سيّد نعمت اللّه جزائرى رحمهالله شاگرد ويژه علامه مجلسى رحمهالله مىگويد : من و استادم
علامه مجلسى رحمهالله قرار گذاشتيم هر كدام زودتر از دنيا برويم به خواب ديگرى
بياييم تا از بعضى قضايا آگاه شويم .
پس از اينكه استاد از دنيا رفت و روزى كه مراسم فاتحه خوانى تمام شد ،
اين پيمان به يادم آمد . بر سر قبر علامه مجلسى رحمهالله رفتم و قرآن خواندم و پس از آن
گريه كردم . همانجا مرا خواب ربود و در عالم رؤيا استاد را با لباس زيبا و حال
خوشى ديدم كه انگار از ميان قبر بيرون آمده است . فهميدم كه او مرده است؛ لذا
انگشت ابهام[1] او را گرفتم و گفتم : « به وعدهاى كه دادى وفا كن و قضاياى قبل از
مردن و بعد از مردن را برايم تعريف كن » .
فرمود : « وقتى كه مريض شدم و بيماريم به حدى رسيد كه تاب تحمل آن
را نداشتم ، گفتم : خدايا ديگر طاقت ندارم و با رحمت فراگير خود برايم فرجى
كن . در اين حال شخص جليل و زيبارويى به بالين من آمد و پيش پايم نشست و
حالم را پرسيد و من شكوه خود را باز گفتم . آن ملك دستش را به انگشت پاهايم
گذاشت و گفت : « آرام شدى » ؟
گفتم : « آرى » .
همين طور كه دست خود را آهسته آهسته به طرف سينهام بالا كشيد ؛ دردم آرام گرفت . به سينهام كه رسيد ، جسد من روى زمين افتاد و روحم در گوشهاى به تماشا ايستاد . خانواده و دوستان و همسايگان آمدند و گرداگرد من گريه كردند و روحم به آنها مىگفت : من ناراحت نيستم ، من حالم خوب است ، چرا گريه مىكنيد ؟ ولى كسى حرفم را نمىشنيد .
آنگاه جنازه را بردند و غسل و كفن و نماز را به جاى آوردند و جسدم رادرون قبر گذاشتند . ناگاه منادى ندا كرد كه اى بنده من ، محمّد باقر ، براى امروز چه آماده كردى ؟
من نماز و روزه و موعظه و كتاب و . . . را بر شمردم ولى پذيرفته نشد ، تا اينكه كارى به يادم آمد . در خيابان مرد مؤمنى را به خاطر بدهكارى مىزدند . من بدهى او را دادم و از دست مردم رهايى بخشيدم . آن عمل را عرض كردم . خداوند به خاطر اين عمل خالص همه اعمالم را قبول و مرا به بهشت برزخى داخل كرد[2] .
------------------------------------------------------
[1] . مىگويند اگر مردهاى را در خواب ببينيد وانگشت ابهام او را بگيريد ، به پرسشهاى شما درباره جهان آخرت پاسخ خواهد داد . نگارنده براى اين مطلب دليل و سندى نديده است .
[2] . منتخب التواريخ : ص752 .
چشم اندازى از بزرگهاى كوچك
- بازدید: 1824