فصل سوم: گوشه اى از كرامت ها و شگفتى هاى امام حسن عسكرى عليه السلام

(زمان خواندن: 9 - 18 دقیقه)

معجزه ها و كارهاى شگفت انگيز حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه از آن ذات با بركت ظاهر مى شد بيش از شمارش است ولى به عنوان تيمّن چند معجزه از درياى معجزات حضرتش - با اين كه با توجه به اغلب روايات ظاهر مى شود كه امام حسن عسكرى عليه السلام بيشتر اوقات محبوس و از ملاقات ممنوع بود و هميشه شب ها مشغول نماز و عبادت و روزها روزه دار بود - ذكر مى شود.
فروتنى درندگان
در ((ارشاد)) شيخ مفيد رحمة الله آمده است:
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را به نحرير سپردند، او بر حضرت بسيار تنگ گرفت به آن بزرگوار اذيت مى كرد، همسرش او را از خدا و شئامت اين امر مى ترسانيد و جلالت و زهد آن حضرت را وصف مى كرد، ولى به او تاءثر نكرد و به دستور خليفه در صدد قتل آن حضرت برآمد.
امام حسن عسكرى عليه السلام را به ((بركة السباع)) ميان درندگان افكند كه طعمه آنها گردد. پس از زمانى به آن محل نظر كردند، ديدند نور الهى در تجلى است. آن امام عالى مقام مشغول نماز و شيرها در اطراف آن حضرت حلقه زده اند و با كمال تذلّل سر به زير انداخته اند.
ناظرين متحير ماندند. او امر كرد كه آن حضرت را خارج نمودند و به منزلش ‍ بردند.
و به اين آيت ظاهره و دلالت باهره در زيارت آن حضرت اشاره است كه:
و بالاءمام الحسن بن علىّ عليهماالسلام الّذى طرح للسباع فخلصته من مرابضها، و امتحن بالدواب الصعاب فذللت له مراكبها.
به امام حسن عسكرى عليه السلام متوسل شدم، آن مولايى كه او را در ميان درندگان افكندند. پس به سلامت او را از محل درندگان بيرون آوردى و ممتحن شد حيوان چموش پس رام كردى براى او سوار شدن را.
هم چنين در ((ارشاد)) شيخ مفيد عليه السلام و كتاب هاى ديگرى آمده است:
مستعين بالله خليفه عباسى استرى داشت پربها كه در حسن و بزرگى جثّه بى نظير بود، ولى چموش و سركش بود به حدّى كه هيچ يك از امرا قدرت نداشت به آن لگام زند يا سوار آن شود. اتفاقا روزى آن حضرت به ديدن خليفه رفت، از حضرت خواهش نمود كه دهنه بر دهان آن استر زند و گفت: من نمى توانم.
غرضش از اين كار آن بود كه يا استر رام شود، يا آن كه چموشى كند و آن حضرت را بكشد.
حضرت برخاست و دست مبارك را بر كفل استر گذاشت، آن حيوان به شدت عرق كرد و در نهايت آرامى و تذلّل شد. پس حضرت او را زين كردند و لجام بر دهنش زدند و سوار شدند بدون اين كه امتناع كند و قدرى در منزل او را راه برد.
خليفه و حاضرين همه از اطاعت و انقياد حيوانات به آن حضرت حيران و متعجب شدند و خليفه استر را به آن حضرت بخشيد.
سه روز تا گشايش
از معجزات ديگر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام اين است:
چون مستعين عباسى تصميم به قتل آن حضرت گرفت، حضرتش را به سعيد حاجب سپرد كه آن بزرگوار را به كوفه ببرد و در راه شهيدش  نمايد.
اين خبر در ميان شيعيان منتشر شد، آنان بسيار مضطرب گشتند و اين قضيه در حالى بود كه هنوز از وفات امام هادى عليه السلام كمتر از پنج سال گذشته بود. جمعى از شيعيان به حضرت عريضه نوشتند و استفسار حال نمودند.
حضرتش در جواب مرقوم فرمود: بعد از سه روز فرج مى رسد.
در روز سوم مستعين را خلع نمودند و معتز را به خلافت نشانيدند و بعد از او، مستعين را در واسط كشتند.(1)
مردم قم و پناه بردن به پيشواى نور
در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام شخصى به نام ((ابن بغا)) بود. او از طاغوت هاى زمان بود و يكى از فرماندهان بنى عباس به شمار مى رفت، بسيارى از بى گناهان را كشت و هرگز از جنايت و ستمگرى دريغ نورزيد. متون تاريخى حكايات غريبى از او نقل كرده اند از آن جمله آمده است:
حكام بنى عباس او را به قم فرستادند تا مردم قم را گوش مالى دهد. او پيش ‍ از ورود به قم به يكى از شهرها رفته بود و با مردم آن شهر جنگيد و بر آنها مسلط گرديد و سه روز شهر را براى ارتش خود مباح اعلام كرد(!!!)
