در تاريخ اسلام مىخوانيم كه آن دسته از مسلمانان نخستين كه در مكه مسلمان شدند، سخت تحت تعقيب و فشار و شكنجه مشركان مكه كسان بتپرستخود بودند. آنها با همه آزار و عذابى كه ديدند، همچنان ثابت قدم ماندند، و در راه حفظ دين و ايمان خود دچار مشكلات طاقت فرسائى شدند. تا جائى كه حتى عدهاى با وضعى دردناك به شهادت رسيدند و نام نيكى در صفحات تاريخ مجاهدان و مبارزان راه حق از خود به يادگار گذاردند. چنان كار بر آنها سخت گذشت كه روزى خباب بن ارت گفت: يا رسول الله دعا كن خدا ما را نجات دهد. فرمود: شتاب مكنيد. پيش از شما مردانى بودهاند كه آنها را با شانههاى گداخته آهنين شكنجه مىدادند، و با اره به دو نيم مىكردند معهذا از دين خود برنگشتند. به خدا كار اسلام چنان بالا بگيرد و مسلمانان آنقدر آزادى پيدا كنند كه سوارى از صنعا به حضرموت مىرود و غير از خدا از كسى بيم ندارد.(1) تاريخ يعقوبى - جلد 2 ص 16)
بعضى از اين نو مسلمانان چون داراى عشيره بودند، عشيره آنها روز تعصب قبيلهاى نمىگذاشتند افراد متنفذ قبائل ديگر به آنها صدمه برسانند، بلكه گاهى خودشان كسان و فرزندان مسلمان شده خود را تحت فشار مىگذاشتند، يا به زندان مىانداختند و به زنجير مىكشيدند تا مگ دست از دين جديد بردارند، و به اعتقاد پدران خود بازگردند. حتى بر اثر شكنجه پنج نفر از جمله ابوقيس بن وليد نبن مغيره و ابو قيس بن فاكة بن مغيره از اسلام برگشتند و اين آيه: «الذين تتوفيهم الاملائكة ظالمى انفسهم...» درباره آنها نازل شد.( ماخذ سابق)
ولى افراد مسلمان شده كه فاقد عشيره و قبيله بودند، و نيز نيروئى نداشتند كه از خود دفاع كنند، مبتلا به انواع مصائب و صدمات شدند.بعضى را به زندان مىافكندند،برخى را با كتك و شكنجه جسمى تحت فشار قرار مىدادند، و عدهاى را تشنه و گرسنه گذاشته رها مىكردند، يا در آفتاب طاقت فرسا نگاه مىداشتند، باشد كه از دين اسلام برگردند، و از پيروى پيغمبر منصرف شوند. نام اين آزاد مردان و آزاد زنان مسلمان مجاهد در تاريخ اسلام آمده است، و از آنها به نيكى و قهرمانى ياد شده است. و اينان:
اول - بلال بن رباح حبشى است. پدر و مادر او از اسيران حبشه و خود وى در مكه متولد شده بود. بلال غلام «امية بن خلف» از سران قريش بود كه پيشتر از وى نام برديم.
امية بن خلف، بلال غلام خود را سختشكنجه مىداد. و به وى تكليف مىكرد تا از اعتقاد به خداى يگانه باز گردد.
براى تامين اين منظور اميه بن خلف هنگام ظهر بلال را مىآورد بيرون مكه و در آن گرماى كشنده و آفتاب سوزان، او را بر رو و پشت مىافكند به روى سنگلاخها يا صخرههاى داغ و سنگى بزرگ هم روى سينهاش مىنهاد و مىگفت: همين طور بايد بمانى تا مرگت فرا رسد يا از محمد برگردى و «لات» و «عزى» خدايان ما را پرستش كنى. ولى بلال همه اين عذابها را تحمل مىكرد و در زير شكنجه پى در پى مىگفت: احد احد خدا خداى يگانه است، يگانه است.
بلال بنابر نقل سحيح توستط شخص پيغمبر (صلى الله عليه و آله) از اميه بن خلف خريدارى شد و آزاد گرديد،و اينكه مشهور است ابوبكر او را خريد و آزاد گردانيد مقرون به صحت نيست.
دوم - عمار ياسر و پدر و مادرش. عمار خود و پدر و مادرش از مبلغين نخستين بودند كه وقتى پيغمبر در خانه ارقم بن ابى ارقم بود، بعد از سى و چند نفر كه مسلمان شدند، اسلام آوردند.
