چرخ تمدّن در هر يك از امّتهاى بشرى به سوى فرجام فاجعه آميزخود شتاب مىجويد مگر آنكه مصلحان امّت به پا خيزند و كشتى حياترا از طوفانهاى هلاك وابرهاى فتنه دور سازند.. شايد آيه زير نيز بههمين حقيقت اشاره داشته باشد:
(فَلَوْلَا كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُولُوا بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الْأَرْضِإِلَّا قَلِيلاً... (1)).
"پس چرا نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از تباهكارى درزمين نهى كنند مگر اندكى.."
سپس مىافزايد:
(وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ (2)).
"و پروردگار تو چنان نيست كه شهرها را به ستم بكشد در حالى كه مردمآنها اصلاح كنندگان باشند."
پس تا زمانى كه حركت اصلاح در جامعه جريان داشته باشد و به امربه معروف و نهى از منكر همّت گمارد پيوسته در برابر كانونهاى فساد (طاغوتيان، عيّاشان بى درد و هواداران نادان) استقامت ورزد، عذابالهى در مورد آن به تأخير مىافتد. چه، اين جامعه به نيرويى تبديل شدهكه امّت را از فرو افتادن در پرتگاه باز مىدارد.
در دوران امام عسكرىعليه السلام عوامل نابودى و از هم گسيختگى در تمدّناسلامى فزونى گرفته بود واگر دفاع امام وهواخواهانش از ارزشهاى حقوعدل وجهاد آنان بر ضدّ تجمّل گرايى وستم وجهل نبود، چه بسا كه اينتمدّن بطور كلى از هم مىپاشيد وبه نابودى مىگراييد.
خلفا واطرافيان فاسد آنها در ترور و سركوب وسرقت اموال مردمواسراف در صرف آنها در محافل عياشى وخوشگذرانى خود با خريدوجدان شاعران فرومايه غرق گشته بودند...
ترور و سركوب آزادگان ومصلحان توسط زمامداران، قانون حكومتىايشان بود. به عنوان نمونه هنگامى كه شام بر ضد حكومت آل عبّاس درعهد متوكّل به پا خاست، خليفه مذكور سپاه قوامه را متشكل از سه هزارنيروى پياده و هفت هزار سواره به سوى آنان روانه كرد. اين سپاه واردشام شد و سه روز (همه كارىرا) در دمشق روا شمردند.(3)
يكى از شيوههاى اعدام كردن افراد در آن روزگار اين بود كه شخصمتهم را جلوى درندگان مىانداختند تا دريده و خورده شود و يا آنكه او رادر تنور مىانداختند و يا تا سر حدّ مرگ به باد كتك مىگرفتند. سركوبواختناق تا آنجا گسترش يافته بود كه به مثابه شيوهاى در مبارزات داخلىميان خاندان حاكم در آمده بود و هم از اين روست كه مىبينيم انقلابهاوترورها در بين افراد خاندان خليفه به تنها زبان گويا مبدل شده بود.
اين متوكّل ستمكار است كه خداوند فرزندش منتصر را بروى چيرگىمىدهد. او با برخى از فرماندهان ترك سپاه خويش پيمان مىبندد وشبانهبر متوكّل هجوم مىبرند و او و وزير ستمگرش فتح بن خاقان را كه هر دوغرق در لهو و فجور بودهاند، مىكشند. تا آنجا كه شاعر در حقّ اومىگويد:
هكذا لتكن منايا الكرام
بين ناى ومزهر ومدام
بين كأسين اورثاه جميعا
كأس لذاته وكأس الحمام
لم يزل نفسه رسول المنايا
بصنوف الاوجاع والاسقام
ترجمه: "مرگ بزرگان بايد اينگونه باشد: ميان (بانگ) ناى و عودوشراب، ميان دو جام كه هر دو را به ميراث به او دادند، جام لذّاتشوجام مرگ، همواره نفس او پيك مرگ بود با انواع دردها و بيماريها".(4)
پس از مرگ متوكّل، دوران حكومت پسرش وقاتلش چندان به درازانپاييد زيرا تركهايى كه او را در از ميان برداشتن پدرش يارى كرده بودند، ترسيدند كه مبادا عليه خود آنها بشورد. از اين رو به وسيله پزشكويژهاش معروف به ابن طيغور او را مسموم ساختند. آنها براى اين كار سىهزار دينار به اين پزشك رشوه دادند و او هم با قلمى مسموم منتصر رارگ زد و وى در همان ساعت جان داد.(5)
پس از منتصر، نوبت به حكومت مستعين رسيد كه تركها او را خلعوبا معتز بيعت كردند. مستعين به بغداد گريخت و براى نبرد با تركهاسپاهى فراهم آورد امّا تركها او و سپاهش را شكست دادند و خود او را كههنوز به سى و دو سالگى نرسيده بود، كشتند.
