ورود سعيد به فسطاط و ازدواج با خوله

(زمان خواندن: 5 - 9 دقیقه)

وقتى سعيد و بلال و قاصد به كوه مقطم كه بر شهر فسطاط اشراف داشت رسيدند مسجد جامع شهر را كه درخشش خاصى داشت مشاهده نمودند. سعيد قاصد را به سوى عبداللّه فرستاد تا خبر رسيدن آنها را به شهر فسطاط اعلام كند. و به او سفارش كردند از جريان قتل صحبتى به ميان نياورد. عبداللّه توانسته بود دل امير را به خود جلب كند، از جانب سعيد نگران بود چرا كه هر وقت موضوع فرار قطام به ذهنش مى رسيد ناراحت مى شد. و هرگاه با خوله تنها مى شد به ياد سعيد مى افتادند كه چطور موضوع عقد و ازدواج خودشان را به سعيد بگويند.
عبداللّه در اتاق خود در خانه عمروعاص نشتسه بود كه قاصد از راه رسيد وقتى او را ديد با خوشحالى بلند شد و گفت : بگو ببينم چه خبرى آورده اى ؟ قاصد گفت : سيعد و بلال به شهر نزديك شده اند.
عبداللّه گفت : الان كجا هستند؟
قاصد گفت : در داخل مقطم از آنها جدا شدم تا خبر رسيدن آنها را به شما ابلاغ كنم .
عبداللّه فورا از جا بلند شد و سوار اسب شده به همراه قاصد به استقبال سعيد رفتند، هنوز از شهر فاصله اى نگرفته بودند كه سعيد و بلال را كه سوار بر شتر بودند ديد. پس از سلام و احوالپرسى از همديگر و اظهار خوشحالى عبداللّه از ديدن سعيد، عبداللّه گفت : حالا همگى به سوى دارالا مارة خواهيم رفت . سعيد با شنيدن اين حرف خنده اى بر لبانش نقش بست . عبداللّه گفت ؟ براى چه مى خندى ؟ سعيد گفت : خنده ام به خاطر رفتن ما به دارالا ماره عمروعاص است ، زيرا ما تا ديروز از خانه او فرار مى كرديم اما امروز به ميل خود به سوى آن مى رويم .
عبداللّه گفت : تقدير اين است ، همه در دست خداست ، و در حالى كه آه سردى مى كشيد گفت : اگر نبود حادث غمناك شهادت على عليه السّلام مروز كارمان به اينجا نمى كشيد.
سعيد گفت : آن حادثه تاءسف بار را، به يادم نياور كه خود، با چشمان خويش ديدم كه چطور ابن ملجم ملعون با شمشير زهرآلود خود فرق مولا على عليه السّلام را شكافت .
حرفهاى اين دو تا نزديك خانه عمروعاص ادامه داشت عبداللّه گفت : با اين همه صحبت چرا يادى از خوله نمى كنى ، مگر او را فراموش ‍ كردى ؟
سعيد تبسّمى نمود و گفت : چطور ممكن است او را فراموش كرده باشم ، در حالى كه به خاطر او به اين جا آمده ام . عبداللّه گفت : براى چه او را دوست دارى ؟
سعيد گفت : خودم هم نمى دانم .
عبداللّه گفت : گمان مى كنم خوب مى دانى . اما گوش كن تا موضوعى را برايت بيان كنم . بايد بگويم الان مدتى است كه عمروعاص خوله را به عقد من در آورده است ، و او همسر من است . سعيد خنده اى نمود، چرا كه فكر مى كرد عبداللّه با او شوخى مى كند.
عبداللّه با لحنى جدى گفت : فكر مى كنى شوخى مى كنم ، به خداقسم و به خاك ابورحاب سوگند مى خورم كه امير، خوله رابه عقد من در آورده است ، اگر باور نمى كنى از افراد كه در اين خانه هستند بپرس .
در اين جا شهامت و مردانگى سعيد غلبه كرد و گفت : چه اشكالى دارد كه او همسر تو باشد مگر تو برادر و رفيق و پسر عمويم نسيتى ؟ خداوند برايتان مبارك گرداند.
