سيماى محمد
1 رسول خدا(ص) در چشم هر بيننده بزرگ و موقر مى نمود و در دلها با عزت و احترام جاى داشت. رخسار مباركش چون بدر تمام مى درخشيد. قيافه حضرتش زيبا و نورانى بود، رنگ چهره اش سقيد مايل به سرخى بود. اندام او نه لاغر و نه بسيار فربه بود. صورتش سفيد و نورانى و چشمانش سياه و درشت. ابروانى سياه و باريك و پيوسته داشت. سرى بزرگ و متناسب و قامتى به اعتدال داشت. پيشانى بلند، بينى كشيده با مختصرى برآمدگى در ميان آن، گونه ها برجسته، بندهاى دست پهن، مفاصل شانه ها بزرگ و درشت، كفهاى دست و پا ضخيم و محكم بود.
در سفيدى چشمانش كمى سرخى ديده مى شد. دو ذراع دستش كشيده و پستانش از مو برهنه بود. گودى كف پايش از متعارف بيشتر بود.
مژه ها بلند، محاسن پرپشت و انبوه، شاربها كوتاه بودند. دهانش كمى فراخ ولى متناسب و دندانهايش سفيد و با فاصله بود. موهاى صاف و اندامى موزون داشت. خط باريكى از مو از سينه تا ناف او را پوشانده بود. شكم با سينه برابر، چهار شانه، و گردنش در زيبايى همچون نقره خام بود....
دستهايش مانند كف دست عطر فروشان معطر بود. كف دستش فراخ و استخوانهاى دست و پايش بلند بود.
(صورتش گرد بود و خالى زيبا بر لب زيرين او نقش بسته بود).
به گاه خوشحالى، چهره اش چون آيينه اى درخشنده با نقش و نگار مى نمود... در هنگام راه رفتن پيش روى خود را نگاه مى كرد و به آرامى و با وقار گام بر مى داشت و مانند كسى كه بر زمين سراشيب راه رود، پاها را بر مى داشت. وقتى تبسم مى كرد، دندانهايش چون تگرگ نمايان مى شد و بسان برق مى درخشيد.
اندامى زيبا و خويى بسيار پسنديده داشت. خوش مجلس بود، وقتى با مردم روبرو مى شد، پيشانيش چون چراغى روشن آنان را به خود جلب مى كرد. دانه هاى عرق بر چهره اش چون مرواريد غلطان بود. و بوى عرق آن حضرت خوشتر از مشك بود.
2 مهر نبوت ميان دو كتف او نمايان بود و بر آن دو سطر نوشته بود. سطر اوللا اله الا اللهسطر دوممحمد رسول الله (ص).
3 چون در مجلسى مى نشست از اطراف او نورى مى تابيد كه همه آن را مى ديدند....
قال على (ع) فى وصف النبى: انه كان فخما، فى العيون معظما و فى القلوب مكرما يبلالو وجه تالا القمر ليله البد، ازهر، منور اللون مشربا بحمره لم تزر به مقله لم تعبه ثجله، اغر، ابلج، احور، ادعج، اكحل، ازج، عظيم الهامه، رشيق القامه، مقصدا واسع الجبين، اقنى العرنين، اشكل العينين، مقرون الحاجبين، سهل الخدين صلتهما، طويل الزندين شبح الذارعين، عارى مشاشه المنكبين، طيل ما بين المنكبين، شئن الكفين، ضخم القدمين، عارى الثديين، خمصان الاخمصين، مخطوط المتنين، اهدب الاشفار، كث اللحيه ذا و فره، وافر السبله، اخضر الشمط، ضليع الفم، اشم، اشنب، مفلج الاسنان، سبط الشعر، دقيق المسربه، معتدل الخلق، مفاض البطن، عريض الصدر، كان عنقه جيد دميه فى صفا الفضه....
