ماجراى قتل لبابه و فرار قطام

(زمان خواندن: 5 - 10 دقیقه)

همان طور كه گذشت قطام ، لبابه را عامل گرفتارى خود مى دانست از اين رو سخت از او خشمگين بود و با آن فطرت و قساوت قلبى كه داشت كشتن او برايش آسان جلوه مى نمود. از يك سو ريحان در هنگام حبس نمودن قطام در دارالاماره شاهد بزندان افتادن قطام و لبابه بود. بناچار در فكر نقشه اى براى نجات آنها افتاد.


او شترهاى را در خارج از شهر در جاى مشخصى قرار داد و نيمه شب در حالى كه همه در خواب بودند به طرف زندان قطام حركت كرد.
نگاهى به قفل در نمود، در اين اثنا صداى را از پشت در شنيد، وقتى دقت نمود فهميد كه قطام و لبابه در حال منازعه و دشنام دادن به همديگر هستند. ريحان كه مجادله ايندو را ديد فورا در زندان را باز كرده و داخل شد، وقتى قطام او را ديد از او خواست كه او را در كشتن لبابه يارى كند. آنگاه فرياد زد: مرگ بر تو اى زن بدجنس و پليد!! من از كارهاى كه به خاطر تو كرده به درگاه خداوند توبه مى كنم ، اما از خدا مى خواهم كه تو را به كيفر گناهانت برساند.
اما ريحان به او مهلت نداد و دهانش را گرفت و قطعه سنگى را در دستمالى پيچيد و در دهانش فرو برد. بلافاصله دست قطام را گرفته و از درى كه قبلاً در نظر گرفته بود فرار كردند. فورا خودشان را به محلى كه شتران را در آنجا بسته بودند رسانيدند و سوار بر شتر گشته و سريع از فسطاط خارج شدند.
قطام از شجاعت و شهامت ريحان نسبت به خود تشكر نمود و به او گفت : بهتر است به طرف دمشق برويم ، زيرا عده اى از اقوام و اطرافيانش پس از واقعه نهروان و شكست خوارج از كوفه به دمشق هجرت كرده و در آنجا زندگى مى كردند.
آنها حركت كردند تا اين كه در آن شب به غوط رسيدند، جائى كه عبداللّه و دوستانش نيز در آنجا حضور داشتند. وقتى بلال مطمئن شد كه آندو؛ قطام و ريحان هستند از شدت خوشحالى نمى دانست چه بكند. پيش خود گفت : خدا را شكر كه آرزويم را برآورده ساخت ، و به خدا سوگند كه با همين دستانم طعم مرگ را به او مى چشانم . آن گاه نگاهى به خنجر خود كرد و ديد در جايش قرار داد. پس در زير درختى ايستاد تا ببيند آنها چه مى كنند. قطام و ريحان به طرف چشمه كه در كنار آن درخت تنومندى قرار داشت و مسافرين در زير آن استراحت مى كردند رفته و از شترهايشان پياده شدند. ريحان چادرى برافراشت و آتشى روشن نمود سپس رو به قطام نمود و گفت : سرور من شما اينجا استراحت كنيد تا من صاحب باغ را ببينم مقدارى غذا و ميوه تهيه كنم ، اينجا كاملاً امن و بى خطر است .
قطام كه ترس و وحشت در دلش باقى بود گفت : برو، اما خيلى زود برگردد.
بلال صبر كرد تا اين كه ريحان دور شد، آن گاه كه از نظر ناپديد گشت در روشنائى آتش نگاهى به قطام نمود و ديد كه نشسته است ، چهره زيباى او، آويخته شدن گيسوانش بر دو طرف صورتش كاملا مشخص بود. در حال نگاه به قطام بود كه ديد او از جا برخاست و به سوى چشمه رفت . بلال ترسيد كه اگر سستى كند فرصت را از دست خواهد داد، لذا با سرعت از جاى خود پريد و در حالى كه او بر لب چشمه بود با يك حركت سريع او را به پشت انداخت و روى سينه اش نشت . قطام فريادش بلند شد، بلال خنجر خود را دركشيد و به دهانش فرو برد. و به او گفت : بيش از چند دقيقه به زندگى تو در دنيا باقى نمانده است ، پس لازم است قبل از اين كه بميرى مرا بشناسى . من بلال خادم خوله و سعيد هستم و مى خواهم انتقام خون على عليه السّلام را از تو بگيرم . قطام اشاره اى كرد كه مى خواهد حرف بزند، بلال خنجر را از روى دهانش برداشت و بر روى گلويش گذاشت ، و گفت : آهسته حرف بزن ، اگر بخواهى صدايت را بلند كنى خنجر را در گلويت غلاف خواهم كرد.
