مدارك اهل سنت براي اثبات ادعاي نبوت توسط مختار

(زمان خواندن: 33 - 65 دقیقه)

ابن كثير دمشقى و ديگران براى اثبات مدعاى خود به چند روايت استناد جسته است كه احمد حنبل و محدثان قبل از او،‌ در كتاب هايشان آن ها را ذكر كرده اند.
قبل از ذكر اين روايات، بايد ياد آور شد كه بعد از نقل روايت، بلافاصله به نقد سندى آن ها مى‌پردازيم و نقد دلالى آن را در قسمت پاسخ ها، پى‌گيرى خواهيم كرد.
1. روايت از عبد الله بن زبير
بلاذرى در انساب الاشراف آورده، عبد الله بن زبير ادعاى مختار را بر نزول وحى تصديق كرده است:
وحدثني عمر، حدثنا أبو داود، حدثنا قيس عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب قال: قيل لابن الزبير إن المختار يزعم أنه يوحي إليه قال صدق ثم قرأ: «هل أنبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل أفاك أثيم» (شعراء/222).
به ابن زبير گفته شد كه مختار گمان مى‌كند وحى بر او نازل مى‌شود. ابن زبير گفت: راست گفته است، سپس اين آيه را خواند: آيا خبر دهم شما را بر اين كه آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى‏گردند؟.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
شواهدي بر جعل اين ادعا توسط زبيريان
1. طبق مباني اهل سنت، كلام زبيريان در مورد مختار حجت نيست
طبق مبناى اهل سنت، كلام دشمنان در مورد يكديگر حجت نيست؛ ابن اثير در اسد الغابه بعد از اين كه مختار را از جهت نسبى معرفى كرده مى‌نويسد:
وأخباره غير حَسَنة، رواها عنه الشعبي وغيره، إلا أنه كان بينهما ما يوجب أن لا يُسمع كلام أحدِهما في الآخر.
روايات مختار حسن نيست كه شعبى و غير او روايات او را نقل كرده، مگر اين كه بين مختار و شعبى چيزهاى واقع شده كه به موجب آن سخن يكى از آن دو در مورد ديگرى، قابل شنيدن نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج5، ص128، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
و وقتى كلام شعبى در مورد مختار حجت نباشد، كلام زبيريان قطعا حجت نخواهد بود. (البته اين مطلب به صورت مفصل در نقل روايت خود شعبى ذكر خواهد شد) و علت اين امر، نمى‌تواند چيزى باشد، جز جعل روايت به خاطر دشمنى با مختار.
2.  كشتن زن مختار، به جرم گفتن واقعيت
بلاذرى، طبرى، ابن كثير دمشقى، و ديگران از اين حقيقت پرده بر مى‌دارد كه بعد از كشته شدن مختار، ديدگاه زن مختار (عمرة دختر نعمان) را در باره مختار مى‌پرسد، عمره مى‌گويد: مختار را خدا رحمت كند، او بنده صالح خدا بود؛ اما مصعب بن زبير به برادرش عبد الله بن زبير به دروغ مى‌نويسد كه زن مختار مى‌گويد: مختار مدعى نبوت بود:
وبعث المصعب إلى أم ثابت بنت سمرة بن جندب الفزازي، وعمرة بنت النعمان بن بشير الأنصاري، امرأتي المختار، فأحضرتا فقال لهما ما تقولان في المختار؟ فأما أم ثابت فقالت: ما عسينا أن نقول فيه إلا مثل ما تقولون من الكذب وادعاء الباطل فخلى سبيلها، وقالت عمرة: ما علمته رحمه الله إلا مسلماً من عباد الله الصالحين، فحبسها المصعب في السجن، وكتب إلى عبد الله بن الزبير: إنها تزعم أنه نبي فكتب إليه أن أخرجها فاقتلها، فأخرجها إلى ما بين الحيرة والكوفة بعد العشاء الآخرة فأمر بها رجلاً من الشرطة يقال له مطر، فضربها بالسيف ثلاث ضربات، وهي تقول: يا أبتاه، يا أهلاه، يا عشيرتاه،
مصعب بن زبير (بعد از كشته شدن مختار) دو خانم مختار (ثابت دختر سمره بن جندب فزارى و عمر دختر نعمان بن بشير انصاري) را احضار كرد. به آن دو گفت:‌ در باره مختار چه مى‌گوييد؟ ام ثابت گفت: چه مى‌توانيم بگوييم، جز كلام شما كه او را دروغ‌گو و مدعى باطل مى‌دانيد؟ مصعب او را رها كرد.
اما عمرة گفت:‌ خداوند مختار را رحمت كند، من او را مسلمان و بنده از بندگان صالح خدا مى‌دانم. معصب او را زندانى كرد و به برادر خود عبد الله بن زبير نوشت كه زن مختار گمان مى‌كند: مختار پيامبر بود. عبد الله به مصعب نوشت او را از زندان بيرون كرده و بكشيد. مصعب او را بين حيره و كوفه آورد به مردى از لشكريانش كه مطر نام داشت گفت: گردن او را بزند. او با سه ضربه شمشير آن زن را زد در حالى كه او فرياد مى زد: يا ابتاه يا اهلاه يا عشيرتاه.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص370،‌طبق برنامه الجامع الكبير.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص494،‌ ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج69،‌ص296،‌ تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
ابن كثير الدمشقي،  ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص70، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

آيا كلام عمره اين مطلب را مى‌رساند كه مختار پيامبر بود؟ اين شما و اين هم سخن عمرة بنت نعمان:
ما علمته رحمه الله إلا مسلماً من عباد الله الصالحين.
اما مصعب بن زبير بر خلاف گفته او، به برادرش نوشت كه او گمان مى‌كرد كه مختار پيامبر بود. يا به نقل ابن كثير، مصعب نوشت: زن مختار مى‌گويد:‌ مختار پيامبر بود.
مسعودى از مورخان اهل سنت جريان كشتن زن مختار را به صورت ديگر و پر رنگ تر اين‌گونه نقل كرده است:
وأتى بحرم المختار فدعاهن إلى البراءة منه ففعلن إلا حرمتين له إحداهما بنت سَمُرَةَ بن جندب الفزاري والثانية ابنة النعمان بن بشير الأنصاري، وقالتا: كيف نتبرأ من رجل يقول ربي الله؟ كان صائم نهاره قائم ليله، قد بذل دمه لله ولرسوله في طلب قَتَلَةِ ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم، وأهله وشيعته، فأمكنه اللّه منهم حتى شفي النفوس، فكتب مصعب إلى أخيه عبد اللّه بخبرهما وما قالتاه، فكتب إليه إن هما رجعتا عما هما عليه وتبرأتا منه وإلا فاقتلهما، فعرضهما مصعب على السيف، فرجعت بنت سمرة ولعنتة وتبرأت منه، وقالت: لو دعوتني إلى الكفر مع السيف لكفرت: أشهد أن المختار كافر، وأبت ابنة النعمان بن بشير، وقالت: شهادة أرزقها فأتركها. كلا إنها موتة ثم الجنة والقدوم على الرسول وأهل بيته، والله لا يكون، آتي مع ابن هند فأتبعه وأترك ابن أبي طالب؟ اللهم أشهد إني متبعة لنبيك وابن بنته وأهل بَيْتِه وشيعته، ثم قدَمها فقتلت صبراً.
حرم (زنان و كنيزان)‌ مختار را آوردند به آنها گفتند از مختار بيزارى جوئيد همگى اين كار را كردند جز هردو خانم مختار،‌ يكى دختر سمره بن جندب فزارى و ديگرى دختر نعمان بن بشير انصارى. آن دو گفتد: چگونه از مردى بيزارى بجوييم كه مى‌گفت: خدا پروردگار من است،‌ روزها روزه دار و شبها مشغول عبادت بود. او خونش را در راه خدا و رسول خدا در خونخواهى از قاتلان پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه وسلم و اهل بيت و شيعيانش، بخشش كرد. خداوند او را در اين راه توفيق داد تا قلب هايى را شفا بخشيد. مصعب به برادرش عبد الله خبر آن دو و گفتارشان را نوشت. عبد الله دوباره به مصعب نوشت:‌ اگر آن دو زن، از اين عقيده خود برگشتند و از مختار بيزارى جستند خوب (آزاد كنيد) و گرنه آن دو را بكشيد. مصعب شمشير به رخ آنها كشيد،‌ دختر سمره بن جندب از عقيده اش برگشت مختار را لعن كرد و از او بيزارى جست و گفت: حتى اگر بخواهى مرا با شمشير به سوى كفر دعوت كنى حاضرم و كافر مى‌شوم! و شهادت مى‌دهم كه مختار كافر است.
اما دختر نعمان بن بشير بيزارى نجست و فرمان مصعب سرپيچى كرد وگفت:‌ آيا شهادت را  كه نصيب من شده رها كنم؟ هرگز،‌ شهادت مردن است و پس از آن بهشت و قدم نهادن در محضر رسول خدا و اهل بيت او است، سوگند به خدا مختار كافر نبود،‌ آيا با پسر هند بيايم و او را پيروى كنم و پسر ابو طالب را رها كنم؟ خدا شاهد باش من پيرو پيامبر تو و پيرو پسر دختر او و اهل بيت آن حضرت و از شيعيان او هستم. سپس او را جلو آوردند و با شمشير (قتل صبر) كشته شد. 
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج1، ص391، طبق برنامه الجامع الكبير.
جالب توجه در اين روايت، تصريح هر دو همسر مختار به صادق بودن او است، و برگشتن يكى از آنها به زور شمشير و مقاومت همسر دوم مختار نيز شاهد بسيار خوبى بر حقيقت است؛ همچنين عبارت همسر مختار كه «والقدوم على الرسول وأهل بيته، والله لا يكون، آتي مع ابن هند فأتبعه وأترك ابن أبي طالب؟ اللهم أشهد إني متبعة لنبيك وابن بنته وأهل بَيْتِه وشيعته» به خوبى اسلام او و صحت نداشتن ادعاى نبوت مختار را نشان مى‌دهد. حال با توجه به اين روايات،‌ به دست مى‌آيد تمام رواياتى كه مى‌گويد مختار ادعاى وحى كرده، از جعليات زبيريان است؛ زيرا طبق همين روايت، دختر سمره بن جندب كه سخن موافق با زبيريان را گفت آزاد شد؛ اما عمره كه حقيقت را بازگو كرد براى اين‌كه اين حقيقت هميشه پوشيده بماند، او را كشتند تا مبادا بعد از چند مدتى چهره حق را نمايان كند و دروغ زبيريان را برملا سازد.
3. انكار اتهام كذب توسط ابن عباس
گذشت كه ابن عباس اين نسبت ناروا را در مورد مختار انكار كرده و قبول ندارد. ابن اثير در كتاب الكامل فى التاريخ نقل كرده‌است:
وقال ابن الزبير لعبد الله بن عباس ألم يبلغك قتل الكذاب؟ قال: ومن الكذاب؟ قال: ابن أبي عبيد. قال: قد بلغني قتل المختار قال: كأنك نكرت تسميته كذابا ومتوجع له قال: ذاك رجل قتل قتلتنا وطلب ثأرنا وشفى غليل صدورنا وليس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبير به عبد الله بن عباس گفت: آيا از كشته شدن كذاب خبر شدي؟ عبد الله بن عباس گفت: كذاب كيست؟ ابن زبير گفت: ابن ابى عبيد. ابن عباس گفت: خبر كشته شدن مختار به من رسيده است (نه كذاب). ابن زبير گفت:‌ گويا انكار مى‌كنى كه او كذاب است و براى او اندوهناكي؟ ابن عباس گفت: او مردى بود كه قاتلان ما را كشت و خون ما را باز خواست كرد و اندوه و غم سينه هاى ما را شفا بخشيد، پاداش او دشنام و شماتت و سرزنش نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص72، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
سخن ابن عباس مى‌رساند آن چه را زبيريان در باره مختار مى‌گويند و اقعيت ندارد، آنها با نسبت دادن اين سخنان مى‌خواهند مقام مختار را پايين بياورند و دليل اين شتم وشماتت هم خيلى روشن است؛ زيرا مختار نه تنها آنها را براى رسيدن به اميال نفسانى شان كمك نكرد؛ بلكه به عنوان يك سد آهنين در مقابل آنان قرار گرفت.
4. نماز خواندن صحابه پشت سر مختار
در بخش «اقتداى صحابه در نماز به مختار» گذشت كه:
1. مدعي نبوت به اجماع اهل سنت كافر است.
2. نماز خواندن پشت سر كافر صحيح نيست و كفايت نمي‌كند.
3. صحابه پشت سر مختار نماز خوانده‌اند.
نتيجه اين مقدمات آن است كه مختار، مدعى نبوت نبوده است، و اگر مدعى بوده عمل خود صحابه زير سؤال مى‌رود و نماز خواندن پشت سر يك مدعى نبوت از آنها به دور است.
5. ترديد ابن كثير در ادعاي نبوت توسط مختار
محكم ترين شاهد بر ساختگى بودن ادله و واقعيت نداشتن ادعاى بزرگان اهل سنت در مورد مختار، ترديد ابن كثير در اين نسبت دروغ به مختار است. اگر در واقع مختار ادعاى نبوت كرده بود، و اين مسأله قطعى بود، ابن كثير كه خود از اشكال گيرندگان بر مختار است دچار شك و ترديد نمى‌شد.
ابن كثير از يكطرف مدعى است كه مختار ادعاى نبوت كرده است؛‌ اما از طرف ديگر او ادعاى نبوت را از جانب مختار قطعى نمى‌داند و در البدايه والنهاية بعد از نقل روايات مى‌گويد:
ولكن ما أدرى هل كان يدعى النبوة أم لا.
من نمى‌دانم آيا مختار ادعاى نبوت كرده يانه؟
ابن كثير الدمشقي،  ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 292، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و جالب اينجا است اگر ابن كثير به قطعى بودن اين ادعا از جانب مختار ايمان داشت و آن را يك قضيه مسلم مى‌دانست، قضيه بازجويى مصعب بن زبير را كه صراحت در ساختگى بودن ادعاى نبوت مختار دارد، نقل نمى‌كرد.
در نقل ابن كثير اين عبارت آمده است:
وكتب إلى أخيه إنها تقول: إنه نبى...
ابن كثير الدمشقي،  ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص 289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
اعتراف ابن كثير در جهالتش بر ادعاى مختار، دليل بر دروغ بودن مدعاى ابن تيميه و خود ابن كثير و طرفداران آنها و دليل بر تعصب دشمنان او و ساختگى بودن اين همه روايات است.
اين سخن ابن كثير علاوه بر اين كه مدعاى خود و ابن تيميه و.... را باطل مى‌كند، ثابت مى‌نمايد كه علماى اهل سنت بر پايه زعم و گمان خود سخن مى‌گويند، نه منطق و دليل.
بايد گفت:‌ اگر ابن كثير مى‌دانست كه مختار مدعى نبوت و نزول وحى بوده با ندانم كارى او نمى‌سازد و اگر به اين مطلب علم نداشته، چرا چشم بسته سخن گفته است.
آيا او با گفتن اين سخن،‌ به فكر آبرو ريزى دانشمندان اهل سنت، به ويژه شيخ الاسلام ابن تيميه بوده و پيروان و همفكران خود بوده است؟ لا اقل به فكر آبروى خودش مى‌بود!!!
6. انگيزه جعل روايات: درهم كوبيدن شخصيت ديني مختار
انگيزه جعل روايات، جز درهم ريختن چهره محبوب و انقلابى مختار چيزى ديگرى نيست؛ زيرا مختار بعد از چند مدتى كه با عبد الله بن زبير بود،‌ خط خودش را از او عملاً جدا كرد و به دنبال تحقق آرمان اصلى و هدف نهايى خود كه مورد رضايت خدا و اهل بيت پيامبر بود،‌ به كوفه آمد و شيعيان را در راستاى اين هدف مقدس جهت دهى كرد.
مختار به تشكيل جبهه انقلاب و انتقام، كه هدف اصلى او قاتلان امام حسين عليه السلام و بازمانده جبهه يزيد بود،‌ دست زد؛ اما زبيريان نيز خودش را در حصار نقشه هاى او مى‌ديدند و مختار را يك مانع بزرگ در رسيدن به اهداف خود مى‌دانستند. به اين جهت در كوفه به دست عاملان ابن زبير دستگير و در زندان افكنده شد. بعد از آزادى نيز ابن مطيع در صدد دستگيرى دوباره‌اى او و كشتن جانش بر آمد؛ اما موفق نشد و قيام مختار علنى شد و شيعيان يك پارچه تحت فرماندهى او به خونخواهى امام حسين عليه السلام دست زدند.
نتيجه قيام مختار، به كشتن قاتلان امام و نيز سقوط حكومت زبيريان در كوفه منجر شد. از همين جا بود كه تبليغات مسموم عليه مختار شروع شد و روايات دروغ از طرف آنان جعل گرديد.
دليل ما بر جعل روايات از طرف آل زبير سخن بزرگان اهل سنت در مورد مختار است.
ابن حجر عسقلانى و ملا على قارى تصريح مى‌كنند،‌ مختار قبل از اين‌كه از عبد الله بن زبير جدا شود، در شمار انسان هاى اهل فضل و خير بود: 
المختار بن أبي عبيد بن مسعود الثقفي.... وكان قبل ذلك معدودا في أهل الفضل والخير إلى أن فارق بن الزبير.
مختار بن ابى عبيد بن مسعود ثقفى... پيش از آن كه از ابن زبير جدا شود، در شمار انسانهاى اهل فضل و خير بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص349، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص141، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.

