فصل سوم: در بيان ورود اهل بيت اطهار عليهماالسّلام به كوفه و ذكر خبر مسلم جصّاص

(زمان خواندن: 9 - 17 دقیقه)

چون ابن زياد را خبر رسيد كه اهل بيت عليهماالسّلام به كوفه نزديك شده اند، امر كرد سرهاى شهدا را كه ابن سعد از پيش فرستاده بود باز برند و پيش روى اهل بيت سر نيزه ها نصب كنند و از جلو حمل دهند و به اتّفاق اهل بيت به شهر در آورند و در كوچه و بازار بگردانند تا قهر و غلبه و سلطنت يزيد بر مردم معلوم گردد و بر هول و هيبت مردم افزوده شود، و مردم كوفه چون از ورود اهل بيت عليهماالسّلام آگهى يافتند از كوفه بيرون شتافتند.
مرحوم محتشم در اين مقام فرموده:
شعر:
چون بى كسان آل نبى در به در شدند

در شهر كوفه ناله كنان نوحه گر شدند

سرهاى سروران همه بر نيزه و سنان

در پيش روى اهل حرم جلوه گر شدند

از ناله هاى پردگيان ساكنان عرش

جمع از پى نظاره بهر رهگذر شدند

بى شرم امّتى كه نترسيد از خدا

بر عترت پيمبر خود پرده در شدند

دست از جفا نداشته بر زخم اهل بيت

هر دم نمك فشان به جفاى دگر شدند

از مسلم گچكار روايت كرده اند كه گفت: عبيداللّه بن زياد مرا به تعميردار الا مارة گماشته بود هنگامى كه دست به كار بودم كه ناگاه صيحه و هياهوئى عظيم از طرف محلاّت كوفه شنيدم، پس به آن خادمى كه نزد من بود گفتم كه اين فتنه و آشوب در كوفه چيست؟ گفت: همين ساعت سر مردى خارجى كه بر يزيد خروج كرده بود مى آورند و اين انقلاب و آشوب به جهت نظاره آن است. پرسيدم كه اين خارجى كه بوده؟ گفت: حسين بن على عليهماالسّلام!؟ چون اين شنيدم صبر كردم تا آن خادم از نزد من بيرون رفت آن وقت لطمه سختى بر صورت خود زدم كه بيم آن داشتم دو چشمم نابينا شود، آن وقت دست و صورت را كه آلوده به گچ بود شستم و از پشت قصر الا ماره بيرون شدم تا به كناسه رسيدم پس در آن هنگام كه ايستاده بودم ومردم نيز ايستاده منتظر آمدن اسيران و سرهاى بريده بودند كه ناگاه ديدم قريب به چهل محمل و هودج پيدا شد كه بر چهل شتر حمل داده بودند و در ميان آنها زنان و حَرَم حضرت سيّد الشهداء عليه السّلام و اولاد فاطمه بودند، و ناگاه ديدم كه على بن الحسين عليه السّلام را بر شتر برهنه سوار است و از زحمت زنجير خون از رگهاى گردنش جارى است و از روى اندوُه و حُزن شعرى چند قرائت مى كند كه حاصل مضمون اشعار چنين است:
اى امّت بدكار خدا خير ندهد شما را كه رعايت جدّ ما در حق ما نكرديد و در روز قيامت كه ما و شما نزد او حاضر شويم چه جواب خواهيد گفت؟ ما را بر شتران برهنه سوار كرده ايد و مانند اسيران مى بريد گويا كه ما هرگز به كار دين شما نيامده ايم و ما را ناسزا مى گوئيد و دست برهم مى زنيد و به كشتن ما شادى مى كنيد، واى بر شما مگر نمى دانيد كه رسول خدا و سيّد انبياء صلى اللّه عليه و آله و سلّم جدّ من است.
اى واقعه كربلا! اندوهى بر دل ما گذاشتى كه هرگز تسكين نمى يابد.
مسلم گفت كه مردم كوفه را ديدم كه بر اطفال اهل بيت رقّت و ترحّم مى كردند و نان و خرما و گردو براى ايشان مى آوردند آن اطفال گرسنه مى گرفتند، امّ كلثوم آن نان پاره ها و گردو و خرما را از دست و دهان كودكان مى ربود و مى افكند، پس بانگ بر اهل كوفه زد و فرمود: يا اَهْلَ الْكُوفَة! اِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَيْنا حَرامٌ؛ دست از بذل اين اشياء بازگيريد كه صدقه بر ما اهل بيت روا نيست.
زنان كوفيان از مشاهده اين احوال زار زار مى گريستند، امّ كلثوم سر از محمل بيرون كرد، فرمود: اى اهل كوفه! مردان شما ما را مى كشند و زنان شما بر ما مى گريند، خدا در روز قيامت ما بين ما و شما حكم فرمايد.
هنوز اين سخن در دهان داشت كه صداى ضجّه و غوغا برخاست و سرهاى شهداء را بر نيزه كرده بودند آوردند، و از پيش روى سرها (1)، سر حسين عليه السّلام را حمل مى دادند وآن سرى بود تابنده و درخشنده، شبيه ترين مردم به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و محاسن شريفش سياهيش مانند شَبَه (2) مشكى بود و بن موها سفيد بود؛ زيرا كه خضاب از عارض آن حضرت جدا شده بود و طلعتش چون ماه مى درخشيد وباد، محاسن شريفش را از راست و چپ جنبش مى داد، زينب را چون نگاه به سر مبارك افتاد جبين خود را بر چوب مقدّم محمل زد چنانچه خون از زير مقنعه اش فرو ريخت و از روى سوز دل با سر خطاب كرد و اشعارى فرمود كه صدر آن اين بيت است:
شعر:
يا هِلالاً لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمالاً

غالَهُ خَسْفُهُ فَاَبْدى غُروبا(3)

مؤ لف گويد: كه ذكر محامل و هودج در غير خبر مسلم جصّاص نيست، و اين خبر را گرچه علاّمه مجلسى نقل فرموده لكن ماءخذ نقل آن (منتخب طُريحى) و كتاب (نورالعين) است كه حال هر دو كتاب بر اهل فن حديث مخفى نيست، و نسبت شكستن سر به جناب زينب عليهاالسّلام و اشعار معروفه نيز بعيد است از آن مخدره كه عقيله هاشميين و عالمه غير مُعَلّمه و رضيعه ثدى نبوّت وصاحب مقام رضا و تسليم است.
و آنچه از مقاتل معتبره معلوم مى شود حمل ايشان بر شتران بوده كه جهاز ايشان پَلاس و رو پوش نداشته بلكه در ورود ايشان به كوفه موافق روايت حذام (يا حذلم) ابن ستير كه شيخان نقل كرده اند به حالتى بوده كه محصور ميان لشكريان بوده اند چون خوف فتنه و شورش مردم كوفه بوده؛ چه در كوفه شيعه بسيار بوده و زنهائى كه خارج شهر آمده بودند گريبان چاك زده و موها پريشان كرده بودند و گريه و زارى مى نمودند و روايت حذام بعد از اين بيايد.
بالجمله؛ فرزندان احمد مختار و جگر گوشه حيدر را چون اُسراى كفّار با سرهاى شهداء وارد كوفه كردند، زنهاى كوفيان بر بالاى بامها رفته بودند كه ايشان را نظاره كنند. همين كه ايشان را عبور مى دادند زنى از بالاى بام آواز برداشت:
مِنْ اَىِّ الاُْسارى اَنْتُنَّ؟ شما اسيران كدام مملكت و كدام قبيله ايد؟ گفتند: ما اسيران آل محمّديم، آن زن چون اين بشنيد از بام به زير آمد و هر چه چادر و مقنعه داشت جمع كرد و بر ايشان بخش نمود، ايشان گرفتند و خود را به آنها پوشانيدند(4).
مؤ لف گويد: كه شيخ عالم جليل القدر مرحُوم حاج ملا احمد نراقى - عطّر اللّه مرقده - در كتاب (سيف الامّة) از (كتاب ارمياى پيغمبر) نقل كرده كه در اخبار از سيّد الشهداء عليه السّلام در فصل چهارم آن فرموده آنچه خلاصه اش اين است كه چه شد و چه حادثه اى روى داد كه رنگ بهترين طلاها تار شد، و سنگهاى بناى عرش الهى پراكنده شدند، و فرزندان بيت المعمور كه به اولين طلا زينت داده شده بودند و از جميع مخلوقات نجيب تر بودند چون سفال كوزه گران پنداشته شدند در وقتى كه حيوانات پستانهاى خود را برهنه كرده و بچه هاى خود را شير مى دادند، عزيزان من در ميان امت بى رحم دل سخت چوب خشك شده در بيابان گرفتار مانده اند، و از تشنگى زبان طفل شيرخواره به كامش چسبيده، در چاشتگاهى كه همه كودكان نان مى طلبيدند چون بزرگان آن كودكان را كشته بودند كسى نبود كه نان به ايشان دهد.
آنانى كه در سفره عزّت، تنعّم مى كردند در سر راهها هلاك شدند، پس ‍ واى بر غريبى ايشان، بر طرف شدند عزيزان من به نحوى كه بر طرف شدن ايشان از بر طرف شدنِ قوم سدوم عظيم تر شد؛ زيرا كه آنها هر چند بر طرف شدند امّا كسى دست به ايشان نگذاشت، اما اينها با وجود آنكه از راه پاكى و عصمت مقدّس بودند و از برف سفيدتر و از شير بى غش تر و از ياقوت درخشانتر رويهاى ايشان از شدّت مصيبتهاى دوران متغيّر گشته بود كه در كوچه ها شناخته نشدند؛ زيرا كه پوست ايشان به استخوانها چسبيده بود.(5)
فقير گويد: كه اين فقره از كتاب آسمانى كه ظاهرا اشاره به همين واقعه در كوفه باشد معلوم شد سِرّ سؤ ال آن زن مِنْ اَىّ الاُسارى اَنْتُنَ. و اللّه العالم.
شيخ مفيد و شيخ طوسى از حذلم بن ستير روايت كرده اند كه گفت: من در ماه محرم سال شصت و يكم وارد كوفه گشتم و آن هنگامى بود كه حضرت على بن الحسين عليهماالسّلام را با زنان اهل بيت به كوفه وارد مى كردند و لشكر ابن زياد بر ايشان احاطه كرده بودند و مردم كوفه از منازل خود به جهت تماشا بيرون آمده بودند؛ چون اهل بيت را بر آن شتران بى رو پوش و برهنه وارد كردند، زنان كوفه به حال ايشان رقّت كرده گريه و ندبه آغاز نمودند. در آن حال على بن الحسين عليه السّلام را ديدم كه از كثرت علّت مرض رنجور و ضعيف گشته و (غل جامعه) بر گردنش نهاده اند و دستهايش را به گردن مغلول كرده اند و آن حضرت به صداى ضعيفى مى فرمود كه اين زنها بر ما گريه مى كنند پس ما را كه كشته است؟!