كافران قريش عمار و پدر و مادرش را به «ابطح» مىبردند، و در وقت ظهر و گرماى طاقت فرسا شكنجه مىدادند. روزى پيغمبر از كنار آنها گذشت و فرمود: «اى خاندان ياسر! ثابت قدم باشيد كه ميعاد شما بهشت است».
سرانجام «ياسر» در زير شكنجه جان داد. زن او «سميه» چون ابوجهل را به درشتى و خشونت مخاطب ساخت، ابوجهل هم با حربهاى كه در دست داشت به قلب وى فرو كوفت و او را كشت. سميه نخستين زن مسلمانى بود كه به شهادت رسيد.
سپس به سراغ خود عمار آمدند و او را سخت تحتشكنجه قرار دادند. گاهى مدتها در آفتاب نگاهش مىداشتند، و زمانى سنگى گداخته به روى سينهاش مىنهادند، و در هر فرصت به وى مىگفتند: رهايت نمىكنيم مگر اين كه به محمد ناسزا بگويى و لات و عزى خدايان ما را به نيكى ياد كنى. عمار هم چنين كرد و آنها نيز او را رها كردند.
از آن پس عمار آمد نزد پيغمبر و گريه سرداد. پيغمبر پرسيد عمار! چه خبر! عمار گفت: خبر بدى يا رسول الله! سپس ماجرا را نقل كرد و تاسف خود را اظهار داشت كه براى حفظ جانش ناگزير شده است به خواست آنها گردن نهد.
پيغمبر فرمود: در باطن، دل خود را چگونه مىبينى؟ عمار گفت: مىبينم كه لبريز از ايمان است. پيغمبر فرمود: اى عمار! اگر باز هم تو را تحت فشار گذاشتند به همين گونه پاسخ ده، و جان خود را حفظ كن. در اين هنگام اين آيه راجع به عمار نازل شد:
«الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان» عمار در سال 38 هجرى در جنگ صفين شهيد شد.
سوم - خباب بن ارت. پدر وى از قبيله بنى تميم و مردى از نواحى جنوب عراق بود. مردمى از قبيله «ربيعه» او را اسير كردند و آوردند مكه و به شخصى به نام «سباع بن عبدالعزى خزاعى» فروختند.
خباب ششمين كسى بود كه به پيغمبر گرويد، و اين نيز پيش از آن بود كه پيغمبر به خانه «ارقم بن ابى ارقم» در آيد. همين كه كفار قريش پى بردند اين مرد بى كس مسلمان شده است، او را گرفتند و به سختى شكنجه دادند.
كفار، «خباب» را برهنه مىكردند و با پشت به روى ريگهاى تفتيده مىانداختند. گاهى نيز او را لخت كرده و به روى سنگ داغى كه در زير آن آتش افروخته بودند، انداخته و شكنجه مىدادند. در اثناى شكنجه سرش را بر مىگرداندند و از وى مىخواستند آنچه آنها مىخواهند بازگو كند، ولى خباب مقاومت مىكرد و تسليم نمىشد. خباب به سال 36 هجرى در كوفه از دنيا رفت.
چهارم - صهيب رومى. وى رومى نبود. علت اينكه او را «رومى» خواندهاند اين بود كه رومىها اسيرش كردند و فروختند. و گفتهاند كه چون سرخرو بوده است. وى را رومى خواندند. صهيب نيز از كسانى بود كه سخت درراه خدا شكنجه ديد. بعد از مهاجرت پيغمبر به مدينه، وقتى صهيب خواست به مدينه برود، سران قريش مانع شدند.صهيب هر چه داشت به آنها داد تا هفتاد سالگى در مدينه وفات يافت.
پنجم - عامر بن فهيره. اين مرد غلام طفيل بن عبدالله ازدى برادر مادرى عايشه دختر ابوبكر بود. عامر پيش از آنكه پيغمبر به خانه «ارقم» درآيد، مسلمان شد، او نيز از كسانى است كه در راه خدا سختشكنجه ديد ولى از دين برنگشت.
عامر دروقتى كه پيغمبر در «غار ثور» به سر مىبرد و آهنگ مدينه داشت، گوسفندان ابوبكر را مىآورد جلو غار و بدين گونه به پيغمبر و ابوبكر كه همراه حضرت به غار آمده بود، شير مىداد تا تغذيه كنند.سپس با پيغمبر به مدينه آمد و در بين راه كار پيغمبررا انجام مىداد.
