٢٤ - حقّ فرزند

(زمان خواندن: 86 - 171 دقیقه)

وَ اَمَّا حقّ وَلَدِكَ فتَعلَمُ اءَنَّه منك و مُضَاف اليك فى عاجِلِ الدُّنيا بخيرهِ و شرِّهِ و اءَنَّكَ مَسوُول عمَّا وُلِّيتَهُ مِن حُسن الاَدَب والدَّلالَةِ الى ربِّهِ و المعونةِ على طاعتِهِ فيك و فى نفسه فمُثَاب على ذلك و مُعَاقَب فاعمَل فى اءَمرِهِ عَمَلَ المُتَزَيِّنِ يَحسُن اءَثَرُُه عليه فى عاجِلِ الدُّنيا المُعَذِّرُ الى ربِّه فيما بينك و بينهُ بحُسنِ القيام عليه و الاَخذِ له منهُ و لا قوَّة الا باللَّه .
((اما حقّ فرزندت اين است كه بدانى او از تو است و در نيك و بد اين جهان منسوب به تو؛ و تو به حكم ولايتى كه بر او دارى نسبت به تربيت صحيح و آموختن آداب نيكو و راهنمايى و شناساندن ذات خداوند يكتا و كمك در اطاعت و پيروى از او مسوولى ؛ بايد درباره او همانند كسى رفتار كنى كه مى دانى در نيكى به وى اجر و پاداش است و در بدى و زشتى به او كيفر و عقاب . پس در امر دنياى او چنان بكوش كه اثرى آفريده اى و اينك آن را به زيبايى ها مى آرايى ؛ و در امر آخترش آن گونه تلاش كن كه نزد پروردگارت سرافكنده نباشى و عذرى داشته باشى )).
امام سجاد عليه السلام در اين حقّ بسيار مهم ، قبل از بيان حقوق فرزند نسبت به والدين دو نكته بسيار مهم را به عنوان تمهيد و زمينه سازى در لزوم اهتمام به امر فرزند بيان مى فرمايند: يكى جنبه عاطفى و ديگرى جنبه اجتماعى و حيثيتى .
در نكته اول كه جنبه عاطفى دارد، امام عليه السلام مى فرمايند: بايد بدانى كه او از تو است ؛ يعنى پيوند و عاطفه انسان نسبت به فرزند، يك پيوند و علقه طبيعى است و به همين ملاك ، انسان نسبت به فرزند احساس محبت و علاقه مى كند و اساسا حب نفس يكى از غرائز غير قابل انكار در نظام هستى است كه همه موجودات زنده دارند و انسان نيز از اين قاعده مستثنى نيست .
از آن جا كه فرزند، بخشى از انسان و پاره تن اوست ، نسبت به او همه اين علاقه و حب وجود دارد و اين علايق و عواطف مورد تاييد شرع مقدس نيز هست .
به اين علايق و غرائز مثل بسيارى ديگر از غرائز حيوانى و انسانى در معارف ما جهت داده شده است و آنها را به سمت وسوى صحيحى هدايت كرده اند.
در مورد اصل محبت و علاقه و لزوم اظهار و ابراز آن ، در منابع ما، سخنان بسيارى است . در آيات شريفه قرآن ، آيه اى به اين مضمون مى بينيم كه :
ان اللَّه يامر بالعدل و الاِحسان (1).
((خداوند، انسان ها را به احسان و نيكوكارى امر مى فرمايد)).
خداوند انسان ها را به رعايت عدالت ، احسان و نيكوكارى امر فرموده است و چه نيكى و احسانى برتر و والاتر از اظهار محبت به فرزند؟
ابراز محبت در سيره و كلام معصومين عليهم السلام
روايتى با اين مضمون در مكارم الاخلاق نقل شده است :
اءنّ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم قبَّل الحسن و الحسين عليهماالسلام فقال الاقرعُ ابنُ حابس : انَّ لى عشرة من الاَولاد ما قَبَّلتُ واحد منهم ، فقال : ما علىَّ ان نزَع اللَّه الرحمة منك (2).
((روزى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم دو فرزندشان امام مجتبى و سيدالشهدا عليهماالسلام را مى بوسيدند، يكى از اصحاب به نام اقرع بن حابس حضور داشت ؛ گفت : يا رسول اللَّه ! من ده فرزند دارم كه هيچ يك از آنها را نبوسيده ام ؛ حضرت فرمودند: من بايد چه كنم كه خدا مهربانى را از دل تو برگرفته است ؟ - تو معنا و مفهوم مهربانى را نمى فهمى ! -)).
در اين روايت به طور روشن به دو امر تصريح شده است :
يكى اين كه دوستى و محبت فرزند، امرى قلبى و فطرى است و فقدان آن ، نقصان است ؛ يعنى اگر انسانى در دل خود نسبت به فرزندش احساس محبت نكند، نقص دارد.
دوستى و محبت بايد به طريقى ابراز و اظهار شود؛ زيرا ممكن است كسى به فرزندش علاقه مند باشد، اما هيچ نوع ظهور و بروزى نداشته باشد و به طور طبيعى آثارى كه بر محبت به فرزند نهفته است ، بر اين محبت پنهانى مترتب نخواهد بود.
