بخش سوم: پيرامون عقد نكاح
1 - احكام عقد دائم
حديث شريف:
تفصيل احكام:
الف - شرايط صيغه عقد
چگونگى ايجاب وقبول:
الف - از سوى خود زن واز سوى خود مرد:
ب - از سوى وكيل زن ووكيل مرد:
تبصره
ب - شرايط عاقد
ج - اولياى عقد
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
مسائل فرعى
د - شرايط وحدود اولياى عقد
ه - احكام عقد فضولى
حديث شريف:
تفصيل احكام:
و - ادّعاى زوجيّت
حديث شريف:
تفصيل احكام:
2 - احكام مهر
قرآن كريم:
ژرف انديشى در آيات
حديث شريف:
تفصيل احكام:
فروعى پيرامون مهر
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
3 - احكام عيوب
الف - عيوب مرد
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
ب - فريب دادن وعيوب زن
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام فسخ به سبب عيب يا فريبكارى
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام نفقه
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
آداب انفاق در احاديث
4 - احكام عقد موقت
قرآن كريم:
حديث شريف:
استحباب متعه
چه هنگام، متعه ترك مىشود؟
عقد متعه
تفصيل احكام:
چه كسى متعه مىشود؟
حديث شريف:
تفصيل احكام:
ويژگيهاى والاى متعه كننده
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام مهر در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام مدت در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام شرط در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام فرزندان و جدايى در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام عده در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
بخش سوم: پيرامون عقد نكاح
1 - احكام عقد دائم
حديث شريف:
1 - محمد بن على بن الحسين به سند خود از زرارة بن اعين نقلكرده كه مىگويد: هنگامى كه ابو جعفر محمد بن على الرضاعليه السلام بادختر مأمون ازدواج كرد، خود خطبه عقد خواند وفرمود: "سپاسخدايى را كه نعمتها را تمام مىكند - تا آن جا كه فرمود -: اين اميرالمؤمنين است كه بر پايه احكام الهى دخترش را به ازدواج من درآورد." سپس ميزان مهر را بيان داشت وفرمود: "يا امير المؤمنين آيامرا تزويج كردى؟" گفت: "آرى، پس گفت: قبلتُ ورضيتُ -پذيرفتم وخشنودم."(1)
2 - از ابو جعفرعليه السلام نقل است كه فرمود: "زنى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدوعرض كرد: مرا به ازدواج در آور." پيامبر فرمود: "كدام مردحاضر است با اين زن ازدواج كند؟" مردى بلند شد وعرض كرد: من اى پيامبر خدا. پس چون پيامبر از مهر پرسيد، مرد گفت: چيزىندارم.... پيامبر فرمود: "آيا چيزى از قرآن را نيك مىدانى؟" گفت: آرى. پيامبر فرمود: "شما را به عقد يكديگر در مىآورم بر پايه آنچهاز قرآن نيك مىدانى. آن را به اين زن بياموز."(2)
3 - در حديث طولانى از اميرالمؤمنينعليه السلام رسيده كه به زنى فرمودهاست: "آيا تو ولى و سرپرستى دارى؟" عرض كرد: آرى، اينهابرادران من هستند. حضرتعليه السلام به آنها فرمود: "حكم من درباره شماوخواهرتان رواست؟" عرض كردند آرى. امير المؤمنينعليه السلام فرمود: "خداوند ومسلمانان حاضر را گواه مىگيرم كه من اين دختر را به عقداين پسر در آوردم در قبال چهار صد درهم كه از دارايى خود مناست."(3)
تفصيل احكام:
تعريف: حقيقت عقد نكاح، التزامى است طرفينى در همزيستىبا يكديگر در يك زندگى مشترك، كه به موجب آن زن بر مرد حلالمىشود، وآن عبارت است از (ايجاب) زن يا وكيل او، و (قبول) مرديا وكيل او، به مصداق اينآيه قرآنى كه: (وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً(4)).
"و همسران شما پيمان محكمى (به هنگام عقد ازدواج) از شماگرفتهاند."
الف - شرايط صيغه عقد
1 - ايجاب بايد از سوى زن يا وكيل او با لفظ (نكاح) يا (تزويج) باشد، ودر نكاح دائم لفظ (متعه) نيز كافى است ، به شرط آن كهاشارهاى شود كه دلالت بر قصد دوام داشته باشد.
سپس، آيا ايجاب وقبول بايد تنها با تلفظ زبانى باشد (يعنىمستقيماً بر زبان آورده شود) يا هرگونه اظهار، مانند امضا بر ورقه عقدهم مىتواند كفايت كند؟
پاسخ اين است كه بى شك احتياط آن است كه با لفظ صورتپذيرد.
2 - در عقد شرط است كه در صورت امكان -بنابه احتياطمستحب- به زبان عربى ايراد گردد اگرچه، به وسيله وكيل انجامشود.
3 - در غير از صورت پيش گفته، مىشود عقد را با زبان ديگرىجارى كرد، به شرط آن كه مفهوم نكاح وتزويج را برساند.
4 - احتياط، گفتن دو لفظ "ايجاب وقبول" به صيغه فعل ماضىاست، ولى صيغه مستقبل وجمله خبريه نيز كفايت مىكند، وحتى باجملهاى كه ظاهرش امر يا استفهام باشد به شرط آن كه مفاد آن انشاءعقد باشد.
5 - احتياط آن است كه ايجاب از سوى زن باشد وقبول از جانبشوهر اگرچه اقوى، جواز عكس است.
چگونگى ايجاب وقبول:
الف - از سوى خود زن واز سوى خود مرد:
زن مىگويد: "زَوَّجتُكَ" يا "اَنكَحتُكَ" يا "مَتَّعتُكَ" نفسي علىالصُداقِ المعلوم. سپس مرد مستقيماً پاسخ مىدهد: "قَبِلتُالتَّزوِيج" يا مىگويد: "قَبِلتُ النِّكاحَ" يا مىگويد: "قَبِلتُ المُتعَة."
ب - از سوى وكيل زن ووكيل مرد:
وكيل زن به وكيل مرد مىگويد: "زَوَّجتُ" يا "انكَحتُ" يا"مَتَّعتُ" مُوَكِّلَتى (نام زن برده مىشود) مُوَكِّلَكَ (نام مرد بردهمىشود) على الصُداقِ المعلوم.
وكيل مرد بلا فاصله جواب مىدهد: "قَبِلتُ لِمُوَكِّلى (نام مرد بردهمىشود) التَّزويج" يا "النِّكاحَ" يا "التمتيع."
تبصره
1 - لازم نيست در عبارتهاى عقد تطابق لفظى وجود داشته باشد، يعنى طرف مقابل مىتواند الفاظ ديگرى را غير از آنكه در ايجاب ياقبول استفاده شده، به كار گيرد مثلاً زن مىتواند بگويد: "انكَحتُكَنَفسي (ومرد بگويد: "قَبِلتُ التَّزويج) واز كلمه (تزويج) به جاىكلمة (نكاح) استفاده كند. همين گونه است حكم ساير متعلقات، چنان كه اولى بگويد: ".. على المَهرِ المعلوم" و ديگرى بگويد: "..على الصُداقِ المعلوم."
2 - انسان گنگ كافى است با اشاره يا هر وسيله ديگرى همچوننوشتن، يا اثر انگشت كه بر عقد دلالت كند قبول وايجاب را برساند، البته مشروط بر آن كه اين عمل در ميان عرف نمايانگر عقد باشد.
3 - اگر يكى از دو طرف صيغه عقد را غلط تلفظ كند، چنانچه اينغلط معنى را تغيير داد، صيغه عقد كفايت نخواهد كرد، ولى اگرتغيير دهنده معنى نبود اشكال ندارد، مشروط بر آن كه تلفظ غلط درساير متعلقات صيغه عقد باشد نه در دو لفظ "ايجاب وقبول"، واماتلفظ غلط دو لفظ ايجاب وقبول، بنابر احتياط، كفايت نمىكند چنانكه بگويد: "جوزتك" به جاى "زوَّجتُكَ." حكم اشتباه در اعرابالفاظ نيز چنين است.
4 - در جارى كردن صيغه عقد، قصد انشاء يعنى بيان صيغه عقدبه هدف اجراى عقد، شرط است.
5 - براى اجرا كننده صيغه عقد شرط نيست مفهوم صيغه را بهگونهاى تفصيلى بداند، بلكه كافى است به همين نكته آگاهى داشتهباشد كه مفهوم اين صيغه انشاء نكاح وتزويج است، ولى با اين حال، احوط، داشتن آگاهى تفصيلى است.
6 - موالات يعنى پى در پى بودن ايجاب وقبول شرط است، بدينمعنى كه لفظ قبول مستقيماً وبدون فاصله پس از ايجاب ذكر گردد، ومعيار اين است كه نزد عرف پى درپى بودن صدق كند، واگرفاصلهاى در آن باشد كه عرفاً خللى به پى در پى بودن آن وارد نكندصحيح است، چنان كه يكى از دو طرف پيشدستى كند وبگويد: "انكحتك" وطرف ديگر چيزى نگويد مگر پس از آن كه سرپرستشاو را نصيحت كند تا قانع شود وبگويد "قَبِلت"، زيرا اين فاصله ميانايجاب وقبول با مقتضيات عقد تناسب دارد.
7 - يكى بودن مجلس ايجاب وقبول شرط نيست "بدين معنى كهصيغه عقد در يك مكان جارى شود."
پس اگر طرف قبول در مجلس حضور نداشته باشد وطرف ايجابعبارت ايجاب را تلفظ كند، وطرف قبول پس از شنيدن خبر آن، بگويد: "قَبِلتُ" عقد صحيح خواهد بود، به شرط آن كه فاصلهطولانى در ميان نيفتد، ومعاقده ومعاهده صدق يابد، چنان كه اگر اورا مورد خطاب قرار دهد واو در مكان ديگرى باشد ولى صداى او رامىشنود، وبدون فاصله زياد "قَبِلتُ" را بگويد عقد، صدق مىيابد.واز همين رو عقد، به وسيله تلفن يا فاكس يا تلگراف به شرط صدقعرفى عقد، صحيح خواهد بود.
ب - شرايط عاقد
1 - شرط است كه عاقد، يعنى جارى كننده صيغه عقد از كمال (كه به بلوغ وعقل محقق مىگردد) برخوردار باشد، خواه براى خودعقد كند يا براى ديگرى، چه به عنوان وكيل يا ولى وسر پرستشرعى، ويا فضولى باشد(5)
2 - بر اين اساس عقد كودك يا مجنون يا مست، اعتبارى نداردواحتياط، عدم اعتبار عقد مست است حتى پس از به هوش آمدنواجازه دادن.
3 - عقد انسان سفيه (6) اشكالى ندارد اگر در اجراى صيغه، وكيلديگرى باشد، يا با اجازه ولى، براى خود عقد را اجرا كند.
4 - عقد انسان مجبور در اجراى صيغه براى ديگرى يا براى خودبلا اشكال است، در صورتى كه پس از مرتفع شدن حالت اجبار بهعقد، اجازه دهد.
5 - مرد بودن، شرط عاقد نيست، پس زن نيز مىتواند به وكالت ازديگرى صيغه عقد را جارى كند، چنان كه جايز است براى خود نيزصيغه عقد بخواند.
6 - شرط است زوج وزوجه به وجهى تعيين گردند كه هر يك از آندو با اسم يا وصف يا اشاره از ديگران جدا گردند. پس اگر طرفايجاب بگويد: "زَوَّجتُك احدى بناتي"، يعنى: تو را به عقد يكى ازدخترانم درمى آورم. يا بگويد: "زَوَّجتُ بنتي احد ابنيك"، يعنى: دخترم را به عقد يكى از پسران تو درمى آورم، يا يكى از آن دو، يااينكه هر يك از دو طرف شخصى را معين كند )در اجراى صيغهعقد( غير از آن كه ديگرى تعيين نموده، عقد صحيح نخواهد بود.
7 - شرط نيست در نكاح، هر يك از زن ومرد، اوصاف تفصيلىيكديگر را بدانند. بنابر اين پس از مشخص شدن فرد مورد نظر، ندانستن اوصاف ثانوى او، زيانى به عقد نمىرساند.
8 - در نكاح دائم يا متعه شرط كردن خيار فسخ(7) خود عقد جايزنيست واگر چنين شرطى شود، اقوى بطلان عقد است، اما شرطخيار در مهريه به گونهاى كه تزلزلى به خود عقد راه نيابد مانعىندارد، ودر غير اين صورت يعنى اگر شرط فسخ در مهر اصل عقد رامتزلزل مىسازد باطل مىباشد، ولى زمان آن بايد مشخص شود، واگر پيش از انقضاى مدت، مهر فسخ شود چنان است كه عقد بدونذكر مهريه بوده باشد، ولذا به )مهر المثل((8) رجوع مىشود. امّا درمتعه، از آن جا كه بدون مهريه صحيح نمىباشد لذا شرط كردن خيارفسخ در مَهْر خالى از اشكال نيست.
ج - اولياى عقد
قرآن كريم:
1 - (فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ(9)).
"... نبايد كه آنها را از شوهركردن منع كنيد هرگاه (به طريق مشروع) با ازدواج با مردى توافق كنند..."
2 - (إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ(10)).
"مگر آن كه ايشان، خود يا كسى كه عقد نكاح به دست اوست آن راببخشد."
حديث شريف:
1 - از ابو جعفرعليه السلام نقل است كه فرمود: "زنى كه صاحب اختيارخويش است وسفيه نيست وتحت تكفل كسى هم قرار ندارد، ازدواج كردن با او، بدون وجود ولىّ جايز است.(11)"
2 - از ابو عبد اللَّهعليه السلام نقل است كه فرمود: "دختر باكرهاى كه پدردارد بدون اجازه پدرش ازدواج نمىكند."(12)
3 - از ابو الحسنعليه السلام نقل است كه فرمود: "اذن واجازه دختر باكرهسكوت اوست وزن بيوه اختياردار خود است."(13)
4 - از عبد اللَّه بن صلت روايت است كه گفتهاست: "از ابو عبداللَّهعليه السلام پيرامون دختر كوچكى پرسش كردم كه پدرش او را تزويج كردهاست، وپرسيدم: اگر اين دختر بالغ شد، آيا در برابر پدرش اختياردارد؟ حضرتعليه السلام فرمود: "نه، در برابر پدرش اختيار ندارد." سپساز حضرتعليه السلام درباره دختر باكرهاى پرسش كردم كه به حد زنانگىرسد، عرض كردم آيا در برابر پدرش اختيار دارد؟
فرمود: "در برابر پدرش اختيار ندارد، تا اين كه بزرگ شود."(14)
5 - از ابو عبد اللَّهعليه السلام درباره مردى كه مىخواهد خواهرش را بهازدواج در آورد، روايت شده است: "با دختر مشورت مىكند، پساگر دختر سكوت كرد همين رضايت او خواهد بود واگر نپذيرفت او رابه ازدواج در نمى آورد". واگر بگويد: "فلانى را به ازدواج من درآور، او را به ازدواج كسى در مىآورد كه بدو راضى است."(15)
تفصيل احكام:
تعريف: "اولياى عقد" اصطلاحاً به كسانى گفته مىشود كهصلاحيت اجراى عقد يا اجازه دادن براى اجراى عقد را دارند نسبتبه مرد وزنى كه به هر دليل صلاحيت كامل اجراى عقدرا ندارند.
1 - اولياى عقد عبارتند از: پدر وپدر بزرگ از سوى پدر، يعنى پدروپدران او وهرچه بالاتر، پس پدرِ مادرِ پدر در شمار آن مندرجنيست.
2 - ولايت پدر وجد نسبت به كودك ومجنونى كه جنونش به بلوغمتصل باشد، وحتى بنا به اقوى منفصل باشد، ثابت است، ولى ايندو نسبت به مرد بالغ ورشيد، ونسبت به زن بالغه ورشيده بيوه (16) ولايتى ندارند.
3 - نسبت به دختر باكره رشيده، احتياط گرفتن اذن از ولى او استاگرچه اقوى اجراى تصميم آن دختر است اگر اختيار دار خود باشدوعملاً از ولايت ولى، خارج شده باشد، واگر ولى غائب بودبطوريكه اجازه گرفتن از او امكان نداشت، ودختر نياز به ازدواجداشت، اعتبار اذن ولى ساقط مىشود.
4 - در ولايت جد، زنده يا مرده بودن پدر، شرط نيست.
5 - هر يك از پدر وجد در ولايت، مستقل هستند، پس اشتراك دردادن اذن واجازه گرفتن يكى از آن دو از ديگرى لازم نيست. پس هريك از آن دو پيشى گرفت - با مراعات آنچه مراعاتش لازم است -براى ديگرى مورد باقى نمىماند، ودر حالت همزمانى، عقد جدمقدم است ونيز هنگامى كه دو تاريخ دانسته نشود.
6 - صحت تزويج پدر وجد وبه جريان افتادن اين تزويج، مشروطاست به اين كه فسادى بر آن مترتب نشود، بلكه احتياط، در اين جا، مراعات مصلحت است. براى مثال: ولى نبايد كسى را كه زيرسرپرستى اوست، به ازدواج كسى در آورد كه در او عيبى است، خواه عيبى كه موجب فسخ مىشود يا خير، چون در آن فساد نهفتهاست.
اما اختيار همسران در پايينترين مهر براى پسر وبالاترين مهر براىدختر، شرط نيست.
7 - اگر ولى (پدر وجد) مانع از ازدواج دختر باكرهاى شود، بطوريكه موجب ضرر وزيان به او، ويا حرجى براى او، ويا سببفسادى در جامعه شود، ولايت آن ولى ساقط مىگردد ودخترمىتواند خود رأساً وبدون اذن ولى اقدام به ازدواج كند، واگر دخترباكره، غير رشيده باشد ولايت از آن حاكم شرع خواهد بود.
