مرحوم آقاى شيخ باقر بيرجندى اعلى اللّه مقامه در كتاب خود (كبريت احمر) نقل كرده است كه پدر شيخ بهائى رضوان اللّه عليه فرمود:
شبى را در حرم مطهر سيدالشهداء (ع ) مشرف بودم وقت سحر شد، ديدم دو نفر به صورتهاى مهيب و عجيبى آمدند و زنجيرى از آتش بدست آنها بود بالاى سر قبرى رفتند كه صاحبش را در همان روز دفن كرده بودند نعشى را از آن قبر بيرون آوردند و آن زنجير آتشين را به گردنش گذاردند و گفتند:
اى بدبخت تو را چه قابليت است كه در اين زمين مقدس دفن شوى خواستند او را بيرون ببرند رو كرد به قبر حضرت سيدالشهداء (ع ) و عرض كرد:
يا اَبا عَبْدِاللّهِ اِنّى اِسْتَجَرْتُ بِجَوارِكَ وَ اَنَا ضَيْفُكْ.
يعنى : آقا من مهمان تو هستم و به تو پناه آورده ام . ناگهان ديدم در ضريح باز شد و آقا سيدالشهداء (ع ) بيرون آمدند و رو كردند به آن دو نفر و فرمودند:
خُلُوهُ خُلُوهُ فَاِنَّهُ يَسْتَجارُ بِنا.
يعنى او را رهايش كنيد زيرا به من پناه آورده .
پس غُل زنجير آتشين را از گردنش برداشتند و رفتند.
آقا، يا اباعبداللّه دوستانت همه آرزو دارند بيايند كربلا و در جوار شما باشند كه آنها را پناه دهى .(1)
به جز حسين مرا مقصد و پناهى نيست
اگر كه راه حق اندر جهان تو مى جوئى
ببين به چشم خرد بر جمال نورانيش
بيا ببين كه مرامش چه بوده در عالم
رسيده خواجه عالم ز لطف در دنيا
هزار حاجت شرعى اگر بدل دارى
هزار بار گنه گر تراست اى شيعه
همين بس است در عالم غلام دربارش
بيا به چشم حقيقت نگر تو كربلاى حسين
بيا رويم و ببينيم قبر شش گوشه اش
بود اميد من و دوستان به صبح و مسا
گداى كوى تواءم يا حسين شهيد
بحق حق كه منم كلب درگهت شاها
كريمى اَر كه بميرد نبيند آن قبرت
------------------------------------------------
1-ثكبريت احمر.
----------------------------------------
على مير خلف زاده