داستانى از مرحوم علامه طباطبايى

(زمان خواندن: 3 - 6 دقیقه)

از باب نمونه داستانى را كه مرحوم علامه بزرگ طباطبايى نقل فرموده و بسيار هم جالب است بيان مى كنيم .
ايشان فرمود: واعظى به نام ((سيد جواد)) از اهل كربلا، در ايام محرم براى تبليغ و ارشاد به اطراف و قصبات دور دست سفر مى كرد و براى مردم نماز جماعت مى خواند و مسئله مى گفت و بعد از ايام محرم به كربلا بر مى گشت .
در اين مسافرتها يك مرتبه گذارش به محلى افتاد كه همه ساكنين آن ، ((سنى )) مذهب بودند. در آن جا با ((پير مرد)) محاسن سفيد و نورانى بر خورد كرد، متوجه شد كه او ((سنى )) است . از در صحبت و مذاكره وارد شد،ديد الان نمى تواند مقام امامت را به او بفهماند و او را شيعه كند؛ اين ((پير مرد)) ساده لوح و پاك دل ، قلبش از محبت افرادى كه غصب خلافت كرده اند چنان سرشار است كه آمادگى ندارد و شايد ارائه مطلب نتيجه بد داشته باشد.تا اين كه يك روز كه با آن ((پير مرد)) صحبت مى كرد از او پرسيد: شيخ شما كيست ؟ (1)
((سيد جواد)) با اين سئوال مى خواست كم كم راه مذاكره با او را باز كند تا به تدريج ايمان در دل او پيدا كند و او را شيعه و معتقد به امامت نمايد)).
((پير مرد)) در پاسخ گفت : شيخ ما يك مرد قدرت مندى است كه چندين مهمان سرا و ضيافت خانه ، چقدر گوسفند و شتر، چهار هزار نفر تير انداز و چقدر عشيره و قبيله دارد.
((سيد جواد)) گفت : ((به به )) از شيخ شما كه چقدر مرد ثروت مند و قدرت مندى است . بعد از مذاكرات ، ((پير مرد)) رو كرد به ((سيد)) ما كيست ؟
گفت : شيخ ما يك آقايى است كه هر كس هر حاجتى داشته باشد بر آورده مى كند، اگر در مشرق عالم باشى و او در مغرب اگر گرفتارى و ناراحتى براى تو پيش آيد و اسم او را ببرى و او را صدا زنى ، فورا به سراغت مى آيد و رفع مشكل از تو مى كند و از گرفتارى نجاتت مى دهد.
((پيرمرد)) گفت : ((به به )) عجب شيخى است ، اصلا بايد شيخ اين طور باشد، بعد گفت : اسمش چيست ؟ ((سيد جواد)) گفت : ((شيخ على )). در اين باره ديگر سخنى به ميان نيامد و از هم ديگر جدا شدند. ((سيد)) به كربلا برگشت .
اما آن ((پيرمرد)) از ((شيخ على )) خيلى خوشش آمد و بسيار در فكر و انديشه او بود. بعد از مدتى كه ((سيد)) به آن محل آمد با عشق و علاقه فراوانى كه مذاكره را به پايان برساند و ((پير)) را شيعه كند. با خود گفت : در آن روز سنگ زير بنا گذاشتيم و حالا بنا را تمام مى كنيم ، در آن روز نامى از ((شيخ على )) برديم و امروز او را معرفى مى كنيم و ((پيرمرد)) روشن دل را به مقام مقدس ولايت امير المؤ منين رهبرى مى نماييم . لذا وارد محل شد و از آن ((پير مرد)) پرسش كرد.
گفتند: او از دنيا رفته است .
خيلى متاءثر شد و با خود گفت : عجب ((پير مردى ))! رد او دل بسته بوديم كه او را به ولايت آشنا كنيم . حيف ، بدون ولايت از دنيا رفت ، مى خواستيم كارى انجام دهيم و ((پير)) را دست گيرى كنيم ؛ معلوم بود كه اهل عناد و دشمنى نيست ، تبليغات سوء ((پير مرد)) را از گرايش به ولايت محروم كرده است ، فوت او بسيار در من اثر كرد و به شدت متاءثر شدم .