قطام گفت : اى بلال به من رحم كن ، من جوانم مى خواهم زنده بمانم .
بلال گفت : خدا به من رحم نمى كند اگر من بخواهم به تو رحم كنم ، مگر تو نبودى كه ابن ملجم مرادى را به قتل بهترين انسانها يعنى على بن ابى طالب عليه السّلام تشويق كردى ؟ تازه به اين هم اكتفاء نكردى و به فسطاط رفتى تا دو جوان ديگر را به كينه حسادت خود به كشتن دهى ، اى زن بدجنس و خيانتكار چگونه مى توانم به تو رحم كنم ؟
قطام گفت : اى بلال گذشته ها گذشته است و حالا من در نزد تو توبه مى كنم پس مرا ببخش و اگر از من بگذرى هرچه دارم به تو مى دهم .
بلال گفت : توبه گرگ مرگ است ، به خدا سوگند اگر مجازاتى بالاتر از قتل مى دانستم همان را برايت انتخاب مى كردم ، زيرا كشته شدن ، كوچكترين مجازات براى زن فاسقى چون تو مى باشد.
باز هم قطام خواست چيزى بگويد اما بلال احساس كرد او تصميم دارد وقت را تلف كرده تا ريحان برسد. پس بلال گفت : اى قطام ! بدان كه من با كشتن تو انتقام خون على عليه السّلام را خواهم گرفت . پس از بيان اين كلمات فورا خنجر را در گلويش فرو بُرد و با سرعت سرش را از بدنش جدا ساخت و جسدش را به طرفى انداخت . بلال در حالى كه سر خون آلود قطام را در دست داشت جهت حركت چشم را گرفته و با سرعت به طرف سعيد حركت كرد.
سعيد و قاصد كه از تاءخير بلال نگران شده بودند، با شنيدن صداى پاى بلال ، سعيد فرياد زد: پس اين ميوه و غذاى ما كجا رفت ؟ چرا دير كردى ، ما از گرسنگى هلاك شديم .
بلال پاسخى نداد، پيش رفت تا در جلويش قرار گرفت ، آن گاه سر بريده قطام را در جلوى پايش انداخت و گفت : اين هم ميوه شما.
سعيد با ديدن سر قطام تعجب كرد و پرسيد: برايم توضيح بده اين سر اين جا چه مى كند؟
بلال گفت : اكنون وقت سؤ ال نيست ، همين الان از اين جا حركت مى كنيم و همين كه به محل امنى رسيديم تمام قضايا را برايتان تعريف خواهم كرد.
همگى از جاى برخاستند و بدون آن كه چيزى بخورند سوار بر شتران شده و با سرعت حركت كردند. گاهى از تپه اى بالا مى رفتند و گاهى به دره اى سرازير مى شدند و گاهى نيز در آب فرو مى رفتند، و آن گاه كه نيمى از شب گذشت به زمين هموار و كم درختى رسيدند، از دمشق فاصله زيادى گرفته بودند و امنيت بيشترى احساس مى نمودند. سپيده دم ، نزديك طلوع آفتاب كنار چشمه آبى ، از شترهاى خود پياده شدند. سعيد تمايل زيادى داشت كه ماجراى كشته شدن قطام را از زبان بلال بشنود. بلال در حالى كه از خوشحالى پر مى كشيد شروع به بيان واقعه قتل قطام نمود. براى ابراز بيشتر احساسات خود، سر قطام را از خورجين بيرون آورد و در جلوى سعيد گذاشت ، سعيد در حالى كه موهاى به خون آغشته ، چشمان بسته و دندانهاى سفيد و چهره زرد رنگ او كه هنوز آثار زيبايى بر آن نمايان بود نگاه مى كرد دستى بر پيشانى سرد او كشيد و گفت : ايمان آوردم به خداى تعالى ، گويا خداى سبحان چنين مقدر فرموده است كه پيشانى قطام را پس از مرگ او لمس كنم ، در حالى كه سالهاى زيادى اين آرزو را داشتم . آن گاه خطاب به سر بريده گفت : آيا تو همان قطام دختر شحنه هستى كه با مكر و حيله دهها مرد را فريفتى ؟ آيا با همين چشمانت ابن ملجم را فريفتى ؟ همان طور كه مرا فريفتى ؟ آيا با همين لبانت او را به قتل على عليه السّلام و شيفته خود نمودى همان طور كه با من كردى ؟ بزودى در مكانى كه چيزى در آن جا پنهان نخواهد ماند به ابن ملجم ملعون ملحق خواهى شد. سپس رو به بلال نمود و گفت : با اين سر بريده چه مى كنى ؟
بلال گفت : آن را به فسطاط مى برم تا در مقابل خوله ، آن دختر فرشته قرار دهم .