انسان بايد محبتش را به فرزندش اظهار كند؛ چنان كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم چنين مى كردند.
مرحوم صاحب وسايل الشيعه ، روايتى را از امام صادق عليه السلام نقل كرده است كه حضرت فرمودند:
اءَكثِروا مِن قُبلَةِ اءَولادِكم فانَّ لكم بكُلّ قُبلَة دَرَجَة فى الجَنَّة مَسِيرَةَ خَمسَمِائَةِ عَام (3).
((فرزندانتان را زياد ببوسيد؛ خداوند متعال به ازاى هر بوسه به فرزند يك درجه در بهشت به انسان مى دهد)).
در همان كتاب از امام صادق عليه السلام روايتى از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه حضرت فرمودند:
مَن قَبَّلَ ولده كَتَبَ اللَّه له حسنَة (4).
((كسى كه فرزندش را ببوسد خداوند در نامه عمل او يك حسنه مى نويسد)).
در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
مَن قبَّل ولدَه كان له حسنة و مَن فرَّحه ، فرَّحَهُ اللَّه يوم القيامَةِ(5).
((كسى كه فرزندش را ببوسد، براى او يك حسنه به حساب آيد و كسى كه موجب سرور و شادمانى فرزندش شود، خداوند در روز قيامت او را شادمان خواهد كرد)).
مرحوم مجلسى در ((بحارالانوار)) نكته اى را درباره سيره رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كند كه :
كان النبىّ صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اذا اءَصبَح مسَح على رؤ وس وُلدِهِ(6).
((صبح كه مى شد، پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يكى از كارهايشان اين بود كه دستى به سر بچه هايشان مى كشيدند)).
از حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
اءَحبّوا الصَّبيان وارحَموهم (7).
((فرزندانتان را دوست بداريد و با آنها مهربانى كنيد)).
در معارف ما درباره مهربانى به فرزند توصيه شده است و از نظر علمى هم ثابت شده است ، فرزندانى كه به طور كامل از مهر و محبت والدين برخوردار شده اند، يا از مهر و محبت يكى از آن دو بهره مند نبوده اند، هم در دوران كودكى و هم در بزرگسالى آنان آثار و تبعات منفى به جاى گذاشته است ؛ چون محبت يكى از نيازهاى انسان است و اگر اين نياز در فرزند تاءمين نشود فرزند احساس كمبود مى كند و اين كمبود به نحوى در روح و رفتار و اعمال او، در داخل و خارج خانه اثر مى گذارد، و در بزرگسالى هم اين عقده كمبود محبت به صورت هاى مختلفى نمود پيدا مى كند.
در بررسى هاى مستندى كه از آمار جرايم در كشورهاى مختلف انجام شده است ، بسيارى از جرايم اجتماعى منتسب به چنين افرادى است . در ميان كودكان و اطفال ، افرادى مرتكب جرايم مى شوند كه پدر و مادر و يا يكى از آنها را نداشته اند و در پرورشگاه تربيت شده اند و يا اگر والدينى داشته اند، والدين در ابراز و اظهار محبت به آنها كوتاهى كرده اند. به همين دليل است كه در منابع اسلامى خود مى بينيم كه در اظهار محبت به ايتام نيز توصيه اكيد شده است .
روايتى را مرحوم مجلسى در ((بحارالانوار)) نقل مى كند كه :
انَّ النبىَّ صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم كان يُصَلِّى يَوما فى فِئَة و الحسين عليه السلام صَغير بالقُرب منه ، فكان النبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اذا سجَد جاء الحسين فرَكب ظَهرَه ، ثمَّ حرَّك رِجلَيه و قال : حَل حَل ، فاذا اءَراد رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اءن يَرفَعَ راءسَه ، اءخَذه فوضَعه الى جانبه فاذا سجَد عاد على ظهرِه ، و قال : حَل حَل ، فلَم يَزَل يفعلُ ذلك حتى فرَغ النبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مِن صلاتهِ، فقال يهودىّ: يا محمَّد! انَّكم لَتَفعلون بالصِّبيَان شيئا ما نَفعله نحن ، فقال النبى صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم : اءمَّا لو كنتم تؤ مِنون باللَّه و رسوله ، لَرَحِمتُم الصبيان قال : فانّى اُؤ مِنُ باللَّه و برسوله ، فاءسلَمَ لمّا راءى كرمَه مع عِظَمِ قَدرِه (8).
((روزى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم همراه با جماعتى در حال نماز بودند و امام حسين عليه السلام هم كه طفلى بود، در نزديكى حضرت نشسته بود. وقتى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به سجده مى رفتند، امام حسين عليه السلام بر پشت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى نشست و دو پاى كوچك خود را حركت مى داد و به همان لسان خود و به تعبير ما هِى هِى مى كرد. وقتى حضرت سجده شان تمام مى شد و مى خواستند سر از سجده بردارند، اين طفل كوچك را مى گرفتند و در كنار خودشان قرار مى دادند و به سجده مى رفتند. دوباره امام حسين عليه السلام روى پشت جدشان مى نشست و همان كلمات را تكرار مى كرد و اين كار تكرار شد تا نماز پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به پايان رسيد. يكى از يهوديان آن جا ايستاده بود و اين منظره را تماشا مى كرد. گفت : رفتار شما با بچه هايتان برخلاف رفتار ما با آنها است . حضرت فرمودند: شما اگر به خدا و پيغمبرتان ايمان مى داشتيد، نسبت به كودكانتان مهربان بوديد زيرا محبت و مهربانى به فرزند دليل بر ايمان است . سپس يهودى گفت : ايمان آوردم به خدا و رسولش و اسلام آورد به خاطر اين كرمى كه از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ديد با آن بزرگى مقام و منزلت ايشان )).
