بيان حقايق پنهان شده

(زمان خواندن: 4 - 7 دقیقه)

پس از خارج كردن قطام و لبابه ، سكوت براى چند لحظه بر اطاق حكمفرما گرديد، عمروعاص درباره خوله و شهامت ، صدق و ارادت او فكر مى كرد، او به خود گفت : اگر چنين زنى از هواداران من باشد در بسيارى از جاها مى تواند به من كمك كند، پس حال كه على كشته شده است ديگر مانعى وجود ندارد كه او چنين نكند، خصوصا اين كه اگر خوله و شوهرش عبداللّه را ببخشم و از گناهانشان در گذرم فورا به اهدافم خواهم رسيد. لذا به خوله گفت : حال بگو كه با توجه چه رفتارى داشته باشم ؟
خوله گفت : پس از آن كه حقايق را بيان داشتم از چيزى هراسى ندارم ، اگر دستور مرگم را نيز صادر كنى نه بر تعداد مردگان اضافه مى شود و نه از تعداد زندگان كم مى گردد، نه فائده اى در زنده ماندن من است و نه ضررى بر مردنم . در اول سخنان به شما گفتم ، كسى به شمشير ستم كشته شد كه من هيچ گاه به خاك پاى او نمى رسم آيا خون من بالاتر از خون پسر عموى رسول خداصلّى اللّه عليه و آله است ؟ پس اگر صلاح مى دانى مرا بكش ، تا از دنياى كه نه عدالت در آنست و نه حقى در آن رعايت مى شود آزاد گردم . اما قبل از مرگ تقاضاى از تو دارم و آن اينست كه ، پس از آنكه مرا كشتى ، اين زن خيانتكار و سنگ دل را مورد عفو خود قرار مده . پس از بيان اين كلمات اشك از چشمان اين زن فداكار جارى شد و بر زمين ريخت .
عمروعاص كه از صداقت ، صراحت لهجه و وفادارى اين دختر متاءثر شده بود گفت : اينك تو را مى بخشم . خوله در جواب بخشش او گفت : حالا كه مرا مورد عفو و بخشش خود قرار دادى من نيز هرگز اين لطف تو را فراموش ‍ نخواهم كرد.
پس از آن عبداللّه در مقابل عمروعاص زانو زد و گفت : از سرورم انتظار دارم همان طور كه مرا بخشيده است اين دختر پاك را نيز ببخشد تا لطفش ‍ مضاعف گردد. پدر خوله كه اين همه شجاعت و غيرت دختر خود و عبداللّه را ديد از گذشته هاى خود خجالت كشيد و در مقابل امير با تضرّع گفت : آقاى من ! من نيز كينه زيادى به خوله پيدا كرده بودم اما الان فهميدم كه او خيلى بهتر از من است و من خود را نسبت به او كوچك مى بينم ، پس منهم از شما تقاضاى عفو و بخشش او را مى نمايم . پدر خوله اين را گفت و دست دختر خود را گرفت و گفت : دخترم اكنون برو دست امير را ببوس و از او طلب بخشش كن . خوله نيز دستور پدرش را اطاعت كرد. پس از آن پدر خوله و عبداللّه با هم به مصافحه و به معذرت خواهى پرداخته و سپس در جاى خود نشستند.
در اين هنگام عبداللّه به ياد سعيد و علاقه او به خوله افتاد و به خود گفت : اين فرصتى است كه نبايد از دست بدهم .
پس روبه امير نمود و گفت : حالا كه جان ما را به خاطر صداقت ما بخشيدى ، سزاوار نيست كه در چنين موقعيتى رازى را كه تا حال پنهان نگه داشته بودم بيان نكنم .
وقتى خوله اين كلمات را شنيد فهميد كه عبداللّه چه مى خواهد بگويد، آنگاه تپيدن قلبش سرعت گرفت و شرم و حيا بر او غلبه كرد و سر به زير افكند.
عمروعاص گفت : هر چه مى خواهى بگو. عبداللّه گفت : شما الان مرا شوهر خوله مى دانيد، در حالى كه اين طور نيست و به خدا قسم من جز برادر او نمى باشم .
