مه رمضان شب تسعه عشر شد
شب قتل امیر حیدر شد
بذكر حق كلام دادگر شد
سلام هی حتی مطلع الفجر
در آنشب حالتی محزون و مغموم
با افگاری شده مهمان كلثوم
شهید تیغ ملجم بود
نمك با نان همی بنمایم افطار
بخانم من كلام حی دادار
سلام هی حتی مطلع الفجر
بگفتا ای پدر این چه حالست
ترا در قلب اندوه و ملال است
بگفتا نی محل این سوال است
سلام هی حتی مطلع الفجر
جوابش دادكی آرام جانم
من امشب بر شماها میهمانم
در این دهر فنا دیگر نمانم
سلام هی حتی مطلع الفجر
در آن شب حالتی بر شه عیان شد
كلام حق ورد زبان بود
دو چشمانش به سوی آسمان بود
سلام هی حتی مطلع الفجر
كمر بند از میان بندش فتاده
بذكر حق همی لب را گشاده
به درب خانه بیرون پا نهاده
سلام هی حتی مطلع الفجر
چو بسته شد كمر بند و میان را
به فرمان خداوند جهان آرا
به ناله او دید مرغابیان را
سلام هی حتی مطلع الفجر
پشت بام از بهر اذان شد
پس وارد به مسجد با فغان شد
ندایش بر تمام خانمان شد
سلام هی حتی مطلع الفجر
ستاده فرض حق درگاه غفار
صف اندر صف شد مشغول اذكار
كه بن ملجم سك مردود
سلام هی حتی مطلع الفجر
به دستش تیغ بر فرقش گران كرد
سبك از خویشتن آن دم عنا كرد
بزد جبرئیل در آه و فغان كرد
اثر عطا الله فاضلي نشلي