اين بدان دليل بود كه معمولا انسان وقتى افرادى صاحب مقام را مى بيند، جاه و جلال او چشم بيننده را پر مى كند و تصويرى از او مى سازد كه مثلا او نسبت به فرزند، همسر و خانواده با ديگران فرق مى كند؛ در حالى كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در عواطف انسانى ، يك انسان متعادل بود؛ مثل ساير انسان ها. نسبت به فرزند علاقه مند بود و شايد از نظر عاطفى در اوج بود و اين چيزى بود كه براى آن يهودى غير قابل باور بود. امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
انّ اللَّه ليرحم الرجل لشدةِ حبِّه لولده (9).
((خداوند به فرد، به خاطر شدت مهربانى او به فرزندش رحم مى كند)).
به طور كلى در معارف ما امر شده است :
وَقِّروا كِباركم و ارحموا صغاركم (10).
((بزرگانتان را احترام و به كوچكترها مهربانى كنيد)).
سخن ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
ليس منَّا مَن لم يرحم صغيرنا و لم يوقِّر كبيرنا(11).
((از ما نيست كسى كه به كودكان مهربان نباشد، و به بزرگان احترام نگذارد)).
رمز مسلمان بودن ، احترام به بزرگ ترها و مهربانى به كوچك ترها است . حال بايد تصور كرد با اين سفارش ها چگونه جامعه اى ساخته مى شود! جامعه اى كه در آن تك تك افراد به بزرگ ترها احترام بگذارند و به كوچك ترها مهربان باشند هرگز روى ناهنجارى نخواهند ديد. به طور طبيعى اگر بزرگى ، خطا كرد، چون بايد به او احترام بگذارند، از خطاى او چشم پوشى مى كنند و اگر كوچك ترى اشتباه كرد، چون نبايد با او مهربان باشند، از خطاى او هم چشم پوشى مى كنند. بنابراين ، جامعه اى ساخته مى شود مملو از صلح و صفا و افراد بدون هيچ گونه تنش و برخورد در كنار يكديگر زندگى مى كنند. در سخنى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
لِيَتَاءَسَّ صغيركم بكبيركم وَليَراءَف كبيرُكُم بصغيركم و لا تكونوا كجُفَاةِ الجاهليَّةِ(12).
((البته بايد كوچكترها تابع بزرگ ترها باشند و به آنان احترام بگذارند و بزرگ ترها هم بايد به كوچك ترها راءفت و رحمت داشته باشند و مانند سنگ دلان دوران جاهليت نباشند)).
معلوم مى شود كه بى محبتى ، كم محبتى و قساوت قلب ميراث دوران جاهليت است و اولين اثر توحيد اين است كه در دل انسان ، مهربانى و رقت قلب ايجاد مى كند.
نفس وجود مهر و محبت در انسان ، يك امر غريزى و كيمياى مجهول القدرى است كه همگان بر اساس خلقت از آن برخوردارند، ولى بسيارى از انسان ها از كارايى اين گوهر ارزشمند غافلند. مهر، محبت و عاطفه ، در انسان خفته و خمود و بى حال ، انگيزه ايجاد مى كند؛ از انسان كم طاقت و بى حوصله فردى صبور و پرطاقت مى سازد.
غريزه محبت و عاطفه ، كارايى فوق العاده اى دارد و اين طرفينى است ؛ يعنى هم محبوب تمايل به اظهار محبت و مهربانى دارد و هم محب براى تخليه روانى خود، به اظهار محبت نياز دارد.
اين جاست كه شرع مقدس با تقديس اصل محبت و غريزه عاطفه و راءفت ، قدم به ميدان مى نهد و به اين امور باطنى موجود در انسان ، جهت مى دهد و به ترميم و رشد و شكوفايى اين غرائز مى پردازد؛ كه اگر اين غرائز تحت ضوابط خاص و در مسير صحيح حركت نكند و يا به هر دليلى از حركت بازبماند، ويرانى به بارمى آورد؛ درست مثل سيلابى كه از دامنه كوهستان سرازير مى شود، اگر يكسره به شوره زار بريزد، هيچ اثر مثبتى نخواهد داشت و اگر در مسير صحيح خود حركت نكند، روستاها و جنگل ها را منهدم مى كند. سيلاب بايد در مسير صحيحى مثل رودخانه حركت كند تا در كنارش آبادانى و عمران ايجاد شود و درختان و نباتات رشد كنند؛ به دشت و دمن برسد و در كنارش كشت و كار صورت گيرد و باعث نابودى و انهدام نيز نگردد. مهر و محبت پدر و مادرى نيز اگر با قواعد و ضوابطى كه شرع مقدس ‍ قرار داده هدايت شود، فرزندى صالح و شايسته تربيت مى شود كه جامعه از او بهره مند خواهد شد؛ و اگر اين محبت نباشد، علاوه بر اين كه فرزند احساس حقارت و كمبود مى كند، ويژگى هاى انسان تربيت شده را ندارد.
