نگارش اين كتاب براى چيست؟

(زمان خواندن: 11 - 22 دقیقه)

روزى از روزها، به ديدن يكى از دوستان خود رفتم، در آنجا سخن از مذهب تشيع به ميان آمد، و ساعاتى در اطراف آن بحث نموديم.
در اين حال جوانى بر ما وارد شد... سلام كرد، نشست و به گفتگوى ما گوش فراداد.
گرم گفتگو بوديم كه ناگهان آثار شگفتى و حيرت را در سيماى آن جوان ديدم. به حلقه ى گفتگوى ما پيوست و خطاب به من گفت: برادر، به نظر مى آيد كه برخى از فرقه هاى ضاله بر تو اثر گذارده اند! سپس با مهارت خاصى كليه ى فرق اسلامى به جز وهابيت را متهم به كفر و زندقه نمود، براى من با آن طرز لباس و پوشاكش از همان اول روشن بود كه او داراى مذهب وهابى است. زيرا لباسش به قدرى كوتاه بود كه تقريبا به زير زانوى او مى رسيد...
در ميانه ى سخنان آن جوان صداى اذان مغرب را شنيديم لذا از مناقشات خويش به قصد قرائت نماز دست كشيديم تا پس از خواندن آن به بحث خود ادامه دهيم.
نماز كه تمام شد آن جوان روى به من نمود و از مذهبم پرسيد؟ سپس ادامه داد و گفت: به نظر مى رسد كه تو از شيعيان باشى! در جوابش گفتم: منكر اين نسبت نمى شوم و البته خود را نيز لايق اين شرف و بزرگى نمى دانم.
او با شنيدن اين سخن خشمگينانه برآشفت و حالت ناآرامى به خود گرفت! در اين حال كه بستگان دوستم نيز حضور داشتند از او خواستم كه اگر
اشكالى دارد، آن را به نحو مؤدبانه اى بيان كند. تا بدين وسيله مناظره و گفتگوى مفيدى بوجود آيد.
البته وهابيون گمان مى كنند كه داراى توان استدلال و منطق نيرومندى هستند، لذا معمولا طرف خويش را به مناظره دعوت مى كنند. و من در اينجا از همين سلاح يا روش استفاده نمودم.
او كه چاره اى جز اين نداشت پيشنهاد مرا پذيرفت، من براى آغاز بحث از او خواستم تا اگر مايل باشد مناظره ى را در مورد توحيد متمركز نماييم. زيرا آنان با برداشت نادرستى كه از توحيد ارائه مى دهند همه ى مردم مسلمان را مشرك مى خوانند. او پذيرفت و مناظره آغاز گرديد، در حالى كه همه ى حاضرين سراپا گوش بودند.
از او پرسيدم: نظر شما درباره ى خداوند آفريدگار جهان و صفات او چيست؟
گفت: ما مى گوييم (لا اله الا اللَّه وحده لا شريك له)، پروردگارى جز خداوند يكتا نيست، لذا پرستش غير او جايز نمى باشد، گفتم: آيا حداقل شده كه دو مسلمان را يافته باشى كه در اين امر با يكديگر اختلاف داشته باشند؟
گفت: همه اين ادعا را دارند، اما عملشان بر خلاف گفتارشان است. سپس ادامه داد و گفت: به نظر ما مردم به اين علت مشرك هستند كه به مردگان توسل جسته و براى غير خدا خضوع مى نمايند و در طلب حاجات براى پروردگار شريك قايل مى شوند. خضوع براى غير خدا و كارهايى از اين قبيل كه گفتم همه چيزى جز پرستش غير خداوند نيست.
گفتم: خوب! اما اصل اين است تا زمانى كه مردم به يكتايى خداوند اعتقاد داشته و پرستش غير او را جايز ندانند، از دايره شرك بيرون بوده، مگر با دليل
قاطع خلاف آن بر ما ثابت شده و معلوم گردد كه آنان غير خدا را پرستيده يا براى او در عبادت شريكى قائل مى باشند.
سخن خويش را ادامه داده و گفتم: اما درباره ى كارهايى مانند توسل و بزرگ شمردن اولياء و احترام به آنان نيز نبايد كسى را مشرك به شمار آورد. زيرا اگر در معناى عبادت بيانديشيم، در واقع آن را عبادت از خضوع و اظهار كوچكى در برابر كسى خواهيم دانست كه معتقديم او پروردگار مستقل در كار خويش بوده و نيازى به غير خود ندارد.