نوشته اند: تا زمان ماءمون از اهل قم ماليات مى گرفتند؛ مالياتى كه گرفتن آن حرام بوده و مى باشد، مقدار مالياتى كه از اهل قم مى گرفتند دو ميليون دينار (معادل دو ميليون راءس گوسفند) بود و ساليانه از آنان گرفته مى شد.
آنان خواسته بودند تا حاكم مركز درآمدشان را برآورد كند و بر اساس آن ماليات بگيرد، آنان پرداخت اين مبلغ را خارج از توان خود اعلام كردند.
روشن است كه تعيين چنين مالياتى از ديگر موارد ستمگرى عباسيان بود كه به نام اسلام بر مردم روا مى داشتند.
ماءمون از اين كه مردم قم اين گونه برخورد كردند، سخت برآشفت، لذا طاغوتى را فرستاد و آن ظالم عده اى از مردم را كشت و دستور داد از آن سال به بعد هفت ميليون دينار پرداخت كنند.اين ماجرا گذشت تا اين كه متوكّل عباسى در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام ابن بغا را به قم فرستاد. تمام اين داستان در كتاب هاى تاريخى از جمله در ((منتهى الآمال)) آمده و از حكايات عبرت آموز است كه قرآن كريم با اشاره به ماجراهايى همانند آن مى فرمايد:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب (2)
بنا به نقل تاريخ، مردم قم به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض حال نموده و گفتند:
اى فرزند رسول خدا! اگر ابن بغا به قم برسد هيچ چيزى را سالم نخواهد گذاشت، زيرا با آمدن به شهر قم، مردم را از دم تيغ گذرانده، به نواميس ‍ مردم دست اندازى كرده، دارايى هاى مردم را غارت كرده و مزارع را به آتش ‍ مى كشد و جز جنايت كار ديگرى صورت نمى دهد.
مردم در عرض حال خود از خدمت امام عليه السلام خواستند كه به دادشان برسد.
در روايت ديگرى آمده است: حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام دعايى دارند (3) كه آن را به اهل قم تعليم فرمودند تا بخوانند. اهل قم نيز آن دعا را خواندند.
ابن بغا به قم آمد، ولى پس از توقف مختصرى به سرعت از آن عبور كرد، در حالى كه قم بهترين شهرى بود كه در مسيرش واقع شده بود، از جاهاى ديگرى هم عبور كرد و بسيارى از اهالى آن شهرها را كشت و دست به غارتگرى زد و آن مردمان هم افراد بيچاره و مظلومى بودند، اما به سراغ اهل بيت عليهم السلام نرفته بودند.
بنابراين، تنها راه نجات بشر توسل به خدا و پيامبر و حب اهل بيت عليهم السلام است كه چنانچه انسان وقتى در اين راه گام نهاد، از جمله نجات يافتگان مى شود، چرا كه خدا برترين و قادرترين ياور و سرپرست است و اهل بيت عليهم السلام بهترين راهنما و منجى هستند.
طاليه مغنيه مى نويسد:
منصور دوانقى خودش يك هزار نفر يا بيشتر، از فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام را كشت و ديگر عدد و آمار مقتولين شيعه به دست او به اندازه اى بود كه به شمار درنيامد.(4)
بخشش با اعجاز
در ((خرايج راوندى)) آمده است: ابوهاشم گويد:
روزى امام حسن عسكرى عليه السلام به مركب سوار شد و به صحرا رفت من هم در خدمت حضرتش رفتم. در راه بدهكاريم از قلبم خطور نمود و منقلب شدم.
آن حضرت توجهى به من كرد و فرمود: خدا بدهكارى تو را ادا خواهد كرد.
آن گاه حضرتش از روى زين خم شد و با تازيانه خود خطى بر روى زمين كشيد و فرمود: يا اباهاشم! بردار و كتمان كن.
پياده شدم، ديدم شمش طلاست. من آن را برداشتم و در كنار كفش خود نهادم و مسرور سوار شدم كه بدهكاريم ادا مى شود. از قلبم خطور نمود كه زمستان در پيش است هزينه زمستان و لباس خانواده فراهم نيست، چه كنم؟
دوباره آن امام رؤ وف به من نظرى نمود و خم شد با تازيانه خود بر روى زمين خطى كشيد و فرمود: بردار.
فرود آمدم، شمش نقره اى بود برداشتم و در كنار كفش ديگر پنهان كردم. پس از بازگشت محاسبه كردم طلا مطابق بدهكارى و نقره مطابق هزينه زمستان شد.