امّا معتز كه دشمن سر سخت اهل بيتعليهم السلام بود و از پدرش كينهوعداوت با خاندان شريف نبوى را به ارث برده بود، نفر بعدى بود كه بهدست تركها از بين رفت. او را در روزى بشدّت گرم زير آفتاب نگاهداشتند و او ناچار خود را در محضر قاضى بغداد از خلافت خلع كرد.سپس وى را كشتند.
تركها پس از قتل معتز، مهتدى را روى كار آوردند. وى نيز درسركوب و وارد آوردن فشار بر اهل بيتعليهم السلام و شيعيان و هواخواهان آنها، از سيره نياكانش پيروى مىكرد تا آنجا كه گفته بود: به خدا قسم آنان را ازروى زمين درو خواهم كرد. امّا خداوند پيش از آنكه او به گفتهاش جامهعمل بپوشاند، روانه دوزخش كرد. يكى از فرماندهان ترك بر او يورشبرد و گردنش را زد و شروع به نوشيدن خون او كرد تا آنكه سيراب شد.پس از مهتدى با معتمد بيعت كردند. او نيز در هوسرانى و گنهكارىوسركوب و اختناق چيزى از شجره ملعونه (بنى عبّاس) كم نداشت.
آنچه گفته شد تصويرى گذرا از سرشت نظامى بود كه پايه خود را درامور خارجى و داخلى بر اختناق و سركوب بنيان نهاده بود.
سيطره تركها كه عبّاسيان آنها را به عنوان مزدورانى براى حفاظت ازتاج وتخت خويش و مقابله با خشم عرب به استخدام گرفته بودند از يكسو و برگزيدن ايرانيان و برتر شمردن آنها از ديگران از ديگر سو، باگذشت زمان به مشكلى بزرگ براى حكومت عبّاسى مبدل شد. زيرا سپاهتركان مزدور چه بسا از جريانات سياسى و فرهنگى خاصّى متأثر مىشدندو جناح خود را بر ضدّ جريان ديگر كمك مىكردند و به تبع همين امرعليه خليفه اقدام به كودتاى نظامى مىكردند. در اين ميان البته وجودرهبرانى كه پشتيبان و مؤيد جناح علوى بودهاند، هيچ بعيد نيست چنانكهبرخى از شواهد تاريخى نيز بر اين امر دلالت دارند.
در اينجا قانون سياسى مشهورى وجود دارد كه مىگويد: هر گاه نظامدر سر كوب و اختناق فرو رود، مردم را به هوسرانى و گنهكارى بيشترسوق مىدهد تا بلكه مردم بدين وسيله از زندگى پر مرارت خويش كه باآن مواجهند غفلت ورزند.
زمامداران عبّاسى نيز همين قانون را از روزهاى آغازين حكمروايىشان به كار بستند. داستانهاى هزار ويك شب و اخبار كاخهاى آكنده ازاسباب كامروايى وپستى، گواه همين مسأله مىتواند باشد.
هر اندازه كه زمان سپرى مىشد و سركوب مردم وجدايى خلفاىعباسى از تودهها فزونى مىگرفت، در لذّات و خوشگذرانيها بيشترفرومىرفتند، تا آنجا كه در روزگار روى كار آمدن متوكّل هرزگى و عيّاشىبه اوج خود رسيده بود. مجالس او بسيار پر آوازهاند تا آنجا كه مورخانگفتهاند كه وى صاحب پنج هزار كنيزك بود كه گفته مىشود با همه آنهاهمبستر شده بود و يكى از غلامانش مىگفت: اگر متوكّل به قتل نرسيدهبود به خاطر كثرت جماع، چندان عمر درازى نمىكرد.(6)
هوسرانى و خوشگذرانى به حساب تودههاى مستضعف انجام مىشد.چون نظام مردم را وا مىداشت تا خراج (كه به مثابه ماليات امروزىبود). بيشتر بپردازند و مخالفان را سركوب كنند. هر گاه عياشيهاوهرزگيهاى نظام، موجب تهى شدن خزانه مىگرديد، واليان براى جمعاموال از مردم و تحميل ماليات گزاف دست بكار مىشدند.