اظهار محبت نسبت به ايتام
در منابع دينى ما روايتى است كه تاءكيد زيادى نسبت به اظهار علاقه و محبت به فرزند كرده اند. نفس وجود چنين غريزه اى ، غير قابل انكار است و اگر كسى واقعا فاقد حب فرزند باشد، نقصانى در آفرينش و خلقت او وجود دارد.
بنابراين ، اصل وجود اين غريزه ، غيرقابل انكار است و فرزند به اظهار محبت و ملاطفت نياز دارد. در شرع انور تاءكيد فراوانى بر نيكى و مهربانى نسبت به فرزندان ايتام ، كسانى كه پدر و مادر يا هر دو را از دست داده اند، شده است . از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
مَن مَسَحَ رَاءس يتيم كانت له بكُلّ شَعرَة مرَّت عليها يده حسنات (13).
((اگر كسى دستى بر سر يتيمى بكشد خداوند به عدد هر تار مويى كه از زير دست اين انسان مى گذرد براى او حسناتى ثبت مى كند)).
واقعا اگر در اين نكات ، دقت شود مشخص مى شود كه انسان با اين عملش ، نياز و احتياج طبيعى و غريزى انسان ديگرى را برآورده و تامين كرده است و در حقّ او پدرى يا مادرى كرده است . در سخن ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
خير بيوتكم بيت فيه يتيم يُحسَنُ اليه و شرُّ بيوتكم بيت يُسَاءُ اليه (14).
((بهترين خانه از خانه هاى شما، خانه اى است كه در آن يتيمى باشد كه به او نيكى ، مهربانى و محبت مى شود و بدترين خانه ها، خانه اى است كه در آن به يتيمى ستم شود)).
در سخن ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
اءَنا و كافل اليتيم كَهَاتَينِ فى الجَنَّةِ(15).
((من و كسى كه متكفل اداره امر يتيم است - كسى كه امور او را به عهده گرفته ، او را تربيت كرده و نسبت به او احسان مى كند - مانند اين دو انگشت كنار يكديگر در بهشت قرار خواهيم گرفت )).
اساسا سنت اولياى دين و بزرگان ما چنين بوده است . نقل شده است هنگامى كه خبر شهادت جعفر بن ابى طالب عليه السلام در جنگ موته به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم رسيد:
اءَتى رسول اللَّه اءسماء، فقال لها: اخرجى لى ولد جعفر، فاءخرجوا اليه ، فضمَّهم اليه و شَمَّهم (16).
((حضرت به خانه جعفر آمدند و به اسماء همسر جعفر فرمودند: فرزندان جعفر را نزد من بياور. فرزندان جعفر را آورد. حضرت آنها را به سينه مى چسبانيدند و آنها را نوازش مى كردند)).
عبداللَّه جعفر فرزند آن شهيد كه بعدها به افتخار دامادى اميرالمؤ منين عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام نائل شد، نقل مى كند كه من خوب به خاطر دارم روزى را كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به خانه ما آمدند و خبر شهادت پدرم را دادند و دست محبت به سر من و برادرم كشيدند. اين از آثار مثبت و تربيتى اين عمل است كه خاطرات در ذهن يك يتيم مثل عبداللَّه باقى مى ماند.
روايت عجيبى نقل شده است كه نفس تسليت گفتن را به كسى كه مصيبتى ديده توجيه مى كند:
و ان كان المعزى يتيما فامسح يديك على راءسه (17).
((اگر عزادار، يتيم است به هنگام تسليت گفتن ، دست بر سر او بكشيد)).
در روايتى ديگر نقل شده است كه فرمودند:
يُقعِدُهُ على خِوَانِهِ و يمسح راءسَهُ يَلِينُ قلبه (18).
((كسى كه يتيمى را بر سر سفره خود بنشاند و دست ملاطفت بر سر او بكشد، دل او مهربان مى شود)).
صرف نظر از اين آثار اخروى ، آثار وضعى دنيوى هم دارد. در روايات و توصيه ها هيچ قيدى براى اظهار محبت ذكر نشده است كه يتيم ، فقير باشد يا غنى ، پدر و مادرش كه از دنيا رفته اند متمكن بوده اند يا نبوده اند. يا حتى قيد نشده است كه حتما به آنها كمك مالى شود.
انسان ها در آفرينش مختلفند؛ بعضى ها خيلى رقيق القلبند و برخى بسيار قسى القلب . بعضى قلبشان رقيق نيست و در مواجهه با مسائل عاطفى و احساسى ، تاثيرپذير نيستند، ولى دوست دارند كه اين گونه باشند. حضرت مى فرمايند اگر مى خواهى قلبت رقيق شود، بر سفره ات يتيمان را مهمان كن و دست ملاطفت بر سر آنها بكش . در توصيه هاى مولاى متقيان اميرمؤ منان عليه السلام آمده است كه فرموده اند:
اءدّب اليتيم بما تؤ دب منه وَلَدَكَ(19).