... و كان كفه كف عطار مسها بطيب، رحب الراحه، سبط القصب، و كان اذا رضى و سر فكان وجهه المراه و كان فيه شى من صور، يخطو تكفوا و يمشى هوينا يبدا القوم اذا سارع الى خير و اذا مشى تقلع كانما ينحط فى صبب، اذا تبسم يتبسم عن مثل المنحدر عن بطون الغمام، و اذا افترا افتر عن سنا البرق اذا تلالا، لطيف الخلق، عظيم الخلق، لين الجانب، اذا طلع بوجهه على الناسن راوا جبينه كانه ضو السراچ المتوقد، كان عرقه فى وجهه اللولو و ريح عرقه اطيب من ريح المسك الاذفر....(1)
2 كان بين كتفيه خاتم النبوه مكتوب على الخاتم سطران؛ اما اول سطر: لا اله الا الله و اما الثانى: فمحمد رسول الله.(2)
3... ان نورا كان يضيى عن يمينه حيثما جلس و عن يساره اينما جلس و كان يراه الناس كلهم.(3)
تقسيم وقت
اوقات شريف رسول خدا(ص) در منزل به اختيار خودش بود (يعنى از طرف خدا رخصت داشت تا آن را در امور شخصى صرف كند) اما آن حضرت، حتى اين بخش از فراغت را هم ميان سه كار تقسيم كرده بود: بخشى را به عبادت و بخشى را به خانواده و زمانى را هم به خود اختصاص داده بود كه باز اين بخش نيز اغلب رسيدگى كارهاى مردم از خواص و ديگران سپرى مى گشت.
... اهل فضل را بر ديگران مقدم مى داشت و آنان را بيشتر مورد محبت و عنايت قرار مى داد و هر كس را به مقدار فضيلتى كه در دين كسب كرده بود ارج مى نهاد: بعضى را يك حاجت و بعضى را دو حاجت و بعضى را بيشتر از حاجات آنان برآورده مى ساخت و ايشان را به آنچه كه صلاحشان بود وامى داشت (و به ميزان تواناى و قابليت آنان مسئوليت مى داد).
درباره امت، از آنان پرسش مى نمود و مطالب لازم را گوشزد مى كرد و از حاضران مى خواست تا به غايبان برسانند.
مردم را تشويق مى كرد تا حاجت كسانى را كه به او دسترسى ندارند، به وى برسانند و مى فرمود:هر كس حاجت اشخاص ناتوان را نزد سلطانى برد، خداوند قدمهاى او را در روز واپسين ثابت و استوار خواهد داشت.
در مجلس او غير از مطالب ياد شده سخن ديگرى به گوش نمى رسيد و به كسى هم اجازه نمى داد (كه حرف باطلى پيش كشد).
كسانى كه به حضور آن حضرت شرفياب مى شدند، بى آنكه از محضر پر فيض او توشه اى برگيرند، متفرق نمى شدند (هر كس به فراخور حال، از وى بهره مى گرفت ) و در مراجعت، خود را هدايت يافته و دانا مى يافت.
قال على (ع):... كان دخوله لنفسه، ما ذونا له فى ذلك، فاذا اوى الى منزله جزا دهوله ثلاثه اجزا: جز الله و جز الاهله و جز النفسه ثم جز اجزه بينه و بين الناس فيد ذلك بالخاصه على العامه، و لا يدخر عنهم منه شيئا و كان من سيرته فى جز الامه ايثار اهل الفضل باذنه و قسمه على قدر فضلهم فى الدين فمنهم ذو الحاجه و منهم ذو الحاجتين و منهم ذو الحوائج فيتشاغل بهم و يشغلهم فيما اصلحهم و اصلح الامه من مسالته عنهم و اخبارهم بالذى ينبغى لهم، و يقول ليبلغ الشاهد منكم الغائب و اللغونى حاجه من لايقدر على ابلاغ حاجته. فان من ابلغ سلطانا حاجه من لا يقدر على ابلاغها ثبت الله قدميه يو القيامه. لا يذكر عنده الا ذلك و لايقبل من احد غيره، يدخلون زواراو لا يفترقون الا عن ذواق و يخرجون ادله فقهاء....(4)
اسوه قرآن
پيامبر خدا(ص) زبان خود را از غير سخنان مورد لزوم باز مى داشت. با مردم انس مى گرفت و آنان را از خود دور نمى كرد. بزرگ هر قومى را گرامى مى داشت و او را (در صورت لزوم و صلاحيت) بر قومش حاكم مى نمود. از مردم پرهيز مى كرد بى آنكه بدخلقى كند و يا چهره درهم كشد (يعنى در عين اختلاط و آميزش مواظب بود) از يارانش دلجويى مى كرد و از حال آنان پرسش مى نمود.