اموال دولتى را به خود اختصاص مىدادند. و شمار اموال نور چشميهابه ميليونها مىرسيد. خليفه اموال گزافى را كه شمار آن را هزاران هزارگفتهاند بر سران سپاه، نزديكان و بستگان و شعراى چاپلوس خود بذلوبخشش مىكرد.
عطاياى متوكّل به يكى از كنيزانش پنجاه هزار بود. در زمان خلافتمقتدر مجسمهاى از يك روستا ساختند. در اين مجسمه هر آنچه كه دريك روستا يافت مىشد، به چشم مىخورد، درختان و حيواناتوخانههايى كه همه از نقره ساخته شده بودند. براى ساخت چنينمجسمهاى پول هنگفتى به مصرف رسيد و سرانجام مقتدر آن را به يكى ازكنيزان مادرش هديه داد.
متوكّل قصرى با شكوه كه يك ميليون و هفتصد هزار دينار براى آنهزينه كرده بود، ساخت. يكى از اطرافيانش به نام يحيى نزد وى آمدوگفت: اميرالمؤمنين! اميدوارم خداوند تو را به خاطر ساختن اين قصرسپاس بگذارد وبه پاس آن بهشت را نصيب تو گرداند.
متوكّل از سخن اين چاپلوس فرومايه در شگفت شد چرا كه او خودخوب مىدانست كه متوكّل از راه سرقت اموال مردم چنين قصرى بنا كردهو پروردگار بدين امر راضى نبوده است، لذا از وى پرسيد: چطور؟ يحيىپاسخ داد: چون تو با اين قصر مردم را مشتاق بهشت مىگردانى. و همينمسأله باعث خواهد شد كه آنان دست به انجام كردارهاى شايسته اى بزنندكه بدانها اميد دخول در بهشت را دارند. متوكّل از شنيدن اين سخنان شادشد.(7)
متوكّل دستور داد هيچ كس در اين قصر پاى ننهد مگر آنكه جامهاىابريشمين ونگارين در بر كرده باشد. وى همچنين بازيگران و نوازندگان رادر اين قصر حاضر و آماده كرده بود...
شانه به شانه اين عياشى و هرزگى، عموم مردم در تنگدستى و بينوايىبه سر مىبردند كه امام علىعليه السلام فرموده بود:
"نعمتى سرشار نديدم مگر آنكه در كنار آن حقّى تباه شده بود".
شاعران تنگدست از اين زندگى دشوارى كه مردم با آن دست و پنجهنرم مىكردند، بهترين تعبيرها را كردهاند. يكى از آنها در توصيف حالخود كه البته مىتواند توصيف جامعهاش نيز باشد، شعرى سروده و بيانكرده است كه چگونه بر دخترانش گرسنگى فشار آورده بود..
وصبية مثل صغار الذر
سود الوجوه كسواد القدر
جاء الشتاء و هم بشر
بغير قمص وبغير ازر
تراهم بعد صلاة العصر
وبعضهم ملتصق بصدرى
وبعضهم ملتصق بظهرى
وبعضهم منحجر بحجرى
اذا بكو عللتهم بالفجر
حتّى اذا لاح عمود الفجر
ولاحتالشمسخرجت اسدى
عنهم وحلوا باصول الجدر
كانهم خنافس في حجر
هذا جميع قصتى وامرى
فارحم عيالى و تول امرى
فانت انت ثقتى وذخرى
كنيت نفسى كنية فى شعر
انا ابو الفقر وام الفقر
ترجمه: "وبچههايى دارم مثل مورچههاى كوچك، سيه چهرههمچون سياهى ديگ. زمستان آمد و آنان با آنكه جزو بشرند، بى پيراهنولباساند. ايشان را مىبينى پس از نماز عصر (هنگام غروب) كه برخىاز آنها به سينهام چسبيدهاند و برخى ديگر به پشتم و برخى به آغوشمچسبيدهاند.