((همانگونه كه با فرزندانت رفتار مى كنى ، نسبت به تاديب و رسيدگى به وضع ايتام هم سعى و اهتمام داشته باش )).
حتى در سخنى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
مَن عَالَ يتيما حتّى يَستَغنى اءَوجَبَ اللَّه عزَّ و جَلَّ له بذلك الجَنَّة (20).
((اگر كسى يتيمى را در عائله خود نگه دارد و تا زمانى كه بى نياز شود متكفل امر او شود، خداوند بهشت را بر او واجب مى كند)).
در حديث ديگر مى فرمايند:
مَن كَفَلَ يتيما بين المسلمين فاءَدخَلَهُ الى طعامِهِ و شرابِهِ اءَدخَلَهُ اللَّه الجنَّةَ البَتَّةَ الا اءَن يَعمَلَ ذَنبا لا يُغفَرُ(21).
((كسى كه متكفل امر يتيمى از مسلمان ها شود و او را بر سر سفره غذاى خود بنشاند، خدا بهشت را براى او تضمين مى كند؛ مگر اين كه گناهانى مرتكب شود كه غيرقابل بخشش باشد)).
امام سجاد عليه السلام به عنوان تمهيد و زمينه سازى در ضرورت اهتمام به تربيت فرزند، دو نكته را مطرح فرمودند كه يكى از آن دو نكته اين بود كه مى فرمايند:
فَتَعلم انَّهُ منك .
((بدان كه فرزند از تو است )).
در حقيقت به جنبه عاطفى و علقه معنوى ميان والدين و فرزند اشاره مى فرمايند و با تحريك عواطف پدر و فرزندى يا مادر و فرزندى ، ضرورت رسيدگى به مساله را يادآور مى شوند.
از مولا اميرالمؤ منين عليه السلام در توصيه هايى كه به فرزند بزرگوارشان امام مجتبى عليه السلام دارند بعد از اين تعبير كه ((فرزند، آيينه تمام نماى پدر و مادر است )) آمده است :
و وجدتك بعضى بل وجدتك كُلِّى (22).
((تو را ديدم كه پاره تنم هستى ، بلكه همه جان و تن منى )).
در بعضى از روايات هم آمده است كه رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم راجع به فاطمه زهرا عليهاالسلام مى فرمايند:
ان فاطمه بضعَة منِّى (23).
((فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است )).
با توجه به اين علقه ميان والدين و فرزند و آن اهتمام عاطفى كه ميان آنها وجود دارد، ضرورت دارد كه آنها در تربيت فرزند هيچ قصور و تقصيرى رواندارند.
تمهيد ديگرى كه در كلام امام عليه السلام ذكر شده بود، توجه به حيثيت اجتماعى و اعتبار دنيوى است . امام عليه السلام مى فرمايند:
مضاف اليك فى عاجل الدُّنيا بخيره و شرِّه .
((فرزند؛ چه خوب و چه بد، به تو وابسته است و به تو خوانده مى شود)).
ممكن است در بعضى افراد غريزه حب اولاد ضعيف باشد و از طريق تحريك عواطف پدر و فرزندى نتوان در آنها براى تربيت فرزند انگيزه ايجاد كرد، اما حب نفس و علاقه به ذات ، چيزى نيست كه انسان نسبت به آن بى تفاوت و يا كم تفاوت باشد.
هر انسانى نسبت به حيثيت و اعتبار اجتماعى خود حساس است و تلاش مى كند كه آبروى خود را حفظ كرده يا بالا ببرد و با همه عواملى كه به نحوى ، موجب نقصان مرتبه او مى شوند، مبارزه مى كند. پدر يا مادر چون به هيچ وجه نمى توانند وابستگى فرزند را به خود انكار كنند، ملزم هستند نسبت به سرنوشت فرزند بى تفاوت نباشند؛ چون اين پدر و يا مادر لااقل خود را دوست دارند و به سرنوشت خود در اجتماع حساسند و به آن مى انديشند، بنابراين ، به اين دليل هم كه شده ، به تربيت فرزند همت مى گمارند؛ يعنى اگر آبرو و حيثيت خود را مى خواهند بايد نسبت به تربيت فرزند حساس باشند.
نتيجه كوتاهى پدر و مادر در تربيت فرزند، اين مى شود كه وى از نظر آداب و معاشرت عنصر نامطلوبى شود و نتواند روابط خود را به طور صحيح با اجتماع تنظيم كند. در نتيجه مرتكب خلاف مى شود و اين خلاف كارى هاى او وسايل بدنامى والدين را فراهم مى كند. شاهد بر اين مطلب ، مضامينى است كه از معصومين عليهم السلام به دست ما رسيده است :
لعن اللَّه والدين حَمَلا وَلدَهُمَا على عُقُوقِهِمَا(24).
((والدينى كه موجب قطع رابطه پدر و فرزندى و مادر و فرزندى مى شوند، ملعونند)).
