با اسانيد معتبره از حضرت امام رضا و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام منقول است كه رسول خدا فرمود كه: حق تعالى صد و بيست و چهار هزار پيغمبر خلق كرده است كه من از همه گرامى ترم نزد خدا و فخر نمى كنم، و خلق كرده روح صد و بيست و چهار هزار وصى كه على نزد خدا از همه بهتر و گرامى تر است.(1)
و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه: ابوذر رضى الله عنه از رسول خدا پرسيد كه: خدا چند پيغمبر به خلق فرستاده است؟
فرمود كه: صد و بيست و چهار هزار پيغمبر؛ و به روايتى سيصد و بيست و چهار هزار پيغمبر.
پرسيد كه: چند نفر ايشان مرسلند؟
فرمود كه: سيصد و سيزده نفر.
پرسيد كه: چند كتاب فرستاده است؟
فرمود كه: صد و بيست و چهار كتاب؛ و به روايتى ديگر صد و چهار كتاب و به روايت اخير بر حضرت شيث پنجاه صحيفه فرستاده است، و بر حضرت ادريس سى صحيفه، و بر حضرت ابراهيم بيست صحيفه فرستاد، و چهار كتاب تورات و انجيل و زبور و فرقان.
پس فرمود كه: اى ابوذر!چهار كس از پيغمبران سريانى بودند: آدم و شيث و اخنوخ كه اسم او ادريس است، و اول كسى بود كه به قلم چيزى نوشت و چهار نفر از پيغمبران عرب بودند: هود و صالح و شعيب و پيغمبر تو؛ و اول پيغمبر بنى اسرائيل موسى و آخر ايشان عيسى بود، و ششصد پيغمبر در ميان ايشان بود؛ (2) و در روايت ديگر عدد پيغمبران بنى اسرائيل چهار هزار نيز وارد شده است (3) و اول اوثق است.
و به سند معتبر منقول است كه حضرت صادق عليه السلام فرمود به صفوان جمال كه:اى صفوان!آيا مى دانى كه خدا چند پيغمبر فرستاده است؟
گفت: نمى دانم.
فرمود كه: صد و چهل هزار پيغمبر و مثل ايشان از اوصيا فرستاده است، با راستى گفتار و ادا كردن امانت و ترك دنيا، و هيچ پيغمبرى نفرستاده است بهتر از محمد مصطفى صلى الله عليه و آله و سلم، و هيچ وصى نفرستاده است بهتر از وصى او اميرالمؤ منين.(4)
مترجم گويد كه: اين عدد خلاف مشهور و خلاف احاديث معتبر ديگر است، و شايد تصحيفى از راويان شده باشد يا در آن احاديث بعضى از انبيا و اوصيا محسوب نشده باشد. و به سندهاى معتبر از حضرت موسى بن جعفر و حضرت امام زين العابدين عليهما السلام منقول است كه: هر كه بخواهد با او مصافحه كند روح صد و بيست و چهار هزار پيغمبر، بايد كه زيارت كند قبر امام حسين عليه السلام را در شب نيمه شعبان كه ارواح پيغمبران در اين شب از خدا مرخص مى شوند براى زيارت آن حضرت، و پنج نفر اولوالعزمند از پيغمبران كه: نوح و ابراهيم و موسى و عيسى و محمدند.
پرسيد: معنى اولوالعزم چيست؟
فرمود كه: يعنى مبعوث گرديده بودند به مشرق و مغرب زمين و بر همه جن و انس.(5)
مترجم گويد كه: اين حديث دلالت مى كند بر آنكه موسى و عيسى مبعوث بر كافه خلق بوده اند، و احاديث ديگر دلالت مى كند بر آنكه ايشان بر بنى اسرائيل مبعوث بوده اند، و بعد از اين انشاء الله مذكور خواهد شد.