روشن است بعد از اين‌كه مختار از مكه به كوفه آمد و پرچم خونخواهى حسين عليه السلام را بلند كرد، اولين كار او، كشتن قاتلان امام حسين و مخالفت با عبد الله بن زبير و تصاحب مركز كوفه بود. بعد از رخداد اين پيش آمدها، توطئه و تهمت و افتراء عليه مختار شروع شد ولى قبل از جدا شدن مختار از عبد الله بن زبير در تاريخ هيچ سخن توهين آميز در باره مختار گفته نشده است. پس معلوم مى‌شود كه هرچه طعن و مذمت در مورد مختار گفته شده از جانب زبيريان است كه نتوانستند با وجود مختار به اهداف شان برسند.
7. بر فرض صحت روايت، مختار مدعي الهام بوده است و نه نبوت
در متن روايت، تنها و تنها آمده است كه مختار گمان مى‌كند به او وحى مى‌شود؛ و به اقرار علماى اهل سنت، ادعاى وحى، با ادعاى نبوت تفاوت دارد. ثعلبى مى‌گويد:
والوحي على أقسام، وحي بمعنى إرسال جبرئيل إلى الرسول، ووحي بمعنى الإلهام كالإيحاء إلى أم موسى والنحل...
وحى بر چند گونه است: وحى به معنى فرستادن جبريل به پيامبر؛ و وحى به معنى الهام، مانند وحى به مادر موسى و زنبور (كه قطعا نبى نيستند)...
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)، الكشف والبيان، ج4، ص124، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
و حتى چنين موردى را براى عمر ادعا كرده‌اند:
وذلك ضرب من الإلهام بل ضرب من الوحي، وإياه عنى النبي صلى الله عليه وسلم بقوله: (إن في أمتي لمحدثين وإن عمر لمنهم) ويسمى ذلك أيضاً النفث في الروع.
(بر زبان جارى شدن حقايق) نوعى از الهام و بلكه نوعى از وحى است؛ و مقصود پيامبر صلى الله عليه وسلم از اينكه فرموده‌اند «در امت من محدثينى هستند كه يكى از آنها عمر است» همين الهام و وحى است؛ و نام ديگر آن دميده شدن در باطن است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج2، ص191، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
حال اگر چنين موردى براى مختار باشد، مى‌شود كذاب و مدعى نبوت؛ اما اگر براى خليفه دوم باشد، فضليت و منقبت مى‌شود!
البته عبد الله بن زبير ادعا كرده است كه الهام به او، الهام شيطانى است، اما در ادامه حقيقت امر مشخص خواهد شد.

ابن كثير دمشقى و ديگران براى اثبات مدعاى خود به چند روايت استناد جسته است كه احمد حنبل و محدثان قبل از او،‌ در كتاب هايشان آن ها را ذكر كرده اند.
قبل از ذكر اين روايات، بايد ياد آور شد كه بعد از نقل روايت، بلافاصله به نقد سندى آن ها مى‌پردازيم و نقد دلالى آن را در قسمت پاسخ ها، پى‌گيرى خواهيم كرد.
1. روايت از عبد الله بن زبير
بلاذرى در انساب الاشراف آورده، عبد الله بن زبير ادعاى مختار را بر نزول وحى تصديق كرده است:
وحدثني عمر، حدثنا أبو داود، حدثنا قيس عن أبي إسحاق، عن سعيد بن وهب قال: قيل لابن الزبير إن المختار يزعم أنه يوحي إليه قال صدق ثم قرأ: «هل أنبئكم على من تنزل الشياطين تنزل على كل أفاك أثيم» (شعراء/222).
به ابن زبير گفته شد كه مختار گمان مى‌كند وحى بر او نازل مى‌شود. ابن زبير گفت: راست گفته است، سپس اين آيه را خواند: آيا خبر دهم شما را بر اين كه آنها بر هر دروغگوى گنهكار نازل مى‏گردند؟.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
شواهدي بر جعل اين ادعا توسط زبيريان
1. طبق مباني اهل سنت، كلام زبيريان در مورد مختار حجت نيست
طبق مبناى اهل سنت، كلام دشمنان در مورد يكديگر حجت نيست؛ ابن اثير در اسد الغابه بعد از اين كه مختار را از جهت نسبى معرفى كرده مى‌نويسد:
وأخباره غير حَسَنة، رواها عنه الشعبي وغيره، إلا أنه كان بينهما ما يوجب أن لا يُسمع كلام أحدِهما في الآخر.
روايات مختار حسن نيست كه شعبى و غير او روايات او را نقل كرده، مگر اين كه بين مختار و شعبى چيزهاى واقع شده كه به موجب آن سخن يكى از آن دو در مورد ديگرى، قابل شنيدن نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج5، ص128، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
و وقتى كلام شعبى در مورد مختار حجت نباشد، كلام زبيريان قطعا حجت نخواهد بود. (البته اين مطلب به صورت مفصل در نقل روايت خود شعبى ذكر خواهد شد) و علت اين امر، نمى‌تواند چيزى باشد، جز جعل روايت به خاطر دشمنى با مختار.
2.  كشتن زن مختار، به جرم گفتن واقعيت
بلاذرى، طبرى، ابن كثير دمشقى، و ديگران از اين حقيقت پرده بر مى‌دارد كه بعد از كشته شدن مختار، ديدگاه زن مختار (عمرة دختر نعمان) را در باره مختار مى‌پرسد، عمره مى‌گويد: مختار را خدا رحمت كند، او بنده صالح خدا بود؛ اما مصعب بن زبير به برادرش عبد الله بن زبير به دروغ مى‌نويسد كه زن مختار مى‌گويد: مختار مدعى نبوت بود:
وبعث المصعب إلى أم ثابت بنت سمرة بن جندب الفزازي، وعمرة بنت النعمان بن بشير الأنصاري، امرأتي المختار، فأحضرتا فقال لهما ما تقولان في المختار؟ فأما أم ثابت فقالت: ما عسينا أن نقول فيه إلا مثل ما تقولون من الكذب وادعاء الباطل فخلى سبيلها، وقالت عمرة: ما علمته رحمه الله إلا مسلماً من عباد الله الصالحين، فحبسها المصعب في السجن، وكتب إلى عبد الله بن الزبير: إنها تزعم أنه نبي فكتب إليه أن أخرجها فاقتلها، فأخرجها إلى ما بين الحيرة والكوفة بعد العشاء الآخرة فأمر بها رجلاً من الشرطة يقال له مطر، فضربها بالسيف ثلاث ضربات، وهي تقول: يا أبتاه، يا أهلاه، يا عشيرتاه،
مصعب بن زبير (بعد از كشته شدن مختار) دو خانم مختار (ثابت دختر سمره بن جندب فزارى و عمر دختر نعمان بن بشير انصاري) را احضار كرد. به آن دو گفت:‌ در باره مختار چه مى‌گوييد؟ ام ثابت گفت: چه مى‌توانيم بگوييم، جز كلام شما كه او را دروغ‌گو و مدعى باطل مى‌دانيد؟ مصعب او را رها كرد.
اما عمرة گفت:‌ خداوند مختار را رحمت كند، من او را مسلمان و بنده از بندگان صالح خدا مى‌دانم. معصب او را زندانى كرد و به برادر خود عبد الله بن زبير نوشت كه زن مختار گمان مى‌كند: مختار پيامبر بود. عبد الله به مصعب نوشت او را از زندان بيرون كرده و بكشيد. مصعب او را بين حيره و كوفه آورد به مردى از لشكريانش كه مطر نام داشت گفت: گردن او را بزند. او با سه ضربه شمشير آن زن را زد در حالى كه او فرياد مى زد: يا ابتاه يا اهلاه يا عشيرتاه.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص370،‌طبق برنامه الجامع الكبير.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص494،‌ ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاى571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج69،‌ص296،‌ تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت - 1995.
ابن كثير الدمشقي،  ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص70، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.