يعنى وظيفه ، يك طرفه نيست بلكه اقدام به انجام وظيفه در آغاز متوجه والدين است . پدر و مادرند كه با انجام وظايف خود فرزندى صالح ، كامل ، تربيت شده و كارآزموده را به جامعه تحويل مى دهند. فرزندى ، با اين خصوصيات مى تواند اسباب خوش نامى ، سرافرازى و افتخار آنها را در اجتماع فراهم كند؛ و باز هم پدر و مادرند كه با كوتاهى ، سستى و تقصير در انجام وظيفه ، عنصرى بى ادب و بى تربيت را به جامعه عرضه مى كنند كه در آغاز به خود آنها جسارت مى كند و حريم والدين را نگاه نمى دارد و بعد هم كه قدم به جامعه گذاشت ، براى ايشان سرافكندگى و ضعف به ارمغان مى آورد.
معيار و ملاك قضاوت نهايى و عمومى در اجتماع ، زحمات والدين است ؛ كه اگر فرزندى واجد صفات انسانى بود، همه براى پدر و مادرش از خداوند طلب رحمت و مغفرت مى كنند؛ و اگر فاقد آن آداب بود، برعكس خواهد بود. بنابراين امام سجاد عليه السلام به اين امر توجه خاص فرموده و در بيانشان مى فرمايند:
بخواهى و نخواهى او به تو وابسته است ، و پيوند پدر و فرزندى قابل بريدن نيست . از آن جا كه تو به سرنوشت خود علاقه مندى ، بايد نسبت به سرنوشت فرزندانت حساس باشى .
در تعبير ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه فرمودند:
رَحِمَ اللَّه والدا اءَعانَ وَلَدَهُ على البرِّ(25).
((خداوند رحمت كند پدرى را كه فرزندش را با آداب صحيح و نيكو، تربيت كرده و او را در مسير خوبى و نيكى كمك كار باشد)).
فرزند؛ نعمت و هديه الهى
تمهيد و مقدمه دوم در كلام امام سجاد عليه السلام هم براى زمينه سازى و توجه دادن پدر و مادر، به سرنوشت فرزند و تربيت او، ناظر به اين نكته مهم است كه مى فرمايد: انَّك مسؤ ول كه اين مطلب براى معتقدين به نظام پاسخگويى و بازخواست همه انسان ها در سراى ديگرى اشاره دارد؛ يعنى صرف نظر از جنبه عاطفى و علاقه انسان به سرنوشت خود كه سرنوشت فرزند هم به آن گره خورده است ، انسان هايى هستند كه به اين جهات خيلى اهميت نمى دهند؛ اما متعبدند و به امور اخروى بيشتر توجه دارند. بنابراين ، امام عليه السلام مى فرمايند كه در عالم آخرت درباره امر تربيت و كيفيت رشد فرزند مورد سوال واقع خواهى شد؛ چون فرزند به منزله نعمت و هديه الهى است و انسان بايد درباره همه نعمت هايى كه از آن متنعم بوده است ، پاسخگو باشد.
در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه فرمودند:
اءكرموا اءولادكم و اءحسنوا آدابهم يغفر لكم (26).
((فرزندانتان را گرامى بداريد و آنها را نيكو تربيت كنيد تا آمرزيده شويد)).
اين نكته در بيان امام سجاد عليه السلام آمده كه اگر مى خواهى در آخرت فارغ البال و سبك بار باشى ، بدان كه يكى از امورى كه در قيامت از آن سوال خواهد شد، اهتمام به تربيت فرزندان است كه اگر پاسخ مناسبى داشته باشى ، به وظيفه ات مثل ساير وظايف عمل كرده اى و آن جا نجات خواهى يافت .
خلاصه بحث اين است كه : اولا، به حكم عواطف انسانى ، اهميت دادن به سرنوشت فرزند واجب است و انسان بايد توجه داشته باشد كه اگر علاقه به فرزند دارد و به او عشق مى ورزد بايد در تربيت او اهتمام كند؛ طورى كه در آينده ، موجود منفى و ناموفقى نباشد، بلكه بتواند حداقل معيشت خود را با آبرو فراهم كند.
ثانيا، اگر نسبت به فرزند، مهر و علقه پدر و فرزندى يا مادر و فرزندى ضعيف است ، از آن جا كه هر انسانى به خود و سرنوشت خود علاقه دارد، آثار منفى بى توجهى و بى اعتنايى به فرزند و تربيت او در قدم اول دامن گير والدين است و ضررش در اين دنيا متوجه پدر و مادر است .
در ادامه حضرت عليه السلام مى فرمايند:
و انَّكَ مسؤ ول عمَّا وُلِّيتَهُ مِن حُسنِ الاَدَب والدَّلالَةِ الى ربِّه والمعونَةِ له على طاعتِهِ.
در اين عبارت ، امام به سه نكته اشاره مى فرمايند:
اول اين كه چون بر فرزندت ولايت دارى و خدا تو را ولى او قرار داده است ، بايد او را صحيح تربيت كنى و آداب نيك را به او بياموزى .
دوم اين كه او را به خدايش رهنمون سازى .
و سوم اين كه او را در اطاعت الهى كمك كنى .