بخش سوم: پيرامون عقد نكاح
1 - احكام عقد دائم
حديث شريف:
تفصيل احكام:
الف - شرايط صيغه عقد
چگونگى ايجاب وقبول:
الف - از سوى خود زن واز سوى خود مرد:
ب - از سوى وكيل زن ووكيل مرد:
تبصره
ب - شرايط عاقد
ج - اولياى عقد
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
مسائل فرعى
د - شرايط وحدود اولياى عقد
ه - احكام عقد فضولى
حديث شريف:
تفصيل احكام:
و - ادّعاى زوجيّت
حديث شريف:
تفصيل احكام:
2 - احكام مهر
قرآن كريم:
ژرف انديشى در آيات
حديث شريف:
تفصيل احكام:
فروعى پيرامون مهر
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
3 - احكام عيوب
الف - عيوب مرد
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
ب - فريب دادن وعيوب زن
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام فسخ به سبب عيب يا فريبكارى
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام نفقه
قرآن كريم:
حديث شريف:
تفصيل احكام:
آداب انفاق در احاديث
4 - احكام عقد موقت
قرآن كريم:
حديث شريف:
استحباب متعه
چه هنگام، متعه ترك مىشود؟
عقد متعه
تفصيل احكام:
چه كسى متعه مىشود؟
حديث شريف:
تفصيل احكام:
ويژگيهاى والاى متعه كننده
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام مهر در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام مدت در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام شرط در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام فرزندان و جدايى در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
احكام عده در متعه
حديث شريف:
تفصيل احكام:
بخش سوم: پيرامون عقد نكاح
1 - احكام عقد دائم
حديث شريف:
1 - محمد بن على بن الحسين به سند خود از زرارة بن اعين نقلكرده كه مىگويد: هنگامى كه ابو جعفر محمد بن على الرضاعليه السلام بادختر مأمون ازدواج كرد، خود خطبه عقد خواند وفرمود: "سپاسخدايى را كه نعمتها را تمام مىكند - تا آن جا كه فرمود -: اين اميرالمؤمنين است كه بر پايه احكام الهى دخترش را به ازدواج من درآورد." سپس ميزان مهر را بيان داشت وفرمود: "يا امير المؤمنين آيامرا تزويج كردى؟" گفت: "آرى، پس گفت: قبلتُ ورضيتُ -پذيرفتم وخشنودم."(1)
2 - از ابو جعفرعليه السلام نقل است كه فرمود: "زنى نزد پيامبرصلى الله عليه وآله آمدوعرض كرد: مرا به ازدواج در آور." پيامبر فرمود: "كدام مردحاضر است با اين زن ازدواج كند؟" مردى بلند شد وعرض كرد: من اى پيامبر خدا. پس چون پيامبر از مهر پرسيد، مرد گفت: چيزىندارم.... پيامبر فرمود: "آيا چيزى از قرآن را نيك مىدانى؟" گفت: آرى. پيامبر فرمود: "شما را به عقد يكديگر در مىآورم بر پايه آنچهاز قرآن نيك مىدانى. آن را به اين زن بياموز."(2)
3 - در حديث طولانى از اميرالمؤمنينعليه السلام رسيده كه به زنى فرمودهاست: "آيا تو ولى و سرپرستى دارى؟" عرض كرد: آرى، اينهابرادران من هستند. حضرتعليه السلام به آنها فرمود: "حكم من درباره شماوخواهرتان رواست؟" عرض كردند آرى. امير المؤمنينعليه السلام فرمود: "خداوند ومسلمانان حاضر را گواه مىگيرم كه من اين دختر را به عقداين پسر در آوردم در قبال چهار صد درهم كه از دارايى خود مناست."(3)
تفصيل احكام:
تعريف: حقيقت عقد نكاح، التزامى است طرفينى در همزيستىبا يكديگر در يك زندگى مشترك، كه به موجب آن زن بر مرد حلالمىشود، وآن عبارت است از (ايجاب) زن يا وكيل او، و (قبول) مرديا وكيل او، به مصداق اينآيه قرآنى كه: (وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً(4)).
"و همسران شما پيمان محكمى (به هنگام عقد ازدواج) از شماگرفتهاند."
الف - شرايط صيغه عقد
1 - ايجاب بايد از سوى زن يا وكيل او با لفظ (نكاح) يا (تزويج) باشد، ودر نكاح دائم لفظ (متعه) نيز كافى است ، به شرط آن كهاشارهاى شود كه دلالت بر قصد دوام داشته باشد.
سپس، آيا ايجاب وقبول بايد تنها با تلفظ زبانى باشد (يعنىمستقيماً بر زبان آورده شود) يا هرگونه اظهار، مانند امضا بر ورقه عقدهم مىتواند كفايت كند؟
پاسخ اين است كه بى شك احتياط آن است كه با لفظ صورتپذيرد.
2 - در عقد شرط است كه در صورت امكان -بنابه احتياطمستحب- به زبان عربى ايراد گردد اگرچه، به وسيله وكيل انجامشود.
3 - در غير از صورت پيش گفته، مىشود عقد را با زبان ديگرىجارى كرد، به شرط آن كه مفهوم نكاح وتزويج را برساند.
4 - احتياط، گفتن دو لفظ "ايجاب وقبول" به صيغه فعل ماضىاست، ولى صيغه مستقبل وجمله خبريه نيز كفايت مىكند، وحتى باجملهاى كه ظاهرش امر يا استفهام باشد به شرط آن كه مفاد آن انشاءعقد باشد.
5 - احتياط آن است كه ايجاب از سوى زن باشد وقبول از جانبشوهر اگرچه اقوى، جواز عكس است.
چگونگى ايجاب وقبول:
الف - از سوى خود زن واز سوى خود مرد:
زن مىگويد: "زَوَّجتُكَ" يا "اَنكَحتُكَ" يا "مَتَّعتُكَ" نفسي علىالصُداقِ المعلوم. سپس مرد مستقيماً پاسخ مىدهد: "قَبِلتُالتَّزوِيج" يا مىگويد: "قَبِلتُ النِّكاحَ" يا مىگويد: "قَبِلتُ المُتعَة."
ب - از سوى وكيل زن ووكيل مرد:
وكيل زن به وكيل مرد مىگويد: "زَوَّجتُ" يا "انكَحتُ" يا"مَتَّعتُ" مُوَكِّلَتى (نام زن برده مىشود) مُوَكِّلَكَ (نام مرد بردهمىشود) على الصُداقِ المعلوم.
وكيل مرد بلا فاصله جواب مىدهد: "قَبِلتُ لِمُوَكِّلى (نام مرد بردهمىشود) التَّزويج" يا "النِّكاحَ" يا "التمتيع."
تبصره
1 - لازم نيست در عبارتهاى عقد تطابق لفظى وجود داشته باشد، يعنى طرف مقابل مىتواند الفاظ ديگرى را غير از آنكه در ايجاب ياقبول استفاده شده، به كار گيرد مثلاً زن مىتواند بگويد: "انكَحتُكَنَفسي (ومرد بگويد: "قَبِلتُ التَّزويج) واز كلمه (تزويج) به جاىكلمة (نكاح) استفاده كند. همين گونه است حكم ساير متعلقات، چنان كه اولى بگويد: ".. على المَهرِ المعلوم" و ديگرى بگويد: "..على الصُداقِ المعلوم."
2 - انسان گنگ كافى است با اشاره يا هر وسيله ديگرى همچوننوشتن، يا اثر انگشت كه بر عقد دلالت كند قبول وايجاب را برساند، البته مشروط بر آن كه اين عمل در ميان عرف نمايانگر عقد باشد.
3 - اگر يكى از دو طرف صيغه عقد را غلط تلفظ كند، چنانچه اينغلط معنى را تغيير داد، صيغه عقد كفايت نخواهد كرد، ولى اگرتغيير دهنده معنى نبود اشكال ندارد، مشروط بر آن كه تلفظ غلط درساير متعلقات صيغه عقد باشد نه در دو لفظ "ايجاب وقبول"، واماتلفظ غلط دو لفظ ايجاب وقبول، بنابر احتياط، كفايت نمىكند چنانكه بگويد: "جوزتك" به جاى "زوَّجتُكَ." حكم اشتباه در اعرابالفاظ نيز چنين است.
4 - در جارى كردن صيغه عقد، قصد انشاء يعنى بيان صيغه عقدبه هدف اجراى عقد، شرط است.
5 - براى اجرا كننده صيغه عقد شرط نيست مفهوم صيغه را بهگونهاى تفصيلى بداند، بلكه كافى است به همين نكته آگاهى داشتهباشد كه مفهوم اين صيغه انشاء نكاح وتزويج است، ولى با اين حال، احوط، داشتن آگاهى تفصيلى است.
6 - موالات يعنى پى در پى بودن ايجاب وقبول شرط است، بدينمعنى كه لفظ قبول مستقيماً وبدون فاصله پس از ايجاب ذكر گردد، ومعيار اين است كه نزد عرف پى درپى بودن صدق كند، واگرفاصلهاى در آن باشد كه عرفاً خللى به پى در پى بودن آن وارد نكندصحيح است، چنان كه يكى از دو طرف پيشدستى كند وبگويد: "انكحتك" وطرف ديگر چيزى نگويد مگر پس از آن كه سرپرستشاو را نصيحت كند تا قانع شود وبگويد "قَبِلت"، زيرا اين فاصله ميانايجاب وقبول با مقتضيات عقد تناسب دارد.
7 - يكى بودن مجلس ايجاب وقبول شرط نيست "بدين معنى كهصيغه عقد در يك مكان جارى شود."
پس اگر طرف قبول در مجلس حضور نداشته باشد وطرف ايجابعبارت ايجاب را تلفظ كند، وطرف قبول پس از شنيدن خبر آن، بگويد: "قَبِلتُ" عقد صحيح خواهد بود، به شرط آن كه فاصلهطولانى در ميان نيفتد، ومعاقده ومعاهده صدق يابد، چنان كه اگر اورا مورد خطاب قرار دهد واو در مكان ديگرى باشد ولى صداى او رامىشنود، وبدون فاصله زياد "قَبِلتُ" را بگويد عقد، صدق مىيابد.واز همين رو عقد، به وسيله تلفن يا فاكس يا تلگراف به شرط صدقعرفى عقد، صحيح خواهد بود.
ب - شرايط عاقد
1 - شرط است كه عاقد، يعنى جارى كننده صيغه عقد از كمال (كه به بلوغ وعقل محقق مىگردد) برخوردار باشد، خواه براى خودعقد كند يا براى ديگرى، چه به عنوان وكيل يا ولى وسر پرستشرعى، ويا فضولى باشد(5)
2 - بر اين اساس عقد كودك يا مجنون يا مست، اعتبارى نداردواحتياط، عدم اعتبار عقد مست است حتى پس از به هوش آمدنواجازه دادن.
3 - عقد انسان سفيه (6) اشكالى ندارد اگر در اجراى صيغه، وكيلديگرى باشد، يا با اجازه ولى، براى خود عقد را اجرا كند.
4 - عقد انسان مجبور در اجراى صيغه براى ديگرى يا براى خودبلا اشكال است، در صورتى كه پس از مرتفع شدن حالت اجبار بهعقد، اجازه دهد.
5 - مرد بودن، شرط عاقد نيست، پس زن نيز مىتواند به وكالت ازديگرى صيغه عقد را جارى كند، چنان كه جايز است براى خود نيزصيغه عقد بخواند.
6 - شرط است زوج وزوجه به وجهى تعيين گردند كه هر يك از آندو با اسم يا وصف يا اشاره از ديگران جدا گردند. پس اگر طرفايجاب بگويد: "زَوَّجتُك احدى بناتي"، يعنى: تو را به عقد يكى ازدخترانم درمى آورم. يا بگويد: "زَوَّجتُ بنتي احد ابنيك"، يعنى: دخترم را به عقد يكى از پسران تو درمى آورم، يا يكى از آن دو، يااينكه هر يك از دو طرف شخصى را معين كند )در اجراى صيغهعقد( غير از آن كه ديگرى تعيين نموده، عقد صحيح نخواهد بود.
7 - شرط نيست در نكاح، هر يك از زن ومرد، اوصاف تفصيلىيكديگر را بدانند. بنابر اين پس از مشخص شدن فرد مورد نظر، ندانستن اوصاف ثانوى او، زيانى به عقد نمىرساند.
8 - در نكاح دائم يا متعه شرط كردن خيار فسخ(7) خود عقد جايزنيست واگر چنين شرطى شود، اقوى بطلان عقد است، اما شرطخيار در مهريه به گونهاى كه تزلزلى به خود عقد راه نيابد مانعىندارد، ودر غير اين صورت يعنى اگر شرط فسخ در مهر اصل عقد رامتزلزل مىسازد باطل مىباشد، ولى زمان آن بايد مشخص شود، واگر پيش از انقضاى مدت، مهر فسخ شود چنان است كه عقد بدونذكر مهريه بوده باشد، ولذا به )مهر المثل((8) رجوع مىشود. امّا درمتعه، از آن جا كه بدون مهريه صحيح نمىباشد لذا شرط كردن خيارفسخ در مَهْر خالى از اشكال نيست.
ج - اولياى عقد
قرآن كريم:
1 - (فَلاَ تَعْضُلُوهُنَّ أَن يَنكِحْنَ أَزْوَاجَهُنَّ إِذَا تَرَاضَوْا بَيْنَهُمْ(9)).
"... نبايد كه آنها را از شوهركردن منع كنيد هرگاه (به طريق مشروع) با ازدواج با مردى توافق كنند..."
2 - (إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ(10)).
"مگر آن كه ايشان، خود يا كسى كه عقد نكاح به دست اوست آن راببخشد."
حديث شريف:
1 - از ابو جعفرعليه السلام نقل است كه فرمود: "زنى كه صاحب اختيارخويش است وسفيه نيست وتحت تكفل كسى هم قرار ندارد، ازدواج كردن با او، بدون وجود ولىّ جايز است.(11)"
2 - از ابو عبد اللَّهعليه السلام نقل است كه فرمود: "دختر باكرهاى كه پدردارد بدون اجازه پدرش ازدواج نمىكند."(12)
3 - از ابو الحسنعليه السلام نقل است كه فرمود: "اذن واجازه دختر باكرهسكوت اوست وزن بيوه اختياردار خود است."(13)
4 - از عبد اللَّه بن صلت روايت است كه گفتهاست: "از ابو عبداللَّهعليه السلام پيرامون دختر كوچكى پرسش كردم كه پدرش او را تزويج كردهاست، وپرسيدم: اگر اين دختر بالغ شد، آيا در برابر پدرش اختياردارد؟ حضرتعليه السلام فرمود: "نه، در برابر پدرش اختيار ندارد." سپساز حضرتعليه السلام درباره دختر باكرهاى پرسش كردم كه به حد زنانگىرسد، عرض كردم آيا در برابر پدرش اختيار دارد؟
فرمود: "در برابر پدرش اختيار ندارد، تا اين كه بزرگ شود."(14)
5 - از ابو عبد اللَّهعليه السلام درباره مردى كه مىخواهد خواهرش را بهازدواج در آورد، روايت شده است: "با دختر مشورت مىكند، پساگر دختر سكوت كرد همين رضايت او خواهد بود واگر نپذيرفت او رابه ازدواج در نمى آورد". واگر بگويد: "فلانى را به ازدواج من درآور، او را به ازدواج كسى در مىآورد كه بدو راضى است."(15)
تفصيل احكام:
تعريف: "اولياى عقد" اصطلاحاً به كسانى گفته مىشود كهصلاحيت اجراى عقد يا اجازه دادن براى اجراى عقد را دارند نسبتبه مرد وزنى كه به هر دليل صلاحيت كامل اجراى عقدرا ندارند.
1 - اولياى عقد عبارتند از: پدر وپدر بزرگ از سوى پدر، يعنى پدروپدران او وهرچه بالاتر، پس پدرِ مادرِ پدر در شمار آن مندرجنيست.
2 - ولايت پدر وجد نسبت به كودك ومجنونى كه جنونش به بلوغمتصل باشد، وحتى بنا به اقوى منفصل باشد، ثابت است، ولى ايندو نسبت به مرد بالغ ورشيد، ونسبت به زن بالغه ورشيده بيوه (16) ولايتى ندارند.
3 - نسبت به دختر باكره رشيده، احتياط گرفتن اذن از ولى او استاگرچه اقوى اجراى تصميم آن دختر است اگر اختيار دار خود باشدوعملاً از ولايت ولى، خارج شده باشد، واگر ولى غائب بودبطوريكه اجازه گرفتن از او امكان نداشت، ودختر نياز به ازدواجداشت، اعتبار اذن ولى ساقط مىشود.
4 - در ولايت جد، زنده يا مرده بودن پدر، شرط نيست.
5 - هر يك از پدر وجد در ولايت، مستقل هستند، پس اشتراك دردادن اذن واجازه گرفتن يكى از آن دو از ديگرى لازم نيست. پس هريك از آن دو پيشى گرفت - با مراعات آنچه مراعاتش لازم است -براى ديگرى مورد باقى نمىماند، ودر حالت همزمانى، عقد جدمقدم است ونيز هنگامى كه دو تاريخ دانسته نشود.
6 - صحت تزويج پدر وجد وبه جريان افتادن اين تزويج، مشروطاست به اين كه فسادى بر آن مترتب نشود، بلكه احتياط، در اين جا، مراعات مصلحت است. براى مثال: ولى نبايد كسى را كه زيرسرپرستى اوست، به ازدواج كسى در آورد كه در او عيبى است، خواه عيبى كه موجب فسخ مىشود يا خير، چون در آن فساد نهفتهاست.
اما اختيار همسران در پايينترين مهر براى پسر وبالاترين مهر براىدختر، شرط نيست.