بنابراين مجرد خضوع و كوچكى و احترام كردن را نمى توان عبادت به شمار آورد. در حاليكه قرآن نيز اين گونه احترام كردن و بزرگ شمردن را از ما خواسته و فرموده كه در برابر والدين و مومنين لازم است كه خضوع و احترام داشته باشيم. اما فراتر از آن موردى است كه خداوند فرشتگان را فرمان داد تا بر آدم سجده كنند.
با اين وصف روشن است كه احترام و زيارت قبول و توسل و تعظيم نسبت به اولياء را نمى توان شرك خواند. براى اينكه اين دسته اعتقاد به خدايى اولياء ندارند. در چشم اين گروه، اولياء بندگان خاصى بوده كه خداوند به فضل خويش آنان را كرامت بخشيده است، لذا اگر بخشش و عطايى دارند از توان مستقل و ذاتى آنان نيست، بلكه از فضل و عنايت الهى است.
گفت: چرا خواسته ى خويش را مستقيما از خداوند نمى خواهند؟ چه مانعى در اين كار وجود دارد، در حالى كه خود فرموده است:
(ادعونى استجب لكم)(1) يعنى (مرا بخوانيد تا دعاى شما را اجابت كنم)؟
گفتم: اين را هم بايد به ياد آوريم كه خداوند فرموده است: (وابتغوا اليه الوسيله)(2) يعنى: (به سوى او وسيله اى بجوييد) از اين گذشته آيا مى توانى بگويى كه چرا و به چه علت وقتى بيمار مى شوى به پزشك مراجعه مى كنى؟
مگر خداوند متعال در قرآن نفرموده است كه: (و اذا مرضت فهو يشفين) (3) آيا شافى از نام هاى خداوند نيست؟
گفت: اين كار (يعنى مراجعه به پزشك) ضرورتى در زندگى است.
در جواب گفتم: آن نيز سنت و وسيله اى است كه توسط آن حاجت ها درخواست مى شوند...
سپس به حاضرين روى كرده، گفتم: آيا در اين گفته ى من اشتباه و خطائى مشاهده مى كنيم؟
حاضرين گفته ى مرا تصديق نموده و يكى از آنها كه بر مرام صوفيان بود در تأييد سخنان من گفت: اينها چيزى است كه در زمان پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم مرسوم بوده، و صحابه و تابعين و همه ى مسلمانان در ادوار مختلف تاريخ آن را ادامه دادند، تا اينكه كسانى چون ابن تيميه و شاگردش محمد ابن عبدالوهاب، چنين بدعت هايى (يعنى مذهب وهابيون) (4) را بوجود آوردند.
آن جوان وهابى در پاسخ گفت: شما بدون علم و اطلاع سخن مى گوييد، الان وقت كم است. لذا مقدارى از بحث را اكنون ادامه مى دهيم، و بخش ديگر آن را به وقت ديگر موكول مى كنيم تا من با آمادگى بيشترى با شما به بحث بپردازم.
به او گفتم: سوال ديگرى از توحيد دارم. عقيده ى شما درباره ى صفات خداوند چيست؟
پاسخ داد: ما چيزى نداريم كه از جانب خود بگوييم لذا به جز آنچه كه خداوند در قرآن خود را به آن توصيف نموده، عقيده ى ديگرى نداريم.
به او گفتم: چگونه خود را توصيف نموده، آيا او خود را به عنوان جسمى متحرك يا واجد دست و پا و چشم توصيف نموده است؟
گفت: ما آنچه را در قرآن آمده است مى گوييم. چنانكه خداى متعالى فرموده است: (يد اللَّه فوق ايديهم)(5) همچنين بسيارى از آيات ديگر كه خداوند را وصف نموده نيز مبناى اعتقاد ما مى باشند.
پس بر اساس آيه ى فوق مى گوييم كه خداوند داراى دست است اما كيفيت اين دست را نمى دانيم لذا اظهار نظرى درباره ى آن نمى كنيم.
گفتم: اين حرف به معناى اين است كه خداوند را جسم بدانيم، در حاليكه خداوند جسم نيست و هيچ شباهتى به آفريده هاى خود ندارد.