آيا كلام عمره اين مطلب را مى‌رساند كه مختار پيامبر بود؟ اين شما و اين هم سخن عمرة بنت نعمان:
ما علمته رحمه الله إلا مسلماً من عباد الله الصالحين.
اما مصعب بن زبير بر خلاف گفته او، به برادرش نوشت كه او گمان مى‌كرد كه مختار پيامبر بود. يا به نقل ابن كثير، مصعب نوشت: زن مختار مى‌گويد:‌ مختار پيامبر بود.
مسعودى از مورخان اهل سنت جريان كشتن زن مختار را به صورت ديگر و پر رنگ تر اين‌گونه نقل كرده است:
وأتى بحرم المختار فدعاهن إلى البراءة منه ففعلن إلا حرمتين له إحداهما بنت سَمُرَةَ بن جندب الفزاري والثانية ابنة النعمان بن بشير الأنصاري، وقالتا: كيف نتبرأ من رجل يقول ربي الله؟ كان صائم نهاره قائم ليله، قد بذل دمه لله ولرسوله في طلب قَتَلَةِ ابن بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم، وأهله وشيعته، فأمكنه اللّه منهم حتى شفي النفوس، فكتب مصعب إلى أخيه عبد اللّه بخبرهما وما قالتاه، فكتب إليه إن هما رجعتا عما هما عليه وتبرأتا منه وإلا فاقتلهما، فعرضهما مصعب على السيف، فرجعت بنت سمرة ولعنتة وتبرأت منه، وقالت: لو دعوتني إلى الكفر مع السيف لكفرت: أشهد أن المختار كافر، وأبت ابنة النعمان بن بشير، وقالت: شهادة أرزقها فأتركها. كلا إنها موتة ثم الجنة والقدوم على الرسول وأهل بيته، والله لا يكون، آتي مع ابن هند فأتبعه وأترك ابن أبي طالب؟ اللهم أشهد إني متبعة لنبيك وابن بنته وأهل بَيْتِه وشيعته، ثم قدَمها فقتلت صبراً.
حرم (زنان و كنيزان)‌ مختار را آوردند به آنها گفتند از مختار بيزارى جوئيد همگى اين كار را كردند جز هردو خانم مختار،‌ يكى دختر سمره بن جندب فزارى و ديگرى دختر نعمان بن بشير انصارى. آن دو گفتد: چگونه از مردى بيزارى بجوييم كه مى‌گفت: خدا پروردگار من است،‌ روزها روزه دار و شبها مشغول عبادت بود. او خونش را در راه خدا و رسول خدا در خونخواهى از قاتلان پسر دختر رسول خدا صلى الله عليه وسلم و اهل بيت و شيعيانش، بخشش كرد. خداوند او را در اين راه توفيق داد تا قلب هايى را شفا بخشيد. مصعب به برادرش عبد الله خبر آن دو و گفتارشان را نوشت. عبد الله دوباره به مصعب نوشت:‌ اگر آن دو زن، از اين عقيده خود برگشتند و از مختار بيزارى جستند خوب (آزاد كنيد) و گرنه آن دو را بكشيد. مصعب شمشير به رخ آنها كشيد،‌ دختر سمره بن جندب از عقيده اش برگشت مختار را لعن كرد و از او بيزارى جست و گفت: حتى اگر بخواهى مرا با شمشير به سوى كفر دعوت كنى حاضرم و كافر مى‌شوم! و شهادت مى‌دهم كه مختار كافر است.
اما دختر نعمان بن بشير بيزارى نجست و فرمان مصعب سرپيچى كرد وگفت:‌ آيا شهادت را  كه نصيب من شده رها كنم؟ هرگز،‌ شهادت مردن است و پس از آن بهشت و قدم نهادن در محضر رسول خدا و اهل بيت او است، سوگند به خدا مختار كافر نبود،‌ آيا با پسر هند بيايم و او را پيروى كنم و پسر ابو طالب را رها كنم؟ خدا شاهد باش من پيرو پيامبر تو و پيرو پسر دختر او و اهل بيت آن حضرت و از شيعيان او هستم. سپس او را جلو آوردند و با شمشير (قتل صبر) كشته شد. 
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج1، ص391، طبق برنامه الجامع الكبير.
جالب توجه در اين روايت، تصريح هر دو همسر مختار به صادق بودن او است، و برگشتن يكى از آنها به زور شمشير و مقاومت همسر دوم مختار نيز شاهد بسيار خوبى بر حقيقت است؛ همچنين عبارت همسر مختار كه «والقدوم على الرسول وأهل بيته، والله لا يكون، آتي مع ابن هند فأتبعه وأترك ابن أبي طالب؟ اللهم أشهد إني متبعة لنبيك وابن بنته وأهل بَيْتِه وشيعته» به خوبى اسلام او و صحت نداشتن ادعاى نبوت مختار را نشان مى‌دهد. حال با توجه به اين روايات،‌ به دست مى‌آيد تمام رواياتى كه مى‌گويد مختار ادعاى وحى كرده، از جعليات زبيريان است؛ زيرا طبق همين روايت، دختر سمره بن جندب كه سخن موافق با زبيريان را گفت آزاد شد؛ اما عمره كه حقيقت را بازگو كرد براى اين‌كه اين حقيقت هميشه پوشيده بماند، او را كشتند تا مبادا بعد از چند مدتى چهره حق را نمايان كند و دروغ زبيريان را برملا سازد.
3. انكار اتهام كذب توسط ابن عباس
گذشت كه ابن عباس اين نسبت ناروا را در مورد مختار انكار كرده و قبول ندارد. ابن اثير در كتاب الكامل فى التاريخ نقل كرده‌است:
وقال ابن الزبير لعبد الله بن عباس ألم يبلغك قتل الكذاب؟ قال: ومن الكذاب؟ قال: ابن أبي عبيد. قال: قد بلغني قتل المختار قال: كأنك نكرت تسميته كذابا ومتوجع له قال: ذاك رجل قتل قتلتنا وطلب ثأرنا وشفى غليل صدورنا وليس جزاؤه منا الشتم والشماتة.
ابن زبير به عبد الله بن عباس گفت: آيا از كشته شدن كذاب خبر شدي؟ عبد الله بن عباس گفت: كذاب كيست؟ ابن زبير گفت: ابن ابى عبيد. ابن عباس گفت: خبر كشته شدن مختار به من رسيده است (نه كذاب). ابن زبير گفت:‌ گويا انكار مى‌كنى كه او كذاب است و براى او اندوهناكي؟ ابن عباس گفت: او مردى بود كه قاتلان ما را كشت و خون ما را باز خواست كرد و اندوه و غم سينه هاى ما را شفا بخشيد، پاداش او دشنام و شماتت و سرزنش نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص72، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
سخن ابن عباس مى‌رساند آن چه را زبيريان در باره مختار مى‌گويند و اقعيت ندارد، آنها با نسبت دادن اين سخنان مى‌خواهند مقام مختار را پايين بياورند و دليل اين شتم وشماتت هم خيلى روشن است؛ زيرا مختار نه تنها آنها را براى رسيدن به اميال نفسانى شان كمك نكرد؛ بلكه به عنوان يك سد آهنين در مقابل آنان قرار گرفت.
4. نماز خواندن صحابه پشت سر مختار
در بخش «اقتداى صحابه در نماز به مختار» گذشت كه:
1. مدعي نبوت به اجماع اهل سنت كافر است.
2. نماز خواندن پشت سر كافر صحيح نيست و كفايت نمي‌كند.
3. صحابه پشت سر مختار نماز خوانده‌اند.
نتيجه اين مقدمات آن است كه مختار، مدعى نبوت نبوده است، و اگر مدعى بوده عمل خود صحابه زير سؤال مى‌رود و نماز خواندن پشت سر يك مدعى نبوت از آنها به دور است.
5. ترديد ابن كثير در ادعاي نبوت توسط مختار
محكم ترين شاهد بر ساختگى بودن ادله و واقعيت نداشتن ادعاى بزرگان اهل سنت در مورد مختار، ترديد ابن كثير در اين نسبت دروغ به مختار است. اگر در واقع مختار ادعاى نبوت كرده بود، و اين مسأله قطعى بود، ابن كثير كه خود از اشكال گيرندگان بر مختار است دچار شك و ترديد نمى‌شد.
ابن كثير از يكطرف مدعى است كه مختار ادعاى نبوت كرده است؛‌ اما از طرف ديگر او ادعاى نبوت را از جانب مختار قطعى نمى‌داند و در البدايه والنهاية بعد از نقل روايات مى‌گويد:
ولكن ما أدرى هل كان يدعى النبوة أم لا.
من نمى‌دانم آيا مختار ادعاى نبوت كرده يانه؟
ابن كثير الدمشقي،  ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج 8، ص 292، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
و جالب اينجا است اگر ابن كثير به قطعى بودن اين ادعا از جانب مختار ايمان داشت و آن را يك قضيه مسلم مى‌دانست، قضيه بازجويى مصعب بن زبير را كه صراحت در ساختگى بودن ادعاى نبوت مختار دارد، نقل نمى‌كرد.
در نقل ابن كثير اين عبارت آمده است:
وكتب إلى أخيه إنها تقول: إنه نبى...
ابن كثير الدمشقي،  ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8، ص 289، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.
اعتراف ابن كثير در جهالتش بر ادعاى مختار، دليل بر دروغ بودن مدعاى ابن تيميه و خود ابن كثير و طرفداران آنها و دليل بر تعصب دشمنان او و ساختگى بودن اين همه روايات است.
اين سخن ابن كثير علاوه بر اين كه مدعاى خود و ابن تيميه و.... را باطل مى‌كند، ثابت مى‌نمايد كه علماى اهل سنت بر پايه زعم و گمان خود سخن مى‌گويند، نه منطق و دليل.
بايد گفت:‌ اگر ابن كثير مى‌دانست كه مختار مدعى نبوت و نزول وحى بوده با ندانم كارى او نمى‌سازد و اگر به اين مطلب علم نداشته، چرا چشم بسته سخن گفته است.
آيا او با گفتن اين سخن،‌ به فكر آبرو ريزى دانشمندان اهل سنت، به ويژه شيخ الاسلام ابن تيميه بوده و پيروان و همفكران خود بوده است؟ لا اقل به فكر آبروى خودش مى‌بود!!!
6. انگيزه جعل روايات: درهم كوبيدن شخصيت ديني مختار
انگيزه جعل روايات، جز درهم ريختن چهره محبوب و انقلابى مختار چيزى ديگرى نيست؛ زيرا مختار بعد از چند مدتى كه با عبد الله بن زبير بود،‌ خط خودش را از او عملاً جدا كرد و به دنبال تحقق آرمان اصلى و هدف نهايى خود كه مورد رضايت خدا و اهل بيت پيامبر بود،‌ به كوفه آمد و شيعيان را در راستاى اين هدف مقدس جهت دهى كرد.
مختار به تشكيل جبهه انقلاب و انتقام، كه هدف اصلى او قاتلان امام حسين عليه السلام و بازمانده جبهه يزيد بود،‌ دست زد؛ اما زبيريان نيز خودش را در حصار نقشه هاى او مى‌ديدند و مختار را يك مانع بزرگ در رسيدن به اهداف خود مى‌دانستند. به اين جهت در كوفه به دست عاملان ابن زبير دستگير و در زندان افكنده شد. بعد از آزادى نيز ابن مطيع در صدد دستگيرى دوباره‌اى او و كشتن جانش بر آمد؛ اما موفق نشد و قيام مختار علنى شد و شيعيان يك پارچه تحت فرماندهى او به خونخواهى امام حسين عليه السلام دست زدند.
نتيجه قيام مختار، به كشتن قاتلان امام و نيز سقوط حكومت زبيريان در كوفه منجر شد. از همين جا بود كه تبليغات مسموم عليه مختار شروع شد و روايات دروغ از طرف آنان جعل گرديد.
دليل ما بر جعل روايات از طرف آل زبير سخن بزرگان اهل سنت در مورد مختار است.
ابن حجر عسقلانى و ملا على قارى تصريح مى‌كنند،‌ مختار قبل از اين‌كه از عبد الله بن زبير جدا شود، در شمار انسان هاى اهل فضل و خير بود: 
المختار بن أبي عبيد بن مسعود الثقفي.... وكان قبل ذلك معدودا في أهل الفضل والخير إلى أن فارق بن الزبير.
مختار بن ابى عبيد بن مسعود ثقفى... پيش از آن كه از ابن زبير جدا شود، در شمار انسانهاى اهل فضل و خير بود.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، الإصابة في تمييز الصحابة، ج6، ص349، تحقيق: علي محمد البجاوي، ناشر: دار الجيل - بيروت، الطبعة: الأولى، 1412هـ - 1992م.
ملا علي القاري، نور الدين أبو الحسن علي بن سلطان محمد الهروي (متوفاى1014هـ)، مرقاة المفاتيح شرح مشكاة المصابيح، ج11، ص141، تحقيق: جمال عيتاني، ناشر: دار الكتب العلمية - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ - 2001م.

روشن است بعد از اين‌كه مختار از مكه به كوفه آمد و پرچم خونخواهى حسين عليه السلام را بلند كرد، اولين كار او، كشتن قاتلان امام حسين و مخالفت با عبد الله بن زبير و تصاحب مركز كوفه بود. بعد از رخداد اين پيش آمدها، توطئه و تهمت و افتراء عليه مختار شروع شد ولى قبل از جدا شدن مختار از عبد الله بن زبير در تاريخ هيچ سخن توهين آميز در باره مختار گفته نشده است. پس معلوم مى‌شود كه هرچه طعن و مذمت در مورد مختار گفته شده از جانب زبيريان است كه نتوانستند با وجود مختار به اهداف شان برسند.
7. بر فرض صحت روايت، مختار مدعي الهام بوده است و نه نبوت
در متن روايت، تنها و تنها آمده است كه مختار گمان مى‌كند به او وحى مى‌شود؛ و به اقرار علماى اهل سنت، ادعاى وحى، با ادعاى نبوت تفاوت دارد. ثعلبى مى‌گويد:
والوحي على أقسام، وحي بمعنى إرسال جبرئيل إلى الرسول، ووحي بمعنى الإلهام كالإيحاء إلى أم موسى والنحل...
وحى بر چند گونه است: وحى به معنى فرستادن جبريل به پيامبر؛ و وحى به معنى الهام، مانند وحى به مادر موسى و زنبور (كه قطعا نبى نيستند)...
الثعلبي النيسابوري، ابوإسحاق أحمد بن محمد بن إبراهيم (متوفاى427هـ)، الكشف والبيان، ج4، ص124، تحقيق: الإمام أبي محمد بن عاشور، مراجعة وتدقيق الأستاذ نظير الساعدي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1422هـ-2002م.
و حتى چنين موردى را براى عمر ادعا كرده‌اند:
وذلك ضرب من الإلهام بل ضرب من الوحي، وإياه عنى النبي صلى الله عليه وسلم بقوله: (إن في أمتي لمحدثين وإن عمر لمنهم) ويسمى ذلك أيضاً النفث في الروع.
(بر زبان جارى شدن حقايق) نوعى از الهام و بلكه نوعى از وحى است؛ و مقصود پيامبر صلى الله عليه وسلم از اينكه فرموده‌اند «در امت من محدثينى هستند كه يكى از آنها عمر است» همين الهام و وحى است؛ و نام ديگر آن دميده شدن در باطن است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج2، ص191، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
حال اگر چنين موردى براى مختار باشد، مى‌شود كذاب و مدعى نبوت؛ اما اگر براى خليفه دوم باشد، فضليت و منقبت مى‌شود!
البته عبد الله بن زبير ادعا كرده است كه الهام به او، الهام شيطانى است، اما در ادامه حقيقت امر مشخص خواهد شد.