7 - اگر ولى (پدر وجد) مانع از ازدواج دختر باكرهاى شود، بطوريكه موجب ضرر وزيان به او، ويا حرجى براى او، ويا سببفسادى در جامعه شود، ولايت آن ولى ساقط مىگردد ودخترمىتواند خود رأساً وبدون اذن ولى اقدام به ازدواج كند، واگر دخترباكره، غير رشيده باشد ولايت از آن حاكم شرع خواهد بود.
مسائل فرعى
مسائل فرعى
1 - براى زنى كه اختياردار خود مىباشد مستحب است كه از پدروجدش اذن خواهد، واگر آنها نباشند برادرش را وكيل گيرد، واگرچندين برادر داشت در صورت يكسان بودن در امتيازات، برادربزرگتر را بر گزيند، ودر غير اين صورت بر پايه موازين شرعى برادرمتقىتر وداناتر ودور انديشتر را بر گزيند.
2 - وصى مىتواند مجنونى را كه تحت سرپرستى اوست ودر حالجنون به سن بلوغ رسيده ونيازمند ازدواج باشد، به ازدواج در آوردواحتياطاً اين امر بايد پس از اذن حاكم شرع صورت پذيرد، وشايستهاست در اين امر مصلحت را در نظر گيرد، چه مصلحت فرد باشد يامصلحت جامعه.
3 - همين حكم بر صغير (كودك نابالغ) نيز منطبق است واحوطآن است كه منتظر بلوغ او بمانند، مگر آن كه ضرورتى در ميان باشدكه پس از اذن حاكم ووجود مصلحت، ديگر اشكالى در ميان نخواهدبود، ودر اين حالت وجود دلالت عمومى در وصيت نامه كافىاست، اگرچه وصيت كننده بدان تصريح نكرده باشد. مثلاً كافىاست در وصيت نامه آمده باشد كه وضع فرزندان اصلاح شود.
4 - حاكم شرع مىتواند كسى را كه هيچ گونه ولىّ اعم از پدر وجدووصىّ ندارد، به شرط نياز يا اقتضاى مصلحت عمومى، به ازدواجدرآورد. واين بدان اعتبار است كه حاكم، ولىّ امر است يا مرجع امورحسبيه. واگر حاكم شرع وجود نداشت، ودر صورت اقتضاىمصلحت بر ديگر مؤمنان وجوب كفايى مىيابد ودر اين حالت كسىرا از ميان خود بر مىگزينند كه به اين امر همت گمارد.
5 - در حديث شريف آمده است كه سكوت باكره دلالت بررضايت او دارد، پس اگر در ازدواج با او اجازه بخواهند واو رد نكندهمين، دليل پذيرش اوست، زيرا شأن دختر اقتضا دارد كه از به زبانآوردن قبول، شرم كند. آرى اگر اين سكوت عرفاً دليل رضايت تلقىنشود مانند اين كه دختر آن قدر خجالتى باشد كه از به زبان آوردنعدم پذيرش هم حيا كند، در اين صورت سكوت او دليل رضايتشنخواهد بود.
د - شرايط وحدود اولياى عقد
1 - در ولايت اولياء ياد شده در عقد، بلوغ، عقل واسلام اگر مُوَلّىعليه مسلمان باشد شرط است .
2 - اقوى ثبوت ولايت پدر كافر است بر فرزند كافر.
3 - اقوى ثبوت ولايت برده است بر فرزندانش، ولى خود او نيزتحت ولايت وسرپرستى مالكش مىباشد، پس ولايت او محدود بهولايت مالك خواهد بود.
4 - واجب است بر وكيل در عقد ازدواج كه از آنچه نظير شخصمورد نظر، مهر وساير خصوصياتى كه موكِّل براى او مشخص كرده پافراتر ننهد والا عقد، فضولى خواهد بود كه صحت آن متوقف بهاجازه موكِّل است.
ه - احكام عقد فضولى
حديث شريف:
1 - در حديثى منقول از امام باقرعليه السلام آمده است كه از حضرتعليه السلامدرباره مردى پرسيدند كه مادرش در غياب او تزويجش كرده است.
حضرتعليه السلام فرمود: "ازدواج جايز است (يعنى لازم نيست) شخص متزوج اگر بخواهد مىپذيرد واگر نخواهد رد مىكند، ولى اگررد كرد مادرش بايد مهر را بپردازد."(17)
2 - در حديث ديگرى از امام رسيده است كه از حضرتعليه السلام دربارهبردهاى پرسيدم كه بدون اجازه اربابش ازدواج كردهاست؟
حضرت فرمود: "اين بسته به خواست ارباب اوست اگر بخواهداجازه مىدهد واگر نخواهد آن دو را از هم جدا مىكند."(18)
تفصيل احكام:
تعريف: منظور از عقد فضولى عقدى است كه از كسى سرزدهباشد كه صلاحيت عقد را ندارد. نمونههاى آن به شرح زير است:
برادرى بدون اجازه خواهرش، او را به ازدواج در مىآورد، يامادرى پسرش را به ازدواج در مىآورد، يا وكيل زن، او را بدون اجازهبه عقد ديگرى در مىآورد، يا ولى مولى عليه را به ازدواج كسى درمىآورد كه در او عيبى است، يا بردهاى بدون اذن اربابش ازدواجمىكند. اينها همه نمونههاى عقد فضولى هستند.
1 - اقوى، صحت عقدى است كه به نحو فضولى صورت گرفتهباشد پس از اجازه دادن طرف اصلى عقد، خواه از يك طرف فضولىبوده باشد، يا از هر دو طرف.
2 - در اجازه دادن، اداى لفظ خاصى شرط نيست، بلكه با هرچهكه نشان دهنده رضايت به عقد باشد حاصل مىشود. بل بافعلى كهدلالت بر رضايت داشته باشد نيز حاصل مىشود.
3 - اجازه، كاشف از صحت عقد است از هنگام وقوع عقد، پسبايد پيامدهاى عقد از زمان عقد بر آن مترتب شود.
و - ادّعاى زوجيّت
حديث شريف:
1 - از يونس روايت شده است كه گفت: از امام رضاعليه السلام دربارهمردى پرسيدم كه در شهرى با زنى ازدواج كرد واز او پرسيد: آياهمسر دارى؟ زن پاسخ داد: خير، ومرد او را به ازدواج خود درآورد. سپس مردى آمد وگفت: او زن من است، ولى زن آن را انكاركرد. در اين هنگام وظيفه مرد چيست؟
حضرتعليه السلام فرمود: "او، زن آن مرد است مگر آن كه (مرد ادعاكننده) بينهاى اقامه كند."(19)
2 - از عبد العزيز بن مهتدى رسيده است كه گفت: از امام رضاعليه السلامپرسيدم كه: قربانت گردم برادرم مُرد ومن با زن او ازدواج كردم، پسعموى من آمد وادعا كرد كه او را در پنهان به عقد خود در آوردهاست. از زن، مسأله را جويا شدم واو اين مطلب را بشدت انكار كردوگفت: هرگز ميان من واو چيزى نبوده است. حضرتعليه السلام فرمود: لازم است بر تو اقرار آن زن، ولازم است بر او انكار آن زن.(20)
3 - از ميسر رسيده است كه گفت: به ابو عبد اللَّهعليه السلام عرض كردم: زنى را، در صحرا كه هيچ كسى در آنجا نيست، ملاقات كردم واز اوپرسيدم: آيا همسرى دارى؟ او گفت: خير، پس من با او ازدواجكردم؟
حضرتعليه السلام فرمود: "آرى (اشكالى ندارد) چون زن در امورشخصى خود تصديق مىشود."(21)
تفصيل احكام:
قاعده: اصل در اين زمينه آن است كه زنان در مسائل شخصىخود ومربوط به ازدواج يا متعه تصديق مىشوند ومرد بايد بر اساساطلاعات زن عمل كند، چنان كه در حديث پيش آمده است. ايناصل فروع وتفصيلاتى دارد كه برخى از آنها را در زير مىآوريم:
1 - هرگاه مردى ادعاى ازدواج با زنى را نمايد وزن او را تصديقكند، يا زنى همسرى با مردى را ادعا كند ومرد او را تصديق كند، درظاهر شرع، به نفع آن دو حكم داده مىشود.
2 - اگر شواهد دلالت بر آن داشته باشد كه هدف از ادعاى ازدواجباكسى ضايع كردن حق طرف سوم است، محتمل آن است كه برحسب اصولى كه در اين گونه ادعاها مراعات مىگردد اين ادعا موردنظر قرار گيرد.
3 - اما اگر يكى از آن دو ادعاى همسرى كند وديگر انكار ورزداصول مرافعه قضايى بر آنها جارى مىشود.
4 - اگر مردى با زنى ازدواج كند كه ادعاى بى همسرى مىكند، سپس مرد ديگرى ادعاى همسرى او كند، به ادعاى او اعتنا نمىشودمگر با وجود بيِّنه يا دلايل كافى كه موجب شود ما در سخن زن ترديدروا داريم.
5 - اگر يكى از دو طرف از پيوند همسرى آگاه باشد، وطرف ديگراز آن خبرى نداشته باشد. اولى بايد بر اساس علمش عمل كند وآثارزوجيت را بر آن مترتب نمايد، در حالى كه اين كار براى طرف دومواجب نيست، واولى هم نمىتواند دومى را بر آن كار وادار سازد.
اين در مقام ثبوت است، اما در مرحله اثبات براى مردم، حكمحاكم شرع مسأله را فيصله مىدهد.
6 - جايز است بدون كاوش، زنى را كه ادعاى بى همسرى مىكندبه ازدواج در آورد اگر چه بداند قبلاً شوهر داشته است و او ادعا كندكه شوهرش مرده يا از او طلاق گرفته است، مگر آن كه در ادعاى خودمورد سوء ظن باشد پس احوط آن است كه در وضع او تحقيق شود.
7 - اگر فردى غايب شد وخبرى از او نرسيد وزنش ادعا كرد كهخبر مرگ او را دريافت كرده جايز است كسى با او ازدواج كند، اگرچهبه سخن او يقين نيابيم، مادامى كه دروغش بر ما هويدا نباشد، ولىاحوط آن است كه از ازدواج با او خوددارى شود مگر پس از تحقيقاگر مورد سوء ظن باشد.
2 - احكام مهر
قرآن كريم:
1 - (وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً فَإِن طِبْنَ لَكُمْ عَن شَيْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَكُلُوهُهَنِيئاً مَرِيئاً(22)).
"مهر زنان را در كمال رضايت وطيب خاطر به آنها بدهيد، پس اگرپارهاى از آن را به رضايت به شما بخشيدند برخوردار شويد كه آن شما راحلال وگوارا خواهد بود."
2 - (وَإِنْ أَرَدتُّمُ اسْتِبْدَالَ زَوْجٍ مَكَانَ زَوْجٍ وَآتَيْتُمْ إِحْدَاهُنَّ قِنطَاراً فَلاَتَأْخُذُوا مِنْهُ شَيْئاً أَتَأْخُذُونَهُ بُهْتَاناً وَإِثْماً مُبِيناً * وَكَيْفَ تَأْخُذُونَهُ وَقَدْ أَفْضَىبَعْضُكُمْ إِلَى بَعْضٍ وَأَخَذْنَ مِنكُم مِيثَاقاً غَلِيظاً(23)).
"واگر تصميم گرفتيد كه همسر ديگرى به جاى همسر خود انتخابكنيد، ومال فراوانى (به عنوان مهر) به او پرداختهايد، چيزى از آن رانگيريد، آيا براى بازپس گرفتن (مهر زنان) متوسل به تهمت وگناهمىشويد؟ چگونه آن (مهر) را باز پس مىگيريد در حالى كه با يكديگرتماس وآميزش كامل داشتهايد، وهمسران شما پيمان محكمى به هنگامعقد ازدواج از شما گرفتهاند."
3 - (لَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ إِن طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ مَا لَمْ تَمَسُّوهُنَّ أَوْ تَفْرِضُوا لَهُنَفَرِيضَةً وَمَتِّعُوهُنَّ عَلَى الْمُوسِعِ قَدَرُهُ وَعَلَى الْمُقْتِرِ قَدَرُهُ مَتَاعَاً بِالْمَعْرُوفِ حَقّاًعَلَى الْمُحْسِنِينَ * وَإِن طَلَّقْتُمُوهُنَّ مِن قَبْلِ أَن تَمَسُّوهُنَّ وَقَدْ فَرَضْتُمْ لَهُنَّ فَرِيضَةًفَنِصْفُ مَا فَرَضْتُمْ إِلاَّ أَن يَعْفُونَ أَوْ يَعْفُوَا الَّذِي بِيَدِهِ عُقْدَةُ النِّكَاحِ وَأَن تَعْفُواأَقْرَبُ لِلْتَّقْوَى وَلَا تَنْسَوُا الْفَضْلَ بَيْنَكُمْ إِنَّ اللَّهَ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ(24)).
"باكى بر شما نيست اگر زنانى را كه با آنها نزديكى نكردهايد ومهرىبرايشان مقرر نداشتهايد طلاق دهيد، ولى آنها را به چيزى در خوربهرهمند سازيد، توانگر به قدر توانش ونادار به قدر توانش، اين كارىاست شايسته نيكوكاران. واگر برايشان مهرى مقرر كردهايد وپيش ازنزديكى طلاقشان دهيد، نصف آنچه مقرر كردهايد به آنها بپردازيد مگرآن كه ايشان خود يا كسى كه عقد نكاح به دست اوست آن را ببخشدوبخشيدن شما به پرهيزگارى نزديكتر است وفضيلتهايى كه در نيكويىبه يكديگر است فراموش مكنيد وخدا به كارهايى كه مىكنيد آگاهاست."
4 - (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا يَحِلُّ لَكُمْ أَن تَرِثُوا النِّسَاءَ كَرْهاً وَلَا تَعْضُلُوهُنَلِتَذْهَبُوا بِبَعْضِ مَا آتَيْتُمُوهُنَّ إِلَّا أَن يَأْتِينَ بِفَاحِشَةٍ مُبَيِّنَةٍ وَعَاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِفَإِن كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَى أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْراً كَثِيراً(25)).
"اى كسانى كه ايمان آوردهايد شما را حلال نيست كه زنان را به اكراهوجبر به ارث ببريد، وبر زنان سختيگرى وبهانه جويى مكنيد كه قسمتى ازآنچه را كه به آنها دادهايد باز پس ستانيد مگر آن كه عمل زشتىومخالفتى از آنها آشكار شود، وبا آنان به نيكويى رفتار كنيد واگر شما را اززنان خوش نيامد، چه بسا چيزها كه شما را از آن خوش نمىآيد در حالىكه خدا خير كثيرى در آن نهاده باشد."
ژرف انديشى در آيات
1 - از اين آيه كريمه (26) الهام مىگيريم كه مهر، همان صداق استواين كه مرد بايد آن را به عنوان هديه وبخشش به همسرش بپردازدونبايد روزى در پس گرفتن آن طمع كند، زيرا آن يك پيشكش وهديهاست وگويى كه برابر ندارد، وخداوند آن را مقرر فرموده است ونبايدداد وستدى مادى تلقى شود.
واينچنين است فرق بين مهر واجرت (در كنيزان ملكى، وزنانصيغهاى)، زيرا مهر صداق است كه بايد آن را پيشكش وهديهدانست، در حالى كه اجرت در برابر بضع است .
2 - از آيه مباركه (27) مفهومى به دست مىآوريم كه اين معنى راآشكارتر مىسازد، پس هرگاه مردى به همسرش مهر داد وسپسخواست كه او را طلاق دهد وبا زن ديگرى ازدواج كند جايز نيستمهر را از آن مطالبه كند حتى اگر مقدار مهر فراوان باشد (براى مثاليك بار شتر طلا باشد).
3 - از آيه بعد (28) چنين به دست مىآيد كه موجب مقرر شدن مهر، عقد (پيمان استوار) ودخول (از بين بردن پرده بكارت) استوهرگاه عقد، صورت پذيرد نيمى از مهر مستقر وثابت مىگردد پساگر او را در اين هنگام (يعنى قبل از دخول) طلاق دهد بايد اين نيم رابه زن بپردازد مگر آن كه زن، آن را به مرد ببخشد (واين توصيهخداست به زن واولياء او تا از اين نصف مهر كه بر عهده مرد مستقرشده است بگذرند) اين توصيه را در دو آيه (29) مىخوانيم. اما اگر مرددخول را انجام داد وپرده بكارت را از بين برد همه مهر بر عهده اومستقر وثابت مىگردد.
4 - مرد نبايد همسر خود را آن قدر آزار رساند تا از مهر خود چشمبپوشد وسپس او را طلاق دهد مگر آن كه عواملى شرعى در كار باشدوبراى مثال زن به طور آشكار فحشا كند.(30)
5 - واينچنين است كه بينشهاى وحى مارا بدان جا مىبرد كه مهر- بنا به اصل قانون شرع - حقى است مشروع از حقوق زن، پس اگرمرد براى او مهرى مشخص نكرد وآهنگ طلاق او نمود بايد بر حسبتوانائيش بدو چيزى دهد (كه اصطلاحاً متعه گفته مىشود) وبايد بههنگام مشخص نمودن آنچه بايد به زن بدهد، حال ووضع هر دو درنظر گرفته شود؛ (توانايى مالى مرد، واستحقاق عرفى زن).