و در اينكه اين پنج نفر اولوالعزم بوده اند احاديث بسيار وارد شده است.(6)
و در ميان عامه در اين باب خلاف بسيار است، و ظاهر اخبار و مشهور ميان اصحاب آن است كه اولوالعزم پيغمبرانى اند كه شريعت ايشان نسخ كند شريعت پيغمبران گذشته را، چنانچه به سند موثق از حضرت امام رضا عليه السلام (7) و به سند معتبر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه اولوالعزم را براى اين اولوالعزم مى گويند كه ايشان صاحب عزيمتها و شريعتها بوده اند، زيرا كه حضرت نوح مبعوث شد با كتابى و شريعتى غير شريعت آدم، پس هر پيغمبرى كه بعد از حضرت نوح بود بر شريعت و طريقه او بود و تابع كتاب او بود تا آنكه ابراهيم خليل صلوات الله عليه آمد با صحف و عزيمت ترك كتاب نوح، نه به آنكه او را انكار نمايد بلكه ميان اينكه آن شريعت منسوخ گرديده است و بعد از اين عمل به آن نبايد كرد؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت ابراهيم و بعد از بود همگى بر شريعت و منهاج و طريقه او بودند و به كتاب او عمل مى كردند تا زمان حضرت موسى كه تورات را آورد و عزم نمود بر ترك كردن احكام صحف؛ پس هر پيغمبرى كه در زمان حضرت موسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج او بودند و عمل به كتاب او مى كردند تا زمان حضرت عيسى كه انجيل را آورد و عزم كرد بر ترك شريعت موسى و طريقه او؛ پس هر پيغمبرى كه در ايام حضرت عيسى و بعد از او بودند، بر شريعت و منهاج و كتاب او بودند تا زمان پيغمبر ما محمد صلى الله عليه و آله و سلم، پس اين پنج نفر اولوالعزمند و بهترين انبيا و رسلند، و شريعت محمد صلى الله عليه و آله و سلم منسوخ نمى گردد تا روز قيامت، و پيغمبرى بعد از آن حضرت نيست، و حلال او حلال است تا روز قيامت و حرام او حرام است تا روز قيامت، پس هر كه بعد از آن حضرت دعوى پيغمبرى كند يا بعد از قرآن كتابى بياورد و دعوى كند كه از جانب خداست، پس خون او مباح است براى هر كه از او بشنود اين را.(8)
و در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: اولوالعزم را از براى اين الوالعزم گفته اند كه عهد كردند بر ايشان در باب محمد صلى الله عليه و آله و سلم و اوصياى او بعد از آن حضرت و حضرت مهدى صلوات الله عليه و سيرت او، پس اجماع نمود عزمهاى ايشان بر اينكه اينها چنين است و اقرار تمام كردند به اين، و حضرت آدم اين عزم و اهتمام كه ايشان كردند نكرد، لهذا خدا فرمود و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما.(9)
فرمود كه: عهد نمود بسوى او در باب محمد و ائمه بعد از او، پس ترك كرد او را و در باب ايشان عزمى نبوده كه ايشان چنينند.(10)
و على بن ابراهيم در تفسيرش ذكر كرده كه: معنى اولوالعزم آن است كه ايشان سبقت گرفته اند بر پيغمبران بسوى اقرار به خدا، و اقرار كرده اند به هر پيغمبرى كه پيش از ايشان و بعد از ايشان بوده و خواهد بود، و عزم كرده اند بر صبر كردن بر تكذيب و آزار امتهاى خود.(11)
و به سند معتبر منقول است كه: مردى از اهل شام از حضرت اميرالمؤ منين سؤ ال نمود از پنج نفر از انبيا كه به عربى سخن گفته اند؟
فرمود: شعيب و هود و صالح و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله اند.
و پرسيد از آنها كه از پيغمبران كه ختنه كرده مخلوق شدند؟
فرمود كه: آدم و شيث و ادريس و نوح و سام بن نوح و ابراهيم و داود و سليمان و لوط و اسماعيل و موسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله و سلم.
پرسيد كه: كدامند آنها كه از رحم كسى بيرون نيامده اند؟
فرمود: آدم و حوا و گوسفند ابراهيم و عصاى موسى و شتر صالح و خفاش كه حضرت ساخت و زنده كرد و پريد به اذن خدا.
و پرسيد كه: كدامند شش نفر از پيغمبران كه هر يك از ايشان دو نام دارند؟
فرمود: يوشع بن نون كه ذوالكفل است، و يعقوب كه او اسرائيل است، و خضر كه او تالياست (12)، و يونس كه او ذوالنون است، و عيسى كه او مسيح است، و محمد كه او احمد است.(13)
مترجم گويد كه: اتحاد ذوالكفل و يوشع خلاف مشهور است و بعد از اين مذكور خواهد شد.