2. روايت از ابن عباس

2. روايت از ابن عباس
حدثني مصعب بن عبد الله الزبيري عن أبيه قال: قال هشام بن عروة: قيل لابن عباس إن المختار يزعم أنه يوحى إليه. فقال: صدق إنهما وحيان وحي الله إلى محمد صلي الله عليه وسلم، ووحي الشياطين، وقرأ: «وإن الشياطين ليوحون إلى أوليائهم».
به ابن عباس گفته شد، مختارگمان مى‌كند كه وحى بر او نازل مى‌شود. او گفت:‌راست گفته است، همانا دو قسم وحى داريم، يك وحى خدا كه به حضرت محمد صلى الله عليه وسلم نازل مى‌شود. دوم وحى شيطان است و ابن عباس اين آيه را خواند: شيطان به سوى دوستان خود وحى مى‌كند.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص371، طبق برنامه الجامع الكبير.
نقد اين روايت:
نقد اين روايت، دقيقا مانند نقد روايت قبل است، زيرا راويان اين روايت، از زبيريان هستند، و همانطور كه در نقد روايت  قبل گفته شد، اين مطالب از جعليات آنها و طرفداران آنها است.
3. روايت عامر بن شراحيل شعبي (ادعاي نبوت مختار در نامه به شعبي)
يكى از مستندات بيهقى، دو روايت عامر بن شراحيل شعبى است كه آن را محدثان مورد اعتماد اهل سنت نقل كرده اند. شعبى مى‌گويد: نوشته‌اى به دستم رسيد كه در آن مختار نوشته بود من پيامبرم:
حدثني أبو عثمان حدثنا أبي حدثنا مجالد عن عامر قال كنت أجالس الأحنف بن قيس فأفاخر أهل البصرة بأهل الكوفة فبلغ منه كلامي ذات يوم وأنا لا أدري فقال يا جارية هات ذلك الكتاب فجاءت به فقال اقرأوا وما يدري أحد من القوم ما فيه قال فقرأته فإذا فيه بسم الله الرحمن الرحيم من المختار بن أبي عبيد إلى الأحنف بن قيس ومن قبله من ربيعة ومضر أسلم أنتم فإني أحمد إليكم الله الذي لا إله إلا هو أما بعد فويل لأم ربيعة ومضر وإن الأحنف مورد قومه سقر حيث لا يستطيع بهم الصدر وإني لا أملك لكم ما خط في القدر وإنه بلغني أنكم تكذبوني وتؤذون رسلي وقد كذبت الأنبياء وأوذوا من قبلي ولست بخير من كثير منهم والسلام
فلما قرأته قال قال أخبرني عن هذا من أهل البصرة أو من أهل الكوفة قلت يغفر الله لك أبا بحر إنما كنا نمزح ونضحك قال لتخبرني ممن هو قلت يغفر الله لك قال لتخبرني قلت من أهل الكوفة قال فكيف تفاخر أهل البصرة وهذا منكم
حدثنا أبو بكر الحميدي حدثنا سفيان عن مجالد عن الشعبي قال فاخرت أهل البصرة فغلبتهم بأهل الكوفة والأحنف ساكت لا يتكلم فلما رآني غلبتهم أرسل غلاما له فجاء بكتاب فقال هاك اقرأ فقرأته فإذا فيه من المختار إليه يذكر أنه نبي قال فيقول الأحنف أنى فينا مثل هذا
عامر شعبى گفته است: من با احنف بن قيس همنشين بودم؛ روزى در مقابل اهل بصره، به كوفى بودن خود فخر فروختم؛ كلام من به احنف رسيد و من خبر نداشتم؛ به كنيز خود گفت: نامه را بياور؛ او آورد و كسى نمى دانست كه در نامه چيست.
نامه را خواند، در آن چنين آمده بود: بسم الله الرحمن الرحيم؛ از مختار بن ابى عبيد به احنف به قيس و قوم ربيعه و مضر. آيا شما با من در صلح هستيد؟ من ثناى خدايى را مى گويم كه جز او كسى نيست؛ اما بعد؛ واى بر مادر ربيعه و مضر! و بدرستى‌كه احنف قوم خود را به دوزخ خواهد كشيد؛ و من نمى‌توانم مانع آنچه تقدير شما است بشوم؛ به من خبر رسيده است كه شما فرستادگان من را تكذيب كرده و آزار رسانده‌ايد؛ و انبيا نيز قبل از من مورد تكذيب قرار گرفته و آزار شدند؛ و من از بسيارى از آنها برتر نيستم.
والسلام
وقتى اين نامه را خواندم، گفت: به من خبر بده آيا مختار از اهل بصره است يا اهل كوفه؟ گفتم: خدا تو را ببخشد اى ابا بحر، ما شوخى مى‌كرديم! گفت بايد به من خبر دهى! گفتم: خدا تو را ببخشد؛ گفت: بايد خبر بدهى؛ پاسخ دادم: از اهل كوفه. گفت: پس چگونه به اهل كوفه افتخار مى‌كنى با اينكه مختار از شما است؟!
همچنين شعبى گفته است: روزى در مقابل اهل بصره به اهل كوفه افتخار مى‌كردم؛ و احنف ساكت بود و سخن نمى‌گفت؛ وقتى ديد من به آنها غالب شده‌ام، غلام خود را فرستاد و گفت: نامه را بياور؛ وقتى آن را آورد و خواندم در آن سخنان مختار بود و ادعا كرده بود كه پيامبر است! احنف گفت: چه زمانى اهل بصره چنين ادعايى داشته‌اند؟
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاى277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج1، ص186 و ج2، ص30، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.
اين  دو روايت از چند جهت مورد اعتبار نيست:
ا. نقد اين روايات از جهت سندي:
«مجالد بن سعيد بن عمير الهمدانى» نخستين فرد ضعيف در اين روايت است كه علماى اهل سنت او را با عبارات «وكان رديء الحفظ، يقلب الأسانيد، ويرفع المراسيل، لا يجوز الاحتجاج به، وأكثر أهل العلم على ضعفه» تضعيف كرده‌اند.
محمد بن اسماعيل بخارى در دو كتابش او را ضعيف دانسته است:
368 مجالد بن سعيد بن عمير الكوفي كان يحيى القطان يضعفه وكان بن مهدي لا يروى عنه.
مجالد بن سعيد بن عمير كوفى است. يحيى بن قطان او را تضعيف مى‌كرد و ابن مهدى از او روايت نمى‌كرد.
البخاري الجعفي، محمد بن إسماعيل أبو عبدالله (متوفاي256هـ)، الضعفاء الصغير، ج1، ص112،‌ تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي - حلب، الطبعة: الأولى، 1396 -،
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، التاريخ الأوسط، ج2،‌ ص79،‌ تحقيق: محمود إبراهيم زايد، ناشر: دار الوعي، مكتبة دار التراث - حلب، القاهرة، الطبعة: الأولى، 1397م ـ 1977م.
ابن حبان تميمى مى نويسد:
مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني من أهل الكوفة يروي عن الشعبي... وكان رديء الحفظ يقلب الأسانيد ويرفع المراسيل لا يجوز الاحتجاج به.
مجالد بن سعيد... بد حفظ بوده و سندهاى روايات را دست كارى مى‌كرد. (‌سند صحيح را ضعيف و ضعيف را صحيح جلوه مى‌داد) و روايات مرسل را بالا مى‌برد (درسند روايت مرسل راوى را اضافه مى‌كرد تا سند درست شود)، به اين جهت به روايات او استناد جايز نيست.
التميمي البستي، الإمام محمد بن حيان بن أحمد بن أبي حاتم (متوفاي354هـ)، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج3، ص10، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي- حلب، الطبعة: الأولى 1396هـ
طبرانى نيز در باره او مى‌نويسد:
مجالد بن سعيد بن عمير الهمداني ليس بالقوى وقد تغير في آخر عمره.
مجالد بن سعيد بن عمير همدانى قوى نيست و در پايان عمرش تغيير كرده بود.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، الأوائل، ج1، ص86، تحقيق: محمد شكور بن محمود الحاجي أمرير، دار النشر: مؤسسة الرسالة , دار الفرقان – بيروت،‌ الطبعة: الأولى1403
شنقيطى در اضواء البيان سخن آخر را در باره مجالد گفته و حجت را تمام كرده است:
مجالد بن سعيد بن عمير بن بسطام بن ذي مران بن شرحبيل الهمداني أبو عمرو، ويقال أبو سعيد الكوفي، وأكثر أهل العلم على ضعفه، وعدم الاحتجاج به، والإمام مسلم بن الحجاج، إنما أخرج حديثه مقرونًا بغيره، فلا عبرة بقول يعقوب بن سفيان، إنه صدوق، ولا بتوثيق النسائي له مرة، لأنه ضعفه مرة أخرى، ولا بقول ابن عدي أن له عن الشعبي، عن جابر أحاديث صالحة؛ لأن أكثر أهل العلم بالرجال على تضعيفه، وعدم الاحتجاج به.
مجالد بن سعيد.... بسيارى از علم بر ضعف او و حجت نبودن روايات او اتفاق دارند. امام مسلم روايات او را با ضميمه راويان ديگر نقل كرده است. بنابراين، به گفته‌هاى يعقوب بن سفيان و نسائى نمى‌توان اعتماد كرد؛ زيرا نسائى يك مرتبه ديگر او را ضعيف دانسته است. هم چنين به سخن ابن عدى كه گفته مجالد از شعبى از جابر روايات خوبى را نقل كرده نمى‌توان اعتماد كرد؛ زيرا بسيارى از علماى رجال او را تضعيف كرده اند و رواياتش را قابل احتجاج ندانسته اند.
الجكني الشنقيطي، محمد الأمين بن محمد بن المختار (متوفاى 1393هـ.)، أضواء البيان في إيضاح القرآن بالقرآن، ج5، ص376، تحقيق: مكتب البحوث والدراسات، ناشر: دار الفكر للطباعة والنشر- بيروت- 1415هـ - 1995م.
ب. تعارض در متن دو روايت:
در يكى از دو روايت، مجالد مى‌گويد: احنف حاضر نبود، و ماجرا به او خبر رسيد، در يكى ديگر مى‌گويد او حاضر بود؛ در يك روايت مى‌گويد احنف كنيز خود را فرستاد، در ديگرى مى‌گويد غلام خود را فرستاد، جداى از اينكه در متن روايت اول كه متن نامه را كامل آورده است، در هيچ‌جا به صراحت ادعا نكرده است كه من پيامبر هستم. تنها مى‌گويد قبل از من انبيا مورد آزار قرار گرفته‌اند! و اين به معنى ادعاى پيامبرى او نيست!
ج. عامر شعبي، كارمند زبيريان بوده است:
عامر شعبى طبق روايات اهل سنت، از كارگزاران زبيريان بوده است:
وكان عامر الشعبي مع فقهه وعلمه ونبله كاتباً لعبد الله بن مطيع ثم لعبد الله بن يزيد عامل عبد الله بن الزبير على الكوفة ثم ولي قضاء الكوفة بعد الكتابة.
عامر شعبى با وجود فقه و علم و زيركيش، نويسنده عبد الله بن مطيع (والى زبيريان بر كوفه) و سپس نويسنده عبد الله بن يزيد، كارگزار عبد الله بن زبير بر كوفه بود؛ و سپس بعد از كتابت، قضاوت كوفه را نيز به عهده گرفت.
الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى328هـ)، العقد الفريد، ج4، ص154، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.
و همانطور كه قبلا ثابت كرديم، زبيريان به صريح روايات، كسانى بودند كه اين تهمت را در مورد مختار رواج دادند.
هـ.  علماي اهل سنت روايات شعبي بر ضد مختار را رد كرده‌اند:
اين روايت از جهتى ديگر نيز براى اثبات سخن بيهقى مشكل دارد؛ زيرا روايت از عامر بن شراحيل شعبى نقل شده كه بنا به تصريح خود اهل سنت نمى‌توان به سخنان شعبى اعتماد كرد.
شعبى در ابتداى قيام با مختار همراه شد؛طبرى در اين زمينه مى‌نويسد:
قال أبو مخنف فحدثني نمير بن وعلة والمشرقي عن عامر الشعبي قال: كنت أنا وأبي أول من أجاب المختار...
طبق نقل نمير بن وعله و مشرقى عامر شعبى گفته است:‌ من و پدرم نخستين كسانى بوديم كه به دعوت مختار پاسخ گفتيم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص437،‌ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
خطيب بغدادى، بعد از اين كه شعبى را از جهت نسب معرفى كرده، به طور سر بسته مى‌نويسد، شعبى از ترس مختار به مدائن گريخت:
6680 عامر بن شراحيل بن عبد وقيل بن عبد ذي قباز وقيل عامر بن عبد الله بن شراحيل أبو عمرو الشعبي من شعب همدان وهو كوفي....
وكان قد خاف من المختار بن أبي عبيد فخرج إلى المدائن فنزلها مدة ثم عاد إلى الكوفة.
شعبى از ترس مختار بن عبيد به سوى مدائن رفت و در آنجا مدتى بود پس از آن به كوفه بازگشت.
البغدادي، ابوبكر أحمد بن علي  بن ثابت الخطيب (متوفاى463هـ)، تاريخ بغداد، ج12، ص227، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت.
ابن سعد در «الطبقات الكبرى» نيز به فرار او از ترس مختار به سوى مدينه اشاره كرده است:
... وأبي جبيرة بن الضحاك قال: أخبرنا عبد الله بن إدريس قال: سمعت ليثا يذكر عن الشعبي قال: أقمت بالمدينة مع عبد الله بن عمر ثمانية أشهر أو عشرة أشهر قال: محمد بن سعد وكان سبب مقامه بالمدينة أنه خاف من المختار فهرب منه إلى المدينة فأقام بها.
عبد الله بن ادريس مى‌گويد: از ليث شنيدم كه شعبى گفته است: در مدينه با عبد الله بن عمر مدت هشت ماه و ده روز ماندم. محمد سعد گفته است: علت ماندن او در مدينه ترس از مختار بوده است كه از كوفه به مدينه فرار كرده و در آن جا اين مدت را مانده است.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج6، ص248،‌ ناشر: دار صادر - بيروت.
شمس الدين ذهبى نيز علت ماندن او را در مدينه ترس از مختار مى‌داند:
وأقام في المدينة ثمانية أشهر هاربا من المختار.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى748 هـ)، سير أعلام النبلاء، ج4،‌ ص297، تحقيق: شعيب الأرنؤوط، محمد نعيم العرقسوسي، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: التاسعة، 1413هـ.
علت فرار شعبى به مدينه يا مدائن و اين كه بين او و مختار چه واقعه اى رخ داده روشن نيست؛‌ اما آن چه واقعيت دارد اين است‌كه بين او و مختار دشمنى شديدى بوده است و همانطور كه ثابت شد، شعبى بعد از اين ماجرا به عنوان كارگزار زبيريان به حساب مى‌آمد، و اين مساله احتمال جاسوسى و فعاليت او به نفع زبيريان را قوت مى‌بخشد؛ و به همين  علت علماى اهل سنت روايت شعبى را در باره مختار قبول ندارند و مورد اعتبار نمى‌دانند. ابن اثير از علماى برجسته و پر‌آوازه اهل سنت در اسد الغابه بعد از اين كه مختار را از جهت نسبى معرفى كرده مى‌نويسد:
وأخباره غير حَسَنة، رواها عنه الشعبي وغيره، إلا أنه كان بينهما ما يوجب أن لا يُسمع كلام أحدِهما في الآخر.
روايات مختار حسن نيست كه شعبى و غير او روايات او را نقل كرده، مگر اين كه بين مختار و شعبى چيزهاى واقع شده كه به موجب آن سخن يكى از آن دو در مورد ديگرى، قابل شنيدن نيست.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ)، أسد الغابة في معرفة الصحابة، ج5، ص128، تحقيق عادل أحمد الرفاعي، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.
از اين سخن،‌ نتيجه مى‌گيريم كه شعبى با مختار دشمنى داشته است و نمى‌شود كه سخن دشمن را در مورد دشمن او پذيرفت.
4. روايت از ابن عمر
يكى ديگر از ادله مشترك ابن تيميه و ابن كثير در اتهام ادعاى نبوت و نزول وحى به مختار، اين است كه به عبد الله ابن عمر (كه شوهر خواهر مختار بود) گفته شد:‌ مختار گمان مى‌كرد كه وحى بر او نازل مى‌شده و او گفت: مختار راست گفته است:
وقد قيل لابن عمر وكان زوج أخت المختار صفيه، إن المختار يزعم أن الوحي يأتيه. قال: صدق، قال الله تعالى: (وإن الشياطين ليوحون إلى أوليائهم).
براى عبد الله بن عمر كه شوهر خواهر مختار بود، گفته شد: مختار گمان مى‌كند كه وحى بر او نازل مى‌شود. عبد الله گفت:‌ مختار راست گفته است. خداوند فرموده است: شيطان به سوى دوستان خود وحى مى‌كند.
ابن تيميه الحراني الحنبلي، ابوالعباس أحمد عبد الحليم (متوفاى 728 هـ)، كتب ورسائل وفتاوي شيخ الإسلام ابن تيمية، ج11، ص 238،‌ تحقيق: عبد الرحمن بن محمد بن قاسم العاصمي النجدي، ناشر: مكتبة ابن تيمية، الطبعة: الثانية.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج6، ص 265، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