حديث شريف:
1 - از امام صادقعليه السلام روايت شده كه فرمود: "صداق بر عهده مرداست نه زن، اگر چه كار آن دو يكى است، زيرا مرد هنگامى كهنيازش را از آن زن ستاند از نزد او برمى خيزد ومنتظر آرامش زن باقىنمىماند وبه همين سبب صداق، بر دوش مرد است نه زن."(31)
2 - محمد بن مسلم از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه: كمترينمقدار كافى از مهر چقدر است فرمود: "يك كله قند."(32)
3 - فضيل بن يسار به نقل از امام باقرعليه السلام مىگويد: "صداق، همانمقدار كم يا زيادى است كه دو طرف بر آن سازش كنند."(33)
4 - از وشاء روايت شده است كه گفته از امام رضاعليه السلام شنيدهاست: "اگر مردى با زنى ازدواج كند ومهر او را بيست هزار قرار دهدوبراى پدر او ده هزار، مهر صحيح است، وآنچه براى پدرش قرارداده فاسد."(34)
5 - امام باقرعليه السلام در مورد اينكه مىتوانيم منفعت را مهر قرار دهيم، از سيره رسول روايت مىكند كه: زنى نزد پيامبر آمد وعرض كرد: مرابه ازدواج (كسى) در آور، پيامبرصلى الله عليه وآله فرمود: "چه كسى براى اين زنپاپيش مىنهد؟" مردى بلند شد وگفت: يا رسول اللَّه! من او را بهازدواج خود در مىآورم. پيامبر فرمود: "به او چه مىدهى؟" آن مردگفت: چيزى ندارم. پيامبر گفت: "نه." پيامبر همين سخن را تكراركرد وغير از آن مرد كسى برنخاست، سپس پيامبر براى بار سوم سخنخود را تكرار نمود، وآن مرد بلند شد. پيامبر فرمود: "آيا از قرآنچيزى نيكو مىدانى؟" گفت: آرى. پيامبر فرمود: "شما را به ازدواجهم در مىآورم بر اساس آنچه از قرآن نيكو مىدانى، پس آن را به اينزن هم بياموز."(35)
6 - بريد عجلى از امام باقر نقل مىكند كه: از امامعليه السلام درباره مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرد به شرط آن كه سورهاى از قرآن را به اوبياموزد. حضرتعليه السلام فرمود: "دوست ندارم بر او دخول كند، مگراينكه آن سوره را به او بياموزد، وچيزى به او دهد."(36)
7 - ابن عواض مىگويد: از امام صادق درباره كسى پرسيدم كهبا زنى ازدواج مىكند ومالى ندارد كه به او بدهد ودخول مىكند.امامعليه السلام فرمود: "مسألهاى نيست، اين دينى است كه زن بر عهده آنمرد دارد."(37)
8 - عبيد بن زراره مىگويد: به امام صادقعليه السلام عرض كردم: يكمرد مسيحى با يك زن ازدواج مىكند به شرط اينكه مهر سى خمشراب وسى رأس خوك باشد، وسپس هر دو اسلام مىآورندودخولى هم صورت نگرفته است امامعليه السلام فرمود: "مرد بايد ببيندبهاى خوك وشراب چقدر است وقيمت آن را براى زن بفرستدوسپس دخول انجام دهد، وهر دو بر نكاح نخستين خود هستند."(38)
9 - على بن حمزه روايت مىكند ومى گويد: به ابو الحسنالرضاعليه السلام عرض كردم كه مردى با زنى ازدواج مىكند به شرط اينكهمهر او يك خدمتگزار باشد وامام به من فرمود: "خدمتگزارىمتوسط." عرض كردم: اگر خانهاى باشد، فرمود: "خانهاىمتوسط."(39)
تفصيل احكام:
1 - هر چه دو طرف بر آن سازش كنند مىتواند در عقد ازدواج بهعنوان مهر قرار گيرد.
2 - مهر مىتواند عين يا منفعت يا حقى باشد، پس اگر زنى را بهعقد خود در آورد ومهر او را آموزش قرآن كريم يا فقه قرار داد جايزاست.
3 - اگر مهر آن باشد كه مرد براى مدتى خود را اجير كند، جايزاست اگر منفعتش به آن زن باز گردد. و براى مشخص شدن مهر كافىاست كه آن مشاهده شود، مانند: اين قطعه زمين يا اين خرمن گندم يااين گردنبند طلا.
4 - مهر، از نظر كمى يا زيادى، حدى ندارد وبهتر است به قدر مهرالسُنّة يعنى پانصد درهم نقره باشد، واگر مردى بخواهد بر آن افزونكند بهتر است كه آن را هديه دهد.
5 - اگر مهر را چيزى مجهول قرار دهد (همچون آموزش سورهاىاز قرآن، بدون آن كه مشخص شود، يا آموزش زبان عربى، يا دادنقطعه زمينى زراعى) پس اگر تكيه به عرف داشته باشد صحيح استوبايد براى مشخص نمودن آن به عرف رجوع شود، اما اگر به عرفتكيه نداشته باشد مهر باطل مىگردد وبه مهر المثل باز مىگرددواحوط در آن، صلح وسازش است. واگر زن رضايت داشته باشد كهمقدر نمودن مهر خود را به مرد واگذارد، مسأله به احكام تفويض بازمىگردد.
6 - اگر مردى براى مهر زن، كالاى فاسد يا پول تقلبى يا چك بلامحل مقرر كرد، در اين صورت مهر به مقدار صحيح آن خواهد بوديعنى قيمت كالا يا مقدار پول يا مبلغ چك، وگفته شده است به مهرالمثل باز مىگردند.
فروعى پيرامون مهر
فروعى پيرامون مهر
قرآن كريم:
(الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوا مِنْأَمْوَالِهِمْ...(40)).
"مردان از آن جهت كه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده است وازآن جهت كه از مال خود نفقه مىدهند بر زنان تسلط وحق نگهبانىدارند."
از آيه شريفه چنين به دست مىآيد كه قيمومت مرد بر زن به سببتدبير مرد است (وهمين سبب است كه موجب مىشود برخى ازمردم برخى ديگر را رهبرى كنند) ونيز به سبب نفقهاى است كه مردمىدهد، پس اگر نفقه ندهد ديگر بر زن قيمومتى نخواهد داشت.
حديث شريف:
1 - از ابن ابى نصر روايت شده كه گفته است: از امام موسى بنجعفرعليه السلام پرسيدند درباره مردى كه دختر خود را به ازدواج در آورد، آيا مىتواند مهر او را بخورد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "خير، اين حق را ندارد."(41)
2 - فضيل بن يسار به نقل از امام صادقعليه السلام درباره مردى خبر دادهكه با زنى ازدواج مىكند ودر نظر ندارد مهر به او بپردازد كه در اينصورت زنا خواهد بود(42)
3 - امام صادقعليه السلام درباره مردى كه ازدواج مىكند وپرداختمقدارى از مهريه را فورى وبقيه را نسيه مقرر كند، مىفرمايد: "نسيهتا مرگ است يا جدايى."(43)
4 - اسحاق بن عمار بن نقل از امام صادق و او به نقل از پدرشعلى بن ابى طالبعليه السلام نقل مىكند كه فرمود: "هر كه براى زنششرطى مىكند بايد به آن شرط براى آن زن وفا كند، زيرا مسلمانان درگرو شروطشان هستند، مگر شرطى كه حلالى را حرام يا حرامى راحلال كند."(44)
5 - حماده بنت الحسن روايت مىكند كه از امام صادقعليه السلام دربارهمردى پرسش كردم كه با زنى ازدواج كرد به شرط آن كه دوباره با زنىازدواج نكند وزن هم اين سخن او را به عنوان مهر پذيرفت. راوىمىگويد: امام صادقعليه السلام فرمود: "اين شرط فاسد است، ازدواجصورت نمىگيرد مگر در برابر يك يا دو درهم."(45)
6 - حلبى در روايتى مىگويد: از معصوم درباره مردى پرسيدم كهبا زنى ازدواج مىكند وبا او همبستر مىشود ومهرى براى او در نظرنمىگيرد وسپس طلاقش مىدهد.
حضرتعليه السلام فرمود: "براى اوست مهرى همچون مهر ديگر زنانهمسان، وبه چيزى او را بهرهمند سازد."(46)
7 - ابو بصير مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره مردىپرسيدم كه مشخص كردن مقدار صداق زنش به او واگذار مىشود واومقدار صداق را كمتر از زنان ديگر مىگيرد.
حضرتعليه السلام فرمود: "صداق او همانند مهر زنان همسانش خواهدبود."(47)
8 - زراره به نقل از پدرش مىگويد از امام باقرعليه السلام درباره مردىپرسيدم كه با زنى بر اساس تصميم همان زن در مورد مهر ازدواج كردهاست.
حضرتعليه السلام فرمود: "حكم آن زن نبايد از مهر خاندان حضرتمحمد يعنى دوازده ونيم وقيه كه وزنش پانصد درهم نقره است تجاوزكند" عرض كردم: اگر مرد بر اساس تصميم خود با او ازدواج كرد، وزن رضايت داد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "هرچه مرد حكم كند بر زن رواست؛ كمباشد يا زياد."(48)
9 - على بن حمزه مىگويد: از ابو الحسن الرضاعليه السلام درباره مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرد ومهر او را يك خادم قرار داد.
حضرتعليه السلام فرمود: "بايد خدمتگزار متوسطى باشد." عرضكردم اگر مهر او را خانهاى قرار دهد، فرمود: "بايد خانه متوسطىباشد."(49)
10 - عبيد بن زراره مىگويد: به امام جعفر صادقعليه السلام عرض كردمكه مردى با زنى ازدواج مىكند به شرط اينكه مهر او صد گوسفندباشد وسپس گوسفندان را به سوى زن مىبرد وسپس پيش از دخولاو را طلاق مىدهد در حالى كه گوسفندان زاييدهاند.
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر گوسفندان، هنگامى حامله شدهاند كهنزد مرد بودهاند نصف آن گوسفند ونصف بچه گوسفند به سوى مردبازگشت داده مىشود، واگر نزد مرد حامله نشده باشند نيمى ازگوسفند سهم مرد مىگردد واز بچههاى آن سهمى نمىبرد."(50)
11 - از پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله روايت شده است:
"هر زنى كه پيش از دخول شوهر مهر خود را براى شوهرش صدقهدهد خداوند براى هر دينار ثواب آزاد كردن يك برده براى او خواهدنوشت."
گفته شد يا رسول اللَّه بخشش مهر پس از دخول چه؟ فرمود: "ايننشانه مودت والفت است."(51)
12 - حلبى از امام صادقعليه السلام روايتى نقل مىكند درباره مردى كهپيش از دخول زنش را طلاق مىدهد.
امامعليه السلام فرمود: "اگر مهرى براى او در نظر گرفته بود نيمى از مهر رامىپردازد واگر مهرى در نظر نگرفته بود آن را به چيزى بهرهمند سازد، همانند آنچه زنان همسانش را بهرهمند مىسازند."(52)
13 - عياشى در تفسير خود به نقل از ابو عبد اللَّه وابو الحسنموسى بن جعفرعليهما السلام نقل مىكند ومى گويد از يكى از اين دو امامپيرامون زنى مطلقه پرسيدم كه به چه مقدار او را بهرهمند سازند؟
حضرتعليه السلام فرمود: "به تناسب دارائى همسرش."(53)
14 - زراره از امام باقرعليه السلام درباره مردى روايت مىكند كه مقدارمهررا پنهان مىكند وبيشتر از آن را اظهار مىدارد.
حضرتعليه السلام فرمود: "مهر، همان است كه پنهان مىدارد ونكاح براساس آن صورت گرفته."(54)
تفصيل احكام:
1 - زن، با عقد، مالك مهر مىگردد پس اگر مهر در دست مرد تلفشود از مرد است، واگر در آن عيبى يافت شود زن مىتواند آن رابازگرداند يا ما به التفاوت را بستاند. و زن مىتواند از اداى حق شوهرامتناع كند (تمكين ندهد) تا مقدار فورى مهريه را به كمال بستاند، ودر اين ميان تفاوتى نيست بين اينكه مرد توانگر باشد يا تهى دست، اما مهرى كه بعداً بايد پرداخت شود متفاوت است وزن نمىتواندنسبت به آن چنين كند.
2 - بايد به شرايطى كه در مورد مهريه مورد توافق طرفين قرار گرفتهاست عمل شود. پس اگر شرط شود كه زن با پول مهر اثاث خانهبخرد زن بايد به اين شرط عمل كند، واگر شرط نكردهاند ولى اينامرى عرفى است كه بر اساس آن رضايت به عقد دادهاند، زن نيز بايدبدان عمل كند، زيرا شرط ضمنى است، ولى اگر دو طرف شرطىگذارند كه مخالف قرآن وسنت رسول است، مانند اينكه شرط شودكه مرد ديگر ازدواج نكند يا ميان او وهووى او عدالت بر قرار نكند، شرط باطل است وعقد ومهر، صحيح است، ولى اگر زن سواى اينشرايط باطل به اين مقدار مهر، راضى نباشد بايد هر دو در موردمقدار مهر، سازش كنند يا به مهر المثل باز گردند.
3 - اگر در عقد، مهرى ذكر نكنند ومرد دخول كرده باشد بايد مهرالمثل را به او بپردازد. واگر پيش از دخول او را طلاق دهد بايد او را بهچيزى كه باسطح اجتماعى آنان تناسب داشته باشد، بهرهمند سازد.
4 - مهر المثل يعنى ارزيابى مشابه اين زن از نظرگاههاى مختلف (مثل زيبايى، اصالت وحيثيت خانوادگى) براى شناخت مقدار مهرزنانى كه عرفاً همسان او هستند.
5 - بهرهمند سازى زن (كه اصطلاحاً متعه گفته مىشود) يعنىارزيابى وضعيت مادى مرد ودادن آنچه مناسب با مرد است. پس اگرمرد، ثروتمند باشد هديهاى گران قيمت به زن مى دهد (همچونگردنبند طلا يا لباس فاخر) واگر وضع متوسطى داشته باشد هديهاىمتوسط به زن مىدهد (همچون دستبند طلا) واگر فقير باشد هديهاىناچيز به او مىدهد (همچون انگشترى مطلا) ودر اين ميان، معيار، عرف است.
6 - اگر دو طرف پس از عقد به مقدار معينى از مهر سازش كنندجايز است.
7 - اگر زن معين كردن مقدار مهر را به مرد واگذارد مرد مىتواند آنگونه كه مىخواهد تصميم بگيرد، چه كم يا زياد، به شرط آن كهبامقصود زن در واگذارى، تناسب عرفى داشته باشد، وبهتر آن استكه (مهر السُنّة) يا (مهر المثل) مقرر گردد.
8 - اگر مرد، معين نمودن مقدار مهر را به زن واگذارد، زن مىتوانددر حدود مهر امثال خود، آن را مقرر كند. فقها مىگويند: مقدارمهرى كه زن مقرر مىكند نبايد از (مهر السُنّة 500 درهم) تجاوز كند.واين نظر، موافق احتياط است.
9 - اگر زن شرط كند كه مرد، ديگر ازدواج نكند واين به منزله مهرتلقى شود، عقد صحيح ولى مهر باطل است، و (مهر المثل) به اوتعلق مىگيرد.
10 - مهر باعقد به ملكيت زن در مىآيد، ولى جز با دخول ياقبض (ستاندن) همه آن مستقر نمىشود. پس اگر پس از ستاندن وپيش ازدخول زن را طلاق داد ومهر، فوايدى داشت (ميوه باغ، اجاره خانهدر فاصله ميان گرفتن مهر وطلاق) اين فوايد از آن زن خواهد بود، ومرد تنها نيمى از مهر را بدون اين فوايد پس مىگيرد، واگر پيش ازستاندن طلاقش دهد فوايد حاصل از مهر ميان آن دو تقسيم مىشود.
11 - بنابراين، زن مىتواند به محض تمام شدن عقد در همه مهرتصرف كند واگر مرد را از پرداخت آن معاف گرداند صحيح است واگردر اين صورت مرد، زن را طلاق دهد نيمى از مهر را از زن مطالبهمىكند.
12 - اگر مرد، زن را پيش از دخول طلاق دهد براى زن ياسرپرست او مستحب است كه از مهر مقرر چشم بپوشند.
13 - اگر دو طرف پنهانى بر مهرى توافق كردند وبراى مردم چيزديگرى اظهار داشتند، مهر، همان است كه بر آن توافق كردهاند، وبهآنچه براى مردم اظهار داشتهاند اعتنايى نمىشود، مادامى كه عقدنكاح بر اساس مهرى صورت پذيرفته كه دو طرف پنهانى بر آن توافقكردهاند.
3 - احكام عيوب
الف - عيوب مرد
قرآن كريم:
(وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ مِّلَّةَ أَبِيكُمْ إِبْرَاهِيمَ هُوَ سَمَّاكُمُالْمُسْلِمِينَ مِن قَبْلُ وَفِي هذَا لِيَكُونَ الرَّسُولُ شَهِيداً عَلَيْكُمْ وَتَكُونُوا شُهَدَاءَ عَلَىالنَّاسِ(55)).
"... واو كار سنگين وشاقى در دين (اسلام) بر شما نگذارده است، آيين پدرتان ابراهيم است، او شما را دركتابهاى پيشين مسلمان ناميدوهمچنين در اين كتاب آسمانى، تا اينكه پيامبر شاهد وگواه بر شما باشد، وشما هم گواهان بر مردم..."
از اين آيه چنين در مىيابيم: هر حكم شرعى كه حرجى را موجبگردد كه در شرع نفى شده است، پذيرفته نيست مگر آن كه حرج ازميان برداشته شود، پس اگر بقاء ازدواج براى مرد يا زن حرجى راموجب گردد مىتوانند آن را فسخ كنند.