و در روايت ديگر منقول است كه: پادشاه روم از حضرت امام حسن بن على عليهما السلام پرسيد: كدامند آن هفت چيزى كه از رحم بيرون نيامده اند؟
فرمود كه: آدم، و حوا، و گوسفند ابراهيم، و ناقه صالح، و مارى كه شيطان را داخل بهشت كرد براى اضرار به حضرت آدم، و كلاغى كه خدا فرستاده قابيل را تعليم نمايد كه چگونه هابيل را دفن كند، و شيطان لعنه الله.(14)
و به سند معتبر از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اول وصيى كه به روى زمين آمد هبة الله پسر حضرت آدم بود، و هيچ پيغمبرى از پيغمبران گذشته نبود مگر آنكه او را وصى بوده است، و پيغمبران صد و بيست و چهار هزار نفر بودند كه پنج نفر اولوالعزمند: حضرت نوح عليه السلام و حضرت ابراهيم عليه السلام و حضرت موسى عليه السلام و حضرت عيسى عليه السلام و حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و على بن ابى طالب عليه السلام نسبت به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به منزله هبة الله بود نسبت به آدم و وصى او بود و وارث جميع اوصيا و جميع گذشتگان بود، و محمد صلى الله عليه و آله و سلم وارث علم جميع پيغمبران و مرسلان بود.(15)
و در حديث معتبر ديگر از حضرت صادق عليه السلام منقول است كه حق تعالى پيغمبريب از عرب نفرستاده است مگر پنج نفر: هود و صالح و اسماعيل و شعيب و محمد صلى الله عليه و آله و سلم كه خاتم پيغمبران است.(16)
مترجم گويد كه: مراد از اين حديث آن باشد كه از قبيله عرب بوده باشد، و اين حديث و حديث شامى دلالت مى كند بر اينكه حضرت اسماعيل عرب باشد، و حديث ابوذر ظاهرش غير اين بود. و ممكن است كه مراد از اين دو حديث اين بوده باشد كه خود به لغت عربى سخن مى گفته و از قبيله عرب بوده باشد، يا آنكه آنها بغير عربى سخن نمى گفته باشند و حضرت اسماعيل بغير لغت عرب نيز سخن مى گفته باشد، و همين روايت را از همين راوى در بعضى از كتب روايت كرده اند مثل روايت ابوذر كه اسماعيل در آن داخل نيست.
و در حديث صحيح منقول است كه: زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام پرسيد از معنى رسول و نبى؟ نبى آن است كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود اما ملك را نمى بيند؛ و رسول آن است كه صداى ملك مى شنود و ملك را نيز مى بيند.
پرسيد كه: منزلت امام چيست؟
فرمود كه: صداى ملك را مى شنود و ملك را نمى بيند.(17)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه: حسن بن عباس به حضرت امام رضا عليه السلام نوشت كه: چه فرق است ميان رسول و نبى و امام؟
آن حضرت در جواب نوشت كه: رسول آن است كه جبرئيل به او نازل مى شود و او را مى بيند و سخن او را مى شنود و وحى بر او نازل مى شود و گاه باشد كه در خواب ببيند مانند خواب ديدن ابراهيم، و نبى گاه سخن مى شنود و شخصى را نمى بيند و گاه شخص ملك را مى بيند بى آنكه از او وحى بشنود، و امام سخن ملك را مى شنود و شخص او را نمى بيند.(18)
و به سند صحيح از امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: پيغمبران بر پنج نوعند، كه بعضى صدائى مى شنوند مانند صداى زنجير پس مقصود وحى را از آن مى يابند، و بعضى در خواب وحى بر ايشان ظاهر مى شود چنانچه يوسف و ابراهيم در خواب ديدند و بعضى ملك را مى بينند، و بعضى در دلشان نقش مى شود و صدا به گوششان مى رسد و ملك را نمى بينند.(19)