چون گريه كنند، آنان را تا صبح وعده دهم و تا ستون سپيده آشكارگردد وخورشيد سر زند خود را از دست آنان مىرهانم و همه در پايهديوار مىافتند. گويى سوسكهايى هستند در ديوار، اين تمام ماجرا و كارمن است. پس بر خانوادهام رحم آر و كار مرا بر عهده گير كه تو، خودتتكيه گاه و بر آورده حاجت منى. كنيهاى در شعر بر خود گذارم (اينچنين) من ابو الفقر (پدر فقر) وام الفقر (مادر فقر) هستم".(8)
مخالفان حكومت با محاصره اقتصادى سختى رو به رو مىشدند. درعصر متوكّل محاصره سلاله علوى تا بدانجا پيش رفت كه بانوان علوى تنهايك پيراهن داشتند، كه به نوبت با پوشيدن آن، نماز خود را به جاىمىآوردند.(9)
به خاطر همين وضع اجتماعى فلاكت بار، آتش انقلابهاى اجتماعىشعله ور گرديد. يكى از بارزترين اين انقلابها - در دوران امامعسكرىعليه السلام - انقلاب يحيى بن عمر طالبى بود كه در كوفه به وقوعپيوست. يحيى كوفه را متصرف شد و زندانيان را از بند رها كرد. امّا درنهايت اين انقلاب توسط سپاه عبّاسى سركوب شد و رهبر آن نيز به قتلرسيد. روز قتل يحيى در تاريخ جنبش مكتبى، روزى بزرگ است زيرااين حادثه يكى ديگر از حلقههاى زنجير مصيبتهايى است كه بر خاندانپيامبرصلى الله عليه وآله وارد آمد. شاعرى در سوگ يحيى اشعارى سروده كه برخى ازابيات آن چنين است:
بكت الخيل شجوها
وبكاه المهند المصقول
وبكاه العراق شرقا وغرباً
وبكاه الكتاب والتنزيل
والمصلى والبيت والحجر
جميعاً عليه عويل
كيف لم تسقط السماء علينا
يوم قالوا ابو الحسين قتيل
"سپاه در غم او گريست و شمشيرهاى هندى و صيقل داده شد بر اوگريستند. وعراق، از خاور تا باختر، بر او گريست، و قرآن نيز بر اوگريه كرد. ومصلى وكعبه وحجر الاسود همه (بر مرگ او) شيون وفغانسردادند. چسان آسمان بر ما فرو نيفتاد روزى كه گفتند ابو الحسين (يحيىبن عمر) كشته شد". (10)
يكى ديگر از اين انقلابها، شورش زنج به رهبرى على بن عبد الرحيماز بنى عبد القيس بود كه خود ادعا مىكرد، علوى است. امّا مورخان درصحّت ادعاى او ترديد مىكنند و از امام عسكرىعليه السلام نقل است كه نسبتاو را با اهل بيتعليهم السلام مردود دانسته است.
بى گمان اين حركت، يكى از بزرگترين انقلابهاى آن دوره بودهاست. زيرا محرومان و تنگدستان از حركت او پيروى كردند و اينانقلاب توانست تا برههاى از زمان مقدارى از تاب و توان خلافت عبّاسىرا مصروف خود سازد.