وانگهى با اين حرف چه تفاوتى ميان شما و مشركان مكه مى توان در نظر گرفت؟ زيرا آنان بت هاى دست تراشيده ى خود را مى پرستند، در حالى كه شما نيز بتهايى را مى پرستيد كه با عقلتان تراشيده و در ذهنتان وجود دارد! شما براى خدا قائل به دست و پا و چشم هستيد، و حتما مكان و جايى براى رفت و آمد او نيز در نظر داريد. اين بى احترامى به خداوند است در حالى كه قرآن مى فرمايد: (ما لكم لا ترجون لله وقارا)(6) يعنى: (چرا خداى را محترم نمى شماريد). لذا شما در حالى كه خداوند معناى مجازى اين الفاظ را در آياتى كه خواندى اراده نموده،
معناى حقيقى آنها را در نظر گرفتى!
پاسخ داد: ما به معانى مجازى و تأويل در قرآن اعتقاد نداريم.
گفتم: نظر شما درباره ى كسى كه در دنيا كور است، چيست؟ آيا چنين كسى در آخرت نيز نابينا برانگيحته مى شود؟
پاسخ داد: خير!
گفتم: با توجه به اينكه شما اعتقادى به معانى مجازى در قرآن نداريد، چگونه پاسخى مى دهيد؟ در حالى كه خداى متعال مى فرمايد: (و من كان فى هذه اعمى فهو فى الاخره اعمى)(7) يعنى (كسى كه در دنيا نابينا باشد در آخرت نيز نابينا محشور خواهد شد. )
همچنين بنار اعتقاد شما (كه معانى مجازى در قرآن را نمى پذيريد) (8) خداوندى كه داراى دست و پا است- العياذ بالله- بايد به جز صورت تمامى اجزاء جسمش از بين بروند. زيرا خداوند جل و علا در قرآن مى فرمايد: (كل شى ء هالك الا وجهه)(9) يعنى (همه چيز به جز صورت خدا نابود شدنى است). يا مى فرمايد: (كل من عليها فان و يبقى وجه ربك ذوالجلال والاكرام) (10) يعنى (هر كس كه بر روى زمين است فانى و نابود شدنى است و تنها صورت پروردگارت كه باشكوه و گرانقدر است، باقى مى ماند).
گفت: اين دلايل ارتباطى با ادعاهاى تو ندارند.
گفتم: كلام خدا داراى وحدتى يگانه و تجزيه ناپذير است. بنابراين
چنانكه به آن براى درستى و صحت گفتار خويش استناد نمايى؟ من نيز حق خواهم داشت كه براى اثبات درستى عقايدم از آن بهره بگيرم. (سپس در ادامه سخنان خويش گفتم:) (11) استنباط شما از آيات قرآن اين است كه خداوند در روز قيامت در صفى واحد به همراه فرشتگان حضور مى يابد!
گفت: اين همان سخن خداوند در قرآن است.
به او گفتم: مشكل اصلى در فهم شما از قرآن است. زيرا قرآن داراى آيات محكم و آيات متشابه مى باشد. بنابراين (چنانكه قرآن تأكيد نموده است)(12) نبايستى از متشابهات پيروى نمايى، زيرا موجب انحراف و گمراهى تو خواهند شد، وگرنه، خداوند كجا قرار داشته است كه اكنون بخواهد بيايد. (يعنى خداوند در همه جا هست، جايى نيست كه نباشد) (13) او در پاسخ به من گفت: اينگونه امور را نبايد مورد سؤال قرار داد زيرا تحقيق و پرسش درباره ى اين امور جايز نيست.
گفتم: از اين بحث بگذريم. آيا شما نمى گوييد كه خداوند در ثلث آخر شب، پايين مى آيد تا دعا را اجابت كند؟
پاسخ داد: آرى! اين چيزى است كه در احاديث از طريق صحابه و تابعين، به ما رسيده است.
پرسيدم: در اين صورت، آيا مى توانى بگويى كه هم اكنون خداوند در كجا قرار دارد؟
گفت: بالاى آسمانها است!
گفتم: چگونه خدا از ما با خبر مى شود در حالى كه ما در زمين هستيم (و او در بالاى آسمانها از ما فاصله ى بسيارى دارد)؟(14) گفت: با علم خودش.
در پاسخ گفتم: در اين صورت، بايد بگوييم كه ذات الهى يك چيز است و علم و دانش او چيز ديگرى است.
پرسيد: مقصود تو را نمى فهمم!