و در حديث صحيح ديگر منقول است كه: زراره از حضرت امام محمد باقر عليه السلام سؤ ال نمود از معنى رسول و نبى و محدث؟
فرمود كه: رسول آن است كه جبرئيل عليه السلام به نزد او مى آيد رو به رو او را مى بيند و با او سخن مى گويد؛ و اما نبى، پس او در خواب مى بيند چنانچه ابراهيم ذبح كردن فرزند خود را در خواب ديد، و مثل آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از ساير پيغمبران پيش از نزول وحى مى ديد تا جبرئيل از جانب حق تعالى رسالت را براى او آورد، و بعد از آنكه نبوت و رسالت هر دو از براى او جمع شد جبرئيل به نزد او آمد و با او رو به رو سخن مى گفت؛ و بعضى از پيغمبران هستند كه جمع شده است براى ايشان شرايط پيغمبرى و در خواب مى بينند و روح مى آيد و با ايشان سخن و حديث مى گويد بى آنكه او را در بيدارى ببينند؛ و اما محدث آن است كه ملك با او حديث مى گويد و او را نمى بيند.(20)
و در حديث معتبر ديگر فرمود كه: انبيا و مرسلون بر چهار طبقه اند: پس پيغمبرى هست كه خبر داده مى شود در امر نفس خودش و به ديگرى تعدى نمى كند؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صداى ملك را مى شنود و در بيدارى ملك را نمى بيند، به احدى مبعوث نگرديده است و بر او امامى هست كه مى بايد او را اطاعت نمايد، چنانچه ابراهيم بر لوط امام بود؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را نمى بيند (21) و فرستاده شده است بسوى گروهى كم يا بسيار، چنانچه حق تعالى در قضيه يونس فرموده است و ارسلناه الى مائة الف او يزيدون (22)، يعنى: او را فرستاديم بسوى صد هزار كس بلكه زياده بوده اند، فرمود كه: سى هزار كس زياده بوده اند بر صد هزار؛ و پيغمبرى هست كه در خواب مى بيند و صدا مى شنود و ملك را در بيدارى مى بيند و او امام و پيشواى پيغمبران ديگر است مثل الوالعزم، و بتحقيق كه ابراهيم نبى بود و امام نبود تا آنكه حق تعالى به او گفت (انى جاعلك للناس اماما)(23)، يعنى: بدرستى كه من گردانيده ام تو را براى مردم، امام، پس او گفت (و من ذريتى) (24)، يعنى از ذريت من امام قرار داده اى؟ و غرضش آن بود كه همه ذريتش امام باشند، حق تعالى فرمود كه لا ينال عهدى الظالمين (25)، يعنى: نمى رسد عهد امامت و خلافت من به ستمكاران يعنى كسى كه صنمى يا بتى پرستيده باشد.(26)
مترجم گويد كه: ميان علما خلاف است در تفسير نبى و رسول و فرق ميان اين دو معنى: بعضى گفته اند كه فرق ميان اين دو لفظ نيست؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه با معجزه كتاب آورده باشد، و نبى غير رسول آن است كه كتاب بر او نازل نشده باشد و مردم را به كتاب پيغمبر ديگر دعوت نمايد؛ و بعضى گفته اند رسول آن است كه شرعش ناسخ شريعتهاى گذشته باشد و نبى اعم از اين است.
و از احاديث سابقه و غير آنها كه براى خوف تطويل ترك كرديم ظاهر مى شود كه رسول آن است كه در هنگام القاى وحى ملك را در بيدارى بيند و با او سخن گويد، و نبى اعم از اين است. پس نبى غير رسول آن است كه ملك را در هنگام القاى وحى نبيند بلكه در خواب بيند يا در دلش به الهام افتد يا صداى ملك به گوشش رسد و ملك را نبيند كه در وقتهاى ديگر غير وقت القاء، ملك را بيند؛ و جمعى از محققين علما نيز به اين نحو فرق كرده اند.