حديث شريف:
1 - از امام صادقعليه السلام روايت است كه فرمود: "زن با چهار چيز پسگردانده مىشود: پيسى، جذام، جنون، وقرَن(56)، مادامى كه دخولنكرده باشد پس اگر دخول كرد نمىتواند او را بازگرداند."(57)
2 - حسن بن صالح مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرده ولى او را داراى (قرن) يافته است؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اين زن، باردار نمىشود ومانع از همبسترشدن شوهرش با خود مىگردد، چنين زنى به خانوادهاش پسگردانده مىشود."(58)
3 - امام باقرعليه السلام مىفرمايد: "زن نابينا ومبتلا به پيسى وجذامو لَنگ پس داده مىشود."(59)
4 - از امام كاظمعليه السلام درباره زنى پرسيدند كه شوهر كرده استوشوهر او پس از ازدواج دچار جنون گشته است؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر زن بخواهد مىتواند از آن مرد جداشود."(60)
5 - امام صادقعليه السلام به نقل از پدرش مىفرمايد: "علىعليه السلام ازحماقت كسى را پس نمىداد ولى با تنگ دستى پس مىداد."(61)
6 - ابو بصير مرادى از امام صادقعليه السلام درباره زنى پرسيد كههمسرش بيمار شده وتوانايى همبستر شدن با او را ندارد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر بخواهد مىتواند از او جدا شود."(62)
7 - حلبى در حديثى از امامعليه السلام درباره مردى روايت مىكند كهبا زنى ازدواج مىكند وبه او اظهار مىدارد كه از فلان خانواده است، ولى بعداً معلوم مىشود كه چنين نيست؟
حضرتعليه السلام فرمود: "ازدواج را فسخ مىكند." يا فرمود: "پسمىدهد."(63)
تفصيل احكام:
وجود هر گونه عيبى در مرد كه زندگى زناشويى را نا ممكن بسازديا حرجى را پديد آورد، به زن اين اجازه را مىدهد كه از مرد جداشود. تفصيل عيبهاى مورد بحث چنين است:
1 - جنونى كه به حد عدم تشخيص برسد، خواه هميشگى باشد يادورهاى، به شرط آن كه عرفاً ديوانه ناميده شود، ولى اگر تنها زمانكمى به آشفتگى عقل مبتلا شده باشد كه نام ديوانه بر او صدق نكندهمسر او نمىتواند عقد را فسخ كند.
2 - در جنون تفاوتى نيست كه آيا پيش از عقد يا پس از آن به وجودآمده باشد.
3 - همچون جنون است بيماريهايى عصبى كه مبتلاى به آن نتواندبر عملكرد خود كنترل داشته باشد وزندگى كردن با او موجب حرجزن مىگردد.
4 - خواجه بودن مرد، وقطع آلت تناسلى او (بطوريكه قادر بهآميزش جنسى نباشد) وعنين بودن (عدم تواناى جنسى) وهر چيزىكه از مرد قدرت آميزش جنسى را به طور كامل بگيرد، به زن اين اجازهرا مىدهد كه عقد را فسخ كند.
5 - اقوى اين است كه ابتلا به مرضى كه به سبب آن مرد از آميزشجنسى با همسر خود صد در صد منع مىگردد، مانند بيمارى (ايدز)، حكم ناتوانى جنسى را دارد.
6 - اگر مرد محكوم به اعدام يا حبس ابد گردد، يا به مواد مخدرمعتاد شود وحاضر به ترك آن نشود به گونهاى كه همسر او در زندگىزناشويى با دشوارى روبرو گردد، زن مىتواند از آن جدا شود.
7 - اگر براى زن روشن شود كه شوهرش عقيم است يا خون او باخون همسرش همساز نيست، آيا مىتواند از اين مرد جدا شود؟
اگر حرجى براى زن در بردارد بنا به حكم قويتر: آرى.
8 - اگر براى زن روشن شود كه مرد، روسپى باز است يا به بيمارىمسرى خطرناكى مبتلاست كه زن نمىتواند از آن پرهيز كند اگر با اومعاشرت وزندگى كند، يا حرجى جدى در زندگى براى زن ايجادمىكند، مىتواند از آن مرد جدا شود.
9 - هرگاه زن حق اختيار فسخ يافت بايد در دم اقدام كند، ولى اگربدان تن داد وبعد تصميم به جدايى گرفت ديگر نمىتواند چنين كند، مگر آن كه عيب جديدى به وجود آيد، يا عيب قبلى به گونهاىافزايش يابد كه براى زن حق جديدى پديد آيد.
10 - بهتر آن است كه جدايى پس از اقامه دعوا نزد حاكم شرعوحكم صريح او صورت پذيرد.
ب - فريب دادن وعيوب زن
حديث شريف:
1 - رفاعه بن موسى بن نقل از امام جعفر صادقعليه السلام مىگويد: "زنبه سبب عَفَل، پيسى، جذام وجنون پس داده مىشود ودر غير اينموارد خير."(64)
2 - حسن بن صالح مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره مردىپرسيدم كه با زنى ازدواج كرده و او را مبتلا به (قَرَن) مىيابد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اين زن آبستن نمىشود وهمسرش از آميزشجنسى با او متنفّر مىشود، چنين زنى به خانوادهاش پس دادهمىشود."(65)
3 - ابو عبيده به نقل از امام محمد باقرعليه السلام مىگويد: "اگر زنى را كهمبتلا به عَفَل يا پيسى است، يا ديوانه است يا (افضاء) شده يا زنى كهبيمارى مزمن آشكارى دارد، از روى فريبكارى به عقد مردىدرآورند، بدون طلاق به خانوادهاش بازگردانده مىشود."(66)
4 - محمد بن مسلم به نقل از ابو جعفرعليه السلام مىگويد: "زن نابينا، ومبتلا به پيسى وجذامى ولنگ به خانوادهاش باز گردانده مىشود."(67)
5 - محمد بن مسلم به نقل از ابو جعفرعليه السلام مىگويد كه ازحضرتعليه السلام درباره مردى پرسيدم كه از مردى دخترش را، كه از زنآزادهاى بود، خواستگارى كرد وچون شب زفاف فرا رسيد دخترديگرى را كه كنيز زاده بود بر آن مرد وارد كرد .
حضرتعليه السلام فرمود: "آن دختر به پدرش بازگردانده مىشود، وزنى (كه عقد بر او واقع شده) به مرد بازگردانده مىشود، ومهر اوهم بر عهده پدرش است."(68)
تفصيل احكام:
هر يك از دو طرف نكاح، حق فسخ را دارند در صورتى كه صفاتطرف ديگر مخالف باشد با آنچه مورد توافق كلامى يا ضمنى دوطرف بوده واجراء عقد بر آن استوار گرديده، به گونهاى كه بدون آنصفات عقد مورد رضايت طرف مقابل نبوده است. فروع مسأله بدينگونه مىباشد:
1 - اگر مردى با زنى بر اين اساس ازدواج كرده است كه سالم استوناگاه دريافت كه اين زن جنون دارد يا جذامى است يا مبتلا به پيسىاست يا لنگ يا كور يا مبتلا به قرن ويا بيمارى مزمن آشكار يا پنهانمىباشد، يا مفضاة است (مجراى ادرار ورِگل زن يكى شده باشد)، پس اگر مرد به اين وضع راضى نباشد مىتواند عقد را فسخ كند، ولىاگر بدان تن داد ديگر حق خيار از او سلب مىشود.
2 - اگر دو طرف نكاح بر اساس شرائط تصريح شده، يا شرايطىكه در ضمن عقد شناخته شده است، رضايت دادند، در صورتى كهمرد يا زن، ويژگيهاى مشخص شده را نداشته باشد، طرف مقابلمىتواند نكاح را فسخ كند.
3 - اگر شرط كردند كه زن باكره باشد وبيوه از كار در آيد، يا آزادباشد وكنيز به او داده شود، يا اينكه دختر كوچكتر مورد نظر باشد كهدختر بزرگتر به جاى آن به مرد داده شود، يا علويه باشد ولى معلومشود زن غير علويه است، وصفات ديگرى از اين دست كه نظرها براساس آن متفاوت است، مرد حق فسخ خواهد داشت
4 - اگر مردى ادعا كند مهندس يا بازرگان است ولى كارگر يا كاسباز كار در آيد، يا ادعا كند كه همسر ندارد ولى همسر داشته باشد، يا ادعا كند كه از فلان شهر يا فلان تيره وتبار است وچنين نباشد، درصورتى كه رضايت زن به نكاح بر اساس اين ويژگيها صورت گرفتهباشد مىتواند عقد را فسخ كند.
5 - اگر زن يا مرد پيش از دخول عمل منافى عفت انجام دهد، واين امر با شرايط نكاح، منافات داشته باشد يا حرجى براى طرفديگر پديد آورد، او مىتواند عقد را فسخ كند.
احكام فسخ به سبب عيب يا فريبكارى
حديث شريف:
1 - ابو البخترى به نقل از جعفر به نقل از پدرش از حضرتعلىعليه السلام روايت كرده كه مىفرمايد: "به عنين (يعنى ناتوان جنسى) از روز اقامه دعواى زنش يك سال مهلت داده مىشود، اگر مردتوانست در اين مدت به وظايف آميزشى خود عمل كند كه هيچ، والااز يكديگر جدا مىگردند. واگر زن رضايت داد با او سر كند وسپسطلب خيار كرد، حق خيار از او سلب مىشود وديگر چنين حقىندارد."(69)
2 - در حديث مفصلى ابو حمزه به نقل از امام باقرعليه السلام مىگويد: "اگر دختر باكرهاى ازدواج كرد، سپس ادعا كرد كه همسرشنمىتواند با او پيوند كامل جنسى بر قرار سازد، چنين موردى را زنهادر مىيابند، وزن مورد اعتمادى بدان نظر مىكند، پس اگر آن زن او راباكره دانست امام يك سال به اين مرد مهلت مىدهد، اگر مردتوانست با او پيوند كامل جنسى بر قرار كند كه هيچ، والا از يكديگرجدا مىشوند ونيمى از صداق به او پرداخت مىگردد وعدهاى هم برآن دختر نيست."(70)
3 - حلبى به نقل از امام صادقعليه السلام مىگويد كه از حضرتعليه السلامدرباره زنى پرسيدم كه از زنا كودكى به دنيا آورده، واين را كسى جزولىّ او نمىداند، آيا اين ولىّ مىتواند در صورت مشاهده توبه، ويا رفتار نيك زن او را شوهر دهد واز اين راز مهر سكوت بر لب زند؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر اين را به شوهر او نگويد وشوهر بعداًبفهمد وبخواهد صداق آن زن را به سبب فريبكارى از سرپرست اوبستاند، بايد ولىّ صداق را پس دهد، ومهرى را كه زن گرفته است ازآن خود او است به سبب حلال شمردن رابطه جنسى با وى، واگرشوهرش بخواهد با او زندگى كند باكى بر او نيست."(71)
تفصيل احكام:
1 - مرد در صورتى مىتواند به سبب معايب فوق الذكر ازدواج رافسخ كند كه قبل از عقد وجود داشته باشد، اما اگر بعد از دخول، يا پس از عقد، حتى اگر پيش از دخول عيبى پديد آيد ديگر حق فسخندارد، زيرا از حق طلاق بر خوردار است.
2 - اگر كسى كه حق فسخ دارد مبادرت به استفاده از اين حق نكندديگر حق خيار از او سلب مىشود، ومعيار مبادرت براى استفاده ازاين حق، همان عرف است. وگرنه سكوت او نشان دهنده رضايت بهعقد است.
3 - فسخ ازدواج به سبب عيب، طلاق شمرده نمىشود ومردنبايد نصف مهر را به زن بپردازد مگر در عنين بودن مرد (ناتوانىجنسى) كه در اين صورت نيمى از مهر را به زن مىپردازد، كما اينكهفسخ يكى از طلاقهاى سه گانه تلقى نمىشود.
4 - اگر فسخ، پيش از دخول، صورت پذيرد هيچ يك به ديگرىبدهكار نيست، واگر پس از آن باشد مهر به زن تعلق مىگيرد ومردمىتواند به سرپرست يا فرد ديگرى كه او را فريب داده رجوع كند.
5 - اگر ناتوانى جنسى مرد به اثبات رسيد زن مىتواند به حاكمشرع اقامه دعوا كند، كه به او يك سال مهلت مىدهد، پس اگر درطول اين يك سال درمان شد كه هيچ، والا حق فسخ به زن دادهمىشود، البته اين در صورتى است كه به بهبودى او در ناتوانى جنسىاميد رود.
ودر بسيارى از اسباب فسخ چنين است كه بنا به احوط بايد بهحاكم شرع مراجعه كرد، همچون تنگ دستى وجنون ادوارى كه مورداشتباه واقع مىشود، واينها همه براى جلوگيرى از بروز اختلافوازميان بردن شبهه در زندگى زناشويى است.
احكام نفقه
احكام نفقه
قرآن كريم:
1 - (وَعَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَكِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ (72)).
"... وبه عهده صاحب فرزند (يعنى پدر) است كه خوراك ولباسمادر را در حد متعارف بدهد."
2 - (لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ (73)).
"تا مرد دارا به وسعت وفراوانى به زن نفقه دهد وكسى كه تنگدستباشد از هر چه خدا به او داده نفقه دهد.."
3 - (الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ بِمَا فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنْفَقُوامِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِلْغَيْبِ بِمَا حَفِظَ اللَّهُ (74)).
"مردان از آن جهت كه خدا بعضى را بر بعضى برترى داده است وازآن جهت كه از مال خود نفقه مىدهند بر زنان تسلط دارند. پس زنانشايسته، فرمانبردارند ودر غيبت مردان حافظ حقوق شوهران مىباشندوآنچه را خدا به حفظ آن امر فرموده نگه مىدارند..."
4 - (فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ (75)).
"يا با معروف نگاهش دار يا با نيكى رهايش كن."
از اين آيات چنين به دست مىآيد كه دادن نفقه براى خانواده (همسر وفرزندان) بر حسب نياز وشايستگى ايشان ودر حدى كهانفاق نيكى باشد وعرف آن را امرى پذيرفته ومطلوب بداند، واجباست. از اين رو شايسته است در انفاق به سطح خانواده نگريستهشود (76) ولى بايد وضع مرد را هم در نظر داشت واو را بيش از تواناييشمكلّف نكرد (77) پس اگر مردى توانگر است بايد خانواده خود را درتوانگريش شريك گرداند و با گشاده دستى به آنها نفقه دهد، در حالىكه اگر در آمدى محدود داشته باشد بايد از آنچه كه خدا به او دادهانفاق كند.
وحق اداره خانه وقيمومت زن به مرد داده شده است، زيرا - غالباً -حكمت بيشترى دارد واز مال خود نفقه مىدهد، وبدين ترتيب مردمناسب همان مردى است كه بهتر بتواند خانواده را ادراه كند وبهتربديشان نفقه دهد، وزن مناسب نيز، زنى است كه فرمانبردار مردباشد وحافظ حقوق همسرش وحافظ اموال وفرزندان او باشد. ابزارسلطه بر خانواده به مرد داده شده است ودر آغاز با پند دادن وسپسترك خوابگاه وبستر وسپس زدن (بامسواك).(78)
واز آخرين آيه (79) چنين بدست مىآيد كه عدم اداره نيكوى خانه،يعنى عدم نگهدارى از زن به شيوه معروف ونيكو، شوهر را درمعرض مجازات به از دست دادن همسر خود قرار مىدهد، چه درصورت امتناع مرد از انفاق كردن بر همسرش وضرر رساندن به او،حاكم شرع مبادرت به جدا نمودن اين دو از يكديگر مىورزد.
حديث شريف:
1 - از ابو بصير به نقل از امام باقرعليه السلام نقل است كه فرمود: "اگرمرد، زنى داشته باشد وجامهاى به او ندهد كه بدن خويش بدانبپوشاند وبه او چندان خوراك ندهد كه به طور طبيعى زندگى كند،امام مىتواند آن دو را از هم جدا كند."(80)
2 - عياشى از ابو القاسم فارسى روايت كرده كه گفته به حضرترضاعليه السلام عرض نمودم قربانت گردم خداوند در كتابش مىفرمايد:(فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ أَوْ تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ). مفهوم اين آيه چيست؟
حضرتعليه السلام فرمود: (فَإِمْسَاكٌ بِمَعْرُوفٍ) يعنى آزار ندادن، وانفاقكردن و (تَسْرِيحٌ بِإِحْسَانٍ) يعنى طلاق بر اساس آنچه قرآن مقرركردهاست.(81)
3 - سعيد بن جبير به نقل از ابن عباس مىگويد: پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودهاست: "هر كه به بازار در آيد وهديهاى براى خانوادهاش بخردهمچون كسى است كه صدقهاى به قومى نيازمند رسانده است،وهديه را نخست به دختران بدهد وسپس به پسران، پس هر كهدخترش را شاد كند گويى كه اسيرى از فرزندان اسماعيل آزاد كردهاست."(82)
4 - سكونى از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمودهاست: "هر زنى كه بدون اجازه شوهرش از خانه بيرون رود، تا زمانىكه باز گردد نفقهاى براى او تعلق نمىگيرد."(83)
5 - ابن اسنان به نقل از امام صادقعليه السلام درباره مردى روايت مىكندكه زن حامله خود را طلاق دادهاست؟
حضرتعليه السلام فرموده: "مهلت آن زن (عِدّه طلاق) تا هنگامىاست كه وضع حمل كند، و تا آن زمان، مرد بايد نفقه زن رابپردازد."(84)
6 - زراره از امام باقرعليه السلام نقل مىكند كه فرموده: "زن سه طلاقه،نفقهاى بر مرد خود ندارد ونفقه به زنى تعلق مىگيرد كه مردشمىتواند (در عدّه طلاق) به او رجوع كند."(85)
تفصيل احكام:
نفقه همسر غير ناشزه، و مُطَلَّقه رجعى، و مُطَلَّقه حامله بدينشرح واجب است:
1 - در مقدار نفقه به سطح اجتماعى زن وشوهر نگريسته مىشودپس توانگر با تهيدست، وعزيز زاده با جز او متفاوت است ودر هريك از اينها عرف، ملاك است.
2 - مرد، سرپرست خانه است واوست كه چگونگى نفقه را برحسب مصلحت خانواده مشخص مىكند؛ امورى همچون موقعيتخانه، چگونگى خانه، نوع خوراك وچگونگى جامه، اوقاتمسافرت ونظاير آن. بهتر آن است كه در اين موارد با همسر وفرزندانرايزنى ومشورت كند وجايز نيست در رفتار خانوادگى از مرز معروفورفتار پسنديده تجاوز نمايد.