گفتم: تو گفتى كه خداوند در آسمان قرار دارد و با علم خويش از ما با خبر است، در حالى كه ما در زمين هستيم (و از او فاصله ى زيادى داريم) در اين صورت بايد گفت كه خداوند يك چيز است و علم و دانش او چيز ديگرى است.
در اين حال آن جوان وهابى در حاليكه حيرت زده بود، خاموش به سخنان من گوش فراداد.
من به سخن خويش ادامه داده و خطاب به او گفتم: آيا مى دانى كه معانى چنين تصورى چيست؟ در واقع اين همان شركى است كه شما ديگران را به آن متهم مى نماييد. (سپس گفتم:) (15) زيرا نتيجه جدا ساختن ذات الهى از علم و دانش او، يكى از اين دو خواهد بود. يا اينكه دانش خداوند صفتى حادث است و او پس از آنكه مدتى جاهل بوده، به آن موصوف گشته است. يا اينكه اين دانش صفتى قديم است كه بنابر تصورى كه شما از خداوند داريد اين صفت با ذات نمى تواند يكى باشد. در واقع اين همان شرك است. زيرا شما همراه خداوند موجودى قديمى كه غير اوست قرار داده ايد، اين اعتقاد، شما را به آنجا مى رساند كه قائل به مركب بودن خداوند بشويد. و مركب بودن نيز، خود نشانه ى نقص است. در حاليكه خداوند بى نياز و كامل است. و ساخت او منزه و دور از توصيفاتى است كه نادانان جاهل از او مى نمايند.
در اين هنگام يكى از حاضرين گفت: اگر وهابيون چنين مى گويند، خداوند و پيامبرش از آنان بيزارند. سپس همان فرد روى به من كرده و پرسيد: اين سخنان را از كجا آورده اى؟
من گفتم: آنچه را كه بيان مى كنم، در واقع سخنان اهل بيت عليهم السلام است و مى بينيد كه آن سخنان داراى آنچنان روشنى و وضوحى هستند كه فطرت و طبيعت هر انسانى به سادگى آن را مى پذيرد و هر صاحب عقل سليم آن را رد نمى كند. و قرآن نيز آن گفته ها را مورد تأييد و تأكيد قرار مى دهد. سپس به برخى از خطبه هاى امامان درباره ى توحيد اشاره نمودم، كه در ميان آنها خطبه ى امام على عليه السلام بود كه مى فرمايد: «آغاز دين معرفت اوست، و كمال معرفت او تصديقش مى باشد، و كمال تصديقش، يگانه دانستن اوست، و كمال يگانه دانستنش، اخلاص براى اوست، و كمال اخلاص براى او نفى صفات از او مى باشد. بدين جهت كه هر صفتى خود غير از موصوف است و هر موصوفى غير از صفت مى باشد. پس هر كس خداى را توصيف كند، او را قرين چيزى قرار داده است و هر كس او را قرين چيزى قرار دهد. او را دوگانه دانسته است و هر كس او را دوگانه بداند، او را تجزيه كرده است و هر كس براى او اجزاء قائل باشد، نسبت به او جاهل شده است و هر كس نسبت به او جاهل باشد، به وى اشاره كرده است و هر كس به وى اشاره كند، او را محدود كرده است و هر كس او را محدود كند، او را شمارش كرده است. و هر كس بگويد كه خدا در چيزى قرار دارد، وى را بخشى از آن چيز قرار داده است. و هر كس بگويد كه خدا بر روى
چه چيزى مى باشد، جايى را خالى از او قرار داده است...».
سپس معانى و مقاصد خطبه را براى آنها توضيح دادم.
(با شنيدن اين مطالب) (16) يكى از حاضرين در جلسه گفت: به خدا قسم كه اين سخنى شيوا، روان و محكم است. سپس همگى به اتفاق نادرستى عقايد آن وهابى را مورد اذعان و تأكيد قرار داده و تأكيد نمودند كه بايد براى اينكه آن جوان به دام آتش جهنم گرفتار نشود به بازبينى و بررسى مجدد عقايد و باورهاى خويش بپردازد.
من گفتم: در واقع كسانى كه مدعى هستند كه نزديكترين و بهترين افراد به پيامبر و دين او مى باشند، خود به حقيقت دورترين مردم نسبت به رسول اكرم صلى اللَّه عليه و آله و سلم هستند.