و در حديث معتبر از ائمه صلوات الله عليهم منقول است كه: پنج نفر از پيغمبران سريانى بودند و به زبان سريانى سخن مى گفتند: آدم و شيث و ادريس و ابراهيم و نوح؛ و زبان آدم عربى بود، و عربى، زبان اهل بهشت است، پس چون حضرت آدم مرتكب ترك اولى شد بدل كرد خداى تعالى براى او بهشت نعيم را به بهشت زمين و زراعت كردن، و زبان عربى او را به زبان سريانى؛ و پنج كس از پيغمبران عبرانى بودند كه زبان ايشان عبرانى بود: اسحاق و يعقوب و موسى و داود و عيسى؛ و پنج كس از ايشان عرب بودند: هود و صالح و شعيب و اسماعيل و محمد صلى الله عليه و آله و سلم؛ و پنج نفر از ايشان در يك زمان مبعوث شدند: ابراهيم و اسحاق بسوى ارض مقدس بيت المقدس و شام مبعوث گرديدند، و يعقوب بسوى زمين مصر، و اسماعيل به زمين جرهم (و جرهم در دور كعبه جمع شده بودند بعد از عماليق، و ايشان را براى اين عماليق مى گفتند كه نسل عملاق بن لوط (27) بن سام بن نوح بودند)، و لوط را بر چهار شهر مبعوث گردانيد: سدوم و عامور و ضعاف و دارد؛ (28) و سه نفر از پيغمبران پادشاه بودند: يوسف و داود و سليمان؛ و چهار كس پادشاه تمام دنيا شدند، دو مؤ من و دو كافر؛ اما دو مؤ من: ذوالقرنين و سليمان بودند؛ و اما دو كافر: نمرود بن كوش بن كنعان و بخت النصر بودند.(29)
و به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه رسول خدا فرمودند: حق تعالى مبعوث گردانيد هر پيغمبرى كه پيش از من بوده است بر امتش به زبان قومش، و مرا مبعوث گردانيده بر هر سياه و سرخ و به زبان عربى (30)
در حديث معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول است كه: حق تعالى هيچ كتابى و و حيى نفرستاده است مگر به لغت عرب، پس به گوشهاى پيغمبران مى رسد به زبانهاى قوم ايشان، و در گوش پيغمبر ما صلى الله عليه و آله و سلم مى رسد به زبان عربى.(31)
و به سند معتبر منقول است كه: زنديقى به خدمت حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمد و سؤ ال از تفسير آيات قرآن كرد و بعد از جواب شنيدن مسلمان شد. از جمله سؤ الها اين بود كه: چه مى فرمائى در آن آيه كه و ما كان لبشر ان يكلمه الله الا وحيا او من وراء حجاب او يرسل رسولا فيوحى باذنه ما يشاء (32) كه ترجمه لفظش آن است كه: نبوده است بشرى را كه سخن گويد خدا به او مگر به عنوان وحى يا از پس پرده بفرستد رسول را، پس وحى كند به اذن خدا آنچه را خواهد، و در جاى ديگر گفته است كه: سخن گفت خدا با موسى سخن گفتنى (33) و باز گفته است كه: ندا كرد آدم و حوا را پروردگار ايشان (34) و در جاى ديگر فرموده است كه: اى آدم!ساكن شو تو و جفت تو در بهشت (35)؟ گمان مى كرد كه اينها نقيض يكديگرند.
حضرت فرمود كه: اما آيه اول پس نبوده است و نخواهد بود كه حق تعالى با بنده سخن گويد مگر به عنوان وحى كه الهام كند بر دل او يا به خواب او را القا كند، يا سخن گويد به خلق كردن او بى آنكه او را بيند مانند كسى كه از پس پرده با كسى سخن گويد، يا ملكى را فرستد كه وحى آورد به اذن خدا، و بتحقيق كه بودند رسولان از رسولان آسمان، يعنى ملائكه كه وحى خدا به ايشان مى رسد، پس رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانيدند، و گاهى سخن ميان رسولان اهل زمين و حق تعالى مى بود بى آنكه سخن را به اهل آسمان بفرستد و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از جبرئيل پرسيد كه: وحى را از كجا مى گيرى؟ گفت: از اسرافيل مى گيرم، فرمود: اسرافيل از كجا مى گيرد؟ جبرئيل گفت: از ملك روحانيان كه بالاتر از اوست، حضرت پرسيد كه: آن ملك از كجا مى گيرد؟ گفت: خدا در دل او مى اندازد انداختنى، پس اين وحى است و كلام خداست و كلام خدا به يك نحو نيست: بعضى آن است كه خدا با پيغمبران سخن گفته است؛ و بعضى آن است كه در دلهاى ايشان انداخته است؛ و بعضى خوابى است كه پيغمبران مى بينند، و بعضى وحى فرستادنى است كه مردم آن را تلاوت مى كنند و مى خوانند؛ پس آن كلام خداست، پس اكتفا كن به آنچه وصف كردم از براى تو از كلام خدا، بدرستى كه كلام خدا به يك نحو نيست؛ و يك نوعش آن است كه رسولان آسمان به رسولان زمين مى رسانند.