در نقل ديگر، سخن ابن عمر اين‌گونه آمده است:
حدثنا أبو سعيد الاشج ثنا أبو بكر بن عياش عن أبي اسحاق (سليمان بن أبي سليمان) قال: قال رجل لابن عمر: ان المختار يزعم انه يوحى اليه. قال: صدق فتلا هذه الاية: وان الشياطين ليوحون إلى اوليائهم.
شخصى به ابن عمر گفت: مختار گمان مى‌كند كه به او وحى مى‌شود؛ گفت: راست مى‌گويد؛ و سپس اين آيه را خواند كه «و بدرستيكه شياطين، به اولياى خود وحى مى‌كنند»
إبن أبي حاتم الرازي التميمي، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاى327هـ)، تفسير ابن أبي حاتم، ج4، ص 1379، ش7840، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية - صيدا.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج1، ص283، ش924، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.

نقد اين روايت:
علماى اهل سنت، ‌سليمان بن ابى سليمان، ‌ابى اسحاق شيبانى راوى اين روايت را از اصحاب خاص شعبى مى‌دانند.
667 سليمان بن أبي سليمان أبو إسحاق الشيباني مولى لهم وكان ثقة من كبار أصحاب الشعبي.
العجلي، أبي الحسن أحمد بن عبد الله بن صالح (متوفاى261هـ)، معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحديث ومن الضعفاء وذكر مذاهبهم وأخبارهم، ج1، ص429،‌ تحقيق: عبد العليم عبد العظيم البستوي، ناشر: مكتبة الدار - المدينة المنورة - السعودية، الطبعة: الأولى، 1405 – 1985م.
و همانطور كه ثابت شد، شعبى از زبيريان است، و احتمال جعل اين روايت، توسط آنها فراوان است؛ بر فرض صحت اين روايت، پاسخ‌هاى سه، چهار، پنج، هفت و هشت مطرح شده در مورد روايت عبد الله بن زبير، در اينجا نيز قابل استفاده است.