به ديدن فرزندانش رفتم و به آن ها تسليت گفتم و تقاضا كردم مرا بر سر قبر او برند. فرزندانش هم ، مرا بر سر قبر او بردند. گفتم : خدايا! ما در اين ((پير مرد)) اميد داشتيم . چرا او را از دنيا بردى ؟ خيلى به آستانه تشيع نزديك بود، افسوس كه ناقص و محروم از دنيا رفت .
از سر قبر او باز گشتيم و با فرزندانش به منزل ((پير مرد)) آمديم . شب را در همان جا ماندم و خوابيدم . در عالم خواب درى را مشاهده كردم و داخل آن شدم ، دالان بزرگ و طولانى ديدم . در يك طرف آن نيمكتى بلند بود كه روى آن ، دو نفر نشسته بودند و آن ((پير مرد سنى )) نيز در مقابل آن ها نشسته است .
پس از ورود، سلام و احوال پرسى كردم . در انتهاى دالان شيشه اى ديدم كه پشت آن ، باغى بزرگ ديده مى شد.
از ((پير مرد)) پرسيدم : اين جا، كجاست ؟ گفت : عالم قبر و برزخ است و اين باغى كه از پشت آن ، باغى بزرگ ديده مى شد.
گفتيم : چرا در آن باغ نرفتى ؟ گفت : هنوز موقعش نرسيده است ؛ زيرا اول بايد اين دالان را طى كنم و سپس داخل آن باغ شوم .
گفتم : چرا آن دالان را طى نمى كنى و جلو نمى روى ؟ اين دو نفر فرشته آسمانى و معلم من هستند، آمده اند مرا تعليم ولايت دهند ، وقتى ولايتم كامل شد داخل باغ مى روم .آقاى ((سيد جواد))، گفتى و نگفتى (يعنى گفتى كه ((شيخ على )) ما اگر از مغرب يا مشرق عالم او را صدا زنند جواب مى دهد و به فرياد مى رسد، اما نگفتى اين ((شيخ على )) اسمش ‍ على بن ابيطالب است ). به خدا قسم ! همين كه صدا زدم : ((شيخ على )) به فريادم برس ، همين جا حاضر گرديد.
گفتم : داستان چيست ؟ گفت : وقتى از دنيا رفتم مرا در قبر گذاشتند.بعد از آن ، نكير و منكر به سراغ من آمدند و پرسيدند:
من ربك و من نبيك و من امامك ؟
((خداى تو كيست ، پيامبرت كيست ، امام تو كدام است ))
در اين حال دچار وحشت و اضطرابى سخت شدم و هر چه خواستم پاسخ دهم چيزى به زبانم جارى نشد و توانستم بگويم من اهل اسلامم خدا و پيامبر را قبول دارم هر چه خواستم خدا و پيغمبر خود را معرفى كنم به زبانم جارى نمى شد.
نكير و منكر آمدند كه اطراف مرا بگيرند و عذابم كنند. ديدم هيچ راه فرارى نيست ، گرفتار شده ام .
ناگهان به ذهنم آمد كه گفتى : ما يك ((شيخى )) داريم كه اگر كسى گرفتار باشد و او را صدا زند اگر او در مشرق يا در مغرب عالم باشد فورا حاضر مى شود و رفع گرفتارى از او مى كند. لذا فورا صدا زدم ((على )) به فريادم برس و مرا نجات ده .
همان وقت على بن ابى طالب ((اميرالمؤ منين )) اين جا حاضر شدند و به نكير و منكر فرمودند: دست از اين ((مرد)) برداريد او معاند و از دشمنان ما نيست ، اين طور تربيت شده عقايدش كامل نيست ؛ چون اطلاع نداشته است .
حضرت ((على )) عليه السلام آن دو ملك را رد كرد و دستور داد و فرشته ديگر بيايند و عقايد مرا كامل كنند. اين دو نفر كه روى نيمكت نشسته اند دو فرشته اى هستند كه به دستور آن حضرت آمده اند و مرا تعليم عقايد مى دهند.
حال وقت عقايد من كامل شد از امامت و ولايت اطلاع كافى پيدا كردم ، اجازه دارم كه اين دالان را طى كنم و وارد آن باغ بزرگ شوم .(2)
-----------------------------------------
1-شيخ در نزد مردم عادى عرب ، رئيس بزرگ قبيله را گويند.
2-معادشناسى ، ج 3، ص 113.
------------------------------------------
نعمت اله صالحى حاجى آبادى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page