3 - در وجوب نفقه، تمكين شرط است، پس اگر همسر، ناشزهوسركش باشد نفقهاى براى او تعلق نمىگيرد، چنان كه بدون اجازهشوهر به مسافرتى غير واجب وغير ضرورى رود.
4 - زن متعه، نفقهاى ندارد ونيز زنى كه طلاق بائن گرفته وحاملهنيست نفقهاى نخواهد داشت، اما زن مطلقه رجعى تا پايان مدتعده، نفقه دريافت مىكند.
آداب انفاق در احاديث
آداب انفاق در سنت واحاديث معصومين، حكمت وآگاهىانسان را در اداره اقتصادى خانه مضاعف مىسازد، وبراى مزيداستفاده بخشى از اين آداب را يادآور مىشويم .
1 - قناعت به اندك وبسنده كردن به آن مستحب است. امامصادقعليه السلام مىفرمايد: "هر كه بامقدار اندكى از معاش از خدا خشنودگردد، خدا هم با مقدار كمى عمل از او خشنود مىگردد."(86)
2 - مستحب است زندگى انسان به قدر كفاف باشد. از پيامبرصلى الله عليه وآلهرسيده است كه فرمود: "خوشا به حال كسى كه اسلام آوردهوزندگيش به قدر كفاف است."(87)
3 - ميانه روى در مخارج ودورى از تنگ گرفتن واسراف، مستحباست. داوود رقى از امام صادقعليه السلام نقل مىكند كه فرموده است:"ميانه روى را خدا دوست دارد واسراف را خدا ناپسند مىشمارد،اگر چه هستهاى را بيرون فكنى كه به كار آيد، يا باقيمانده نوشاك خودرا بيرون بريزى."(88)
4 - در حديثى از ابو الحسنعليه السلام آمده است كه: "هر كس ميانه روىدر پيش گرفت نيازمند نشد."(89)
5 - آنچه براى بدن خوب ومفيد باشد اسراف نيست، در حديثىاز امام صادقعليه السلام آمده است: "اسراف در امورى است كه مال را بهتباهى كشد وبه جسم زيان وارد آورد."(90)
6 - مستحب است انسان حد وسط، بين اسراف و بخل، را برگزيند. در تفسير اين حد از امام جعفر صادقعليه السلام رسيده است كهحضرتعليه السلام اين آيه را تلاوت فرمود: (وَالَّذِينَ إِذَا أَنفَقُوا لَمْ يُسْرِفُوا وَلَمْيَقْتُرُوا وَكَانَ بَيْنَ ذلِكَ قَوَاماً (91)).
وآنان هستند كه هنگام انفاق اسراف نكرده، وبخل هم نورزند،بلكه (در احسان) ميانهرو ومعتدل باشند.
راوى مىگويد: حضرتعليه السلام مشتى سنگريزه برداشت ودر دستخود محكم گرفت وفرمود: "اين همان تنگ گرفتنى است كه در قرآنخداوند يادآور شده" وسپس مشتى ديگر سنگريزه در مشت گرفتولى همه آنها را از كف رهانيد وفرمود: "اين همان اسراف است".
وسپس مشتى ديگر سنگريزه در دست گرفت ومقدارىاز آن را رهاكرد ومقدارى نگهداشت وفرمود: "اينهمان قوام وميانه روى است."(92)
7 - مستحباست براى خانواده با گشاده دستى عمل شود.ابوحمزه از امام زينالعابدين روايت مىكند كه فرمود: "پسنديدهترينشما نزد خدا كسى است كه بر خانوادهاش تنگ نگيرد."(93)
امام رضاعليه السلام مىفرمايد: "مرد بايد با گشاده دستى با خانوادهاشرفتار كند، تا آرزوى مرگ او را نكنند."(94)
8 - بر انسان واجب است تا حد كفايت به خانوادهاش انفاق كندوبدين ترتيب انفاق بر صدقه مقدم است تا كفايت خانوادهاش انجامپذيرد، در حديثى از امام باقرعليه السلام آمده است كه مردى به ايشانعرض كرد: در كوهستان ملكى دارم كه سالانه سه هزار درهم از آنسود مىبرم، دو هزار از آن را نفقه خانواده مىكنم، وسالانه هزاردرهم را صدقه مىدهم، امامعليه السلام فرمود: "اگر دو هزار درهم براىآنچه در طول سال بدان نياز دارند كافى است، تو با اين كار به خويشنگريستهاى وبه خود آمدهاى ودر زمان حيات به كارى پرداختهاى كهزنده به هنگام مرگش وصيت مىكند."(95)
9 - پيامبرصلى الله عليه وآله بر كسى كه حق خانواده را ضايع مىكند نفرينفرستاده است. از پيامبرصلى الله عليه وآله نقل است كه فرمود: "ملعون استملعون، كسى كه زحمتش را بر مردم افكند، ملعون است ملعون،كسى كه حق نانخورهايش را تباه سازد."(96)
10 - پيامبرصلى الله عليه وآله دستور به سخاوت وگشاده دستى داده است. ازايشان نقلاست كه كسى نزد ايشان آمد وعرض كرد يا رسولاللَّه! ايمانكدام يكاز مردم بهتر است؟ حضرت گفت: "گشاده دستترين آنها."(97)
واز امام صادقعليه السلام روايت شده كه فرمود: "يك نوجوان گنهكارگشاده دست نزد خدا محبوبتر است از پير مرد عابد بخيل."(98)
11 - آدمى نبايد از فقر در هراس باشد، چون به بخل گرفتارمىشود از امامعليه السلام نقل شده كه فرمود: "خداوند براى بنده به قدرمخارج او، از آسمان كمك مىفرستد، وهر كه به عوض دادنخداوند يقين كند با جان ودل انفاق مىكند."(99)
12 - مستحب است آدمى هر روزه ولو به مقدار يك درهم هزينهكند، از امام رضاعليه السلام نقل است كه يكى از غلامان بر ايشان وارد شدواو فرمود: "آيا امروز چيزى هزينه كردهاى؟" اوگفت: خير،امامعليه السلام فرمود: "پس خدا از كجا به ما عوض دهد، برو هزينه كن ولوبه اندازه يك درهم."(100)
ودر حديثى از امام صادقعليه السلام نقل شده است كه فرمود: "هر كهچهار چيز را به جاى آورد چهار خانه در بهشت خواهد داشت: انفاقكند واز فقر نهراسد. با مردم با انصاف رفتار كند. در جهان سلاموصلح را گسترش دهد. لجاجت را ترك كند اگر چه حق با او باشد."(101)
13 - مستحب است شخص مسلمان با انفاق، صله رحم كند. ازامام صادق يا باقرعليه السلام نقل است كه به ميسر فرمودند: "اى ميسر!گمان مىكنم با كسانت صله رحم مىكنى" عرض كرد: فدايت گردمآرى، من در بازار، نوجوان بودم ودو درهم مزدم بود، يك درهم را بهعمهام ودرهم ديگر را به خالهام مىدادم. امامعليه السلام فرمود: "به خداسوگند دو بار اجل تو رسيده است وهر بار )به خاطر اين صله رحم)به تأخير افتاده است."(102)
4 - احكام عقد موقت
قرآن كريم:
(وَالُمحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاءِ إِلَّا مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَلَكُم مَا وَرَاءَ ذلِكُمْ أَن تَبْتَغُوا بِأَمْوَالِكُم مُحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِمِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلَا جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيَما تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِالْفَرِيضَةِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ عَلِيماً حَكِيماً (103))
"ونكاح زنان محصنه (شوهردار) نيز براى شما حرام شد، مگر آنزنان كه (در جنگهاى با كفار به حكم خدا) متصرف ومالك شدهايد. برشماست كه پيرو كتاب خدا باشيد، وهر زنى غير آنكه ذكر شد شما راحلال است كه به مال خود به طريق زناشويى بگيريد، نه آنكه زنا كنيد،پس چنانكه شما از آنها بهرمند شديد، آن مهر معين كه مزد آنهاست بهآنان بپردازيد، وباكى نيست بر شما كه بعد از تعيين مهر هم به چيزى باهمتراضى كنيد (وبدانيد كه) البته خدا دانا و (به حقايق امور) آگاهاست."
دين خدا، دين فطرت است واز فطرت بشرى، حب شهواتاست، وكامگيرى جنسى غريزهاى است بشرى همچون نيازهاىديگر ودين مبين اسلام، براى اشباع آن راههاى مشخصى را پيشنهاده است كه از آن جمله است نكاح دائم، وملك يمين ومتعه. ودربرابر، عمل زشت زنا ولواط، ودوست پسر ودوست دختر بازى،وهر ابزار نامشروع ديگر را براى فرو نشاندن شهوت، حرام شمردهاست. خداوند مىفرمايد: (فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذلِكَ فَأُولئِكَ هُمُ الْعَادُونَ(104)).
"وآنان كه جز اين را بطلبند به حقيقت متجاوزان هستند."
عقد متعه سامان دادنى است در جهت اشباع غريزه جنسى درچهار چوب شريعت درخشان اسلامى وبا نظارت جامعه وقانون ودرچهار چوب پيمانى استوار (عقد) كه دو طرف را به پذيرش شرايط واجب قانونى ونيز شرايط فردى مورد نظر، ملزم مىكند.
بدين ترتيب متعه با فحشا تفاوت مىيابد كه تنها كار فحشاء برآوردن نياز جنسى است بدون هيچ گونه التزامى نسبت به وظايفمترتب بر آن (كه مهمترين آن، سرنوشت نسل است).
كما اينكه گرفتن رفيق يا رفيقه (دوستى ميان دخترها وپسرهاىجوان كه معمولاً در حاشيه زندگى، آن هم به صورت پنهان صورتمىپذيرد) با ازدواج متعه، تفاوت ريشهاى دارد، زيرا رفيق بازى بههيچ روى تابع قانونى نيست كه زير نظر نظام اجتماعى باشد و دوطرف بدان متعهّد باشند، همچون دوستيهاى ديگر، وبه همينسبب، به دليل در پى داشتن مفاسد بزرگ اجتماعى، دوستى درزمينه امور جنسى مردود است.
اين از آن روست كه غريزه جنسى از نيرومندترين غريزههاستوخداوند سبحان آن را چنين قرار داده است تا پيوندهاى ميان زنومرد محكم واستوار گردد، واستمرار هميارى آنها در ساختن خانوادهورويارويى بادشواريهاى زندگى، ضمانت يابد وزير ساز كوشكجامعه به سامان رسد. پس اگر اجازه داده شود اين غريزه از اختيارقانون ونظارت جامعه خارج گردد، نه تنها در استوار كردن پيوندهاسودى نخواهد داشت، بلكه موجب گسستن ساختار متين خانوادهنيز مىگردد.
رفيقه بازى همچون عمل زشت فحشا، پيوندى است از ديدگاهقانون نابسامان، در حالى كه ازدواج دائم يا موقت پيمانى است مياندو شخص كه قانون آن را زير نظر دارد، وجامعه بر روى آن محاسبهونظارت دارد.
از آيه كريمه كه گذشت چند حقيقت را الهام مىگيريم:
1 - كسى كه مالى در اختيار دارد مىتواند از مالش برخوردار گرددونيازهاى گوناگونش را برآورده سازد به شرط آن كه براى جامعه ياخود هيچ گونه فساد وتباهى به بار نياورد.
2 - حرام آن است كه مرد، آب خود را جايى ريزد كه خانوادهاى بنانگردد ونسلى به بار نيايد، وبدين ترتيب فلسفه متعه نيز همچونفلسفه نكاح دائم ساختن دژ استوار خانواده است.
3 - اين كامگيرى (كه در عقد متعه صورت مىگيرد) بايد بر پايهتوافق طرفين برابر مزدى صورت پذيرد وهر چه مدت آن بيشتر باشدمزد فزونى مىيابد وبر عكس .
بدين ترتيب وجود دو شرط در متعه را دانستيم: اجرت (مهر) و مدت.
4 - اين بر پايه توافق اوليّه ميان دو طرف است، ولى مىتوان اينتوافق را بر حسب رضايت طرفين تغيير داد، پس زن مىتواند قدرىاز اجرت خود را ببخشد چنان كه مرد مىتواند مقدارى از مدت راناديده بگيرد.
حديث شريف:
1 - در تفسير عياشى به نقل از محمد بن مسلم آمده است كه ازابوجعفرعليه السلام روايت مىكند كه فرموده است: "جابر بن عبد اللَّه ازپيامبرصلى الله عليه وآله روايت كرده كه آنان به همراه پيامبر جنگيدند ومتعه را براىآنان حلال كرد وحرام نشمرد، وعلىعليه السلام مىفرمود: اگر عمر بر منپيشى نمىگرفت (در تحريم متعه) كسى زنا نمىكرد مگر نگونبخت، وابن عباس مىگفت (واين آيه را مىخواند): هر آنچه از زنهارا متعه كرديد مدتش مشخص باشد وحتماً مزد آنها را بدهيد، واينانبدان آيه كفر ورزيدند وپيامبرصلى الله عليه وآله آن را حلال كرد وحرام نشمرد."(105)
2 - از در المنثور به نقل از ابن ابى حاتم روايت شده كه ابن عباسگفته است: "متعه زنان در آغاز اسلام بوده است، بدين ترتيب كهمردى به شهرى مىآمد وكسى را همراه نداشته كه زمين زراعىاش رااصلاح، دارايى وكالايش را حفظ كند وبه همين سبب با زنى تا زمانىكه به نظر مىرسد كارهايش انجام مىگردد ازدواج مىكرده وآن زن همكالا ودارايى او را پاس مىداشته وبه زمينش رسيدگى مىكردهاست."(106)
3 - در تفسير فخر رازى آمده است: روايت شده كه عمر بر منبرگفت: دو متعه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله مشروع بوده است كه من از هر دوىآنها بازمى دارم؛ متعه حج ومتعه زنان.
فخر رازى مىافزايد: اين از سوى او تصريحى است بر آن كه متعهنكاح در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله موجود بوده است واين سخن عمر: (من ازآن دو باز مىدارم) دلالت بر آن دارد كه پيامبر آن را نسخ نكرده استواين عمر بوده كه به نسخ آن پرداخته است. حال كه اين ثابت شدمىگوييم چنين كلامى دلالت بر آن دارد كه متعه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآلهثابت بوده ونسخ نشد مگر به وسيله عمر، وهرگاه اين ثابت تلقى شودبايد كه منسوخ به شمار نيايد، زيرا آنچه در زمان پيامبرصلى الله عليه وآله ثابت بودهوشخص پيامبر آن را نسخ نكرده نمىتواند با نسخ عمر منسوخدانسته شود، واين همان برهانى است كه عمران بن حصين به آناستشهاد كرد وگفت: خداوند درباره متعه آيهاى فرو فرستاد وآن را باآيه ديگرى نسخ نكرد، وپيامبر ما را بدان خواند واز آن باز نداشت،سپس مردى هرچه خواست، طبق نظر خودش گفت: (يعنى عمر ازآن نهى كرد.)"(107)
4 - از امام باقرعليه السلام نقل شده كه علىعليه السلام مىفرمود: "اگر پسرخطاب بر من پيشى نمىگرفت (در تحريم متعه) كسى زنا نمىكردمگر انسان نگون بخت وشقى."(108)
5 - از امامعليه السلام رسيده است كه فرمود: "خداوند براى شما رأفتبه ارمغان آورد وبه جاى شراب، متعه را برايتان قرار داد."(109)
6 - ابن بابويه به سندش روايت مىكند كه علىعليه السلام در كوفه زنى ازبنى نهشل را متعه كرد.(110)
از اين احاديث چنين به دست مىآيد كه متعه باقى است بنا بهاصل تشريعى كه وحى آن را نازل كرده وسنت پيامبر بر آن تأكيدورزيده ومسلمانان نخستين بدان عمل مىكردهاند، وحكمت آن همجلوگيرى از انتشار زنا وامكان بهره ورى بيشتر مسلمانان از طيبات وبرآوردن نيازهاى مبرم بويژه هنگام سفر ودورى از اهل وعيال است.
استحباب متعه
7 - بكر بن محمد مىگويد: از امام جعفر صادقعليه السلام درباره متعهپرسيدم وحضرتعليه السلام فرمود: "من كراهت دارم مسلمانى از دنيا بروددر حالى كه خويى از خويهاى پيامبر خدا را نگرفته باشد."(111)
8 - روايتى از امام باقرعليه السلام رسيده است كه فرموده: "آدمى به سهچيز مؤمن است: متعه زنان، خوشگويى با برادران ونماز در شب."(112)
9 - از امام صادقعليه السلام روايت است كه فرموده: "مستحب است كهمرد متعه كند، ودوست ندارم مردى از شما از دنيا برود ومتعه نكردهباشد اگر چه يك بار."(113)
چه هنگام، متعه ترك مىشود؟
10 - از امام صادقعليه السلام روايت شده است كه يكى از اصحاب بهحضرتعليه السلام عرض كرد كه مرا از متعه حالتى دست مىدهد كه ديگرسوگند خوردهام كه هرگز متعه نكنم. امامعليه السلام فرمود: "تو اگر خدا رافرمان نبرى عصيانش كردهاى."(114)
11 - فتح بن يزيد مىگويد از ابو الحسنعليه السلام پيرامون متعه پرسيدموحضرتعليه السلام فرمود: "آن حلال ومباح مطلق است براى كسى كهخداوند او را با ازدواج بى نياز نكرده باشد، پس هركس چنين باشدخود را با متعه از لغزش حفظ كند، پس كسى كه با ازدواج بى نياز شدهباشد متعه براى او مباح است هرگاه از همسرش دور باشد."(115)
12 - محمد بن حسن بن شمون مىگويد: ابو الحسنعليه السلام به يكى ازاصحاب خود نوشت: "بر متعه اصرار نورزيد، وبر شماستبرپاداشتن سنت (نكاح دائم)، پس به جاى بستر وزنهاى خودتان بهمتعه نپردازيد كه زنهايتان كفر مىورزند وتبرى مىجويند ودستوردهنده به اين كار را نفرين مىكنند وبر ما لعن مىفرستند."(116)
13 - كسى از امام باقرعليه السلام درباره متعه سؤال كرد وحضرتعليه السلامفرمود: "متعه امروز همچون ديروز نيست. آنها (يعنى زنانى كه متعهمىشوند) در آن روز مورد اطمينان بودند (از اينكه باعمل زشتخود را آلوده نمىساختند) ولى امروز به آنها اطمينان نمىرود، پسدرباره آنها پرس وجو كنيد."(117)
از اين احاديث به دست مىآيد كه سوگند بر ترك متعه صحيحنيست زيرا سوگند است در ترك اطاعت خدا، وبراى كسى كه خدا باازدواج او را بى نياز كرده بهتر آن است كه به همسر خود بسنده كندمگر هنگامى كه به متعه، نياز احساس كند، اما در صورتى كه وجودمتعه غيرت زن را بر بيانگيزد ودر دين او تغييرى پديد آورد بهتر استمتعه را ترك كند، ونيز چنين است هنگامى كه از عفت وپاكدامنى زنمورد متعه اطمينان نداشته باشد (بويژه در اين روزگار).