5. روايت رفاعة بن شداد بن عبد الله البجلي

5. روايت رفاعة بن شداد بن عبد الله البجلي
روايت ديگرى كه به عنوان دليل بر ادعاى نزول وحى عليه مختار مورد استفاده قرار گرفته روايت رفاعه است. رفاعه دراين روايت مى‌گويد: من بر مختار وارد شدم او مى‌گفت:‌ همين الان جبرئيل از اين جا بلند شد و در برخى روايات از ميكائيل هم نام برده است. روايت رفاعه را چهار نفر نقل كرده‌اند كه همگى داراى تضعيفات فراوانى هستند، جداى از اشكالاتى كه بعد از بررسى سندى روايات مطرح خواهد شد. اكنون متن روايت او را از طرق متعدد نقل مى‌كنيم:
طريق اول:‌ ابو عكاشه همداني:
در اين طريق ابو عكاشه همدانى روايت را از رفاعة نقل كرده است. اين روايت را احمد در مسندش نقل كرده است:
حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْسَرَةَ أَبُو لَيْلَى، عَنْ أَبِي عُكَّاشَةَ [ابي عايشة] الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ: قَالَ رِفَاعَةُ الْبَجَلِيُّ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ قَصْرَهُ، فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ: مَا قَامَ جِبْرِيلُ إِلَّا مِنْ عِنْدِي قَبْلُ، قَالَ: فَهَمَمْتُ أَنْ أَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَذَكَرْتُ حَدِيثًا حَدَّثَنَاهُ سُلَيْمَانُ بْنُ صُرَدٍ، عَنِ النَّبِيِّ صلي الله عليه وسلم أَنَّ النَّبِيَّ صلي الله عليه وسلم كَانَ يَقُولُ: إِذَا أَمَّنَكَ الرَّجُلُ عَلَى دَمِهِ، فَلَا تَقْتُلْهُ "، قَالَ: وَكَانَ قَدْ أَمَّنَنِي عَلَى دَمِهِ، فَكَرِهْتُ دَمَهُ.
رفاعه بجلى مى‌گويد: بر مختار بن ابى عبيد در قصرش وارد شدم شنيدم كه مى‌گفت: همين الآن جبرئيل از نزد من برخاست و رفت. رفاعه مى‌گويد: تصيميم گرفتم كه گردن مختار را بزنم؛ اما روايتى را كه سليمان بن صرد از رسول خدا صلى الله عليه وسمل برايم نقل كرده بود يادم آمد كه فرموده است: زمانى كه شخصى تو را بر خونش امين قرار دهد، او را نكش. رفاعه مى‌گويد‌:‌ مختار مرا بر خونش امين قرار داده بود،‌ به اين جهت خونش نداشتم خونش را بريزم.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج6، ص394، ح27251، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
نقد سند اين روايت:
در اين روايت ابو عكاشه و عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْسَرَةَ الحارثي أَبُو لَيْلَى تضعيف شده‌اند.
1. ابو عكاشه همداني:
ابو عكاشه همدانى در اين روايت از نظر علماى رجال اهل سنت مجهول است:
مزى در تهذيب الكمال او را يكى از مجاهيل معرفى كرده است:
7522 - ق: أبو عكاشة الهمداني الكوفي، أحد المجاهيل.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج34، ص99، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
شمس الدين ذهبى در المغنى فى الضعفاء، در خصوص روايت رفاعه، ابو عكاشه را مجهول مى‌داند:
7622 - أبو عكاشة عن رفاعة البجلي سمع المختار يقول الساعة قام جبريل فيه جهالة.
ابوعكاشه از رفاعه بجلى شنيده است كه مختار مى‌گفت:‌ جبرئيل برخاست،‌ ابوعكاشه مجهول است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج2،‌ ص799، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
أحمد بن أبى بكر بن إسماعيل الكنانى مى‌گويد:
وأبو عكاشة مجهول لا يعرف اسمه.
ابو عكاشه به گونه‌اى مجهول است كه اسمش شناخته شده نيست.
الكناني، أحمد بن أبي بكر بن إسماعيل (متوفاي840هـ)، مصباح الزجاجة في زوائد ابن ماجه، ج3، ص137، تحقيق: محمد المنتقى الكشناوي، دار النشر: دار العربية – بيروت، الطبعة: الثانية 1403
ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب ابو عكاشه را از طبقه ششم راويان و مجهول مى‌داند:
8260 أبو عكاشة الهمداني الكوفي مجهول من السادسة ق
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص 8258، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
2. عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَيْسَرَةَ أالحارثي َبُو لَيْلَى
علماى رجال اهل سنت، اين شخص را به صفاتى همانند: «ضعيف الحديث»، «يدلسه»، «واهي الحديث»، «ذاهب الحديث»، «ليس بشيء، و «مجهول» معرفى و تضعيف كرده‌اند.
ابن ابى حاتم رازى در كتاب الجرح و التعديل سخنان علماى رجال را در باره او آورده است:
عن يحيى بن معين انه قال: أبو إسحاق الكوفى الذي يروى عنه هشيم هو عبد الله بن ميسرة وهو ضعيف الحديث... وأيضا يدلسه...
ثنا عبد الرحمن انا على بن طاهر القزويني فيما كتب إلى قال نا الأثرم قال سمعت أبا عبد الله يعنى أحمد بن حنبل وسئل عن أبى إسحاق الكوفى الذي يروى عنه هشيم فكأنه ضعفه...
نا عبد الرحمن قال سئل أبو زرعة عن أبى إسحاق الكوفى فقال هو عبد الله بن ميسرة وقال هو واهي الحديث ضعيف الحديث.
يحى بن معين گفت است: ابو اسحاق كوفى كه هشيم از او روايت كرده همان عبد الله بن ميسره است كه در روايت ضعيف است و نيز روايت را تدليس مى‌كرد...
اثرم مى‌گويد ا ز احمد بن حنبل شنيدم و از ابى اسحاق كوفى پرسيده شد گويا او را تضعيف مى‌كرد.
عبد الرحمان مى‌گويد:‌ از ابوذرعه در باره ابو اسحاق كوفى پرسيده شد گفت: او عبد الله بن ميسره است روايت او واهى و خودش ضعيف الحديث است.
ابن أبي حاتم الرازي التميمي، ابومحمد عبد الرحمن بن أبي حاتم محمد بن إدريس (متوفاى 327هـ)، الجرح والتعديل، ج5، ص177، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت، الطبعة: الأولى، 1271هـ ـ 1952م.
شمس الدين ذهبى اين راوى را اينگونه تعريف مى‌كند:
3391 ق - عبد الله بن ميسرة شيخ لهشيم هو أبو ليلى وهو أبو اسحاق وأبو جرير وأبو الخليل روى عن مجاهد ضعفه النسائي وجماعة.
عبد الله بن ميسره... را نسائى و گروهى تضعيف كرده اند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج1، ص359،‌تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
ذهبى در كتاب ديگرش مى‌گويد:
( 3654 ت ) عبد الله بن ميسرة ( ق ) أبو ليلى وهو أبو اسحاق وابو جرير وابو عبد الجليل كناه بهذه الأبعة هشيم يدلسه. ضعفه ابن معين وقال مرة ليس بثقة وقال مرة ليس بشيء وقال البخاري ذاهب الحديث وقال النسائي ليس بثقة.
عبد الله بن ميسره... روايت را تدليس مى‌كرد. ابن معين او را تضعيف كرده و گاهى گفته است: او موثق نيست و گاهى گفته: روايت او چيزى نيست (ارزشى ندارد). بخارى گفته: او ذاهب الحديث است. نسائى گفته: موثق نيست.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج4، ص210، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
ابن حجر عسقلانى در تقريب التهذيب در باره او مى‌نويسد:
عبد الله بن ميسرة الحارثي أبو ليلى الكوفي أو الواسطي ضعيف كان هشيم يكنيه أبا إسحاق وأبا عبد الجليل وغير ذلك يدلسه من السادسة.
عبد الله بن ميسره حارثى، كنيه اش ابو ليلى كوفى يا واسطى، ضعيف است. هشيم كنيه او را ابو اسحاق و ابو عبد الجليل و غير آن خوانده است. او روايت را تدليس مى‌كرد و از طبقه ششم روات بود. 
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852هـ)، تقريب التهذيب، ج1، ص3651، تحقيق: محمد عوامة، ناشر: دار الرشيد - سوريا، الطبعة: الأولى، 1406 - 1986.
طريق دوم:  كثير النواء:
طبق سند ديگر،‌ روايت رفاعه با مضمون ديگر، از طريق كثير النواء و ابو حمزه ثمالى نقل شده است كه اين روايت را طبرانى در المعجم الكبير آورده است:
حَدَّثَنَا مَحْمُودُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْوَاسِطِيُّ، نا زَكَرِيَّا بْنُ يَحْيَى زَحْمَوَيْهِ، نا ثَابِتٌ أَبُو حَمْزَةَ، ثَنَا كَثِيرٌ النَّوَاءُ، عَنْ رِفَاعَةَ الْفِتْيَانِيِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ، فَلَمَّا أَنْ أَرَدْتُ أَنْ أَخْرُجَ، قَالَ: يَا أَبَا عُمَرَ، أَلا تُعِينُنَا عَلَى هَذَا الْكُرْسِيِّ، فَإِنَّهُ قَامَ عَنْهُ جِبْرِيلُ آنِفًا، قُلْتُ: بَلَى، أُعِينَكَ عَلَى أن تُحَرِّقَهُ، وَتَنْسِفَهُ فِي الْيَمِّ نَسْفًا، قَالَ رِفَاعَةُ: فَأَهْوَيْتُ بِيَدِي إِلَى قَائِمِ سَيْفِي، فَقُلْتُ: فِي نَفْسِي أَلا أَقْتُلُ هَذَا الْكَذَّابَ، حَتَّى ذَكَرْتُ كَلِمَةَ أَخِي عَمْرِو بْنِ الْحَمِقِ، أَنَّهُ سَمِعَ رَسُولَ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم يَقُولُ:...
رفاعه مى‌گويد‌: بر مختار وارد شدم هنگامى كه مى‌خواستم بيرون روم، به من گفت: اى ابا عمرو! آيا ما را (برحمل) اين كرسى (صندلى يا تخت) كمك مى‌كني؟ زيرا هم اكنون جبرئيل از آن برخاست. گفتم:‌ بلى، كمك مى‌كنم تا آن را بسوزانى. دست به قبضه شمشير بردم و با خود گفتم اين دروغگو را مى‌كشم تا اين كه روايت برادرم عمرو بن حمق به يادم افتاد....
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج8، ص5، ح7781،‌ تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.
نقد سند اين روايت:
دراين روايت (كثير النواء) و (ثابت بن دينار) وجود دارند و هردو ضعيف الحديث هستند و علماى رجال اهل سنت آنها را تضعيف كرده‌اند.
1. كثير بن اسماعيل (كثير النواء):
كثير النواء همان «كثير بن اسماعيل تميمي» و متهم به ضعف روايت است:
مزى در تهذيب الكمال، بعد از اين كه او را معرفى كرده، به صورت فشرده اقوال را درباره او اين گونه آورده است:
4935 - ت: كثير بن إسماعيل، ويُقال: ابن نافع النواء، أبو إسماعيل التَّيْمِيّ الكوفي، مولى بني تيم الله...
قال عبد الله بن أحمد بن حنبل، عَن أبيه: ضعيف الحديث، ليس بشيءٍ.
وَقَال عَباس الدُّورِيُّ، عن يحيى بن مَعِين: ليس بشيءٍ.... وَقَال أبو حاتم:.. يكتب حديثه، لا يحتج به. وَقَال إبراهيم بن يعقوب الجوزجاني: واهي الحديث. وَقَال النَّسَائي: ليس بثقة.... َقَال أبو أحمد بن عدي:... وهو إلى الضعف أقرب.
كثير بن اسماعيل.... عبد الله بن احمد بن حنبل از پدرش نقل كرده: كثير بن اسماعيل ضعيف الحديث است و روايتش چيزى نيست. يحى بن معين نيز گفته است: رواياتش چيزى نيست. ابو حاتم گفته است:‌ رواياتش نوشته مى‌شود ولى قابل احتجاج نيست. جوزجانى گفته است: او واهى الحديث است. نسانى نيز گفته: ‌ثقه نيست. ابو احمد بن عدى گفته است: روايات او به ضعف نزديك تر است.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج4، ‌ص358 – 359، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
مزى در جاى ديگر تهذيب مى‌نويسد:
وَقَال أبو أحمد بن عدي: كان غاليا في التشيع مفرطا فيه.
ابو احمد بن عدى گفته است: او غالى بود و در تشيع افراط مى‌كرد.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج24، ص104، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
أبو الفرج عبد الرحمن بن على بن محمد القرشى در الموضوعات نيز همين كلام ابن عدى را نوشته است.
القرشي، أبو الفرج عبد الرحمن بن علي بن محمد (متوفاي597 هـ)، الموضوعات، ج1، ص275، تحقيق: توفيق حمدان، دار النشر: دار الكتب العلمية – بيروت،‌ الطبعة: الأولى 1415 هـ -1995م
2. ثابت بن دينار:
ثابت بن دينار همان ابو حمزه ثمالى است كه از امام سجاد عليه السلام روايات فراوانى نقل كرده است.  محمد بن سعد در الطبقات الكبرى، در باره او مى نويسد:
أبو حمزة الثمالي واسمه ثابت بن أبي صفية توفي في خلافة أبي جعفر وكان ضعيفا.
ابوحمزه ثمالى، اسمش ثابت بن ابى صفيه است كه در زمان خلافت ابو جعفر (امام باقر) وفات يافت. او در روايت ضعيف بود.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع ابوعبدالله البصري (متوفاى230هـ)، الطبقات الكبرى، ج6، ص364، ناشر: دار صادر - بيروت.
احمد بن حنبل ابو عبد الله الشيبانى در كتاب العلل ومعرفة الرجال، نيز او را ضعيف الحديث مى‌داند:
4356 سألته عن ثابت بن أبي صفية أبي حمزة الثمالي قال: ضعيف الحديث ليس لشيء.
از احمد بن حنبل در باره ثابت بن ابى صفيه ابى حمزه ثمالى پرسيده شد او گفت: ضعيف الحديث است و روايتش چيزى نيست.
الشيباني،  ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، العلل ومعرفة الرجال، ج 3، ص 96، تحقيق: وصي الله بن محمد عباس، ناشر: المكتب الإسلامي، دار الخاني - بيروت، الرياض، الطبعة: الأولى، 1408 - 1988.
مزى در تهذيب الكمال از عبد الله بن احمد حنبل همان سخن پدرش را كه ابو حمزه را به «ضعيف الحديث، ليس بشيء» توصيف كرده آورده است.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج 4، ص357، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
شمس الدين ذهبى در المغنى فى الضعفاء، آورده است:
1036 ت عس ثابت بن أبي صفيه أبو حمزة الشمالي تابعي واه جدا.
ثابت.... از جمله تابعيان و روايتش جدا واهى و سست است.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، المغني في الضعفاء، ج 1، ص120، تحقيق: الدكتور نور الدين عتر.
ذهبى در ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، اقوال مفصل ترى را آورده است:
(2478 ت) ثابت بن أبي صفية (ت) أبو حمزة الثمالي مولى المهلب بن أبي صفرة عن أنس والشعبي وطائفة وعنه وكيع وأبو نعيم وجماعة.
قال أحمد وابن معين ليس بشيء. وقال النسائي ليس بثقة.... وعده السليماني في قوم من الرافضة.
ثابت بن ابى صفيه ابو حمزه ثمالى غلام مهلب بن ابى صفره است كه از انس و شعبى و گروهى روايت نقل كرده و از او وكيع و ابو نعيم و گروهى روايت كرده اند. احمد و ابن معين گفته اند:‌ روايت او چيزى نيست و نسائى گفته است:‌ او موثق نيست... سليمانى ثابت بن دينا را از جمله قومى از رافضه مى‌داند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج2، ص83، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
و ذهبى در الكاشف فى معرفة من له رواية فى الكتب الستة،آورده است:
687 ثابت بن أبي صفية أبو حمزة الثمالي الكوفي عن أنس وعدة وعنه وكيع وأبو نعيم وخلق ضعفوه ت.
ثابت بن ابى صفيه... علماى رجال او را تضعيف كرده اند.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، الكاشف في معرفة من له رواية في الكتب الستة، ج1، ص282، تحقيق محمد عوامة، ناشر: دار القبلة للثقافة الإسلامية، مؤسسة علو - جدة، الطبعة: الأولى، 1413هـ - 1992م.
طريق سوم: اسماعيل بن عبد الرحمن السدي:
روايت از سدى در بسيارى از كتب نقل شده است و راويان فراوانى از سدى روايت دارند؛ يكى از آنها مسند احمد است:
حَدَّثَنَا ابْنُ نُمَيْرٍ، حَدَّثَنَا عِيسَى الْقَارِئُ أَبُو عُمَرَ بْنُ عُمَرَ، حَدَّثَنَا السُّدِّيُّ، عَنْ رِفَاعَةَ الْقِتْبَانِيِّ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ فَأَلْقَى لِي وِسَادَةً، وَقَالَ: لَوْلَا أَنَّ أَخِي جِبْرِيلَ قَامَ عَنْ هَذِهِ لَأَلْقَيْتُهَا لَكَ، قَالَ: فَأَرَدْتُ أَنْ أَضْرِبَ عُنُقَهُ، فَذَكَرْتُ حَدِيثًا حَدَّثَنِيهِ أَخِي عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ، قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلي الله عليه وسلم«أَيُّمَا مُؤْمِنٍ أَمَّنَ مُؤْمِنًا عَلَى دَمِهِ فَقَتَلَهُ، فَأَنَا مِنَ الْقَاتِلِ بَرِيءٌ».
رفاعه مى‌گويد: بر مختار وارد شدم بالشى برايم گذاشت و گفت:‌ اگر برادرم جبرئيل از اين بالش نمى‌ايستاد براى تو مى‌انداختم. رفاعه مى‌گويد: تصميم گرفتم كه گردنش را بزنم، روايتى را كه برادرم عمرو بن حمق از رسول خدا صلى الله عليه وسلم گفته بود يادم آمد رسول خدا فرموده است: هر مؤمنى كه مؤمن ديگر را بر خودنش امين قرار دهد، پس او را بكشد، من از كشنده آن بيزارم.
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج5،‌ ص223، ح21997، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر.
الشيباني، أحمد بن عمرو بن الضحاك ابوبكر (متوفاى 287هـ)، الآحاد والمثاني، ج4، ص316، ح2344،‌ تحقيق: د. باسم فيصل أحمد الجوابرة، ناشر:دار الراية - الرياض، الطبعة: الأولى، 1411 – 1991م.
الشيباني، أحمد بن عمرو بن أبي عاصم (متوفاي 287هـ)، الديات، ج 1،‌ ص 75، باب الرجل يأمن الرجل على دمه ثم يقتله، دار النشر: إدارة القرآن والعلوم الإسلامية - كراتشي - 1407 – 1987
الاصبهاني،‌ احمد بن عبد الله (متوفاي 430هـ)، معرفة الصحابة، ج4، ص 2007، رقم (4609)- [5061]،‌ دار النشر: طبق برنامه الجامع الكبير.
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، البداية والنهاية، ج8،‌ ص291، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت.

همچنين شبيه همين مضمون از سدى، با عبارتى كامل‌تر در آدرس‌هاى ذيل آمده است:
... عَنْ إِسْمَاعِيلَ السُّدِّيِّ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ، قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى الْمُخْتَارِ بْنِ أَبِي عُبَيْدٍ وَعِنْدَهُ وِسَادَتَانِ، فَقَالَ: يَا جَارِيَةُ، هَاتِي وِسَادَةً، قُلْتُ: هَذِهِ وِسَادَةٌ، قَالَ لا، إِنَّ هَذِهِ قَامَ عَنْهَا آنِفًا جِبْرِيلُ، وَهَذِهِ قَامَ عَنْهَا مِيكَائِيلُ، فَوَاللَّهِ مَا مَنَعَنِي أَنْ أَضْرِبَهُ بِسَيْفِي إِلا حَدِيثٌ حَدَّثَنِيهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ،....
رفاعه مى‌گويد: بر مختار وارد شدم و در نزد او دو بالش بود. گفت:‌ اى كنيز بالشى بياور. گفتم:‌ اين بالش هست. گفت:‌ نه. اين بالشى است كه الآن جبرئيل از نزد آن برخاست و آن بالشى است كه الآن ميكائل از آن برخاست. قسم به خدا روايت عمرو بن حمق مرا نگهداشت و گرنه با شمشير او را مى‌زدم.
الطبراني، ابوالقاسم سليمان بن أحمد بن أيوب (متوفاى360هـ)، المعجم الأوسط، ج7، ص136،‌ح7090، تحقيق: طارق بن عوض الله بن محمد،‏عبد المحسن بن إبراهيم الحسيني، ناشر: دار الحرمين - القاهرة – 1415هـ.
الطحاوي الحنفي، ابوجعفر أحمد بن محمد بن سلامة (متوفاى321هـ)، شرح مشكل الآثار، ج1، ص192،‌ تحقيق شعيب الأرنؤوط، ناشر: مؤسسة الرسالة - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1408هـ - 1987م.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج2، ص357، طبق برنامه الجامع الكبير.
الفسوي، أبو يوسف يعقوب بن سفيان (متوفاى277هـ)، المعرفة والتاريخ، ج1، ص 423 و ج3، ص 246، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1419هـ- 1999م.