كار خوب را تحسين مى كرد، و از آن پشتيبانى مى نمود و كار زشت را تقبيح و توبيخ مى كرد. ميانه رو بود، اين طور نبود كه گاه افراط كند و گاه تفريط. از كارم مردم غافل نمى شد، مبادا آنان غفلت ورزند و به انحراف افتند. درباره حق كوتاهى روا نمى داشت و از حدود آن تجاوز نمى كرد.
اطرافيان او از نيكان مردم بودند. از آن ميان كسانى نزد او برتر به شمار مى آمدند كه نسبت به مسلمانان دلسوزتر و خيرخواه تر بودند. (و در ديدگان او) كسانى بزرگ مى نمودند كه با برادران دينى خود جانب برابرى و خدمت به آنها را برگزيده باشند.
... نشست و برخاست او با ذكر و ياد خدا تواءم بود. هرگز در مجالس، جاى مخصوص براى خود برنمى گزيد و از اين كار نيز نهى مى كرد. و چون بر جمعيتى وارد مى شد، هر جا كه جاى خالى مى يافت مى نشست و به ياران خود هم توصيه مى كرد كه چنان كنند.
حق هر يك از اهل مجلس را ادا مى كرد تا كسى احساس نكند كه ديگرى نزد وى گراميتر است. با هر كس مى نشست (به احترام او) چندان صبر مى كرد تا خود آن شخص برخيزد. اگر كسى از او درخواستى مى كرد، حاجت روا باز مى گشت و يا اينكه با بيانى مناسب پاسخ مى شنيد.
اخلاق خوش او چنان مردم را فرا گرفته بود (و آنان را شيفته ساخته بود) كه همگان وى را چون پدرى مهربان مى دانستند. مردم نزد او، در برابر حق و حقيقت، مساوى بودند.
... مجلس شريفش، مركز حلم و حيا و راستى و امانت بود. در مجلس او آواز بلند نمى شد و حرمت اشخاص هتك نمى گشت و لغزشها در حاهاى ديگر بازگو نمى شد. اهل مجلس با هم به ادب و تواضع رفتار مى كردند و به سبب تقوا و پرهيزگارى، پيوندى دوستانه داشتند. سالمندان را احترام مى كردند و با كوچكترها احترام بودند. نيازمندان را بر خود مقدم مى داشتند و از غريبه ها محافظت و به امور آنها رسيدگى مى نمودند.
قال على (ع):... كان يخزن لسانه الا عما كان يعنيه و يولفهم و لا ينفرهم و يكرم كريم كلا قوم و يوليه عليهم، و يحذر الناس الفتن و يحترس منهم من غير ان يطوى عن احد بشره و لا خلقه، و يتفقد اصحابه و يسال الناسن عما فى الناس و يحسن الحسن و يقويه و يقبح القبيح و يوهنه، معتدل الامر غير مختلف لا يغفل مخافه ان يغفلوا و يميلوا... و لا يقصر عن الحق و لا يجوزه، الذين يلونه من الناس خيارهم، افضلهم عنده اعمهم نصيحه للمسلمين و اعظمهم عنده منزله احسنهم مواساه و موازره.