پس از اين گفته جوان وهابى كه چيز ديگرى براى گفتن نداشت، در وضعيت مورد تمسخر و نگاه هاى ريشخندانه حاضرين قرار گرفته بود.
اما او در پايان اين مناظره، (براى غلبه بر اين وضعيت)(17) سوال تحريك آميزى را مطرح كرد.
پرسيد اى شيخ: مى توانيد نظرتان را درباره ى صحابه ى پيامبر كه ما آنان را از اولياء اللَّه به شمار مى آوريم، بيان كنيد (18) به او گفتم: يا شيخ... آغاز دين معرفت و شناخت نسبت به پروردگار است و تو خدا را نمى شناسى، پس چگونه مى توانى اولياء او را بشناسى؟! در همان حال (براى گريز از وضعيت تحريك آميز) (19) با او وعده گذاشتيم كه روز ديگرى، گفتگو را پى بگيريم. روز ديگر نيز در رسيد، و او در حالى كه به نظر مى آمد كه از آموزگارانش معجون نيروبخشى گرفته باشد، بحث خويش را با دشنام و ناسزا آغاز نمود. و از حاضران در جلسه خواست تا از همنشينى با من خوددارى ورزند. بدون مبالغه، تقريبا دو ساعت به ناسزاگويى و دشنام دادن مشغول بود.
او مدام فرياد مى زد و دستهاى خويش را به حالت تهديدآميزى تكان مى داد و به من وعده مى داد كه به عنوان «جهاد» مرا خواهد گشت. نمى دانم اين حرفها را از كجا ياد گرفته بود زيرا جهاد در مذهب و مرام آنان حتى اگر بر ضد طاغوت باشد حرام است. اما او غافل از اين بود كه هميشه خون امام حسين عليه السلام در رگهاى شيعيان مى جوشد... با وجود اين، خدا شاهد است كه (خود را كنترل كردم) (20) و پاسخى به او ندادم زيرا با آگاهى خاصى كه از دين داشتم و آموخته بودم كه چگونه پيامبر صلى اللَّه عليه و آله و سلم در برابر آزار كفار با صبر و حوصله برخورد مى كرد.
آن چنانكه آزار كودكان را كه به تحريك كفار تعقيب و اذيتش مى كردند، يا اينكه مردم را وادار مى نمودند تا به سخنان پيامبر گوش ندهند، تحمل مى كرد. و اكنون نيز مشاهده مى كردم كه تاريخ تكرار مى گردد.
در واقع به دليل همين مظلوميت ها است كه من كتاب خويش را به خواننده عزيز آن تقديم مى نمايم. تا اين بانگ حق فرياد رس خود را بيابد. و اين فلسفه و هدف من از نگارش اين كتاب است.
زيرا چشمان مشتاق حق آنچنان كه در حاضرين معلوم بود، در ميان كلمه ى آزادگانى كه مظلومانه پرداخت كننده ى بهاى تبليغات گمراه كننده و دروغ پرداز
هستند، نيز يافت مى شود.
(اين انگيزه بدان سبب در من قوت گرفت)(21) كه هر انسان موفق در نبرد با نفس اماره، كه توانسته نور حق را بسان شعله اى درخشان ببيند و از آن لذت ببرد، به طور طبيعى نيز خواهان آنست كه ديگران نيز در بهره مندى از اين نور مشاركت جويند، تا بدين وسيله راه را از بيراهه بازشناسند.
لذا اين كتاب: چيزى نيست جز تلاش براى كشف گنجينه ى خردها، و ايجاد انگيزه ى لازم در مردم براى كاوش درباره ى حقيقتى كه در ميان (ضربات خرد كننده ى) (22) چكش دنباله روى از نياكان از يسكو، وسندان سياست گمراه كننده ى علما از سوى ديگر مى باشد، كه كسانى مانند آن جوان وهابى را طعمه ى خويش ساخته بودند، و اين حقيقت را قريب نابودى قرار داده اند.
لذا در حالى كه افراد پاك سرشت بسيار هستند، با توجه به اينكه موضوع را به جهت شرايط فوق الذكر عوضى مى گيرند، و بر آن باطلى كه به جاى حق باور نموده، پايدارى مى كنند، (به گونه اى كه بخشى از وجود آنان مى گردد). لذا با تعصب از عقايد باطل خود دفاع نموده، و با اين روش مانعى در برابر عقل خود ايجاد كرده، بدين سبب توفيق شناخت حقيقت را نمى يابند.
