهم به وى بخشيد و چهل زن از قبيله عبدالقيس را فرمان داد تا لباس رزم بر تن كنند، كلاهخود بر سر گذارند و عايشه را تا مدينه برسانند، و چنين شد.
دشمنانش را به جرم بيعت نكردن به پاى ميز محاكمه نمىكشانْد و تا زمانى كه در پى براندازى مسلحانه نبودند، كارى به كارشان نداشت.
پس از كشته شدن عثمان و هجوم انبوه مردمان به سوى ايشان، عبدالله پسر عمر، سعد پسر ابى وقاص، محمد پسر مسلمه، اسامه پسر زيد و گروهى ديگر با او بيعت نكردند. حضرت آنان را آزاد گذاشت، اما از آنها خواست تا جامعه را نشورانند.
در حكومت وى، نه فقط غير مسلمانان، بلكه دشمنان نيز داراى حقوق اند. گرچه اگر به اقدام مسلحانه دست زده اند بايد سركوب شوند، اما اين بدان معنا نيست كه تمامى حقوق آنها و خانواده هايشان لگدمال شود.
مردم بصره شورش كردند و پيش از آغاز نبرد با امام، پانصد تن از ياران وى را كشتند. سپس با حضرت جنگيدند و شكست خوردند. پس از شكست پا به فرار گذاشتند. سپاهيان حضرت به تعقيبشان پرداختند. در اين جنگ و گريز، زنى از اهالى بصره كه حامله بود و وحشت زده مىدويد، به سختى زمين خورد و بچه اش سِقْط شد و هر دو جان سپردند. به امام اطلاع دادند. حضرت ـ برخلاف تمامى نيروهاى پيروز در جنگهاى تاريخ كه براى ملت شكست خورده حق قائل نيستند ـ فرمان داد شوهر آن زن را بياورند. مرد حاضر شد، امام از شاهدان واقعه پرسيد: كدام يك زودتر جان سپردند، كودك يا مادر؟
پاسخ دادند: نوزاد. مادر پس از مدتى مُرد.
امام دستور دادند دو سوم ديه فرزند و نيمى از ديه زن را به شوهرش، و ثلث ديه فرزند و نيمى از ديه زن را به خويشاوندان زن بپردازند.
دشمنان هر كسى را سه نفر مىدانست: دشمنت، دشمن دوستت و دوست دشمنت.
شوخى را آغاز دشمنى مىشمرد.
ستم در حق دشمن را روا نمىدانست. از اين رو مى فرمود:
پسركم! تو را سفارش مىكنم به دادگرى در حقِ دوست و دشمن.
آن كه دشمنى خويش را آشكار كند، از نيرنگش كاسته مىشود.
بى هراس از دشمن مباش، گرچه [به زبان] سپاس گزارد.
بر اين باور بود كه دشمن را نبايد كوچك شمرد، گرچه ضعيف باشد.
در نبرد صفين، به يارانش اجازه نداد شاميان را دشنام دهند.
روزى مردى را ديد كه براى زيانِ دشمنِ خويش مىكوشيد و به خود زيان مىرسانيد، بدو فرمود:
تو مانند كسى هستى كه نيزهاى در تن خود فرو كند، تا كسى را كه پشت سرش بر اسب سوار شده، بكشد!
براى انتقام گرفتن از دشمن دست به هر كارى زدن را روا نمىشمرد و پس از آن كه ابن ملجم او را ترور كرد، به اطرافيانش فرمود:
اى فرزندان عبدالمطلب! نبينم كه در خون مسلمانان فرو رفته باشيد و بانگ برآوريد كه اميرالمؤمنين كشته شد. بدانيد كه نبايد به قصاص خون من، جز قاتلم [كسى ديگر] كشته شود. بنگريد كه اگر من از اين ضربت كه او زده است، كشته شوم، شما نيز يك ضربت بر او زنيد. اعضايش را مبرّيد؛ كه من از رسول الله(صلى الله عليه وآله) شنيدم كه فرمود: «بپرهيزيد از مُثْله [تكه تكه كردن اعضا] حتى اگر سگ گيرنده [و درنده اى] باشد.»
4ـ دوستان
سه چيز را باعث محبت مىدانست: خوش خُلقى، نرم خويى و فروتنى.
دست دادن را از عوامل افزايش دوستى مىشمرد.
مؤمن انس مىگيرد و خيرى نيست در كسى كه انس نمىگيرد و با او انس نمىگيرند.
ثروتتان براى [جذب] همه مردم كافى نيست، پس با خوشرويى و خوش برخوردى آنها را جذب كنيد.
دوستِ راستين تو كسى است كه: لغزش هايت را ببخشايد؛ نيازت را برطرف سازد؛ پوزشت را بپذيرد؛ عيبهايت را فروپوشد؛ هراست را برطرف كند؛ و به اميد [ت به او و اهدافت در زندگى] جامه عمل پوشد.
چه بد دوستى است رفيق افسرده دل!
بدى هاى دوستان را فراموش كن تا دوستى شان را هماره داشته باشى.
خوش برخوردى، به استوارى دوستى مى افزايد.
بهترين دوست تو كسى است كه [با رفع نيازهاى دوست تا حد ممكن] دوست خود را به ديگرى محتاج نسازد.
با انصاف است كه برادرى [و دوستى] تداوم مىيابد.
نزديكترين خويشاوندى، دوستى به خاطر خداست.
دوست مدان كسى را كه ثروت خود را ثروت تو نمىداند.
با دشمن دوستت دوست نشو؛ [زيرا با اين كارَت] با دوستت دشمنى مىورزى.
دوستان دنيايى بسيار را [به دوستى] نگير؛ زيرا اگر نتوانى اهدافشان را تأمين كنى، دشمن مىشوند؛
آنها، همانند آتشاند؛ اندكشان سودمند و بسيارشان سوزاننده است.
انسانِ ملالتانگيز، بى دوست مىماند.
هر كس از يارى [كردن] دوست خود [سستى كند و] بخوابد، با لگد دشمنش بيدار خواهد شد.
آن كه پس از آزمودنى نيك كسى را به دوستى گيرد، دوستى تداوم يابد و محبت استوار شود.
كسى كه بدگمانى بر وى چيره شود، ميان او و دوستش آشتى نخواهد ماند.
چه بسيار برادرى [دارى] كه مادرت او را نزاييده است.
[ابراز] علاقه به كسى كه به تو علاقه اى ندارد، خوارى توست.
دوستى ها را از دلها بپرسيد؛ دلها، شاهدانى رشوه ناپذيرند.
بدترين دوستان، آدم هاى دمدمى مزاج اند.
ماهنامه یاس 29