شرم نكن! حاجت خود را بطلب
ابن شهرآشوب روايت كرده كه ابوهاشم گويد:
وقتى در ضيق و تنگى معاش بودم خواستم از امام حسن عسكرى عليه السلام معونه طلب كنم. خجالت كشيدم چون به منزل خود رفتم، آن حضرت صد اشرفى به من فرستاد و مرقوم فرموده بود:
اذا كانت لك حاجة فلا تستحيى و لا تحتشم و اطلبها، فاءنك ترى ما تحب ان شاء الله.
هرگاه حاجتى داشته باشى خجالت مكش و شرم مكن و آن را از ما طلب كن كه آنچه دوست دارى خواهى ديد ان شاء الله.
در ((خرايج راوندى)) آمده است:
عيسى بن صبيح گويد: من در زندان بودم كه امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز آوردند و در بند من زندانى نمودند. من به مقام حضرت عارف بودم. حضرتش به من متوجه شد و فرمود:
لك خمس و ستّون سنة و شهر و يومان.
تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر كرده اى.
من كتاب دعايى همراه داشتم كه تاريخ ولادت من در آن ثبت بود. به آن رجوع كردم، ديدم چنان است كه حضرتش خبر داد.
پس به من فرمود:
هل رزقت من ولد؟
آيا فرزندى روزى تو شده است؟
عرض كردم: نه.
فرمود:
اللهم ارزقه ولدا يكون له عضدا.
خدايا! به او فرزندى روزى نما كه قوت بازوى او باشد، همانا فرزند خوب قوت و بازويى است.
آن گاه به اين شعر متمثل شد:
من كان ذا ولد يدرك ظلامته
اءن الذليل الّذى ليست له عضدا
هر كه صاحب فرزند باشد، داد خود را مى گيرد، به راستى كه ذليل كسى است كه قوت بازويى ندارد.
عرض كردم: شما هم فرزند داريد؟
فرمود:
اى والله! سيكون لى ولدا يملاء الاءرض قسطا و عدلا فاءما الآن فلا.
آرى، به خدا قسم! به زودى خداوند تعالى پسرى بر من كرامت فرمايد كه زمين را از عدل و داد لبريز خواهد كرد. اما اكنون فرزندى ندارم.
آن وقت حضرت متمثّل به اين شعر شد:
لعلّك يوما اءن ترانى كاءنّما
بنى حوالى الاُسود اللوابد
فاءنّ تميما قبل اءن تلد الحصى
اءقام زمانا و هو فى الناس واحد
رهايى از زندان
ابوهاشم جعفرى گويد:
من در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام در زندان مهدى بن الواثق عباسى در تنگنا بودم. به حضرتش شكوه كردم فرمود:
فى هذه اليلة يتبز الله عمره؛
همين امشب خداوند عمر مهدى را قطع خواهد كرد.
صبح آن روز تركان ريختند و مهدى را كشتند.
در نقل ديگرى آمده است:
ابوهاشم جعفرى گويد: به امام حسن عسكرى عليه السلام از تنگى زندان و سختى زنجير شكايت كردم.
حضرتش در جواب مرقوم فرمود:
اءنت مصلّى الظهر اليوم فى منزلك.
تو امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند.
من همان روز وقت ظهر از زندان آزاد و نماز ظهر را در منزل خود خواندم.

معجزه ها و كارهاى شگفت انگيز حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام كه از آن ذات با بركت ظاهر مى شد بيش از شمارش است ولى به عنوان تيمّن چند معجزه از درياى معجزات حضرتش - با اين كه با توجه به اغلب روايات ظاهر مى شود كه امام حسن عسكرى عليه السلام بيشتر اوقات محبوس و از ملاقات ممنوع بود و هميشه شب ها مشغول نماز و عبادت و روزها روزه دار بود - ذكر مى شود.
فروتنى درندگان
در ((ارشاد)) شيخ مفيد رحمة الله آمده است:
حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را به نحرير سپردند، او بر حضرت بسيار تنگ گرفت به آن بزرگوار اذيت مى كرد، همسرش او را از خدا و شئامت اين امر مى ترسانيد و جلالت و زهد آن حضرت را وصف مى كرد، ولى به او تاءثر نكرد و به دستور خليفه در صدد قتل آن حضرت برآمد.
امام حسن عسكرى عليه السلام را به ((بركة السباع)) ميان درندگان افكند كه طعمه آنها گردد. پس از زمانى به آن محل نظر كردند، ديدند نور الهى در تجلى است. آن امام عالى مقام مشغول نماز و شيرها در اطراف آن حضرت حلقه زده اند و با كمال تذلّل سر به زير انداخته اند.
ناظرين متحير ماندند. او امر كرد كه آن حضرت را خارج نمودند و به منزلش ‍ بردند.