اما خداوند با لطف خويش با هدايت بر من منت نهاد، و مرا به سبب رحمتش به جايى كه نور حق وجود داشت دخل نمود. لذا براى سپاس و شكر چنين نعمتى، بر خود فرض مى دانم تا آنچه را كه دريافته ام به ديگران منتقل نمايم.

بنابراين (براى انجام اين فرضيه) (23) به نوشتن مباحث اين كتاب مشغول شدم، و بايد دانست كه اين نوشته شعله ى حقيقتى است كه از سوى حضرت فاطمه زهرا (س) نصيبم گرديده است. و من آنرا به هر جوينده ى حق كه مشتاق آن باشد تقديم مى نمايم.
اما بيشترين چيزى كه مرا به نوشتن اين كتاب تشويق نمود. (وضعيت خاص اسلام و امت اسلامى مى باشد) (24) كه در بلاى ايجاد شده توسط دشمنان اسلام كه به صورت تهاجم عليه امت و تحريم سيماى پاك درخشنده ى دين اسلام درآمده دست و پا مى زنند به صورتى كه فتنه هاى قوى را در ميان گروه هاى اسلامى دامن زده، و عناصر انگلى و شيطان صفت كه در كالبد امت غفلت زده ى اسلام كاشته شده اند را مورد حمايت و پشيتبانى قرار مى دهد.
و تو اى خواننده ى عزيز، در آن هنگام كه با اسرار و رموز افتراهاى دروغين آنان عليه ياران حق (يعنى شيعيان) آشنا شده باشى، به روشنى حقيقت بالا را خواهى يافت. براى آنكه ترفند دشمنان كارگر بيافتد و در نتيجه هويت مسلمانان تباه و نابود گردد، لازم است (اين كار را از طريق كسانى انجام دهند كه) (25) ادعاى دين دارند و از آن سخن مى گويند، در حالى كه حقيقتا دورترين مردم از دين بوده، و تيشه در دست در صدد ويرانى امت از درون مى باشند. بارزترين اين افراد همان وهابى ها هستند، آنان چنانكه در احاديث شريفه وارد شده همان «شاخ شيطان» مى باشند كه از «نجد» بوجود آمده اند لذا هر كس به جز پيروان وهابيت، با فرهنگ و روشى كه اين گروه در تكفير همگان پيشه ساخته اند، و با
اندكى انديشه در سياست آنان نسبت به امت مسلمان، در خواهد يافت كه اين فرقه تنها براى سركوب اسلام و تخليه ى آن از روح و خصوصيات اصلى اش بوجود آمده است.
ما روش هاى خاص آنان را در سودان تجربه كرديم، (و در آن هنگام كه ضرورت داشت كه مردم در برابر دشمنان اسلام بيدار شده داخل در سياست شوند) (26) در آن برهه ى زمانى خاص، مشاهده كرديم كه وهابيون فعاليت سياسى را تحريم نمودند. و تماميت دين خدا را به بلند كردن ريش و كوتاه كردن لباس و مطالبى از اين قبيل خلاصه كردند. البته به اضافه ى متهم كردن همه ى مسلمانان به شرك! و اين تمامى تمدن و شيوه ى آنان براى امت اسلام بود....
اما در زمانى ديگر، يعنى هنگامى كه شعارهاى اسلامى به عنوان راه و رسمى براى فرمانروايى از سوى حكومت اعلام گرديد. و يكى از گروه هاى اسلامى، فعاليت سياسى را به عنوان يك فريضه ى دينى مطرح نمود، از منبرهاى سياسى وهابيون با خبر شديم كه در مساجد سودان به عنوان مخالف بوجود آمده بودند (در اينجا مشاهده كرديم كه) (27) عمل حرام داخل شدن در سياست، ناگهان فعلى واجب و ضرورى به شمار آمد. اين در حالى بود حه در دوره پيش از حكومت فعلى، تعداد فروشگاه هاى مشروبات الكلى، بيش از نانوايى هاى كشور بود. در آن زمان فرقه ى وهابيت براى مقابله با چنين وضعيتى هيچگونه تحركى از خود نشان نداد.
در واقع اين نيروهاى استكبار هستند كه مى دانند چگونه با سر انگشتان
خود نخ (عروسك هاى خويش را) (28) كه شبكه مانند در اندرون امت اسلام قرار داده اند، به حركت درآورند.