عامر در جنگ بدر و احد شركت جست. در واقعه«بئرمعونه» به سال سوم هجرى شهيد شد واو درآن موقع چهل سال داشت. گويند: وقتى نيزه به او اصابت كرد گفت: به خداى كعبه رستگار شدم، و به دنبال آن درگذشت. هنگام دفن، بدن او را نيافتند تا با بقيه شهداى اسلام كه شصت تن بودند و در آن حادثه به شهادت رسيدند، دفن كنند. به همين جهت گفتند: فرشتگان او را دفن كردند.
ششم - ابوفكيهه. نام وى «افلح» بوده و بعضى هم «يسار» گفتهاند.
وى برده صفوان بن امية بن خلف.بود. ابوفكيهه به اتفاق بلال مسلمان شد. امية بن خلف او را هم گرفت و بندى به پايش بست و دستور داد به روز زمين بكشند، سپس افكند به روى ريگهاى سوزان. در آن هنگام جعلى از لاى سنگها بيرون آد و از كنار او گذشت. امية بن خلف به وى گفت: آيا اين خداى تو نيست؟ ابوفكيهه همان طور كه با بدن خون آلود و خسته و كوفته در ميان ريگهاى داغ افتاده بود، پاسخ داد: خداى من «الله» است كه پروردگار من و تو و اين جعل مىباشد!
سپس امية بن خلف طنابى به گردن آن مرد مبارز افكند و سخت كشيد تا او را خفه كند. برادرش ابى بن خلف كه پيشتر از وى نام برديم ايستاده بود و منظره را تماشا مىكرد. «ابى» گفت: بيشتراو را شكنجه بده تا محمد بيايد و با سحر و جادويش او را نجات دهد. چندان او را شكنجه دادند تا پنداشتند كه مرده است. ولى او نمرده بود، و جان سالم بدر برد.
و هم گفتهاند كه رؤساى «بنى عبد الدار» او را شكنجه دادند. چون غلام آنها بود. از جمله سنگى بر روى سينهاش نهادند و چندان نگه داشتند كه زبانش از دهانش بيرون زد، ولى تسليم خواستههاى مشركان نشد، و دست از اسلام برنداشت. سرانجام به مدينه هجرت كرد و پيش از جنگ بدر زندگانى را وداع گفت.
هفتم - لبنيه كنيز بنى مؤمل بن حبيب بن عدى بن كعب. اين زن مسلمان با ايمان تحت تعقيب عمبر بن خطاب بود. عمر پيش از آن كه مسلمان شود اين زن بينوا را مىگرفت و شكنجه مىداد تا بگويد از اسلام برگشتم، سپس او را رها مىساخت و مىگفت: اين كه تو را رها ساختم براى اين است كه بيشتر ناراحتى ببينى، و «لبينه» مىگفت: تو هم اگر مسلمان نشوى خدا همين بلا را بر سرت مىآورد.
هشتم - زنيره. اين زن كنيز «بنى عدى» بود، و عمر كه از مردان اين خانواده بود، او را به جرم مسلمانى شكنجه مىداد. و گفتهاند كه او كنيز «بنى مخزوم» بود و توسط ابوجهل از سران بنى مخزوم شكنجه مىديد تا بر اثر شكنجه نابينا شد. ممكن است اين زن مسلمان بىپناه توسط هر دوى آنها شكنجه شده باشد. وقتى در زير شكنجه ابوجهل زجركشيد تا نابينا شد، ابوجهل به وى گفت: اين شكنجه را خدايان ما «لات» و «عزى» به تو دادند.
«زنيره» پاسخ داد كه «لات» و «عزى» چه مىدانند كه پرستندگان آنها كيستند؟ اين يك امتحان آسمانى است، و خداى من قادر است چشم مرا دوباره بينا كند. چون روز بعد از خواب برخاست، خداوند بينائيش را به او برگدانيد، وقتى قريش آگاه شدند، گفتند: اين از جادوى محمد است!
نهم - نهديه.نخست كنيز «بنى نهد» بود، سپس كنيز زنى از قبيله «بنى عبدالدار»شد، و اسلام آورد. خانم وى، او را شكنجه مىداد و مىگفت: تو را رها نمىكنم مگر اين كه ياران محمد تو را از من خريدارى كنند. يكى از اصحاب او را خريد و آزاد كرد.
دهم - ام عبيس يا «ام عنيس». اين زن كنيز قبيله «بنى زهره» بود. اسود بن عبد يغوث او را شكنجه مىداد تا اينكه يكى از مسلمانان او را خريد و آزاد كرد.( كامل بن اثير -جلد 2 ص 45 - 47)
------------------------------
على دوانى
آزار رساندن قريش به نو مسلمانان
- بازدید: 2541