و به اين آيت ظاهره و دلالت باهره در زيارت آن حضرت اشاره است كه:
و بالاءمام الحسن بن علىّ عليهماالسلام الّذى طرح للسباع فخلصته من مرابضها، و امتحن بالدواب الصعاب فذللت له مراكبها.
به امام حسن عسكرى عليه السلام متوسل شدم، آن مولايى كه او را در ميان درندگان افكندند. پس به سلامت او را از محل درندگان بيرون آوردى و ممتحن شد حيوان چموش پس رام كردى براى او سوار شدن را.
هم چنين در ((ارشاد)) شيخ مفيد عليه السلام و كتاب هاى ديگرى آمده است:
مستعين بالله خليفه عباسى استرى داشت پربها كه در حسن و بزرگى جثّه بى نظير بود، ولى چموش و سركش بود به حدّى كه هيچ يك از امرا قدرت نداشت به آن لگام زند يا سوار آن شود. اتفاقا روزى آن حضرت به ديدن خليفه رفت، از حضرت خواهش نمود كه دهنه بر دهان آن استر زند و گفت: من نمى توانم.
غرضش از اين كار آن بود كه يا استر رام شود، يا آن كه چموشى كند و آن حضرت را بكشد.
حضرت برخاست و دست مبارك را بر كفل استر گذاشت، آن حيوان به شدت عرق كرد و در نهايت آرامى و تذلّل شد. پس حضرت او را زين كردند و لجام بر دهنش زدند و سوار شدند بدون اين كه امتناع كند و قدرى در منزل او را راه برد.
خليفه و حاضرين همه از اطاعت و انقياد حيوانات به آن حضرت حيران و متعجب شدند و خليفه استر را به آن حضرت بخشيد.
سه روز تا گشايش
از معجزات ديگر حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام اين است:
چون مستعين عباسى تصميم به قتل آن حضرت گرفت، حضرتش را به سعيد حاجب سپرد كه آن بزرگوار را به كوفه ببرد و در راه شهيدش  نمايد.
اين خبر در ميان شيعيان منتشر شد، آنان بسيار مضطرب گشتند و اين قضيه در حالى بود كه هنوز از وفات امام هادى عليه السلام كمتر از پنج سال گذشته بود. جمعى از شيعيان به حضرت عريضه نوشتند و استفسار حال نمودند.
حضرتش در جواب مرقوم فرمود: بعد از سه روز فرج مى رسد.
در روز سوم مستعين را خلع نمودند و معتز را به خلافت نشانيدند و بعد از او، مستعين را در واسط كشتند.(1)
مردم قم و پناه بردن به پيشواى نور
در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام شخصى به نام ((ابن بغا)) بود. او از طاغوت هاى زمان بود و يكى از فرماندهان بنى عباس به شمار مى رفت، بسيارى از بى گناهان را كشت و هرگز از جنايت و ستمگرى دريغ نورزيد. متون تاريخى حكايات غريبى از او نقل كرده اند از آن جمله آمده است:
حكام بنى عباس او را به قم فرستادند تا مردم قم را گوش مالى دهد. او پيش ‍ از ورود به قم به يكى از شهرها رفته بود و با مردم آن شهر جنگيد و بر آنها مسلط گرديد و سه روز شهر را براى ارتش خود مباح اعلام كرد(!!!)
نوشته اند: تا زمان ماءمون از اهل قم ماليات مى گرفتند؛ مالياتى كه گرفتن آن حرام بوده و مى باشد، مقدار مالياتى كه از اهل قم مى گرفتند دو ميليون دينار (معادل دو ميليون راءس گوسفند) بود و ساليانه از آنان گرفته مى شد.
آنان خواسته بودند تا حاكم مركز درآمدشان را برآورد كند و بر اساس آن ماليات بگيرد، آنان پرداخت اين مبلغ را خارج از توان خود اعلام كردند.
روشن است كه تعيين چنين مالياتى از ديگر موارد ستمگرى عباسيان بود كه به نام اسلام بر مردم روا مى داشتند.
ماءمون از اين كه مردم قم اين گونه برخورد كردند، سخت برآشفت، لذا طاغوتى را فرستاد و آن ظالم عده اى از مردم را كشت و دستور داد از آن سال به بعد هفت ميليون دينار پرداخت كنند.اين ماجرا گذشت تا اين كه متوكّل عباسى در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام ابن بغا را به قم فرستاد. تمام اين داستان در كتاب هاى تاريخى از جمله در ((منتهى الآمال)) آمده و از حكايات عبرت آموز است كه قرآن كريم با اشاره به ماجراهايى همانند آن مى فرمايد:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاءولى الاءلباب (2)
بنا به نقل تاريخ، مردم قم به امام حسن عسكرى عليه السلام عرض حال نموده و گفتند:
اى فرزند رسول خدا! اگر ابن بغا به قم برسد هيچ چيزى را سالم نخواهد گذاشت، زيرا با آمدن به شهر قم، مردم را از دم تيغ گذرانده، به نواميس ‍ مردم دست اندازى كرده، دارايى هاى مردم را غارت كرده و مزارع را به آتش ‍ مى كشد و جز جنايت كار ديگرى صورت نمى دهد.