سعيد گفت : گمان نمى كنم او از مشاهده اين سر خوشحال گردد، همان گونه كه من چنين بودم . از اينها گذشته تا رسيدن ما به فسطاط اين سر متعفن و موجب نفرت مردم خواهد شد. بلال با تاءسف از اين كه نمى تواند آن سر را خوله ببرد گفت : پس اجازه بده گوشهايش را با گوشوارهايش بريده به همراه گيسوان او بيادگار ببرم . سعيد هم اجازه داد. پس از آن تصميم گرفتند ساعاتى را در آن جا به صرف غذا و استراحت پرداخته سپس به سوى فسطاط حركت نمايند.
از طرفى ريحان نيز در حالى كه در دستانش مقدارى ميوه و غذا بود برگشت . در هنگام برگشتن به صاحب باغ سفارش پخت چند بلدرچين را داد كه برايشان بياورد. وقتى نزديك خيمه قطام رسيد صداى خُرخرى را شنيد، با شناختى كه از خوابيدن قطام داشت با خود گفت ، گويا از خستگى زياد خوابيده است . وقتى نزديك رفت او را در كنار چشمه ديد ولى بعلت خاموش ‍ شدن آتش متوجه وضع قطام نگرديد. با خود گفت : آتشى روشن كرده و سفره را پهن مى كنم بعد او را از خواب بيدار مى كنم . وقتى آتش را روشن نمود متوجه شد كه قطام دست و پا مى زند با دقت به قيافه او نگاه كرد، وقتى تن بى سر او را ديد وحشت سراسر وجودش را فراگرفت مات و مبهوت شده بود چند قدم به عقب رفت . لحظه اى به فكر فرو رفت كه چه كسى ممكن است اين كار را كرده باشد، پس به ذهنش رسيد كه يقينا اين كار به دستور عمروعاص صورت گرفته است و قاتل هم فرار كرده است . پس اگر من فرياد بزنم و مردم را در اين جا جمع كنم خود را در موضع اتهام قرار داده ام . بناچار فكر كرد اگر او را به همين وضع گذاشته وفرار كند بهتر است زيرا قطام را به واسطه خيانت و جنايتهايى كه كرده بود مستحق مجازات بيش از اين مى دانست . از طرفى به ذهنش رسيد كه هنگام فرار تمام زيورآلات و مالهايى كه از قطام باقى مانده بود را برداشته و بعد فرار كند. بنابراين از فرصت استفاده كرد و النگوها، گردنبد و انگشترهاى او را درآورد. و اشياء قيمتى و پولهايى كه در صندوق و خورجين بود برداشته و در حالى كه مى گفت : ((اين است سزاى ستمكاران )) به طرف دمشق حركت كرد. صبح روز بعد وارد دمشق گرديد و براى آن كه شناخته نشود لباسهاى جديدى خريد و به سوى كوفه حركت كرد. وقتى به كوفه رسيد اموالى را كه از قطام پنهان نموده بود و او از آنها اطلاع داشت را برداشته و با آنها ملاكى براى خود خريد و در آن اقامت نمود.))
اما باغبان به همراه بلدرچين هاى كباب كرده و مقدارى پنير، ميوه و نان به طرف خيمه قطام حركت كرد. او خوشحال بود كه مهمان مهمّى دارد تا شايد بخششى به او كند با اين فكرها به نزديك خيمه رسيد نعش بى سرى را در جلو خود ديد، ترس و وحشت او را در جاى خود نگه داشت ونتوانست جلوتر برود. با خود گفت : يقينا عدّه اى قدرتمند و آدمكش اين كار را كرده و اجناس او را سرقت نموده و فرار كرده اند. و اگر من اين جسد را به مردم نشان دهم خود را گرفتار خواهم كرد، پس بهتر است گودالى كنده و او را دفن نمايم . باغبان با احتياط تا مبادا كسى او را ببيند گودالى كنده و جسد قطام را در آن انداخت و آثار خون را كاملا از ميان برد و وسايل و لباسهاى قابل استفاده قطام را به خانه خود حمل كرد و اين قضيه را با هيچ كس بيان نكرد.
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page