در توضيح اين مطلب بايد گفت كه چون اسلام ، يك مكتب جامع اعتقادى و اخلاقى است ، الزاما هم عهده دار معرفى شيوه ها و روش هاى تربيتى است و هم آداب نيك و راه و رسم آموزش آنها را بيان مى كند.
اهميت تربيت فرزند
در معارف ما، همانطور كه بر اصل تربيت و لزوم آموزش تاءكيد فراوان شده ، بر راه و رسم تربيت و آموزش فرزندان و مصاديق آداب نيكو و احسن نيز تصريح شده است كه همه اين امور را بايد بررسى كنيم .
در مباحث گذشته به ضرورت اصل تربيت از جهات مختلف اشاره شد و بيان امام سجاد عليه السلام نيز خود داراى نكات بسيار مهمى است كه اهميت تربيت فرزند را در معارف ما نشان مى دهد.
اگر به آيات شريه قرآن توجه شود، تربيت به طور عام از وظايف انبيا و پيامبران الهى شمرده شده است . در سوره مباركه جمعه مى خوانيم :
هو الَّذى بَعَثَ فى الاُمِّيّين رسولا منهم يَتلوا عليهم آياته و يزكِّيهم و يُعلِّمُهُمُ الكتاب و الحكمة و ان كانوا من قبل لفى ضلال مبين (27).
((او خدايى است كه از ميان اعراب امى ، پيغمبرى بزرگوار از همان مردم برانگيخت تا بر آنان آيات وحى خدا را تلاوت كند و آنها را از لوث جهل و اخلاق زشت پاك سازد و شريعت و احكام كتاب آسمانى و حكمت الهى بياموزد با آن كه پيش از اين ، همه در ورطه جهالت و گمراهى بودند)).
وظيفه و رسالت انبيا در اين دو مهم خلاصه مى شود: علم و تزكيه ؛ كه هر دو يك مطلب يعنى تربيت جامع انسان است كه انبيا نيز براى تحقق اين هدف بزرگ مبعوث شده اند. در اين باره آيات ديگرى هم در قرآن شريف ديده مى شود؛ مثلا:
انا هديناهُ السَّبيل اءمَّا شاكرا وَ اءمَّا كفورا(28).
((ما راه را به انسان نشان داديم ، خواه شاكر باشد يا ناسپاس )).
خداوند به وسيله انبيا راه را به انسان ها نشان داده است و به اين طريق وظيفه تربيتى خود را در قبال بندگانش به طور كامل ادا فرموده است :
قد تَبَيَّنَ الرُّشدُ منَ الغَىِّ(29).
(( به وسيله انبيا راه صحيح و راه گمراهى و خطا براى انسان تبيين شده است )).
بنابراين ، اصل مساله تربيت و فراگيرى آداب و قواعد زندگى دنيا براى وصول به آن هدف نهايى آفرينش و خلقت انسان ، امرى بسيار روشن است . اساسا چيزى جز تربيت را نمى توانيم انگيزه و حكمت ارسال رسل و بعثت انبيا معرفى كنيم ، اما نسبت به تربيت فرزند به طور خاص در مباحث قبل اشاره شد و در بعضى از روايات هم به اين مطلب تصريح شده است .
رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
الا كُلّكم راع و كُلّكم مسؤ ول عن رعيته ، فالامير على النَّاس راع و هو مسؤ ول عن رعيّته ، والرجل راع على اءهل بيته و هو مسؤ ول عنهم ، فالمراءةُ راعيّة على اءهل بيت بَعلِها و وُلدِه ، و هى مسوولة عنهم ... اءلا فكُلُّكم راع و كُلُّكم مسؤ ول عن رعيته (30).
((هر كدام از شما نگاهبان و سرپرست و نسبت به زيردستان خود مسوول هستيد. حاكم بر رعيت و مردم ، نسبت به مردم مسووليت دارد و مرد در خانه نسبت به اهل خانه اش مسووليت دارد و زن در خانه نسبت به اهل خانه و فرزندش  مسووليت دارد؛ همه نسبت به افراد تحت فرمان خود مسووليم )).
اين نكته در تعبير امام سجاد عليه السلام هم آمده است :
و اءَنَّك مسوول عمَّا وُلِّيتِه .
از كسانى كه نسبت به آنها ولايتى هست و تحت سرپرستى هستند، تعبير به رعيت مى شود.
امام مجتبى عليه السلام مى فرمايند:
رحم اللَّه امرءا وعظ نفسه و وعظ اخاه و اهل بيته (31).
((خداوند رحمت كند كسى را كه نسبت به تربيت خود، برادر و اهل بيتش اقدام كند)).
در اين روايت برادر به معناى وسيعش آمده است ؛ برادر دينى يا برادر نسبى . سخن جالب ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه :
اءَنَّه نظر الى بعض الاطفال فقال ويل لاطفال آخرالزَّمان من آبائهم فقيل يا رسول اللَّه من آبائهم المشركين فقال لا من آبائهم المؤ منين لا يعلِّمونَهم شيئا من الفرائض و اذا تَعَلَّموا اءَولادهم مَنَعُوهم و رَضُوا عنهم بِعَرَض يَسِير من الدُّنيا فاءنَا منهم برى ء و هم منِّى بِرَاء(32).