مردم در عرض حال خود از خدمت امام عليه السلام خواستند كه به دادشان برسد.
در روايت ديگرى آمده است: حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام دعايى دارند (3) كه آن را به اهل قم تعليم فرمودند تا بخوانند. اهل قم نيز آن دعا را خواندند.
ابن بغا به قم آمد، ولى پس از توقف مختصرى به سرعت از آن عبور كرد، در حالى كه قم بهترين شهرى بود كه در مسيرش واقع شده بود، از جاهاى ديگرى هم عبور كرد و بسيارى از اهالى آن شهرها را كشت و دست به غارتگرى زد و آن مردمان هم افراد بيچاره و مظلومى بودند، اما به سراغ اهل بيت عليهم السلام نرفته بودند.
بنابراين، تنها راه نجات بشر توسل به خدا و پيامبر و حب اهل بيت عليهم السلام است كه چنانچه انسان وقتى در اين راه گام نهاد، از جمله نجات يافتگان مى شود، چرا كه خدا برترين و قادرترين ياور و سرپرست است و اهل بيت عليهم السلام بهترين راهنما و منجى هستند.
طاليه مغنيه مى نويسد:
منصور دوانقى خودش يك هزار نفر يا بيشتر، از فرزندان على و فاطمه عليهماالسلام را كشت و ديگر عدد و آمار مقتولين شيعه به دست او به اندازه اى بود كه به شمار درنيامد.(4)
بخشش با اعجاز
در ((خرايج راوندى)) آمده است: ابوهاشم گويد:
روزى امام حسن عسكرى عليه السلام به مركب سوار شد و به صحرا رفت من هم در خدمت حضرتش رفتم. در راه بدهكاريم از قلبم خطور نمود و منقلب شدم.
آن حضرت توجهى به من كرد و فرمود: خدا بدهكارى تو را ادا خواهد كرد.
آن گاه حضرتش از روى زين خم شد و با تازيانه خود خطى بر روى زمين كشيد و فرمود: يا اباهاشم! بردار و كتمان كن.
پياده شدم، ديدم شمش طلاست. من آن را برداشتم و در كنار كفش خود نهادم و مسرور سوار شدم كه بدهكاريم ادا مى شود. از قلبم خطور نمود كه زمستان در پيش است هزينه زمستان و لباس خانواده فراهم نيست، چه كنم؟
دوباره آن امام رؤ وف به من نظرى نمود و خم شد با تازيانه خود بر روى زمين خطى كشيد و فرمود: بردار.
فرود آمدم، شمش نقره اى بود برداشتم و در كنار كفش ديگر پنهان كردم. پس از بازگشت محاسبه كردم طلا مطابق بدهكارى و نقره مطابق هزينه زمستان شد.
شرم نكن! حاجت خود را بطلب
ابن شهرآشوب روايت كرده كه ابوهاشم گويد:
وقتى در ضيق و تنگى معاش بودم خواستم از امام حسن عسكرى عليه السلام معونه طلب كنم. خجالت كشيدم چون به منزل خود رفتم، آن حضرت صد اشرفى به من فرستاد و مرقوم فرموده بود:
اذا كانت لك حاجة فلا تستحيى و لا تحتشم و اطلبها، فاءنك ترى ما تحب ان شاء الله.
هرگاه حاجتى داشته باشى خجالت مكش و شرم مكن و آن را از ما طلب كن كه آنچه دوست دارى خواهى ديد ان شاء الله.
در ((خرايج راوندى)) آمده است:
عيسى بن صبيح گويد: من در زندان بودم كه امام حسن عسكرى عليه السلام را نيز آوردند و در بند من زندانى نمودند. من به مقام حضرت عارف بودم. حضرتش به من متوجه شد و فرمود:
لك خمس و ستّون سنة و شهر و يومان.
تو شصت و پنج سال و يك ماه و دو روز عمر كرده اى.
من كتاب دعايى همراه داشتم كه تاريخ ولادت من در آن ثبت بود. به آن رجوع كردم، ديدم چنان است كه حضرتش خبر داد.
پس به من فرمود:
هل رزقت من ولد؟
آيا فرزندى روزى تو شده است؟
عرض كردم: نه.
فرمود:
اللهم ارزقه ولدا يكون له عضدا.