نقد سند اين روايات:
در اين روايت اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابى كريمة (السدي)، به اوصافى همانند:‌ ضعيف،‌ كذاب،‌ شتام،‌ لايحتج بحديثه، رمى با التشيع و يشتم ابا بكر و عمر،‌ تضعيف شده است.
مزى در تهذيب الكمال، سخنان علماى رجال را در تضعيف اين راوى ذكر كرده است:
إسماعيل بن عبد الرحمن بن أَبي كريمة السدي أبو محمد القرشي الكوفي الأَعور،... فسمي السدي، وهو السدي الكبير.
وَقَال عَبد الله بن أحمد بن حنبل: سألت يحيى بن مَعِين عن السدي وإبراهيم بن مهاجر، فقال: متقاربان في الضعف. قال: وسمعت أبي، قال: قال يحيى بن مَعِين يوما عند عبد الرحمن بن مهدي، وذكر إبراهيم بن مهاجر والسدي، فقال يحيى: ضعيفان،...
... وَقَال أبو أحمد بن عدي: سمعت ابن حماد يقول: قال السعدي: هو كذاب شتام، يعني السدي... وَقَال أبو حاتم: يكتب حديثه ولا يحتج به.
اسماعيل بن عبد الرحمن بن ابى كريمه سدى، كنيه اش ابو محمد قرشى كوفى است و منظور از سدى، سدى كبير است. عبد لله بن احمد بن حنبل مى‌گويد: از يحى بن معين در باره سدى و ابراهيم بن مهاجر پرسيدم او گفت:‌ هردو در ضعيف برابر اند. عبد الله بن حنبل از پدرش نيز روايت كرده كه يحى بن معين گفته است ابراهيم بن مهاجر و سدى ضعيف اند.
ابو احمد بن عدى مى‌گويد: از ابن حماد شنيدم كه مى‌گفت: سعدى گفته است:‌ سدى بسيار دروغگو و دشنام دهنده است. ابو حاتم گفته است: روايت نوشته مى‌شود ولى قابل احتجاج نيست.
المزي، ابوالحجاج يوسف بن الزكي عبدالرحمن (متوفاى742هـ)، تهذيب الكمال، ج3، ص132- 134، تحقيق: د. بشار عواد معروف، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1400هـ – 1980م.
ابوجعفر عقيلي: ضعيف وكان يتناول الشيخين.
ذهبى در ميزان الاعتدال فى نقد الرجال، در باره او آورده است:
[قلت] ورمي السدي بالتشيع وقال الجوزجاني حدثت عن معتمر عن ليث قال: كان باالكوفة كذابان فمات أحدهما السدي والكلبي وقال حسين بن وافد المروزي سمعت من السدي فما قمت حتى سمعته يشتم أبا بكر و عمر فلم أعد إليه...
مى‌گويم: سدى به شيعه نسبت داده شده است. جوزجانى مى‌گويد: از معتمر روايت شده ست كه ليث گفته است: در كوفه دو دروغگو وجود داشت، پس يكى از آنان مرد و آن دو نفر، سدى و كلبى بودند. حسين بن وافد مروزى گفته است:‌ از سدى روايت مى‌شنيدم پيش او بودن تا اين كه شنيدم به ابو بكر و عمر دشنام مى‌داد پس از آن به نزد او نرفتم.
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاى 748 هـ)، ميزان الاعتدال في نقد الرجال، ج1، ص396، تحقيق: الشيخ علي محمد معوض والشيخ عادل أحمد عبدالموجود، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1995م.
طريق چهارم: عبد الملك بن عمير از رفاعة
طريق چهارم روايت رفاعه، عبد الملك بن عمير قرار دارد:
وَأَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ بْنِ فُورَكٍ، أنبأ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرٍ، ثنا يُونُسُ بْنُ حَبِيبٍ، ثنا أَبُو دَاوُدَ، ثنا قُرَّةُ بْنُ خَالِدٍ، عَنْ عَبْدِ الْمَلِكِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنْ رِفَاعَةَ بْنِ شَدَّادٍ، قَالَ: كُنْتُ أُبْطِنُ شَيْئًا بِالْمُخْتَارِ، يَعْنِي الْكَذَّابَ، قَالَ: فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ ذَاتَ يَوْمٍ، فَقَالَ: دَخَلْتَ وَقَدْ قَامَ جِبْرِيلُ قَبْلُ مِنْ هَذَا الْكُرْسِيِّ، قَالَ: فَأَهْوَيْتُ إِلَى قَائِمِ السَّيْفِ، فَقُلْتُ: مَا أَنْتَظِرُ أَنْ أَمْشِيَ بَيْنَ رَأْسِ هَذَا وَجَسَدِهِ، حَتَّى ذَكَرْتُ حَدِيثًا حَدَّثَنِيهِ عَمْرُو بْنُ الْحَمِقِ الْخُزَاعِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، أَنَّ النَّبِيَّ قَالَ: «إِذَا أَمَّنَ الرَّجُلُ الرَّجُلَ عَلَى دَمِهِ، ثُمَّ قَتَلَهُ رُفِعَ لَهُ لِوَاءُ الْغَدْرِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، فَكَفَفْتُ عَنْهُ».
رفاعه مى‌گويد: من نزديك ترين فرد به مختار (كذاب) بودم، روزى بر او وارد شدم مختار به من گفت:‌ تو آمدى در حالى كه جبرئيل پيش تر از شما از اين كرسى بر خاست. رفاعه مى‌گويد:‌ دست به قبضه شمشير بردم و با خود گفتم: منتظر نمى مانم كه ميان سر وجسدش راه بروم. تا اين كه روايت عمرو بن حمق خزاعى به يادم آمد كه رسول خدا صلى الله عليه وسلم فرموده است: هنگامى كه مردى مردى را بر خونش امان دهد سپس او را بكشد، روز قيامت زير پرچم فريبكاران در مى‌آيد. و از اين كار منصرف شدم. 
الأصبهاني، أبو القاسم اسماعيل بن محمد بن الفضل التيمي (متوفاى535هـ)،دلائل النبوة، ج6، ص482، تحقيق: محمد محمد الحداد، ناشر: دار طيبة - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.
نقد سند اين روايت:
در سند اين روايت نيز عبد الملك بن عمير است، كه جزو مختلطين، مدلسين و ضعفا شمرده شده است.
ابن ابى حيان تميمى در باره او مى‌نويسد:
2178 عبد الملك بن عمير عن علي قال أحمد مضطرب الحديث وفي رواية عنه أنه ضعفه جدا وقال يحيى مخلط.
التميمي البستي،الإمام محمد بن حيان بن أحمد بن أبي حاتم (متوفاي354هـ)، المجروحين من المحدثين والضعفاء والمتروكين، ج2، ص151، تحقيق: محمود إبراهيم زايد، دار النشر: دار الوعي- حلب، الطبعة: الأولى 1396هـ
در جاى ديگر آمده است:
50 ع عبد الملك بن عمير مشهور به ذكره غير واحد.
عبد الملك بن عمير،‌ مشهور به اضطراب الحديث،‌ مخلط است.
الحلبي الطرابلسي، إبراهيم بن محمد بن سبط ابن العجمي أبو الوفا، التبيين لأسماء المدلسين ( أسماء المدلسين)،‌ج1، ص142، تحقيق: محمد إبراهيم داود الموصلي، دار النشر: مؤسسة الريان للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت،‌ الطبعة: الأولى 1414 - 1994
( 57 ) ع عبد الملك بن عمير ذكر فيمن تغير.
الطرابلسي، إبراهيم بن محمد بن خليل،‌ الاغتباط لمعرفة من رمي بالاختلاط (من رمي بالاختلاط) ج1، ص62، تحقيق: علي حسن علي عبد الحميد، دار النشر: الوكالة العربية  - الزرقاء،
و به همين دليل ابن حجر نام او را در لسان الميزان آورده است:
3880 عبد الملك بن عمير بن سعيد اللخمي حليف بني عدي الكوفي الفرسي القبطي عن جرير وعنه شهر بن حوشب.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، لسان الميزان، ج7، ص292، تحقيق: دائرة المعرف النظامية - الهند، ناشر: مؤسسة الأعلمي للمطبوعات - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1406هـ – 1986م.

مخالفت اين روايات با سيره رفاعه:

مخالفت اين روايات با سيره رفاعه:
صدور اين روايت از رفاعه نيز محال است؛‌ زيرا رفاعه از شيعيان مخلص اميرمؤمنان و امام حسن مجتبى و امام حسين عليهم السلام بوده است. بعد از حادثه عاشورا، او از جمله رهبران توابين بود كه بعد از كشته شدن سليمان بن صرد، به مختار پيوست و تا آخرين نفس، بر سر بيعتش باقى ماند و به فرمان او به جنگ معصعب بن زبير رفت و در اين جنگ هم كشته شد.
اگر رفاعه ديده بود كه مختار ادعاى نبوت يا نزول جبرئيل را دارد، چرا اينهمه از او اطاعت مى‌كند و اگر اطاعت كرده دليل بر اين است كه او مختار را يك انسان صالح و سالم از اين ادعاها مى‌داند و اگر مختار همان گونه بوده و رفاعه از او پيروى كرده، باز خود رفاعه زير سؤال مى‌رود و رواياتش مورد اعتماد نيست.
رفاعه يكي از فرماندهان لشكر مختار:
علماى اهل سنت با اين كه رفاعه را موثق مى‌دانند؛ اما عموما نقش او را در لشكر مختار ذكر نكرده‌اند تا رواياتى كه را از زبان او در مورد مختار جعل كرده، توجيه كنند؛ اما علماى رجال شيعه، رفاعه را يكى از رؤساى لشكر مختار مى‌دانند كه تا آخرين نفس دركنار او جنگيد.
نمازى شاهرودى مى نويسد:
رفاعة بن شداد البجلي: من أصحاب أمير المؤمنين عليه السلام وشهد معه في حرب الجمل... وهو ممن كتب إلى الحسين عليه السلام من أهل الكوفة. ولما ورد الحسين عليه السلام كربلاء، دعا بدواة وبيضاء وكتب إلى أشراف الكوفة: بسم الله الرحمن الرحيم من الحسين بن علي إلى سليمان بن صرد، و المسيب بن نجية، ورفاعة بن شداد، وعبد الله بن وأل، وجماعة المؤمنين - الخ.
قيام هؤلاء الجماعة لطلب ثار الحسين عليه السلام. وكانوا رؤساء على جند المختار وجاهدوا، وله أشعار في الرجز. قاتل رفاعة، قتال الشديد البأس، القوى المراس، حتى قتل.
رفاعه بن شداد بجلى از ياران امير مؤمنان عليه السلام بود كه در جنگ جمل با حضرت شركت كرد. او از جمله كسانى بود كه براى امام حسين عليه السلام نامه نوشت و هنگامى كه امام به كربلا آمد براى اشراف كوفه نوشت:‌ به نام خداوند بخشنده ومهربان، از جانب حسين بن على به سليمان بن صرد، مسيب بن نجيه، رفاعة بن شداد و عبد الله بن وال و گروهى از مؤمنان... آنها از كسانى بودند كه براى خونخواهى حسين عليه السلام قيام كردند و بر سپاه مختار رئيس و فرمانده بودند و در ركاب مختار جنگيدند. رفاعه شعرى در رجز دارد، رفاعه جنگ شايان و سختى كرد تا اين كه كشته شد. 
الشاهرودي، الشيخ علي النمازي (متوفاي1405هـ )، مستدركات علم رجال الحديث، ج3، ص403،‌ رقم 5647، ناشر: ابن المؤلف، چاپخانه: شفق – طهران، الأولى 1412هـ
كشته شدن رفاعة در راه دفاع از مختار!
اما با اين همه در منابع تاريخى اهل سنت نيز مواردى يافت مى‌شود كه ثابت مى‌كند، رفاعه از شيعيان امام حسين عليه السلام و طرفدار جان بر كف مختار بود كه تا آخرين نفس در ركاب مختار جنگيد و شهيد شد.
طبق گزارشهاى تاريخى، رفاعه براى حسين بن على عليه السلام همراه با سليمان بن صرد و ديگران نامه نوشت و حضرت را به كوفه دعوت كرد. بعد از حادثه عاشورا نيز يكى از فعالان و پرچمداران جنبش توابين بود.
مسعودى در مروج الذهب مى‌نويسد:
وفي سنة خمس وستين تحركت الشيعة بالكوفة، وتلاقوا بالتلاوم والتنادم حين قتل الحسين فلم يغيثوه، ورأوا أنهم قد أخطؤا خطأ كبيراً، بدعاء الحسين إياهم ولم يجيبوه، ولمقتله إلى جانبهم فلم ينصروه، ورأوا أنهم لا يغسل عنهم ذلك الجرم إلا قتل من قتله أو القتل فيه، ففزعوا إلى خمسة نفر منهم: سليمان بن صُرَد الخزاعي، والمسيب بن نجبة الفزاري، وعبد الله بن سعد بن نفيل الأزدي، وعبد الله بن وال التميمي، ورفاعة بن شداد البجلي، فعسكروا بالنخيلة.
در سال56 شيعيان به جنبش در آمدند و هنگامى كه حسين كشته شد، آنان همديگر را ملاقات كردن و از اين كه حسين را دعوت كردند و او را يارى نكردند پشيمان بودند. آنان عقيده داشتند كه از اين جرم پاك نمى‌شوند مگر اينكه قاتلان حسين را بكشند يا خود كشته شوند.
شعيان كوفه به سوى پنج نفر پناه بردند از جمله آنها سليمان بن صرد خزاعى، مسيب بن نجبه فزارى، عبدالله بن سعد بن نفيل ازدى، عبد الله بن وال تميمى و رفاعة بن شداد بجلى است. آنها در نخيله ارود زدند.... 
المسعودي، ابوالحسن علي بن الحسين بن علي (متوفاى346هـ) مروج الذهب، ج1، ص 388، طبق برنامه الجامع الكبير.
بعد از اين كه جنگ توابين در «عين الورده» شكست خورد و سران آنها مانند سليمان بن صرد و ديگران شهيد شدند، رفاعه به همراه باقيمانده لشكر به كوفه برگشت و در اين هنگام مختار در زندان بود كه توسط عبد الله بن يزيد و ابراهيم بن محمد از عاملان ابن زبير دستگير شده بود. مختار براى آنها پيام داد كه من شما را بر اساس كتاب خدا و سنت پيامبر، براى خونخواهى خون اهل بيت و پاسدارى از ضعيفان فرا مى‌خوانم.
ابن اثير جزرى شيبانى در الكامل فى التاريخ، مى‌نويسد: هنگامى كه رفاعه به كوفه رسيد مختار در حبس بود، مختار در ضمن نامه‌اى كه از سليمان و همراهانش تمجيد كرد، به رفاعه نوشت:
إني الأمير المأمور والأمين المأمون وقاتل الجبارين والمنتقم من أعداء الدين المقيد من الأوتار فاعدوا واستعدوا وأبشروا أدعوكم إلى كتاب الله وسنة نبيه والطلب بدم أهل البيت والدفع عن الضعفاء وجهاد المحلين والسلام.
... همانا من امير دستور داده شده و امين امان داده شده و كشنده جباران و انتقام گرنده از دشمنان دينم. پس آماده باشيد و شما را بشارت مى‌دهم و به سوى كتاب خدا و سنت پيامبرش و خونخواهى خون اهل بيت و دفاع از ضعيفان و جهاد با پيمان شكنان فرا مى‌خوانم.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص10-9، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
بعد از اين كه مختار دو باره به وساطت عبد الله بن عمر آزاد شد، افراد ذيل به او پيوستند كه از جمله‌ آنها، رفاعه بن شداد فتيانى بود كه در زندان با مختار بيعت كرده بود:
طبرى به نقل از ابو مخنف در اين باره مى‌نويسد:
قال [ابومخنف] ولما نزل المختار داره عند خروجه من السجن اختلف إليه الشيعة واجتمعت عليه واتفق رأيها على الرضا به وكان الذي يبايع له الناس وهو في السجن خمسة نفر السائب بن مالك الأشعري ويزيد بن أنس وأحمر بن شميط ورفاعة بن شداد الفتياني وعبدالله بن شداد الجشمي.
ابو مخنف گفته است: هنگامى كه مختار از زندان آزاد شد و به خانه اش آمد، شيعيان به نزد او اجتماع كردند و همه بر نظر مختار رضايت دادند،‌ مختار كسى بود كه مردم بر او پيمان بستند در حالى كه او در زندان بود از جمله آنان همان پنج نفر اند مانند سائب بن مالك اشعرى، يزيد بن انس، احمر بن شميط و رفاعه بن شداد فتيانى و عبد الله بن شداد جشمى.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص434، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
رفاعه از جمله كسانى بود كه مقدمات قيام مختار را فراهم كرد؛ اما بعد از بيعت با مختار تحت تأثير تبليغات سوء دشمنان مختار و اشراف كوفه قرار گرفت و دچار شك و ترديد در صداقت مختار شد و از اين جهت خودش را كنار كشيد.
بعد از اين كه ابراهيم پسر مالك اشتر به جنبش مختار پيوست، مختار قيام خودش را بر ضد امويان آغار كرد و ابراهيم بن مالك اشتر را با دوازده هزار نفر به جنگ ابن زياد به سوى مدائن فرستاد، اشراف كوفه كه براى بدست آوردن فرصت لحظه شمارى مى‌كردند، چون اطراف مختار را خالى ديدند، دست به شورش و قيام برضد مختار زدند رفاعه نيز به جمع مخالفان مختار پيوست و در كنار عمر سعد و قاتلان امام حسين عليه السلام قرار گرفت. مختار براى ابراهيم نوشت كه به زودى به كوفه برگرد. ابراهيم با سرعت تمام با نيروهايش به كوفه برگشت او براى جنگ با قبيله مضر در كناسه كوفه آماده شد. مختار دو گردان را به فرماندهى «احمر بن شميط» و «ابن كامل » و هر كدام را از راه معين به طرف فرقه يمن در جبانه سبيع فرستاد.
ولما ان اجتمع أهل اليمن بجبانة السبيع حضرت الصلاة فكره كل رأس من رؤوس أهل اليمن أن يتقدمه صاحبه فقال لهم عبدالرحمن بن مخنف هذا أول الاختلاف قدموا الرضا فيكم فإن في عشيرتكم سيد قراء أهل المصر فليصل بكم رفاعة بن شداد الفتياني من بجيلة ففعلوا فلم يزل يصلي بهم حتى كانت الوقعة.
اهل يمن (مخالفان مختار) در ميدان سبيع كوفه گردهمائى كردند، موقع نماز فرا رسيد، سران يمن دوست بر سر امام جماعت شدن يكى از آنان با هم مخالفت كردن و دوست نداشتند يكى بر ديگرى امامت كنند. عبد الرحمن بن مخنف به آنان گفت:‌ اين آغاز تفرقه در ميان شما است، رفاعة‌ بن شداد از شما و بزرگ قاريان اين شهر در ميان شما است او را مقدم كنيد و نماز بخوانيد آنها همين كا را كردند و با او نماز خواندند تا اين كه جنگ به وقوع پيوست.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص456، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
تا اين زمان و آغاز جنگ رفاعه در مقابل مختار و هم پيمان با اشراف كوفه بود؛ اما در حين جنگ مسأله‌اى پيش آمد، كه در ضمن آن چشم بصيرت رفاعه بينا شد و حقيقت را درك كرد و دوباره ازراهى كه رفته بود برگشت. با طلوع خورشيد، در ميدان سبيع كوفه، مردم آرايش نيروهاى نظامى مختار و مخالفان مشاهده كردند.
پس از آغاز جنگ و درگيرى نيروهاى احمر بن شميط و ابن كامل با مخالفان، نيروى تازه نفس شباميان به فرماندهى «ابو القلوص» نيز در ميدان سبيع رسيدند و جنگ سختى برپاشد. 
طبرى مى‌نويسد:
ودخل الناس الجبانة في آثارهم وهم ينادون يا لثارات الحسين فأجابهم أصحاب ابن شميط يا لثارات الحسين فسمعها يزيد بن عمير بن ذي مران من همدان فقال يا لثارات عثمان فقال لهم رفاعة بن شداد ما لنا ولعثمان لا أقاتل مع قوم يبغون دم عثمان فقال له أناس من قومه جئت بنا وأطعناك حتى إذا رأينا قومنا تأخذهم السيوف قلت انصرفوا ودعوهم فعطف عليهم وهو يقول:
أنا ابن شداد على دين علي  لست لعثمان بن أروى بولي 
لأصلين اليوم فيمن يصطلي