و در آن وقت حضرت زينب عليهاالسّلام آغاز خطبه كرد، و به خدا قسم كه من زنى با حيا و شرم، اَفْصَح و اَنْطَق از جناب زينب دختر على عليه السّلام نديدم كه گويا از زبان پدر سخن مى گويد، و كلمات امير المؤ منين عليه السّلام از زبان او فرو مى ريزد، در ميان آن ازدحام واجتماع كه از هر سو صدائى بلند بود به جانب مردم اشارتى كرد كه خاموش باشيد، در زمان نفسها به سينه برگشت و صداى جَرَسها ساكت شد (6) آنگاه شروع در خطبه كرد و بعد از سپاس يزدان پاك و درود بر خواجه لَوْلاك فرمود:
اى اهل كوفه، اهل خديعه و خذلان! آيا بر ما مى گرييد و ناله سر مى دهيد هرگز باز نايستد اشك چشم شما، و ساكن نگردد ناله شما، جز اين نيست كه مثل شمامثل آن زنى است كه رشته خود را محكم مى تابيد و باز مى گشود چه شما نيز رشته ايمان را ببستيد و باز گسستيد و به كفر برگشتيد، نيست در ميان شما خصلتى و شيمتى جز لاف زدن و خود پسندى كردن و دشمن دارى و دروغ گفتن و به سَبْك كنيزان تملّق كردن و مانند اَعدا غمّازى كردن، مَثَل شما مَثَل گياه و علفى است كه در مَزْبَله روئيده باشد يا گچى است كه آلايش قبرى به آن كرده شده باشد پس بد توشه اى بود كه نفسهاى شما از براى شما در آخرت ذخيره نهاده و خشم خدا را بر شما لازم كرد و شما را جاودانه در دوزخ جاى داد از پس آنكه ما را كشتيد بر ما مى گرييد. سوگند به خدا كه شما به گريستن سزاواريد، پس بسيار بگرئيد و كم بخنديد؛ چه آنكه ساحت خود را به عيب و عار ابدى آلايش داديد كه لوث آن به هيچ آبى هرگز شسته نگردد و چگونه توانيد شست و با چه تلافى خواهيد كرد كشتن جگر گوشه خاتم پيغمبران و سيّد جوانان اهل بهشت و پناه نيكويان شما و مَفْزَع بليّات شما و علامت مناهج شما و روشن كننده محجّه شما و زعيم و متكلّم حُجَج شما كه در هر حادثه به او پناه مى برديد ودين و شريعت رااز او مى آموختيد. آگاه باشيد كه بزرگ وِزْرى براى حشر خود ذخيره نهاديد، پس هلاكت از براى شما باد و در عذاب به روى در افتيد و از سعى و كوشش خود نوميد شويد و دستهاى شما بريده باد و پيمان شما مورث خسران و زيان باد، همانا به غضب خدا بازگشت نموديد و ذلّت و مسكنت بر شما احاطه كرد، واى بر شما آيا مى دانيد كه چه جگرى از رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شكافتيد و چه خونى از او ريختيد و چه پردگيان عصمت او را از پرده بيرون افكنديد، امرى فظيع و داهيه عجيب به جا آورديد كه نزديك است آسمانها از آن بشكافد و زمين پاره شود و كوهها پاره گردد و اين كار قبيح و نا ستوده شما زمين و آسمان را گرفت، آيا تعجّب كرديد كه از آثار اين كارها از آسمان خون باريد؟ آنچه در آخرت بر شما ظاهر خواهد گرديد از آثار آن عظيم تر و رسواتر خواهد بود؛ پس بدين مهلت كه يافتيد خوشدل و مغرور نباشيد؛ چه خداوند به مكافات عجلت نكند، و بيم ندارد كه هنگام انتقام بگذرد و خداوند در كمينگاه گناهكاران است.
راوى گفت: پس آن مخدّره ساكت گرديد و من نگريستم كه مردم كوفه از استماع اين كلمات در حيرت شده بودند و مى گريستند و دستها به دندان مى گزيدند.
و پيرمردى را هم ديدم كه اشك چشمش بر روى و مو مى دويد و مى گفت:
شعر:
كُهُولُهُمْ خَيْرُ الْكُهُولِ وَنَسْلُهُمْ