خدايا! به او فرزندى روزى نما كه قوت بازوى او باشد، همانا فرزند خوب قوت و بازويى است.
آن گاه به اين شعر متمثل شد:
من كان ذا ولد يدرك ظلامته
اءن الذليل الّذى ليست له عضدا
هر كه صاحب فرزند باشد، داد خود را مى گيرد، به راستى كه ذليل كسى است كه قوت بازويى ندارد.
عرض كردم: شما هم فرزند داريد؟
فرمود:
اى والله! سيكون لى ولدا يملاء الاءرض قسطا و عدلا فاءما الآن فلا.
آرى، به خدا قسم! به زودى خداوند تعالى پسرى بر من كرامت فرمايد كه زمين را از عدل و داد لبريز خواهد كرد. اما اكنون فرزندى ندارم.
آن وقت حضرت متمثّل به اين شعر شد:
لعلّك يوما اءن ترانى كاءنّما
بنى حوالى الاُسود اللوابد
فاءنّ تميما قبل اءن تلد الحصى
اءقام زمانا و هو فى الناس واحد
رهايى از زندان
ابوهاشم جعفرى گويد:
من در زمان امام حسن عسكرى عليه السلام در زندان مهدى بن الواثق عباسى در تنگنا بودم. به حضرتش شكوه كردم فرمود:
فى هذه اليلة يتبز الله عمره؛
همين امشب خداوند عمر مهدى را قطع خواهد كرد.
صبح آن روز تركان ريختند و مهدى را كشتند.
در نقل ديگرى آمده است:
ابوهاشم جعفرى گويد: به امام حسن عسكرى عليه السلام از تنگى زندان و سختى زنجير شكايت كردم.
حضرتش در جواب مرقوم فرمود:
اءنت مصلّى الظهر اليوم فى منزلك.
تو امروز نماز ظهر را در منزل خود خواهى خواند.
من همان روز وقت ظهر از زندان آزاد و نماز ظهر را در منزل خود خواندم.

عنايت به برادر

عنايت به برادر
معتمد امام حسن عسكرى عليه السلام را با برادرش جعفر در دست على بن حزين زندانى كرد و پيوسته از او، حال حضرت را مى پرسيد.
او مى گفت: روزها روزه دار و شب ها در عبادت است.
تا آن كه روزى پرسيد و على همان جواب را داد.
معتمد گفت: همين ساعت نزد او برو و به او از جانب من سلام برسان و بگو: برو به منزلت به سلامت.
على گفت: به سوى زندان رفتم، ديدم بر درب زندان الاغى زين كرده مهيّا است، وارد زندان شدم، ديدم آن حضرت نشسته و كفش و عباى خود را پوشيده و آماده بيرون شدن از زندان و به منزل رفتن است. چون مرا ديد برخاست، من رسالت خود را ادا كردم.
حضرت به الاغ سوار شد، ايستاد.
عرض كردم: براى چه ايستاده اى اى آقاى من؟
فرمود: تا جعفر بيايد.
عرض كردم: من به رهايى شما ماءمورم.
فرمود: برو به خليفه بگو: ما با هم از يك خانه آمده ايم، اين چگونه مى شود؟
آن مرد رفت و برگشت و گفت: خليفه گفت: من جعفر را به خاطر تو آزاد كردم.
چرا از ديدار ما غافلى؟
محمد بن على بن ابراهيم بن موسى بن جعفر گويد:
پريشانى ما به نهايت رسيد. به پدرم گفتم: كرم و سخاوت ابى محمد امام حسن عسكرى عليه السلام مشهور است. خوب است ما هم به سراغ او برويم اميد است به ما نيز اكرام و انعام نمايد.
رهسپار منزل حضرت شديم، در راه پدرم گفت: سخت محتاجم و اگر حضرت پانصد درهم به من بدهد و دويست درهم آن را هزينه پوشاك و دويست درهم آن را صرف خوراك و صد درهم را هم جهت مايحتاج اهل و عيالم قرار دهم خوب است.
من هم از خاطرم گذشت كه اگر حضرت سيصد درهم به من بدهد تا الاغى بخرم و اسباب معيشت فراهم آورم و بقيه را صرف دامادى كنم خوب است.
به در خانه حضرت رسيديم، غلامى بيرون آمد و گفت: على بن ابراهيم و پسرش وارد شوند.
سلام و احوالپرسى كرديم. حضرت به پدرم فرمود: چرا از ديدن ما غافلى؟
عرض كرد: هم تنبلى و هم مشغوليت مانع شده است.
ساعتى نشستيم و چون خواستيم بيرون بياييم، به دهليز خانه كه رسيديم غلامى آمد و كيسه اى به دست پدرم داد و گفت: پانصد درهم است، دويست درهم براى هزينه پوشاك و دويست درهم براى خوراك و صد درهم براى مايحتاج زندگى.