سائل گفت كه: يا اميرالمؤ منين!خدا اجر تو را عظيم گرداند كه عقده اى از دل من گشودى.(36)
و به سند معتبر منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام كه: جبرئيل با حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گفت در وصف اسرافيل كه: او حاجب پروردگار است و نزديكترين خلق است در درگاه خدا و لوحى از ياقوت سرخ در ميان دو ديده اوست، پس چون خداوند عالم تكلم مى نمايد به وحى، لوح بر پيشانى او مى خورد، پس نظر در لوح مى كند و آنچه در آنجا مى خواند به ما مى رساند و ما او را در آسمان و زمين مى رسانيم و جارى مى گردانيم، و او نزديكترين خلق است به خدا و ميان او و خدا نود (37) حجاب است از نور كه ديده ها را خيره مى كند و وصف و عد آن نمى توان نمود و من نزديكترين خلقم به اسرافيل و ميان من و او هزار سال راه است.(38)
مترجم گويد كه: مراد به حجب، حجب معنوى نورانيت و تجرد و تقدس جناب مقدس ايزدى تعالى شاءنه كه مانع است اسرافيل را از كيفيت حقيقت ذات و صفات او، يا مراد آن است كه ميان اسرافيل و محلى از عرش كه وحى آنجا صادر مى شود اينقدر فاصله هست، چنانچه در روايت ديگر وارد شده است كه: لوح محفوظ را دو طرف است: يك طرف بر عرش است و يك طرف بر پيشانى اسرافيل، چون خداوند جل ذكره تكلم به وحى مى نمايد و لوح مى زند پيشانى اسرافيل را نظر مى كند به لوح و آنچه در لوح مى بيند به جبرئيل خبر مى دهد.(39)
و به سند معتبر منقول است كه زراره از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال كرد كه: چگونه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معلوم مى شد آنچه از جانب خدا به او مى رسد از شيطان نيست؟ فرمود كه: هرگاه حق تعالى بنده را از براى او مى فرستد صاحب سكينه و وقار، پس آنچه بسوى او مى آيد از جانب خدا چنان ظاهر مى گرداند نزد او مثل چيزى كه كسى به ديده خود ببيند.(40)
و به سند معتبر ديگر منقول است كه از آن حضرت پرسيدند: چگونه پيغمبران دانستند كه ايشان پيغمبرند؟ فرمود كه: پرده از پيش دل ايشان برداشتند، يعنى صاحب يقين گرديده اند و شك نمى باشد ايشان را.(41)
و به سند معتبر از حضرت امام رضا عليه السلام منقول است كه: خوابهاى پيغمبران وحى است.(42)
و در دعاى ام داود كه براى عمل روز پانزدهم ماه مبارك رجب است از حضرت صادق عليه السلام مروى است كه: اسامى جمعى از پيغمبران هست، چنانچه فرموده است كه: اللهم صل على هابيل و شيث و ادريس و نوح و هود و صالح و ابراهيم و اسماعيل و اسحق و يعقوب و يوسف و الاسباط و لوط و شعيب و ايوب و موسى و هارون و يوشع و ميشا و الخضر و ذوالقرنين و يونس و الياس و اليسع و ذى الكفل و طالوت و داود و سليمان و زكريا و شعيا و يحيى و تورخ و متى و ارميا و حيقوق و عزيز و عيسى و شمعون و جرجيس و الحواريين و الاتباع و خالد و حنظلة و لقمان.(43)
و به سند معتبر منقول است كه مفضل از حضرت صادق عليه السلام سؤ ال نمود كه: چگونه امام عالم است به آنچه در اقطار زمين واقع مى شود و او در خانه خود نشسته و پرده آويخته است؟ فرمود كه:اى مفضل!حق تعالى در پيغمبر پنج روح قرار داده است: روح الحيوة كه به آن حركت مى كند و راه مى رود؛ و روح القوة كه به آن بر مى خيزد و جهاد مى كند؛ و روح الشهوة كه به آن مى خورد و مى آشامد و با زنان حلال خود مقاربت مى كند؛ و روح الايمان كه به آن ايمان مى آورد و عدالت در ميان مردم مى كند؛ و روح القدس كه به آن حامل پيغمبرى مى شود، پس چون پيغمبر از دنيا مى رود منتقل مى شود روح القدس به امامى كه بعد از اوست. و روح القدس را خواب و غفلت و لهو و تكبر نمى باشد، و آن چهار روح به خواب مى روند و غافل مى شوند و لهو و تكبر مى دارند، و پيغمبر و امام به روح القدس مى بينند و مى دانند چيزها را.(44)