اِذا عُدَّ نَسْلٌ لايَخيبُ وَلايَخْزى (7)

و به روايت صاحب (احتجاج)در اين وقت حضرت على بن الحسين عليه السّلام فرمود: اى عمّه! خاموشى اختيار فرما و باقى را از ماضى اعتبار گير و حمد خداى را كه تو عالمى مى باشى كه معلم نديدى، و دانايى باشى كه رنج دبستان نكشيدى، و مى دانى كه بعد از مصيبت جزع كردن سودى نمى كند، و به گريه و ناله آنكه از دنيا رفته باز نخواهد گشت.(8)
و از براى فاطمه دختر امام حسين عليه السّلام و امّ كلثوم نيز دو خطبه نقل شده لكن مقام را گنجايش نقل نيست.
سيّد بن طاوس بعد از نقل آن خطبه فرموده كه مردم صداها به صيحه و نوحه بلند كردند و زنان گيسوها پريشان نمودند و خاك بر سر مى ريختند و چهره ها بخراشيدند و طپانچه ها بر صورت زدند و نُدبه به ويل و ثبور آغاز كردند و مردان ريشهاى خود را همى كندند و چندان بگريستند كه هيچگاه ديده نشد كه زنان و مردان چنين گريه كرده باشند.
پس حضرت سيّد سجاد عليه السّلام اشارت فرمود مردم را كه خاموش ‍ شويد و شروع فرمود به خطبه خواندن پس ستايش كرد خداوند يكتا را و درود فرستاد محمّد مصطفى صلى اللّه عليه و آله و سلّم را پس از آن فرمود كه:
ايّها النّاس! هركه مرا شناسد شناسد و هر كس نشناسد بداند كه منم على بن الحسين بن على بن ابى طالب عليهماالسّلام منم پسر آن كس كه او را در كنار فرات ذبح كردند بى آنكه از او خونى طلب داشته باشند، منم پسر آنكه هتك حرمت او نمودند و مالش را به غارت بردند و عيالش را اسير كردند، منم فرزند آنكه او را به قتل صَبْر كشتند (9) و همين فخر مرا كافى است. اى مردم! سوگند مى دهم شما را به خدا آيا فراموش كرديد شما كه نامه ها به پدر من نوشتيد چون مسئلت شما را اجابت كرد از در خديعت بيرون شديد، آيا ياد نمى آوريد كه با پدرم عهد و پيمان بستيد و دست بيعت فرا داديد آنگاه او را كشتيد و مخذول داشتيد، پس هلاكت باد شما را براى آنچه براى خود به آخرت فرستاديد، چه زشت است راءيى كه براى خود پسنديديد، با كدام چشم به سوى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم نظر خواهيد كرد هنگامى كه بفرمايد شماها را كه كشتيد عترت مرا و هتك كرديد حرمت مرا و نيستيد شما از امّت من.
چون سيّد سجاد عليه السّلام سخن بدين جا آورد صداى گريه از هر ناحيه و جانبى بلند شد، بعضى بعضى را مى گفتند هلاك شويد و ندانستيد. ديگرباره حضرت آغاز سخن كرد و فرمود:
خدا رحمت كند مردى را كه قبول كند نصحيت مرا و حفظ كند وصيّت مرا در راه خدا و رسول خدا و اهل بيت او؛ چه ما را با رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم متابعتى شايسته و اقتدائى نيكو است.
مردمان همگى عرض كردند كه يابن رسول اللّه! ما همگى پذيراى فرمان توئيم ونگاهبان عهد و پيمان و مطيع امر توئيم و هرگز از تو روى نتابيم و به هر چه امر فرمائى تقديم خدمت نمائيم و حرب كنيم با هر كه ساخته حرب تست و از در صلح بيرون شويم با هر كه با تو در طريق صلح و سازش است تا هنگامى كه يزيد را ماءخوذ داريم و خونخواهى كنيم از آنانكه با تو ظلم كردند و بر ما ستم نمودند حضرت فرمود:
هيهات! اى غدّاران حيلت اندوز كه جز خدعه و مكر خصلتى به دست نكرديد ديگر من فريب شماها را نمى خورم مگر باز اراده كرده ايد كه با من روا داريد آنچه با پدران من به جا آورديد، حاشا و كلاّ به خدا قسم هنوز جراحاتى كه از شهادت پدرم در جگر و دل ما ظاهر گشته بهبودى پيدا نكرده؛ چه آنكه ديروز بود كه پدرم با اهل بيت شهيد گشتند.
و هنوز مصائب رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم و پدرم و برادرانم مرا فراموش نگشته و حُزن و اندوه بر ايشان در حلق من كاوش مى كند و تلخى آن در دهانم و سينه ام فرسايش مى نمايد، و غصّه آن در راه سينه من جريان مى كند، من از شما همى خواهم كه نه با ما باشيد و نه برما، و فرمود:
شعر:
لا غَرْوَ اِنْ قُتِلَ الحُسَيْنُ فَشَيْخُهُ