و كيسه اى هم به من داد و گفت: سيصد درهم است، و همان گونه كه نيت كرده بوديم، يكى يكى را بيان فرمود.
اما من قصد كرده بودم به جبل روم و از آنجا همسر انتخاب كنم، فرمود: به جبل مرو، بلكه به سورا برو كه تو را در آنجا گشايش كار است.
من به فرموده حضرتش عمل كردم و به سورا رفتم و مرا در آنجا نفع هاى بسيارى به دست آمد و امروز از بركت آن، صاحب دوهزار دينارم و همواره در ترقّى هستم.(5)
شكوه از فقر و تنگدستى
محمد بن حمزه طى نامه اى به امام حسن عسكرى عليه السلام نوشت و به وسيله ابوهاشم جعفرى خدمت آن امام فرستاد و از آن حضرت درخواست كرد كه به توجه آن بزرگوار از فقرا و تنگدستى نجات يابد.
حضرت در جواب او مرقوم داشت:
خداوند تعالى فقر تو را رفع كرد و از اين به بعد از نظر اقتصادى در رفاه و راحتى هستى، زيرا پسرعمويت به نام يحيى، مرده و وارثى جز تو ندارد، صد هزار درهم از او مانده كه همين روزها به تو مى رسد، در هزينه زندگى ميانه رو و از تبذير و اسراف بركنار باش كه تبذير از افعال شيطان است كهاءنَّ المبذّرين كانوا اءخوان الشياطين.
راوى گويد: پس از چند روز نوشته حضرت به دستم رسيد و از تاريخ آن معلوم شد كه در همان روزى كه حضرت جواب نامه مرا نوشته، پسرعمويم در حران وفات يافته و همان مبلغ از مال او را آوردند و به من دادند و چنان كه حضرت فرموده بود، بى نياز شدم و من به طريق شايسته خرج نمودم.(6)
توسلات مردم جرجان
قطب راوندى و ديگران از جعفر بن شريف جرجانى اين گونه روايت كرده اند، وى گويد:
سالى كه حج رفته بودم، در سامرّا خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام رسيدم. مقدارى از اموال شيعيان همراهم بود كه بايد به حضرت تقديم مى كردم، پس قصد كردم كه از حضرت بپرسم مال ها را به چه كسى تحويل دهم؟
قبل از آن كه بپرسم، حضرت نيت مرا خوانده و فرمود: آنچه نزد تو است به مبارك، خادم من بده.
به دستور حضرت عمل كرده و عرض كردم: شيعيان شما در جرجان به شما سلام رساندند.
فرمود: مگر بعد از اعمال حج به جرجان برنمى گردى؟
گفتم: چرا؟
فرمود: از امروز تا صد و هفتاد روز ديگر به جرجان برمى گردى و در روز جمعه، سوم ماه ربيع الثّانى، اول روز به شهر جرجان مى رسى. به مردم اعلان كن كه من در آخر همان روز به جرجان خواهم آمدامض راشداهمان خداوند تو را و آنچه همراه توست به سلامت خواهد رسانيد. و بر اهل و اولاد خود به سلامت وارد مى شوى و براى پسرت شريف، پسرى متولد شده، نام او را صلت بن شريف بن جعفر بن شريف بگذار كه به زودى خداوند او را به سرحد كمال مى رساند و او از دوستان و اولياى ما مى باشد.
عرض كردم: يابن رسول الله! ابراهيم بن اسماعيل جرجانى از شيعيان شما است و به اوليا و دوستانش بسيار احسان مى كند و از مال و منال خود در هر سال بيشتر از صد هزار درهم به ايشان مى دهد، و او يكى از متنعمين جرجان است.
حضرت دعايش كرده و فرمود: خدا به ابواسحاق ابراهيم بن اسماعيل در عوض احسانى كه به شيعيان ما مى كند جزاى خير دهد و گناهان او را بيامرزد، و پسرى روزى او فرمايد كه صحيح الاءعضا و قائل به حق باشد. به او بگو كه حسن بن على فرمود: نام پسرت را احمد بگذار.
راوى گويد: از خدمت آن حضرت بيرون آمدم و همان گونه كه حضرت فرموده بود، اول روز جمعه، سوم ربيع الثانى وارد جرجان شدم، چون دوستان براى ديدن من آمدند به آنها خبر دادم كه حضرت عسكرى عليه السلام وعده داده اند كه آخر روز به اينجا تشريف مى آورند.
همه خوشحال شده و سوالات خود را جمع كردند و حوائج را مدّنظر گرفتند تا به واسطه حضرت و توسل به آن بزرگوار مسائل آنها جواب داده و حوائجشان برطرف شود.
