جناب حجة الاسلام آقاى شيخ محمّد انصارى رحمة اللّه عليه ساكن سر كوه داراب نقل فرمود:
در سنه 1370 كربلا مشرف شدم و پسرم مريض شد، و او را به قصد استشفاء همراه بردم .
روز اربعين شد با فرزندم در كنار و گوشه اى از شريعه فرات براى غسل زيارت در آب رفتيم و مشغول غسل كردن بودم كه ناگهان ديدم آب فرزندم را برد و فاصله زيادى بين من و او قرار گرفت و تنها سر او را مى ديدم و توانائى شنا كردن نداشتم و كسى هم نبود كه بتواند شنا كند و او را نجات دهد پس با كمال حضور قلب و خلوص و شكستگى دل به پروردگار ملتجى شده و خدا را بحق حضرت سيدالشهداء (ع ) قسم دادم و فرزندم را طلب كردم هنوز فرزندم را مى ديدم ، كه ناگاه ديدم رو بمن بر مى گردد تا نزديك من رسيد دست او را گرفته از آب بيرون آوردم از حالش پرسيدم .
گفت : كسيرا نديدم ولى مثل اينكه كسى بازوى مرا گرفته بود و مرا به شما رسانيد پس به سجده رفتم و خداى را بر اجابت دعايم شكر نمودم .(1)
اى حسين جون به هوايت دل ما پر مى زنه
هر كه درهاى ديگه بسته روى خود مى بينه
هر كه مضطر ميشه و در دل خود دردى داره
عشق تو، تو قلبش و نام تو بر زبونشه
هر كه اين راه اومد و ضره عشق تو چشيد
هر كه از تشنگى و سوز تو يادى ميكنه
ياد ياران تو و لحظه تنهائى تو
آتشى بر دل ما مى زنه بى كس شدنت
خون پاك تو وابناى به خون خفته تست
حامد مونده براه اومده و بهر نجات
------------------------------------------------
1-داستانهاى شگفت.
----------------------------------------
على مير خلف زاده