قَدْ كانَ خَيْرا مِنْ حُسَيْنٍ وَاَكْرَما

فَلا تَفْرَحُوا يا اَهْلَ كُوفانَ بِالَّذى

اُصيبَ حُسَيْنٌ كانَ ذلِكَ اَعْظَما

قَتيلٌ بِشَطِّ النَّهْرِ رُوحى فِداؤُهُ

جَزَاءُ الَّذى اَرْداهُ نارُجَهَنَّما

ثُمَّ قالَ:
شعر:
رَضينا مِنْكُمْ رَاءْسا بِرَاءْسٍ

فَلا يَوْمٌ لَنا ولايَوْمٌ عَلَيْنا(10)

يعنى ما خشنوديم از شما سر به سر، نه به يارى ما باشيد ونه به ضرر ما.
---------------------------------
1-در (كامل بهائى)(2/290) است كه چون ابن زياد حكم كرد كه سر مقدّس را در كوچه هاى كوفه بگردانند در جميع كوچه ها و قبايل صد هزار خلق در نظاره آن سر جمع شدند بعضى به تعزيت و بعضى به تهنيت (شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه).
2-(شَبَه) مهرهُ سياه است معرّبش (سَبَج) است.
3-(بحار الانوار) 45/114 و 115.
4-(بحارالانوار) 45/108.
5-(سيف الاُمّة) (ردّ رساله پادرى)، نسخه خطّى كتابخانه مسجد اعظم، به شماره 368.
6-يعنى چون مردم ديدند كه جناب زينب 3 اشاره به سكوت كرده خواست تكلم فرمايد، سكوت اختيار كردندو از رفتن توقف نمودند تا گوش دهند چه مى فرمايد و چون مردم از رفتن باز ايستادند لاجرم زنگها از صدا افتاد، امّا بيانات وارده بعضى از اهل خبر كه اين را يكى از كرامات جناب زينب 3 شمرده اند از اجتهادات است. و براى جلالت قدر آن مخدّره محتاج به نقل اين كرامتها نيست (شيخ عبّاس قمّى؛).
7-(امالى شيخ مفيد) ص 321 -324، مجلس 38، حديث 8. (امالى شيخ طوسى،ص 91 -93، مجلس سوم، حديث 142.
8-(احتجاج) طبرسى 2/31.
9-فى الْحَديثِ نَهى عَنْ قَتْل شَيْى ءٍ مِنَ الدَّوابَ صَبْرا هُوَ اَنْ يُمْسَكَ شَيْى ءٌ مِنْ ذَواتِ الرُّوحِ حَيّا ثُمَّ يُرْمى بشَيْى ءٍ حَتى يَمُوتَ. كذا فى النِّهاية. (شيخ عبّاس قمّى رحمه اللّه).
10-(سوگنامه كربلا) (ترجمه لهوف) ابن طاوس، ص 287 -291.
-----------------------------
مرحوم شيخ عباس قمي

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page