عمروعاص و پدر خوله از شنيدن اين حرف مبهوت شده بودند، از اين رو عمروعاص گفت : چگونه ممكن است چنين باشد در حالى كه من خود عقد شما را بسته ام ؟
عبداللّه گفت : بله ظاهرا او همسر من است و لكن او هنوز باكره است و من با خدا عهد كرده ام كه او را خواهر خود بدانم و مرد نيز هيچگاه با خواهر خود ازدواج نمى كند.
عمروعاص كه تعجب كرده بود گفت : چگونه اين طور شد؟ لطفا واضح تر بيان كن .
عبداللّه براى توضيح بيشتر گفت : خوله قبل از اين كه به عقد من درآيد، به پسر عمويم سعيد علاقه داشت اما من اطلاعى از اين امر نداشتم و در شب عروسى فهميدم كه چنين است ، پس از آن كه اين مسئله را فهميدم و با توجه به علاقه شديدى كه به پسر عموى خود داشتم ، و مهمتر اين كه ابورحاب سعيد را به من سپرده بود، تصميم گرفتم از خوله چشم پوشى كرده و او را به منزله خواهر خويش بدانم ، و در حضور مولايم اقرار مى كنم كه ما تصميم داشتيم به اتفاق هم با يك حيله اى از فسطاط خارج شده و به كوفه برويم ، زيرا سعيد در آنجا در انتظار ماست ، تا در كوفه من عقد خوله را فسخ كرده و او را به ازدواج سعيد درآورم .
عمروعاص پس از شنيدن سخنان عبداللّه از صدق و شهامت و مردانگى عبداللّه متعجب شد. و اين در حالى بود كه از چهره پدر خوله نيز چنين تعجبى مشاهده مى شد، و در حالى كه نظر محبت آميزى به عبداللّه مى كرد او را در بغل گرفت و سرش را بوسيد و گفت : آفرين به اين دوستى صادقانه ! اما حالا كه خوله را خواهر خود مى دانى هر چه اراده توست درباره او انجام ده .
عبداللّه رو به عمروعاص كرد و گفت : اگر امير اجازه فرمايند شخصى را به دنبال سعيد به كوفه رهسپار كنيم تا سعيد و بلال را به اينجا بياورد.
عمروعاص گفت : بسيار خوب هرچه تو بخواهى ، آنگاه به غلامش ‍ دستور داد كه مقدمات كار را آماده كرده تا سعيد و بلال را فسطاط بياورند.
عبداللّه نيز نامه اى به سعيد نوشته و تمام قضايا را براى او تعريف كرد، و آن نامه را به دست قاصد داد و به او سفارش نمود تا از راه دمشق به كوفه برود زيرا ممكن بود سعيد دمشق را ترك نكرده باشد.
پدر خوله نيز دست دخترش را گرفته و با كسب اجازه از امير به خانه خود رفت خوله در خانه پدرش بيشتر در فكر قطام بود، با آن كه تا چند ساعت قبل ، تشنه انتقام از او بود احساس رحمى در دل خود مشاهده كرد و به خود گفت : آنگاه كه سعيد به فسطاط آمد از او مى خواهم تا به شكستى كه نصيب قطام شده است اكتفا كرده و او را ببخشد.
عبداللّه با تقاضاى عمروعاص آن شب را در منزل او سپرى كرد. او در آن شب به قطام فكر مى كرد و اينكه چطور اين زن با آن همه زيركى ، با ذلت و خوارى به زندان افتاده است ، اما او هم مثل خوله احساس ترحمى نسبت به قطام پيدا كرد و منتظر بود ببيند كارش به كجا خواهد كشيد.
صبح روز بعد عمروعاص به دنبال عبداللّه فرستاد تا صبحانه را با هم صرف كنند. در اثناء صرف غذا صحبت از قطام و پيرزن به ميان آمد و عبداللّه با رحم و مروت و دلسوزى از او ياد كرد.
عمروعاص گفت : به خدا قسم هيچ كس مثل تو صبر و گذشت ندارد، آيا خوله مثل تو فكر مى كند؟
عبداللّه گفت : من از نظر و فكر او اطلاعى ندارم اما او را دختر با گذشت و رئوفى مى بينم .
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page