هنگامى كه نماز ظهر و عصر را خوانديم همه در خانه من جمع شدند. به خدا قسم! بدون اين كه ما توجه كنيم، ناگاه آن حضرت را ديديم كه بر ما وارد شد و سلام كرد و همه احترام كرده، دست حضرت را بوسيديم.
حضرت فرمود: من به جعفر بن شريف وعده كرده بودم كه در آخر اين روز به نزد شما بيايم، نماز ظهر و عصر را در سامرّا به جا آوردم و به جانب شما آمدم تا با شما تجديد عهد كنم. همه سوالات و حاجات خود را جمع كنيد.
اولين كسى كه شروع به سوال كردن نمود، نضر بن جابر بود كه عرض كرد: يابن رسول الله! همانا چند ماهى است كه چشم فرزندم فاسد شده، از خدا بخواه و دعا كن تا چشم او را به او برگرداند.
حضرت فرمود: او را بياور.
وقتى آوردند، دست مبارك خود را به چشمان او كشيد و چشمانش سالم شد.
بعد يك به يك حضار آمدند و حاجت خود را خواستند و حضرت حاجات آنان را برآورد، تا اين كه حاجات همه روا شد و در حق همگى دعا فرمود و در همان روز به سامرّا برگشت.(7)
شاعر چه زيبا سروده:
آن كه از سامرّا يك لحظه رود در جرجان
نسزد بهر نثار قدم او جز، جان
امّت جدّت را درياب!
در ((خرائج راوندى)) آمده است:
على بن حسن بن شاپور گويد:
در سامرّا قحطى شديدى رخ داد و متوكّل امر نمود كه همه مردم آن سامان براى استسقاء و طلب باران بيرون روند. مسلمانان سه روز به صحرا رفتند و دعا كردند و اثرى نيافتند.
روز چهارم جاثليق با جماعتى از نصارى و رهبانان رفتند و در ميان آنها راهبى بود، همين كه آن راهب دست به سوى آسمان برداشت باران شروع به باريدن كرد.
از اين رو مسلمانانى كه ايمانشان ضعيف بود به دين خود مشكوك شدند و به كيش نصرانيت متمايل شدند.
سپس متوكّل امر نمود حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام را از زندان بيرون آوردند(!!) و به او عرض كرد: يابن رسول الله! امت جدت را درياب كه هلاك شدند و از دين خارج شدند.
حضرت فرمود: فردا به صحرا مى رويم و شك و شبهه را برطرف مى كنم.
آنگاه كه جاثليق با رهبانان در روز سوم نيز براى استسقاء به صحرا رفتند و حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام هم با چند نفر از اصحاب و ياران خود تشريف بردند و همين كه راهب دستش را براى دعا بلند كرد، حضرت عسكرى عليه السلام به يكى از غلامان خود فرمود: برو دست راهب را بگير و هرچه بين انگشتانش يافتى بياور تا مطلب بر همه آشكار شود و اشكال برطرف گردد.
آن غلام رفت و بين انگشتان راهب استخوانى يافت. آن را خدمت حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام آورد.
حضرت فرمود: اى راهب! اكنون دعا كن.
آسمان ابرى بود، ابر بشكافت و خورشيد نمايان شد و ديگر دعاى نصارى به جايى نرسيد و سودى نبخشيد و متوكّل گفت: يابن رسول الله! اين استخوان كه بين انگشتان راهب بود، چه بود؟
فرمود: اين راهب به قبر پيامبرى از پيامبران خدا گذشت و اين استخوان را به دست آورد و اثر استخوان پيامبر اين است كه چون مكشوف شود آسمان مى بارد.
بنابر نقل ديگرى: خود آن حضرت با آداب و شرايط دعا فرمود و باران باريد و رفع قحطى و گرانى گرديد و شبهه و شك مردم هم برطرف شد.(8)
------------------------------------------------------------------------
1-ارشاد شيخ مفيد.
2-سوره يوسف، آيه 111.
3-ظاهرا منظور اين دعاى امام حسن عسكرى عليه السلام است يا كبير كل كبير... مجمع الدعوات ص 277. چه خوب است كه اين دعا را براى يك بار هم كه شده بخوانيم، تقريبا به اندازه دعاى كميل است.
4-تاريخ تشيع اصفهان: ص 162، به نقل از الشيعه و الحاكمون: ص 150.
5-حديقة الشيعة: ص 698.
6-مظاهرالانوار - چهارده معصوم. قاضى زاهدى: ج 2، ص 187.
7-خرائج راوندى، منتهى الآمال.
8-خرائج راوندى.
------------------------------------------------------------------
حجة الاسلام و المسلمين حاج شيخ علي رباني خلخالي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page