بحر نار الحرب غير مؤتل

نيروهاى ابو القلوص به ميدان سبيع وارد شدند و نداى «يا لثارات الحسين» را سر دادند در پاسخ آنان ياران ابن شميط، با شعار «يا لثارات الحسين» فرياد زدند. اين ندا را يزيد بن عمير از قبيله همدان شنيد او در پاسخ آنان گفت: «يا لثارات عثمان»، رفاعه به آنان گفت:‌ ما را به عثمان و خون او چه كار؟ من در کنار کسانى که خون عثمان را مى‏خواهند نمى‏جنگم. گروهى از قوم وى بر آشفتند و به او گفتند: ما به پيروى تو در اينجا حاضر شده‏ايم و خويش را در گرداب حمله دشمن افکنده‏ايم، حال مى‏گويى برگرديم و دوستان خود را رها کنيم؟! رفاعة به آنها گفت: من پسر شداد بر دين على استوار هستم، و عثمان پسر اروى ولى من نيست. امروز در اين گرماى جنگ با مردان ديگر سخت مى‏جنگم، و هرگز در دفاع از حق کوتاهى نمى‏کنم.
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص458، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
ابن اثير مى‌گويد:‌ رفاعه تا زمانى كه اين شعار را نشنيده بود با اهل كوفه بود؛ اما بعد از شيندن اين شعار با بيان اين شعر حماسى، به صف ياران مختار پيوست و در يک نبرد جانانه در مصاف با قاتلان امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد:
فلما كان هذا اليوم قاتل مع أهل الكوفة فما سمع يزيد بن عمير يقول يا لثارات عثمان عاد عنهم فقاتل مع المختار حتى قتل.
رفاعه در اين روز در كنار اهل كوفه جنگيد؛ اما وقتى نداى «يا لثارات عثمان» را از يزيد بن عمير شنيد از جمع آنان برگشت و در كنار مختار جنگيد تا اين كه كشته شد.
ابن أثير الجزري، عز الدين بن الأثير أبي الحسن علي بن محمد (متوفاى630هـ) الكامل في التاريخ، ج4، ص43، تحقيق عبد الله القاضي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة الثانية، 1415هـ.
طبق اين نقل ها و گزارشها، رفاعه در ابتدا با مختار بيعت كرد؛ اما در مدت زمانى كوتاه در زمره مخالفان او قرار گرفت ولى بعد از پيش آمد اين جريان حقيقت را دانست و دوباره به جمع جيش مختار پيوست و با عزم راسخ در كنار آنان جنگيد تا اين كه جان خودش را در اين راه فدا كرد. سؤال اين است كه آيا از چنين كسى كه تا آخرين نفس مطيع فرمان مختار بوده ممكن است اين رواياتى كه ابن كثير و ديگران نقل كرده اند، از او شنيده شده باشد؟
بر فرض صحت روايت  مقصود مختار،‌ در روايت رفاعه، جبرئيل غلامش بوده و نه جبرئيل امين
بر فرض صحت صدور و سند روايت «رفاعة‌ بن شداد»، در استناد ابن كثير و بيهقى، جواب دوم اين است:
مختار غلامى داشته به اسم «جبرئيل»، هنگامى‌كه رفاعه بر مختار وارد مى‌شد، و سخن از جبرئيل را به ميان مى‌آورد، منظور مختار، غلامش بوده است.
ابن نماى حلى نقل كرده است:
قال المرزباني في كتاب الشعراء: كان للمختار غلام يقال له جبرئيل، وكان يقول: قال لي جبرئيل، وقلت لجبرئيل، فيوهم الاعراب وأهل البوادي أنه جبرئيل عليه السلام
مرزبانى در كتاب الشعراء مى‌گويد: براى مختار غلامى به اسم جبرئيل بوده كه مختار مى‌گفت: جبرئيل برايم اين چنين گفت و براى جبرئيل چنين گفتم. اعراب و اهل باديه گمان مى‌كردند كه او جبرئيل عليه السلام است
ابن نما الحلي، جعفر بن محمد بن جعفر بن هبة الله (متوفاي645هـ)، ذوب النضار في شرح الثار،‌ ص 92،‌ تحقيق: فارس حسون كريم، ناشر: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرسين بقم المشرفة،‌ الطبعة‌ الاولي 1416
و علت اكرام بيش از حد او، علاقه زياد مختار به بردگان و توجه زياد او به آنها است كه در كتب اهل سنت نيز فراوان آمده است. و بر فرض اينكه روايات رفاعه صحيح باشد، كشته شدن رفاعه در كنار مختار نشان مى‌دهد كه او در ابتدا اشتباه كرده است، اما وقتى مقصود مختار و اشتباه خود را فهميد، دوباره به كنار مختار بازگشت و در كنار او كشته شد.
6. طرفداران مختار او را به آوردن وحي مي‌شناختند
در برخى از روايات آمده است كه يكى از طرفداران مختار (به اسم ابو امامه) گفته است مختار براى ما وحيى جعل كرده كه تا هنوز آن را نشنيده بودم. اين روايت را طبرى نقل كرده است:
قال أبو مخنف عن موسى بن عامر أبي الأشعر الجهني... قال وكان أحد عمومة الأعشى رجلا يكنى أبا أمامة يأتي مجلس أصحابه فيقول قد وضع لنا اليوم وحي ما سمع الناس بمثله فيه نبأ ما يكون من شيء.
يكى از عموهاى اعشى مردى به اسم ابو امامة بود كه به جلسه اصحاب خود مى‌آمد و مى گفت:‌امروز وحيى جعل كرده است كه مردم تا به حال مثل آن را نشنيده بودند و در آن خبر تمامى امور آينده بود!
الطبري، أبو جعفر محمد بن جرير بن يزيد بن كثير بن غالب (متوفاى310)، تاريخ الطبري، ج3، ص477، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت.
نقد روايت:
1. در اين روايت، ابو مخنف، لوط بن يحيى است كه بسيار ضعيف است، و همچنين ابو الاعشر جهنى مجهول است.
2. ظاهر روايت اين است كه عموى اعشى (كه دشمنى خود اعشى با مختار و طرفدارى او از دشمنان امام حسين و نيز جانبدارى از عبد الله بن زبير در گذشته ثابت شد) اراده اشكال گرفتن و تهمت زدن به مختار دارد؛ زيرا در متن روايت مختار را به «وضع وحي» متهم مى‌كند! يعنى مى خواهد مختار را متهم جلوه دهد.
7. مختار مي‌گفت: جبريل براي من پارچه آورده است
بلاذرى روايتى نقل كرده كه در آن مختار گفته است،‌ جبرئيل براى من پارچه آورده است. اين گفته او مى‌رساند كه جبرئيل بر مختار نازل مى‌شده است: 
قال المدائني: وسأل الحجاج حوشب بن يزيد عن المختار فقال: كانت معه خرقة يقول جاءني بها جبريل.
مدائنى گفته است حجاج از حوشب بن يزيد در مورد مختار سوال كرد، او نيز گفت: همراه خود پارچه‌اى داشت كه مى‌گفت جبريل براى من آورده است.
البلاذري، أحمد بن يحيي بن جابر (متوفاى279هـ)، أنساب الأشراف، ج4، ص310، طبق برنامه الجامع الكبير.
نقد اين روايت:
اين روايت مرسل است، و نفيا و اثباتا حجت نيست. زيرا مدائنى شيخ بلاذرى، در سال 131 به دنيا آمد و حجاج در سال 95 از دنيا رفت.
همچنين قبلا گفته شد مختار غلامى به نام جبريل داشته است و ممكن است مقصود او باشد.
-------------------------------------------------------------------------------------------
گروه پاسخ به شبهات، مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مولودی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 ذی قعده

١ـ ولادت با سعادت حضرت فاطمه معصومه(سلام الله علیها)٢ـ مرگ اشعث بن قیس٣ـ وقوع جنگ بدر صغری ١ـ...


ادامه ...

11 ذی قعده

میلاد با سعادت حضرت ثامن الحجج، امام علی بن موسی الرضا (علیهما السلام) روز یازدهم ذیقعده سال ١٤٨...


ادامه ...

15 ذی قعده

كشتار وسیع بازماندگان بنی امیه توسط بنی عباس در پانزدهم ذیقعده سال ١٣٢ هـ.ق ، بعد از قیام...


ادامه ...

17 ذی قعده

تبعید حضرت موسی بن جعفر (علیهما السلام) از مدینه به عراق در هفدهم ذیقعده سال ١٧٩ هـ .ق....


ادامه ...

23 ذی قعده

وقوع غزوه بنی قریظه در بیست و سوم ذیقعده سال پنجم هـ .ق. غزوه بنی قریظه به فرماندهی...


ادامه ...

25 ذی قعده

١ـ روز دَحوالارض٢ـ حركت رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) از مدینه به قصد حجه...


ادامه ...

30 ذی قعده

شهادت امام جواد (علیه السلام) در روز سی ام ذی‌قعده سال ٢٢٠ هـ .ق. شهادت نهمین پیشوای شیعیان...


ادامه ...
0123456

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page