... كان لايجلس و لا يقوم الا على ذكر، و لا يوطن الا ماكن و ينهى عن ايطانها، و اذا انتهى الى قوم جلس حيث ينتهى به المجلس و يامر بذلك، و يعطى كل جلسائه نطيبه حتى لايحسب احد من جلسائه ان احدا اكرم عليه منه. من جالسه صابره حتى يكون هو المنصرف عنه، من ساله حاجه لم يرجع الا بها او بميسور من القول، قد وسع الناس منه خلقه و صار لهم ابا، و صاروا عنده فى الحق سوا، مجلسه مجلس حلم و حيا و صدق و امانه، لاترفع فيه الاصوات، و لا توبن فيه الحرم، و لا تنثى فلتاته، متعادلين متواصلين فيه بالتقوى، متواضعين، يوقرون الكبير و يرحمون الصغير، و يوثرون ذا الحاجه و يحفظون الغريب....(5)
سخي ترين مردم
1 با سخاوت تر از همه بود. جراءت و راستگويى و وفاى او از همه بيشتر بود. اخلاقش نرمترين و رفتارش گراميترين بود.
كسى كه در اولين نگاه او را مى ديد مرعوب هيبتش مى گشت و چون با وى آميزش مى نمود شيفته اش مى شد....
2 هرگز نشد با كسى مصافحه كند و زودتر از طرف مقابل دست از دست او برگيرد بلكه صبر مى كرد تا وى دست خود را رها سازد.
هرگز نشد با كسى در مورد كارى به گفتگو و تبادل نظر نشيند و پيش از طرف مقابل دست از سخن بردارد و او را تنها گذارد. بلكه با او گرم مى گرفت و هم صحبت مى شد. ديده نشد پيش روى كسى پاى خود را دراز كند. اگر ميان دو كار مخير مى شد، دشوارترين آن دو را بر مى گزيد. در صدد انتقام و تلافى از ستمى كه به او مى شد برنمى آمد مگر گاهى كه حرمتهاى الهى هتك مى گشت كه در اين صورت خشم او براى خدا برافروخته مى شد.
چيزى از آن حضرت درخواست نشد كه جواب، منفى بدهد.
هرگز خواهش سائلى را رد نكرد؛ چنانچه برايش مقدور بود حاجت او را بر مى آورد و گرنه با گفتار خوش او را خرسند مى ساخت.
نمازش در عين تمام و كمال از همه نمازها سبكتر، و خطبه اش از همه خطبه ها كوتاهتر و از بيهوده گويى بركنار بود.
با بوى خوشى كه از او به مشام مى رسيد حضورش احساس مى شد.
3 نگين انگشتر خود را به سمت باطن دست قرار مى داد و اكثر اوقات به آن نگاه مى كرد.
4 عصايى همراه خود داشت كه ته آن آهن به كار رفته بود، و بر آن تكيه مى كرد و روزهاى عيد و در سفرها و موقع نماز خواندن آن را جلوى خود مى نهاد.
5 با زنان مصافحه نمى كرد و چون مى خواست از آنها بيعت بگيرد ظرف آبى برايش مى آوردند و دست مبارك ميان آب مى كرد. سپس مى فرمود زنها دستهاى خود را در همان آب فرو برند. آنگاه مى فرمود:با شما بيعت كردم.
6 پيامبر خدا(ص) موى خود را شانه مى زد و اغلب با آب صاف مى كرد و مى فرمود:آب باى خوش بو كردن مومن كافى است.
7 لگر كسى نزد وى دروغى مى گفت، تبسم مى كرد و مى فرمود:حرفى است كه او مى گويدو قصد جدى ندارد.
8 اگر سائلى دست نياز به سوى او دراز مى كرد (براى حفظ آبروى او) مى گفت:مانعى ندارد، باكى نيست.
9 او طبيب سيارى بود كه مرهمهاى شفابخش و لوازم مداوا را آماده مى كرد تا هر جا دلهاى بيمار و گوشهاى ناشنوا ببيند به معالجه آنها پردازد مردم مبتلا را از مرگ معنوى و سقوط روحانى خلاص نمايد.