عقد متعه
14 - ابان بن تغلب مىگويد: "به امام صادقعليه السلام عرض كردم:هرگاه با زنى كه مىخواهم او را متعه كنم، خلوت كردم چه بگويم؟
حضرتعليه السلام فرمود: "مىگويى با تو ازدواج متعه مىكنم بر اساسكتاب خدا وسنت پيامبر در حالى كه نه من از تو ارثى مىبرم ونه تو ازمن، براى (فلان مقدار) روز، واگر خواستى مىگويى براى (فلانمقدار) سال، با مهر (فلان مقدار) درهم، ومزدى را كه بر آنتوافق كرديد خواه كم باشد يا زياد بر زبان مىآورى، پس هرگاه زنگفت: آرى، او راضى شده وزن تو خواهد بود وتو از همه مردم به اواولى هستى."(118)
15 - از احول نقل شده است كه گفت از ابو عبد اللَّه پرسيدم:كمترين مالى كه آدمى مىتواند با آن متعه كند چقدر است؟حضرتعليه السلام فرمود: "يك مشت گندم، وبه زن مىگويد: تو را به عقدمتعه خود در مىآورم بر اساس كتاب خدا وسنّت پيامبر، نكاح استنه سفاح، به شرط اينكه نه من از تو ارث مىبرم، ونه تو از من، واز توفرزندت را مطالبه نكنم، تا مدّت مشخصى، واگر (پس از اتماممدت) به نظرم آمد (كه تمديد كنم) تو بر من مىافزايى، ومن بر تومىافزايم."(119)
تفصيل احكام:
1 - حقيقت نكاح متعه عبارت است از: پيمان طرفينى مرد وزن برازدواجى موقت بر پايه مدت مشخص ومهر معلوم.
فقها مىگويند بايد اين پيمان وعقد با الفاظ واضحى مثل (زَوَّجْتُكَ) يا (مَتَّعْتُكَ) يا (أَنْكَحْتُكَ) از سوى زن به زبان آوردهشود، اما تعابيرى مثل: )ملكتك) و) وهبتك) و )آجرتك نفسى) بهنظر فقها جايز نيست.
وقبول از طرف مرد با الفاظ روشنى صورت مىپذيرد كه بيانگررضايت اوست در برابر آنچه زن در عقد ومهر ومدت مقرر مىدارد.
وصحيحتر آن است كه اظهار عقد، كفايت مىكند (وآن درحقيقت عبارت است از پيمانى محكم واستوار ميان دو طرف) به هركلمه واضحى باشد خواه به صيغه ماضى باشد (كه بهتر است) يامستقبل، به زبان عربى باشد يا غير عربى، وخواه به صورت صحيحآن را تلفظ كنند يا نه، ولى به هر حال بايد بيان كننده عقد باشد،وحتى اگر نوشتار يا امضا بر صيغه عقد يا نظاير آن باشد كافى خواهدبود، گرچه احوط آن است كه در بيان مقصود از گفتار بهره برده شود.
2 - اگر كلام بدون قصد و نيّت باشد (وچيزى نباشد جز لقلقهزبان) يا گوينده بى توجه يا از روى سهو يا مجبور به سخن باشد،سخنش سودى نخواهد داشت زيرا اصل نكاح عقد قلبى وخواستنتعهّد است.
پس اگر يكى از دو طرف بداند كه ديگرى در عقد صادق نيست،بلكه بى هيچ توجهى يا تعهّدى نسبت به حقيقت عقد، صرفاً در پىلذت جويى وبه دست آوردن مال است، ديگر عقد متعه نخواهدبود.
پس اگر جوان مؤمنى با فاحشهاى ملاقات كرد واز او خواست بهازدواج موقتش در آيد وآن زن - بدون آن كه به عقد نكاح ايمان داشتهباشد، بلكه صرفاً براى راه اندازى كارش - قبول كند، و آن جوان هماين را از زن دانست، ديگر اين رابطه عقد به شمار نمىآيد، زيراجوهر وحقيقت عقد، همان نيت و قصد پايبندى و تعهّد طرفيناست.
ونيز چنين است اگر زنى بفهمد كه مرد نسبت به شرايط عقدوپيامدهاى آن پايبند نيست وتنها در پى فرونشاندن نيازهاى جنسىخويش است، در صحت چنين عقدى اشكال است.
3 - اگر عقد، مفهوم عرفى خود را از دست بدهد در صحت آناشكال خواهد بود، چنان كه اگر دختر كوچكى را براى يك ساعت بهعقد خويش در آورد تا بتواند به مادر او نگاه كند. آرى اين در صورتىممكن وبلا اشكال است كه بتواند از آن دختر بهره برد.
4 - وچنين است اگر زنى مفهوم عقد متعه را نداند، وبه سبباختلاف در مذهب بدان ايمان نداشته باشد، و بدون قصد تعهّد بهعقد متعه صرفاً به سبب به دست آوردن مال وكامجويى تن به اين كارداده باشد، پس متعه كردن با چنين زنى مشكل است. و در حديثمرسلى از امامرضاعليه السلام رسيدهاست كه: "متعه، حلال نيست مگر براىكسى كه آن را بشناسد وحرام است براى كسى كه آن را نشناسد."(120)
چه كسى متعه مىشود؟
چه كسى متعه مىشود؟
حديث شريف:
1 - در حديثى از امام رضاعليه السلام رسيده كه از ايشان درباره متعه سؤالكردند وامامعليه السلام فرمود: "شايسته نيست ازدواج كنى مگر با زن مؤمنيا مسلمان."(121)
2 - على بن فضال به نقل از برخى اصحاب روايت مىكند كه امامصادقعليه السلام فرمودهاست: "اشكالى ندارد اگر مردى با داشتن همسرآزاده، زنى يهودى يا مسيحى را متعه كند."(122)
3 - نيز از حضرتعليه السلام روايت شده كه فرموده است: "اشكالىندارد مردى زنى مجوسى را متعه كند."(123)
تفصيل احكام:
1 - عقد نكاح متعه بين يك زن ومرد مؤمن جايز است، ومردمؤمن مىتواند با زن مسلمان كه مذهبى مخالف دارد به شرط آن كهمتعه را عقدى شرعى بداند نكاح متعه كند.
2 - متعه كردن زن مشرك جايز نيست، ولى متعه كردن زن يهودىومسيحى ومجوسى جايز است به شرط آن كه از ميگسارى وارتكابمحرمات بازداشته شوند.
3 - متعه كردن زنى ناصبى كه اظهار دشمنى با اهل بيت پيامبرمىكند جايز نيست.
4 - جايز نيست كسى را متعه كرد كه نكاح دائم با او حرام است،زنانى همچون محرمات نسبى يا رضاعى يا سببى، ونيز جايز نيستدو خواهر را با هم متعه كرد، چنان كه نمىتوان دختر خواهر زن يادختر برادر او را به متعه در آورد مگر با رضايتش.
ويژگيهاى والاى متعه كننده
حديث شريف:
1 - حسن تفليسى مىگويد: از امام رضاعليه السلام پرسيدم: آيا مىتوانزن يهودى يا مسيحى را متعه كرد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "اگر زن مؤمن را متعه كند نزد من محبوبتراست واو احترام بيشترى از زن يهودى يا مسيحى دارد."(124)
2 - عبد اللَّه بن ابى يعفور به نقل از امام صادقعليه السلام مىگويد: ازحضرتعليه السلام درباره زنى پرسيدم كه وضع معلومى ندارد، آيا مىتواناو را عقد متعه كرد يا خير؟
حضرتعليه السلام فرمود: "در آغاز از او درخواست عمل زشت فحشاءكند، پس اگر به فسق وفجور پاسخ مثبت داد او را متعه نكند."(125)
3 - در حديثى از امام صادقعليه السلام آمده است كه نبايد برخى زنان رامتعه كرد وفرمود:
"بر حذر باشيد از زنان كاشفه وداعيه وروسپيان وزنان شوهردار."
راوى گويد: به حضرتعليه السلام عرض كردم: زن كاشفه كيست؟
فرمود: "كاشفه زن هرزهايست كه خانه فساد او معروف وآشكاراست وبا آسانى با او روابط نامشروع برقرار مىگردد."
عرض كردم: داعيه كدام زن است؟
فرمود: "زنى كه ديگران را به سوى خود مىخواند وبه فساد شناخته شده است."
عرض كردم: روسپى كيست؟
فرمود: "زنى كه به زناكارى مشهور است."
گفتم: زنان شوهردار چه كسانى هستند؟
فرمود: "زنانى كه به غير از احكام شرع و سُنَّت پيامبر طلاقگرفتهاند."(126)
4 - در حديثى از امام باقر وامام صادق عليهما السلام رسيده است كهفرمودهاند: "زن روسپى را متعه كن كه با اين كار او را از حرام به حلالآوردهاى."(127)
5 - زراره از امام باقرعليه السلام روايت مىكند كه از حضرتعليه السلام دربارهمردى سؤال نمودند كه از زنى خوشش آمده است وهنگامى كهپيرامون او تحقيق مىكند او را چنين مىيابد كه در زمينه فحشاء موردستايش است.
حضرتعليه السلام فرمود: "باكى نيست اگر با او ازدواج كند وعفيفشبدارد."(128)
6 - در حديثى به نقل از امام صادقعليه السلام آمده است كه مبشر ازحضرتعليه السلام پرسيد: در بيابانى كه در آن كسى نيست زنى را مىبينم،ودر برابر پرسش من اظهار مىدارد كه همسرى ندارد، ومن با اوازدواج مىكنم؟
حضرتعليه السلام فرمود: "آرى، او در مورد مسائل شخصى خودتصديق مىشود."(129)
7 - از امام صادقعليه السلام درباره دختر باكرهاى سؤال كردند كه آيامىتوان او را متعه كرد؟
حضرتعليه السلام فرمود: "باكى نيست اگر بكارت او را ندرد."(130)
8 - بزنطى به نقل از امام رضاعليه السلام نقل مىكند كه فرمود: "دخترباكره جز با اجازه پدرش متعه نمىشود."(131)
تفصيل احكام:
1 - در شرايط عادى بر گزيدن همسر موقت همچون بر گزيدنهمسر دائم، مستحب است، وملاك بر گزيدن آن هم همان ملاكهاىشرعى است كه عبارت است از پاكدامنى وتقوا واخلاق نيكووملاكهاى ظاهرى همچون زيبايى، بكارت ونظاير آن.
2 - جايز است مرد زنى را متعه كند كه از پاكدامنى او اطلاعىندارد، پس از آنكه او را آزمايش مىكند، به اين طريق كه او را بهفحشاء دعوت كند، پس اگر آن زن از پذيرش فحشاء سرباز زد مورداعتماد است. همچنين از طريق ساير راههاى گزينش وتحقيق.
3 - مكروه است زن غير متعهد را متعه كرد، واگر زنى عقد متعه رابه رسميت نشناسد متعه كردن او حرام خواهد بود، واگر مردىفاحشهاى را با هدف اصلاح او به متعه خود در آورد پاداش الهىخواهد داشت.
4 - اگر دختر باكرهاى اختيار دار خود بود، ظاهر، جواز متعهاوست چنان كه ميتوان او را به عقد دائم نيز در آورد، گرچه احوطترك اين كار است.
5 - اگر پدر اين دختر رضايت داد بدون اشكال مىتوان او را متعهكرد ولى با عدم رضايت پدرش بنا به احوط جايز نيست به او دخولكرد كه مبادا به خانوادهاش عيبى رسد.
6 - متعه كردن دختر باكره جايز نيست، اگر ترسيده شود از اينكهاين كار سبب به فساد كشيده شدن دختر شود، يا ضرر وزيانى بهدختر يا خانواده او برساند.
احكام مهر در متعه
حديث شريف:
1 - از امام صادقعليه السلام روايت شده است كه فرمود: "متعه صورتنمىگيرد مگر با دو امر: مدت مشخص ومزد معين."(132)
2 - در حديث ديگرى امامعليه السلام در برابر پرسش پيرامون متعهمىفرمايد: "مهر معلوم تا مدتى معلوم."(133)
3 - از ابو بصير روايت است كه گفت از ابو عبد اللَّه درباره كمترينمقدار مهر در عقد متعه پرسيدم وحضرتعليه السلام فرمود: "يك مشت ازطعام: آرد گندم يا سويق يا خرما."(134)
4 - وهم ايشان مىفرمايد:
"زنى نزد عمر آمده وگفت: من زنا دادم مرا پاك كن."
عمر دستور سنگسار نمودن او را داد، خبر به گوش اميرالمؤمنينعليه السلام رسيد وبه آن زن فرمود: "چگونه زنا دادى؟" گفت: ازصحرايى مىگذشتم كه بشدت تشنه شدم، از يك باديه نشين آبخواستم و او در دادن آب دريغ ورزيد وشرط كرد تنها در صورتى بهمن آب خواهد داد كه من خود را در اختيار او قرار دهم، پس هنگامىكه تشنگى مرا از پا در آورد، واز مرگ ترسيدم، او به من آب داد، ومنخود را در اختيار او قرار دادم.
امير المؤمنين فرمود: "به خداى كعبه اين همان ازدواج است."(135)
5 - عمر بن حنظله مىگويد: به امام صادقعليه السلام عرض كردم:"بازنى به مدت يك ماه ازدواج مىكنم، پس او مهر خود را به طوركامل از من مىخواهد ومن مىترسم خلف وعده كند. حضرتعليه السلامفرمود: "جايز است آن قدر كه مىتوانى از مهر نزد خود نگهدارى واگرخلف وعده كرد به قدر خلف وعده از آن بستان."(136)
تفصيل احكام:
1 - مهر در عقد متعه همچون مدت، ركن است وعقد متعه بدونمهر صورت نمىپذيرد.
2 - مهر بايد مشخص باشد، خواه با عدد يا به پيمانه يا وزن،ومانند يكمشت طعام هم كفايت مىكند، زيرا اجمالاً مشخص است.
3 - مرد بايد همه مهر را هنگام عقد به زن بدهد مگر آن كه بترسدزن به شرط مدت عمل نكند كه در اين صورت ظاهراً مىتواند همه ياقسمتى از مهر را پيش خود نگاه دارد، وزن به قدر مدتى كه به آنوفا مىكند استحقاق مهر را مىيابد ومرد نمىتواند از پرداخت آندريغ ورزد.
اما اگر مرد شرط كند كه مهر را بعداً خواهد پرداخت، يا اين كار درعقد متعه امرى شايع ومرسوم باشد اشكالى ندارد.
4 - زن مىتواند پس از عقد همه مهر يا بخشى از آن را به مردببخشد.
5 - اگر زن مقدارى از روزهاى متعه را به نحوى ضايع كند، مردمىتواند به همان مقدار از مهر از او باز ستاند.
6 - فقها مىگويند اگر مردى پيش از دخول، مدت را براى زنببخشد نيمى از مهر ساقط مىشود چنان كه در طلاق ساقط مىگردد،ولى احوط پرداخت كامل آن است.
احكام مدت در متعه
حديث شريف:
1 - امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "متعه صورت نمىپذيرد مگر بامدت مشخص ومزد معلوم."(137)
2 - ونيز امام صادقعليه السلام مىفرمايد: "اگر به مدت تصريح شودمتعه خواهد بود واگر تصريح نشود نكاح دائم است."(138)
3 - هم ايشان مىفرمايند: "مرد هر چند روز را كه بخواهد با زنشرط مىكند."(139)
تفصيل احكام:
1 - مدت در عقد متعه شرط است وبايد به گونهاى مشخص باشدكه نه كاستىپذير باشد ونه افزونىپذير، واگر چند روز معين يا چندهفته يا چند سال را مشخص كند صحيح است.
2 - عقد موقت با شرط كردن يك روز، يا بخشى از يك روز، يا يكبار يا دو بار صحيح خواهد بود، ودر اين صورت مرد پس از پايانمدت يا پايان يافتن مباشرت جنسى وپيامدهاى عرفى آن زن را تركمىكند مشروط بر اين كه زمان مباشرت جنسى عرفاً مشخّص باشد،پس اگر مرد شرط كند كه دو بار به زن مباشرت كند وفاصله ميان ايندو بار غير مشخص باشد اشكال خواهد داشت مگر اين كه مدت رامشخص سازد يا عرفاً مشخص باشد.
3 - آيا جايز است مدتى را در آينده مشخص كند وبراى مثالبگويد: ماه رمضان سال آينده؟ فقها پاسخ مثبت مىدهند.