امروز وهابيون را مشاهده مى كنيم كه همه چيز را رها كرده و مشغول القاى تهمت و افتراهاى گوناگون عليه پيروان اهل بيت عليهم السلام مى باشند و كليه ى امكاناتى كه در دست دارند بر ضد شيعيان به كار مى گيرند... بر آنان دروغ مى بندند... و سخن شيعيان را واژگونه و تحريف مى نمايند، و حقيقت گفته هاى آنان را پنهان مى سازند تا جايى كه براى من بزرگى فاصله ى اين گروه با قرآن مجهول است.
وهابيون پيوسته زمان خويش را با قرآن به حركت درمى آورند، اما دورترين مردم از آن مى باشند. زيرا در آيات آن تدبر نمى كنند (و تنها به صورت و ظاهر آيات دل مى بندند) (29) آنها هيچ كوششى در راستاى تحقق انديشه قرآنى در متن واقعيت زندگى مردم ندارند. در حالى كه قرآن ندا درمى دهد كه: (ادع الى سبيل ربك بالحكمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هى احسن ان ربك هو اعلم بمن ضل عن سبيله و هو اعلم بالمهتدين) (30) يعنى: (با حكمت و اندرز نيكو مردم را به سوى پروردگارت فرابخوان، و با آنان به نيكوترين صورت بحث بنما، كه پروردگار تو آگاهتر به آن كسى است كه از راهش گمراه شده و او به هدايت يافتگان نيز آگاهتر است).
همچنين خداى تعالى مى فرمايد: (قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين)(31) يعنى: (بگو، دليلتان را بياوريد، اگر راستگو هستيد...).
آيا وهابيون جز اينكه، تمامى هم و غم خود را معطوف به تكفير و رسوا كردن و دروغ و افتراء بستن نموده اند، در برابر تكاليفى كه (در آيات بالا مشاهده نموديم) (32) چه كرده اند؟
سخن در مورد وهابيون به درازا كشيد (لذا بحث خويش را درباره ى اين فرقه به پايان مى برم) (33) و البته در فرصتى ديگر، به خواست خداوند، به بحث درباره ى آنان خواهيم پرداخت.
در نوشتن اين كتاب علل گفته شده و علل ديگر دخيل بوده اند، تا بدين وسيله در دفع شبهات رسوب يافته در اذهان برخى از مردم بر ضد تشيع كه همانا اسلام خالص است و تنها راهى است كه مى توان بوسيله ى آن از عذاب خداوند سبحان و متعال نجات يافت، سهمى داشته باشم.
اين كتاب به زبان ساده و بدون اصطلاحات پيچيده، بگونه اى تدوين شده كه قابل فهم و درك براى همگان باشد.
ضمنا لازم به تذكر است كه در اين كتاب، قصد هيچگونه خودنمايى نداشته، بلكه كوشيده ام تا آن را مانند مشعلى نورانى براى خواستاران بصيرت و حقيقت و بيرون آوردن عقل و خرد از زندان اوهام به سوى لذت شيرين ايمان، بسازم. 
-------------------------------------------
1. سوره ى غافر، آيه ى 60.
2. سوره ى مائده، آيه ى 35.
3. سوره ى شعراء، آيه ى 80.
4. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
5. سوره ى فتح، آيه ى 10.
6. سوره ى نوح، آيه ى 13.
7. سوره ى اسراء، آيه ى 72.
8. جمله داخل پرانتز از مترجم است.
9. سوره ى قصص، آيه ى 88.
10. سوره ى رحمن، آيه ى 26 و 27.
11. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
12. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
13. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
14. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
15. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
16. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
17. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
18. سؤال كننده، نظر نويسنده را درباره ى صحابه اى چون عمر و عثمان و ابوبكر مى خواست و با طرح اين بحث قصد داشت تا حاضرين را كه اهل تسنن بودند، تحريك نمايد. مترجم.
19. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
20. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
21. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
22. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
23. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
24. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
25. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
26. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
27. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
28. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
29. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
30. سوره ى نحل- آيه ى 125.
31. سوره ى بقره- آيه ى 111.
32. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
33. جمله ى داخل پرانتز از مترجم است.
-------------------------------------
نویسنده: عبدالمنعم حسن سودانى
مترجم: سيد حسين محفوظى موسوى

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page