10 (اما با همه اينها) از خوبيهاى وى قدردانى نشد. در صورتى كه نيكيهاى آن حضرت بر قرشى و عرب و عجم جارى بود. چه كسى است كه نيكيهايش بر مردم برتر از نيكيهاى رسول خدا(ص) به آنان باشد.
ما اهل بيت نيز از خوبيهايمان قدردانى نشد. همچنين از خوبيهاى مومنان نيك، قدردانى نمى شود.
11 همه مردم ماءمور بودند كه بگويند:لا له الا الله(تا با اقرار بر كلمه توحيد به حريم اسلام راه يابند).
اما رسول خدا تنها به گفتن اين كلمه ماءمور نبود. جلالت شاءن و رفعت مقام او خطاب ديگرى مى طلبيد، به او گفتند:
بدان كه خدايى جز خداى يكتا نيستبدين ترتيب او ماءمور به دانستن شد نه به گفتن.
قال على (ع): كان اجود الناس كفا واجرا الناس صدرا و اصدق الناس لهجه و اوفاهم ذمه و الينهم عريكه و اكرمهم عشره، من راه بديهه هابه و من خالطه معرفه احبه....(6)
2 ما صافح رسول الله (ص) احدا قط فنزع يده من يده حتى يكون هو الذى ينزع يده و ما فاوبضه احد قط فى حاجه او حديث فانصرف حتى يكون الرجل ينصرف، و ما نازعه احد الحديث فيسكت حتى يكون هو الذى يسكت و ما رئى مقدما رجله بين يدى جليس له قط، و لا عرض له قط امران الا اخذ باشدهما و ما انتصر لنفسه ن مظلمه حتى ينتهك محارم الله فيكون حينئذ غضبه لله تبارك و تعالى... و ما سئل شيئا قط فقال: لا، و ما رد سائل حاجه قط لا بها او بميسور من القول، و كان اخف الناس صلاه فى تمام، و كان اقصر الناس خطبه و اقلهم هذرا و كان يعرف بالريح الطيب اذا اقبل.(7)
3 ان رسول الله (ص) كان يجعل فص خاتمه فى بطن كفه و كان كثيرا ما ينظر اليه.(8)
4 كانت له عنزه فى اسفلها عكاز، يتوكا عليها، و يخرجها فى العيدين يصلى اليها، و كان يجعلها فى السفر قبله، يصلى اليها.(9)
5 كان رسول الله (ص) لا يصافح النسا فكان اذا اراد ان يبايع النسا اتى بانا فيه ما، فغمس يده ثم يخرجها ثم يقول: اغمسن ايديكن فيه فقد بايعتكن.(10)
6 كان رسول الله (ص) يرجل شعره و اكثر ما كان، يرجل شعره بالما و يقول: كقى بالما طيبا للمومن.(11)
7 كان رسول الله (ص) اذا كذب عنده الرجل، تبسم و قال: انه ليقول قولا.(12)
8 و كان اذا اتاه السائل، قال: لاعله، لا عله.(13)
9 طبيب دوار بطبه قد احكم مراهمه و احمى مواسمع يضع ذلك حيث الحاجه اليه من قلوب عمى و آذان صم و السنه بكم متتبع بدوائه مواضع الغفله و مواطن الحيره.(14)
10 كان رسول الله (ص) مكفرا لايشكر معروفه و لقد كان معروفه على القرشى و العربى و العجمى و من كان اعظم معروفا من رسول الله (ص) على هذا الخلق؟ و كذلك نحن اهل البيت مكفرون لايشكر معروفنا و خيار المومنين مكفرون لايشكر معروفهم.(15)
11 كل الناس امروا بان يقولوا:لا اله الا اللهالا رسول الله (ص) فانه رفع قدره عن ذلك و قيل له: فاعلم انه لا اله الا الله، فامر بالعلم لا بالقول.(16)
فصل دوم: از پيامبر صل الله علیه و آله
- بازدید: 8695