4 - نمىتوان وقتى را مشخص كرد كه براى كام گرفتن ومباشرتكافى نباشد، چنان كه نمىتواند مدت را - مثلاً - دويست سال تعيينكند، زيرا اين امر بنا به اقوى مخالف با مقتضيات تعيين وقت ومدتاست.
5 - اگر مدت را در عقد ذكر نكند، وقصد مرد از عدم تصريح بهمدت در عقد، مطلق نكاح است، به عقد دائم بدل مىشود، واگرقصد او تنها نكاح موقت باشد ظاهراً عقد او فاسد وباطل است.
احكام شرط در متعه
حديث شريف:
1 - ابن بكير به نقل از امام جعفر صادقعليه السلام مىگويد:
"اگر شرايط متعه را بر زن عرضه كردى و او بدان تن داد وتزويج راايجاب كرد، شرط اول خود را پس از نكاح به او عرضه كن، اگر آن راپذيرفت كه شرط جايز است واگر آن را نپذيرفت، پس شرطى كه قبلاز نكاح بوده بر او روا نيست."(140)
2 - احمد بن محمد بن ابو نصر از امام صادقعليه السلام روايت مىكند كهفرمود: "در نكاح متعه، هم ارث هست وهم نيست، اگر شرط كردىهست والاّ خير."(141)
تفصيل احكام:
1 - هر شرطى كه در عقد متعه بدان تصريح شود، يا باشناخت دوطرف، عقد بر آن استوار گردد الزامى خواهد بود، اما سخنانى كهپيش از عقد ميان آن دو جريان مىيابد، وگاهى وعده هاى فريبدهنده در آن است اگر در عقد مورد توافق طرفين قرار نگيرد الزامىنخواهد بود.
2 - جايز است دو طرف وقت ملاقات را مشخص كنند، كه شبباشد يا روز ويا حتى ساعت مشخصى، واگر عدم مباشرت جنسى راشرط كنند يا تعداد دفعات را به طور هفتگى مشخص سازند ياشرايطى از اين دست را پيش نهند كه مورد پذيرش دو طرف استجايز ووفاى به آن واجب است.
3 - در عقد متعه دو طرف از همديگر ارث نمىبرند، ولى آيا شرطكردن آن جايز است؟ برخى از فقها مىگويند آرى، وبرخى نيزگفتهاند كه ارث با حكم الهى محقق مىشود نه با شرط بشرى وبر ايناساس ارث بردن از يكديگر حتى در صورت شرط كردن جايز نيست.
احكام فرزندان و جدايى در متعه
حديث شريف:
1 - هشام بن سالم مىگويد به امام صادقعليه السلام عرض كردم: بهچنين زنى (كه مىخواهم با او متعه كنم) چه بگويم؟ فرمود: "به اوبگو: تو را به ازدواج در مىآورم بر پايه كتاب خدا وسنت پيامبر او،وخداوند ولىَّ من وتوست، براى فلان مدت و (فلان مقدار) درهم بهاين شرط كه خدا ضامن من بر تو باشد كه به من وفادار بمانى، ومنبراى تو شبها را تقسيم نمىكنم، وفرزندى از تو نخواهم طلب كرد،وتو هم براى من عدهاى نگاه نخواهى داشت، پس هرگاه عقد تو تمامشد تا چهل وپنج روز ازدواج نمىكنى واگر باردار شدى مرا آگاه كن."(142)
2 - محمد بن مسلم مىگويد به امام صادقعليه السلام عرض كردم: اگر (زن متعه) حامله شد؟ فرمود: "او فرزند شوهر خواهد بود."(143)
3 - ابن ابى يعفور از امام جعفر صادقعليه السلام نقل مىكند كه فرمود:"مرد، زن متعه را لعان نمىكند."(144)
4 - زراره از امام باقرعليه السلام نقل مىكند كه: "هرگاه (در ازدواج متعه) مدت سپرى شد بدون طلاق، جدايى حاصل مىشود."(145)
تفصيل احكام:
1 - مرد مىتواند در رابطه با زنى كه متعه كرده است عزل كند،وهرگاه از آن بهراسد كه فرزندش در اين ميان لوث شود عزل مستحبخواهد بود، وشايسته است كه آن را هنگام عقد شرط كند.
2 - اگر زن متعه حامله شد فرزند به پدر ملحق مىشود، وجايزنيست فرزند را از خود نفى كند مگر با علم به اين كه فرزند از او نيستحتى اگر از زن عزل كرده باشد چون گاهى آب بدون آگاهى مرد بهرحم زن مىرسد.
3 - اگر مرد، فرزند را نفى كند بدوننياز بهلعان، ظاهراً نفى مىشود.
4 - در متعه، طلاق نيست واگر مردى بخواهد از او جدا شود كافىاست بقيه مدت را به زن ببخشد تا جدايى حاصل شود، واگر منتظرشد تا مدت عقد به پايان رسيد، زن از مرد جدا مىشود بى اينكه نيازبه صيغه معينى داشته باشد.
5 - در متعه ايلاء ولعان نيست.
6 - اما درباره ظهار، بين فقهاء، اختلاف است واشبه عدم وقوعظهار است واحتياط در آن بهتر است.
احكام عده در متعه
حديث شريف:
1 - عبد اللَّه بن عمر در حديثى از امام صادقعليه السلام (درباره متعه)روايت مىكند كه عرض كردم عدّه آن چقدر است؟ فرمود: "چهلوپنج روز يا يك حيض كامل."(146)
2 - حميرى از امام زمان عجل اللَّه تعالى فرجه روايت مىكند كهنامهاى به حضرتعليه السلام نوشت درباره مردى كه با زنى در برابر چيزىمعلوم تا مهلتى معلوم ازدواج كرد، وهنوز بر آن زن مهلت داشت كهبقيه مدت را به آن زن بخشيد وزن سه روز پيش از آن كه مرد او را رهاكند حيض شده بود، آيا مرد ديگرى مىتواند او را به هنگام پاك شدناز اين حيض تا وقت معلوم وبا مهر معلوم متعه كند، يا بايد تا حيضديگر منتظر بماند؟ امام عجل اللَّه تعالى فرجه پاسخ داد: "تا حيضديگر منتظر مىماند، زيرا كمترين عده يك حيض كامل ويك طهركامل است."(147)
3 - زراره به امام باقرعليه السلام عرض كرد: عده متعه چقدر است اگر مردمتعه كننده بميرد؟ حضرتعليه السلام فرمود: "چهار ماه وده روز." سپسفرمود: "اى زراره! در هر ازدواجى كه مرد بميرد زن، خواه آزاد باشديا كنيز وازدواج به هر شكلى كه باشد نكاح دائم باشد يا متعه يا ملكيمين، عده او چهار ماه وده روز است."(148)
تفصيل احكام:
1 - زن بايد پس از پايان يافتن مهلت متعه چهل وپنج روز يا يكحيض كامل ويك طهر كامل، عده نگه دارد، واگر در عادت باشدمنتظر مىماند تا پاك شود وهرگاه بار دوم حيض شد از عده خارجمىگردد.
2 - اگر مدتش به پايان رسد در حالى كه پاك است منتظر مىماند تاحيض شود وسپس پاك گردد وباز حيض شود وسپس به محض ديدنخون از عده خارج شود.
3 - اگر انتهاى مدت زن همزمان باشد با انتهاى عادت او بايد منتظربماند تا از حيض بعدى پاك گردد به گونهاى كه در آن هنگام يك طهركامل ويك حيض كامل صورت پذيرفته باشد واحوط آن است كه تاحيض بعدى منتظر بماند.
4 - اگر مرد متعه كننده پيش از پايان يافتن مدت بميرد، زن متعه نيزبايد همچون همسر دائم چهار ماه وده روز عده نگه دارد.
5 - مرد مىتواند يك زن را بارها متعه كند وآن همچون زن دائمنيست كه پس از نه بار طلاق دادن براى هميشه حرام گردد، وهرگاهمهلتش به پايان رسيد مىتواند از نو او را عقد كند ومنتظر عده اونمىماند، ومىتواند پيش از پايان يافتن مهلت بر مهر زن بيفزايدومدت او را اضافه كند، ولى بنا به احوط نمىتواند پيش از بخشيدنبقيه مدت زن را از نو عقد كند.
پی نوشته ها
------------------------------
1-وسائل الشيعه، ج14، ص194، ابواب عقد النكاح واولياء العقد باب 1،حديث 2.
2-وسائل الشيعه، ج14، ص194، ابواب عقد النكاح واولياء العقد، باب 1،حديث 3.
3-همان، ص195، حديث 6.
4-سوره نساء، آيه 21.
5-عاقد فضولى؛ عاقدى است كه صيغه عقد را بدون اذن ولى براى خود ياديگرى جارى كند وتفصيل بيشتر آن بزودى خواهد آمد.
6-اين اصطلاح به انسانى اطلاق مىشود كه به سبب عدم خردورزى درتصرفات مالى وعدم درك مصلحت خويش حتى پس از رسيدن به سن بلوغ،توانايى تصميمگيرى براى خود را ندارد. خداوند مىفرمايد (وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَأَمْوالَكُم) واموالتان را در اختيار سفيهان قرار ندهيد.
7-خيار فسخ" يعنى اينكه عاقد، صحيح بودن خود عقد را معلق به تحقيقيافتن شرطى بكند، بطوريكه اگر آن شرط تحقق نيافت، عقد فسخ شود.
8-مهر المثل، همان مهريه عادى است كه معمولاً براى نظاير وهمتاهاى اين زنتعيين مىشود كه مهر او پيش از انقضاى مدت مهريه فسخ شده است.
9-سوره بقره، آيه232.
10-سوره بقره، آيه 237.
11-وسائل الشيعه، ج14، ص201، من ابواب عقد النكاح واولياء العقد، باب 3،حديث 1.
12-همان، ص205، باب 4، حديث 2.
13-همان، ص206، باب 5، حديث 1.
14-همان، ج14، ص207، باب 6، حديث 3.
15-همان، ص211، باب 7، حديث 1.
16-زن بيوه اصطلاحاً به زنى گفته مىشود كه به سبب طلاق يا مرگ شوهر، از اوجدا شده باشد.
17-وسائل الشيعه، ج14، ص211، ابواب عقد النكاح، باب 7، حديث 3.
18-همان، ص523، ابواب نكاح العبيد، باب 24، حديث 1.
19-وسائل الشيعه، ج14، ص226، ابواب عقد النكاح، باب 23، حديث 3.
20-همان، باب 23، حديث 1.
21-وسائل الشيعه، ج14، ص228، باب 25، حديث 2.
22-سوره نساء، آيه 4.
23-سوره نساء، آيات 21 -20.
24-سوره بقره، آيه 237 -236.
25-سوره نساء، آيه 19.
26-سوره نساء، آيه 4.
27-سوره نساء، آيه 20.
28-سوره نساء، آيه 21.
29-سوره بقره، آيات 237 -236.
30-سوره نساء، آيه 19.
31-وسائل الشيعه، ج15، ص23، ابواب المهور، باب 11، حديث 10.
32-همان، ج15، ص1، ابواب المهور، باب 1، حديث 2.
33-همان، حديث 3.
34-همان، ص19، باب 9، حديث 1.
35-همان، ص3، باب 2، حديث 1.
36-همان، ج15، ص12، باب 7، حديث 2.
37-همان، ص14، باب 8، حديث 2.
38-همان، ص4، باب 3، حديث 2.
39-همان، ص36، باب 25، حديث 2.
40-سوره نساء، آيه 34.
41-وسائل الشيعه، ج15، ص26، باب 16، حديث 1.
42-همان، ص21، باب 11، حديث 1.
43-همان، ج15، ص20، باب 10، حديث 1.
44-همان، ص50، باب 40، حديث 4.
45-همان، ص29، باب 20، حديث 1.
46-همان، ص24، باب 12، حديث 1.
47-همان، ج15، ص32، باب 21، حديث 4.
48-همان، ص31، باب 21، حديث 1.
49-همان، ص36، باب 25، حديث 2.
50-همان، ج15، ص43، باب 34، حديث 1.
51-همان، ص36، باب 26، حديث 1.
52-همان، ص55، باب 48، حديث 7.
53-همان، ج15، ص58، باب 49، حديث 7.
54-همان، ص26، باب 15، حديث 1.
55-سوره حجّ، آيه 78.
56-قَرَن يا (عفل) به گوشت، استخوان يا غدهاى گفته مىشود كه در دهانه رحمزن باشد ومانع نزديكى ويا موجب تنفر وناتوانى جنسى در مرد گردد.
57-وسائل الشيعه، ج14، ص592، ابواب العيوب، باب 1، حديث 1.
58-همان، ص593، باب 1، حديث 3.
59-همان، ص594، باب 1، حديث 7.
60-همان، ج14، ص607، باب 12، حديث 1.
61-همان، باب 12، حديث 2.
62-همان، ص610، باب 14، حديث 1.
63-همان، ص614، باب 16، حديث 1.
64-وسائل الشيعه، ج14، ص593، ابواب العيوب والتدليس، باب 1، حديث 2.
65-همان، باب 1، حديث 3.
66-همان، ج14، ص593، باب 1، حديث 5.
67-همان، ص594، باب 1، حديث 7.
68-همان، ص603، باب 8، حديث 2.
69-وسائل الشيعه، ج14، ص612، باب 14، حديث 9.
70-همان، ص613، باب 15، حديث 1.
71-همان، ص601، باب 6، حديث 1.
72-سوره بقره، آيه 233.
73-سوره طلاق، آيه 7.
74-سوره نساء، آيه 34.
75-سوره بقره، آيه 229.
76-سوره بقره، آيه 233.
77-سوره طلاق، آيه 7.
78-سوره نساء، آيه 16.
79-سوره نساء، آيه 32.
80-وسائل الشيعه، ج15، ص223، ابواب النفقات، باب 1، حديث 2.
81-وسائل الشيعه، ج15، ص226، باب 1، حديث 13.
82-همان، ص227، باب 3، حديث 1.
83-همان، ص229، باب 6، حديث 1.
84-همان، ج15، ص230، باب 7، حديث 1.
85-همان، ص232، باب 8، حديث 2.
86-وسائل الشيعه، ج15، ص240، ابواب المهور، باب 15، حديث 1.
87-همان، ص242، باب 16، حديث 2.
88-همان، ص257، باب 25، حديث 2.
89-همان، ج15، ص259، باب 25، حديث 11.
90-همان، ص260، باب 26، حديث 1.
91-سوره فرقان، آيه 67.
92-وسائل الشيعه، ص264، باب 29، حديث 6.
93-همان، ص248، باب 20، حديث 2.
94-همان، ج15، ص249، باب 20، حديث 6.
95-همان، ص250، باب 21، حديث 1.
96-همان، ص251، باب 21، حديث 5.
97-همان، ص252، باب 22، حديث 3.
98-همان، ج15، ص253، باب 22، حديث 7.
99-همان، ص255، باب 23، حديث 7.
100-همان، ص255، باب 23، حديث 8.
101-همان، ص256، باب 23، حديث 9.
102-همان، ج15، ص245، باب 17، حديث 13.
103-سوره نساء، آيه 24.
104-سوره معارج، آيه 31.
105-تفسير الميزان نسخه عربى، ج4، ص290.
106-همان، ص291.
107-تفسير فخر رازى، ج10، ص53.
108-وسائل الشيعه، ج14، ص436، ابواب المتعه، باب 1، حديث 2.
109-همان، ج14، ص438، باب 1، حديث 7.
110-همان، ص440، باب 1، حديث 23.
111-همان، ص442، باب 2، حديث 1.
112-همان، حديث 6.
113-وسائل الشيعه، ج14، ص443، باب 2، حديث 10.
114-همان، ص445، باب 3، حديث 2.
115-همان، ص449، باب 5، حديث 2.
116-همان، ص450، باب 5، حديث 4.
117-وسائل الشيعه، ج14، ص451، باب 6، حديث 1.
118-وسائل الشيعه، ج14، ص466، باب 18، حديث 1.
119-همان، ص467، باب 18، حديث 5.
120-وسائل الشيعه، ج14، ص438، ابواب المتعه، باب 1، حديث 11.
121-همان، ص452، باب 7، حديث 2.
122-همان، ص462، باب 13، حديث 2.
123-همان، حديث 5.
124-وسائل الشيعه، ج14، ص452، باب 7، حديث 3.
125-همان، ج14، ص453، باب 8، حديث 2.
126-همان، ص454، باب 8، حديث 3.
127-همان، ص455، باب 9، حديث 4.
128-همان، ج14، ص333، ابواب ما يحرم بالمصاهره، باب 12، حديث 2.
129-همان، ص456، باب 10، حديث 1.
130-همان، ص458، باب 11، حديث 2.
131-همان، باب 11، حديث 5.
132-وسائل الشيعه، ج14، ص465، باب 17، حديث 1.
133-همان، باب 17، حديث 3.
134-همان، ص471، باب 21، حديث 5.
135-همان، ص471، باب 21، حديث 8.
136-همان، ج14، ص481، باب 27، حديث 1.
137-وسائل الشيعه، ج14، ص465، باب 17حديث 1.
138-همان، ص469، باب 20، حديث 1.
139-همان، ص471، باب 21، حديث 4.
140-وسائل الشيعه، ج14، ص468، باب 19، حديث 1.
141-همان، ص485، باب 32، حديث 1.
142-وسائل الشيعه، ج14، ص467، باب 18، حديث 6.
143-همان، ص488، باب 33، حديث 1.
144-همان، ج15، ص605، ابواب اللعان، باب 10، حديث 1.
145-همان، ج14، ص473، باب 22، حديث 3.
146-وسائل الشيعه، ج14، ص473، باب 21، حديث 4.
147-همان، ص474، باب 21، حديث 7.
148-همان، ج15، ص484، ابواب العده، باب 52، حديث 2.
------------------------
محمد تقی مدرسی