و به سند موثق منقول است از حضرت امام محمد باقر عليه السلام: بدرستى كه خداى عزوجل عهد نمود بسوى حضرت آدم كه نزديك آن درخت نرود، پس چون رسيد آن وقتى كه خدا مى دانست كه در آن وقت خواهد خورد، ترك كرد آن وصيت را و از آن درخت خورد، چنانچه خدا مى فرمايد و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما (45) پس چون از آن درخت خورد او را به زمين فرستاد، پس از براى او متولد شد هابيل و خواهرش در يك شكم و قابيل و خواهرش در يك شكم، پس حضرت آدم امر كرد هابيل و قابيل را كه قربانى به درگاه خدا ببرند، و هابيل صاحب گوسفندان بود و قابيل صاحب زراعت بود، پس هابيل گوسفند نيكوئى را قربان كرد و قابيل از زراعتش آنچه پاك نشده بود قربان كرد، و گوسفند هابيل از بهترين گوسفندانش بود و زراعت قابيل پاك نكرده بود، پس قبول شد قربانى هابيل و قبول نشد قربانى قابيل، چنانچه حق تعالى مى فرمايد و اتل عليهم نباء ابنى بالحق اذ قربا قربانا فتقبل من احدهما و لم يتقبل من الآخر.(46)
و در آن زمان چون قربانى مقبول مى شد، آتشى مى آمد و آن را مى سوخت، پس قابيل آتشكده اى ساخت و اول كسى بود كه بناى آتش خانه گذاشت و گفت: من اين آتش را مى پرستم تا قربان مرا قبول كند، پس دشمن خدا (شيطان) به قابيل گفت كه: قربانى هابيل قبول شد و از تو نشد و اگر او را زنده بگذارى فرزندان بهم رساند كه فخر كنند بر فرزندان تو. پس قابيل هابيل را كشت، و چون بسوى حضرت آدم برگشت از او پرسيد: كجاست هابيل؟ گفت: نمى دانم، مرا نفرستاده بودى كه راعى و حافظ او باشم.
پس چون حضرت آدم رفت و هابيل را كشته يافت گفت: لعنت بر تو باد اى زمين چنانچه قبول كردى خون هابيل را. پس حضرت آدم بر هابيل چهل شب گريست و از پروردگار خود سؤ ال كرد كه به او پسرى ببخشد، پس از براى او فرزندى متولد شد و او را هبة الله نام كرد، زيرا كه حق تعالى او را به او بخشيده بود، پس دوست داشت آدم او را دوستى عظيم.
پس چون پيغمبرى آدم تمام شد و ايام عمر او به آخر رسيد خدا وحى نمود به او كه:اى آدم!پيغمبرى تو تمام شد و روزهاى عمر تو تمام شد، پس آن علمى كه در نزد توست از ايمان و نام بزرگ خدا و ميراث علم و آثار پيغمبرى را بگردان در عقب فرزندان خود، نزد پسر خود هبة الله، بدرستى كه من قطع نمى كنم علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار پيغمبرى را از عقب ذريت تو تا روز قيامت، و هرگز زمين را نمى گذارم مگر آنكه در آن عالمى هست كه به آن دين من و طاعت مرا بشناسد، پس او نجاتى خواهد بود براى هر كه متولد شد ميان تو و ميان نوح.
و ياد كرد حضرت آدم نوح را و گفت: حق تعالى پيغمبرى خواهد فرستاد كه اسم او نوح است و او مردم را بسوى خدا خواهد خواند، پس او را به دروغ نسبت خواهند داد و خدا قوم او را به طوفان خواهد كشت، و ميان آدم و نوح ده پدر فاصله بود كه همه پيغمبران خدا بودند. و وصيت كرد آدم به هبة الله كه: هر كه او را دريابد از شما بايد كه به او ايمان بياورد و پيروى او بكند و تصديق او بكند تا از غرق نجات يابد.
فصل دوم: در بيان عدد انبيا و اصناف ايشان
- بازدید: 3983