اين شيوه قساوت بارى كه زمامداران به نام خلافت اسلامى، در ادارهكردن كشور از آن بهرهبردارى مىكردند تأثيرى منفى بر فرهنگ دينى مردماز خود بر جاى نهاد در اين ميان كسانى كه از فلسفه يونان تأثير پذيرفتهبودند، فرصت را غنيمت شمرده در صدد بر آمدند تا مردم را نسبت بهحقايق دينى گمراه كنند. يكى از كسانى كه كمر به اين كار بسته بودفيلسوف معروف "اسحاق كندى" بود. وى دست به تأليف كتابى در ردقرآن (بهشيوه فلاسفه كه آشفتگى وسبكى افكار يكديگر را به نقدمىكشيدند ورد مىكردند) كرد. چون اين خبر به گوش امام عسكرىعليه السلامرسيد، يكى از شاگردان كندى را خواست و به او فرمود:
آيا در ميان شما خردمندى نيست كه استادتان كندى را از كارى كه درباره قرآن پيش گرفته، باز دارد؟
چون شاگرد كندى از امام در باره چگونگى اين امر پرسش كرد، آنحضرت به او فرمود: آيا آنچه را كه به تو القا كنم بدو مىرسانى؟ شاگردگفت: آرى. پس امام فرمود:
نزد او روانه شو و با وى اُنس بگير و ملاطفت كن و در كارى كه پيشگرفته يارىاش نما. پس چون ميان شما دوستى واقع شد به او بگو:مسالهاى به نظرم رسيده كه مىخواهم در باره آن از شما پرسش كنم. تو ازاو استدعاى پاسخ مىكنى. به او بگو: اگر متكلّمى با اين قرآن پيش شما آيدو بپرسد آيا جايز است كه خداوند از آن سخنى كه در قرآن فرموده، معنايىجز آنكه تو انديشيدهاى و بدان رفتهاى اراده كرده باشد؟! تو را خواهدگفت كه جايز است. چون او (كندى) مردى است كه چون چيزى بشنودمىفهمد. پس چون به تو اين جواب را داد به او بگو: از كجا مىدانى شايدآنچه خداوند اراده فرموده غير از آن معنايى باشد كه تو بدان رفتهاى و آنرا مراد خداوند گرفتهاى كه خدا آن لفظ را در غير معانى آن وضع فرمودهاست.
شاگرد نزد كندى رفت و بنا به دستورى كه امام به او داده بود، رفتاركرد وسخنى را كه امام به او آموخته بود، با كندى در ميان نهاد و در دلكندى مؤثر افتاد. زيرا او همچنانكه امام فرموده بود: مردى با هوشوفهيم بوده و پى برد كه به مجرّد احتمال، چنانكه فلاسفه مىگويند، استدلال باطل مىشود و اگر اين سخن در ميان شاگردانش بپيچد كسىانديشههاى او را نمىپذيرد. و او با تأليف چنين كتابى به كوتاه انديشىخود حكم داده است. از اين رو دست از تأليف كتاب كشيد. امّا از همانشاگرد پرسيد: تو را سوگند به من بگو كه اين سؤال از كجا برايت پيدا شد؟شاگرد گفت: بر قلبم عارض شد و آن را با شما در ميان نهادم. كندى گفت:هرگز چنين نباشد. كسى مثل تو نمىتواند چنين سخنى بگويد. مرد گفت:امام عسكرىعليه السلام مرا بدين كار دستور داده بود. كندى گفت: چنينسخنانى تنها از ناحيه اين خاندان مطرح مىشود. آنگاه كتاب خود راگرفت و از بين برد.(11)
اينگونه امام دين جدّ خويش را از نوشتههاى شبهه آميز و گمراهانهرهانيد. شايد اين شاگرد هم از شيعيان امام بوده كه در دستگاه كندى نفوذكرده است. زيرا به كار گيرى اين روشها از سوى رهبران مكتبى در مقابلهبا جريانهاى منحرف، امرى مطلوب به شمار مىرود. چه بسيار اقداماتشجاعانه ديگرى بوده كه رهبرى مكتبى براى جلوگيرى از هجومهاىفكرى دشمنان، آنها را پياده كردهاند امّا به خاطر سرّى بودن آنها - مثلهمين اقدام - و يا به خاطر از بين رفتن منابع و مآخذ تاريخى در بوتهكتمان باقى ماندهاند.
-------------------------------------------------
1-سوره هود، آيه 116.
2-سوره هود، آيه 117.
3-حياة الامام العسكرى، ص217.
4-حياة الإمام العسكرى، ص242.
5-همان مأخذ، ص246.
6-حياة الامام العسكرى، ص231.
7-حياة الامام العسكرى، ص192؛ به نقل از عيون التواريخ.
8-حياة الامام العسكرى، ص195 به نقل از طبقات ابن معتز، ص377.
9-همان مأخذ، ص234 به نقل از مقاتل الطالبيّين.
10-حياة الامام العسكرى، ص216 به نقل از كامل بن اثير، ج5، ص316 - 314.
11-حياة الامام العسكرى، ص221 - 220 به نقل از مناقب، ج4، ص424.
--------------------------------------------
آية الله حاج سيد محمد تقى مدرسى
مترجم: محمد صادق شريعت
ويژگيهاى دوران امام عسكرى عليه السلام
- بازدید: 5056