بالاخره آندو وارد خانه عمروعاص شد؛ و به اتاق عبداللّه رفتند. خبر رسيدن سعيد به گوش عمروعاص رسيد و دستور داد در اتاق خاصى همگى از او استقبال كنند.
پس از اين كه همه جمع شدند عمروعاص وارد اتاق شد به محض ورود او سعيد جلو رفت و ضمن سلام و درود، دست امير را بوسيد. عمروعاص با خوشرويى از او دعوت كرد كه بنشيند. سعيد در حالى كه از پشت نقاب به خوله نظر مى كرد به آنچه عبداللّه گفته بود فكر كرد و نمى دانست راست گفته يا با او شوخى كرده است .
عمروعاص رو به سعيد كرد وگفت : فكر مى كنم الان انتظار داريد كه قطام در زندان باشد سعيد گفت : بله مولى من .
عمروعاص گفت : اما متاءسفانه او ضمن كشتن لبابه از زندان فرار كرده است . من مى خواهم مدتى او را در زندان نگه دارم اما اينك اگر به او دست يافتم تنها مجازات او كشتن اوست . سعيد تبسّمى كرده و پشيمان شد كه چرا از اول جلسه قتل قطام را به اطلاع امير نرسانده است . و به محض اين كه سعيد مى خواست قضيه را براى امير تعريف كند با اشاره بلال ساكت شد. بلال در حالى كه خورجين اجزاء سر قطام را در دست داشت در مقابل عمروعاص زانو زد و گفت : آيا سرور من اجاز مى دهند چند كلمه صحبت كنم ؟ عمروعاص گفت : بگو. بلال گفت : چطور مى خواهيد قطام را دستگير كنيد در حالى كه نمى دانيد او كجاست ؟ عمروعاص گفت : وعده دادم اگر كسى او را پيدا كند جايزه بزرگى به او بدهم .
بلال گفت : اگر كسى او را پيدا كند چه مقدار جايزه به او خواهى داد؟
عمروعاص گفت : صد دينار طلا به او خواهم داد.
بلال گفت : اگر كسى خبر كشته شدن او را بياورد چطور؟
عمرو گفت : اگر دليل قاطعى بر ثبوت قتل او داشته باشد جايزه به قوت باقى است .
بلال در حالى كه مشغول باز كردن خورجين بود گفت : پس سرور من دستور دهيد صد دينار را به من بدهند. هنوز حرفهاى بلال به پايان نرسيده بود كه آنچه در خورجين بود در مقابل امير سرازير شد و بوى نامطبوعى به مشام حاضران در مجلس رسيد.
عمروعاص در حالى كه گيسوان خونين و گوشهاى بريده را ديده بود با تعجب گفت : اينها چيست كه به اينجا آورده اى ؟ بلال گفت : اين گيسوان خون آلود و گوشهاى قطام است . و اگر باور نمى كنيد بروم و سرش را برايتان بياورم ، و اگر سعيد اجازه مى داد اين كار را مى كردم .
سعيد براى تاءييد سخنان بلال گفت : بله سرور من !! من خود شهادت مى دهم كه بلال به تنهايى قطام را كشته ، و سرش را جدا كرده است و از من خواست كه آن را به اين جا بياورم اما من به جهت گنديده شدن آن به او گفتم فقط به همين آثار اكتفا كند.
حاضران در مجلس در حالى كه به گوش و به موههاى سر قطام نگاه مى كردند مبهوت مانده بودند. عمروعاص اشاره كرد كه زودتر آنرا جمع كنند. و گفت :
حرفت را پذيرفتم و صد دينار به تو خواهم داد. بلال ضمن تشكر از عمروعاص گفت : من اين خائن را براى دريافت جايزه نكشته ام بلكه براى انتقام از خون على عليه السّلام او را كشته ام (1). بلال مى خواست بيشتر در اين باره صحبت كند كه به او گفتند بيش از اين نبايد ياد على عليه السّلام را به ميان بياورد. در اين هنگام به ذهن خوله رسيد كه پدرش از دست بلال ناراحت است و از اين رو موقعيت را غنيمت شمرد و به بلال گفت : بلال نزديك بيا و دست آقايت را ببوس .
بلال نيز بلند شد و دست پدر خوله را بوسيده و سرجايش نشست .
آن گاه عبداللّه رو به عمروعاص نمود و گفت : يا امير من در اين مجلس ، شما را شاهد مى گيرم كه هم اكنون من زن خود را سه طلاقه نموده ام .
سعيد كه تازه فهميده بود حرفهاى عبداللّه در مورد ازدواج با خوله درست است لذا با ناراحتى سر را به زير انداخت . عمروعاص كه ناراحتى را در چهره سعيد ديد گفت : اى سعيد خيالت راحت باشد ازدواج خوله و عبداللّه ظاهرى بود، و او اكنون باكره باقى مانده است . سپس رو به پدر خوله كرد و گفت : اكنون من دخترت خوله را براى سعيد خواستگارى مى كنم . پدر خوله گفت : مولاى من ! خوله كنيز شماست هر طور صلاح مى دانيد درباره او عمل كنيد.
خوله از روى خجالت و شرم سربزير انداخته و چيزى نگفت . عمروعاص نيز در همان مكان عقد ازدواج خوله و سعيد را جارى كرد و به آنها تبريك گفت .
عبداللّه پس از مدتى زندگى در فسطاط از سعيد تقاضا نمود كه تا به مكه رفته و نزد فاملين خود اقامت كند. عبداللّه پس از كسب اجازه از دوستان خود و سعيد و خوله خداحافظى كرده و به مكه رفت و در آنجا با دختر عموى خود ازدواج نمود، و همگى زندگى شيرين و خوشى را آغاز كردند اما تنها چيزى كه هميشه آنها را آزار مى داد خاطرات شهادت امام على عليه السّلام بود و هر وقت بياد آن مى افتادند اشك از چشمهايشان جارى مى شد. پس از مدتى شنيدند كه امام حسن عليه السّلام ا وادار به كناره گيرى به نفع معاويه نموده اند و در نتيجه پس از شش ماه خلافت امام حسن عليه السّلام خلافت از خاندان اهل بيت خارج شده و به دست بنى اميه افتاد. اما امام حسين عليه السّلام اين كار را براى جلوگيرى از به هدر رفتن خون مسلمين انجام داد(2). مركز خلافت نيز از كوفه به دمشق انتقال يافت و تا انقضاى حكومت بنى اميه دمشق پايتخت خلافت بود.
والسّلام
-----------------------------------------------
1- بعد از شهادت امام على عليه السّلام و كشته شدن ابن ملجم به دست فرزندان امام و سوزاندن او به وسيله مردم ، به دنبال قطام آن زن مكّار و فاسق رفتند. بعد از اين كه او را گرفتند، با شمشير تكه تكه كردند و سپس سوزاندند. بحار الانوار، ج 41، ص 298.
2- پس از شهادت امام على عليه السّلام و بيعت گسترده مردم با امام حسن عليه السّلام آن حضرت عهده دار خلافت گرديد. امّا وضع نابسامان و شيطنت هاى معاويه باعث گرديد كه اين حكومت نو پا بيشتر از شش ماه و چهار روز طول نكشد. علاوه بر معاويه ، خوارج و منحرفان از دين نيز دشمنى زيادى با آن حضرت مى كردند به طورى كه بارها تصميم به ترور امام حسن عليه السّلام رفتند! عواملى از اين قبيل باعث گرديد كه امام حسن عليه السّلام على رقم ميل باطنى خود صلح با معاويه را بپذيرند. كه البته اين صلح هيچ گاه به معنى بيعت با معاويه نبود.
-----------------------------------------------------
مؤ لف : جرجى زيدان
ترجمه و تحقيق : ابراهيم خانه زرّين / ايرج متّقى زاده

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page