((حضرت به برخى اطفال مى نگريستند و مى فرمودند: واى بر فرزندان آخرالزمان از ناحيه پدرشان ! چون آن زمان نزد مردم ، مساله شرك مهم بود سوال كردند: يا رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ! آيا اين تاثر شما به خاطر شرك پدران آنها است ؟ حضرت فرمودند: پدران و مادران ايشان مؤ من هستند؛ منتها از پدرانى كه هيچ اهميتى به سرنوشت فرزندانشان نمى دهند و هيچ يك از واجبات زندگى و آنچه را كه فردا فرزندانشان در اجتماع با آنها سروكار دارند و به آنها نيازمندند، به آنها نمى آموزند و فقط چيزهاى ساده بسيطى از امور مادى دنيوى را به آنها ياد مى دهند و فرزندانشان را رها مى كنند، بيزارم و آنها هم از من بيزارند)).
از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
لاَن يُؤَدِّبَ اءَحَدُكُم وُلدَهُ خير لَهُ مِن اءَن يَتَصَدَّقَ بنِصفِ صَاع كُلَّ يوم (33).
((اگر شما فرزندتان را ادب كنيد بهتر از اين است كه هر روز مقدار قابل توجهى صدقه بدهيد)).
با اين كه در شرع مقدس اسلام ، رسيديگ به فقرا و دستگيرى از مردم نيازمند بسيار توصيه شده ، اما پيامبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در اين حديث مى فرمايند كه اهميت رسيدگى به امر فرزند و اهتمام به تربيت او بيشتر از اين است كه شما با تلاش فراوان مالى را به دست آوريد و آن را بين فقرا تقسيم كنيد.
در مكتب جامع اعتقادى و اخلاقى اسلام درباره فرزند به سه مطلب ، تاءكيد و راهنمايى هاى قابل توجهى شده است :
اول ، لزوم تربيت و آموزش فرزند؛
دوم ، راه و رسم تربيت و آموزش و شيوه هاى تربيت فرزند؛
و سوم ؛ مصاديق و مواردى كه از آداب نيكو و احسن است .
اميرالمؤ منين عليه السلام بخشى از عمر شريفشان را، فرزند خوانده رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بودند. زمانى كه در مكه قحطى شد و حضرت ابوطالب در مضيقه مالى قرار گرفت ، به پيشنهاد رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بستگان ، بعضى از فرزندان حضرت ابوطالب را بين خودشان تقسيم كردند، تا بار سنگين عايله از دوش ابوطالب برداشته شود. حضرت رسول صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم از ميان فرزندان ابوطالب ، اميرالمؤ منين عليه السلام را انتخاب كردند.
اميرالمؤ منين عليه السلام در خطبه قاصعه ماجراى زندگى خود را در دوران كودكى با پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم چنين نقل مى فرمايند:
يَرفَعُ لى فى كُلِّ يوم من اءَخلاقِهِ عَلَما و يَاءمُرُنى بِالاِقتِدَاءِ بِهِ(34).
((هر روز، پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم يكى از نشانه ها و ارزش هاى اخلاق خود را براى من آشكار مى ساخت و مرا به پيروى از خود امر مى فرمود)).
اميرالمؤ منين عليه السلام از ارزشهاى اخلاقى ، تعبير به علم مى كند. عَلَم و پرچم جنبه نشانه دارد و نشانه يعنى چيزى كه در طول راه مانع از گمراهى راهرو مى شود.
در گذشته ها، به ويژه در عربستان كه بيابانها شن زار است راه ها دستخوش حوادث مى شد و بر اثر توفان جاده ها از بين مى رفت ، بنابراين نشانه هايى مى گذاشتند كه افراد گمراه نشوند.
اميرالمؤ منين عليه السلام از ارزشها و اصول اخلاقى تعبير به علم (پرچم ) مى كند كه پيغمبر علمى را بر مى افراشت تا من در مسير زندگى راه را گم نكنم و مى فرمود كه به دنبال اين عَلَم حركت كن . اين است سيره پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در تربيت فرزند.
در سخن ديگرى از مولا اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
مَا نَحَلَ والد ولدا نُحلا اءَفضَلَ مِن اءَدَب حَسَن (35).
((هيچ هديه اى از طرف پدر براى فرزند، ارزشمندتر از ادب نيست )).
پدر اگر خواهان دادن هديه اى به فرزندش است كه او را مسرور و خوشحال كند و يا دل او را به دست بياورد و در آينده او تاثير داشته باشد، بايد به او حسن سلوك و ادب بياموزد؛ بعضى از پدرها تصور مى كنند جمع كردن مال و ثروت ، گشودن حساب بانكى و خريد زمين براى فرزندان و يا منتقل كردن دارايى آنها، هداياى ارزشمندى است ، غافل از اين كه اگر همه مكنت هاى مادى عالم را براى او جمع كند، ولى فرزند از آداب نيكو و قواعد معاشرتى خوب در زندگى بى بهره باشد، نخواهد توانست از آن ثروت و مكنت به خوبى استفاده كند، وقتى آداب و قواعد اخلاقى را نياموخته باشد، با يك حادثه و يا با گذر چند روزى از عمر، همه را به باد فنا خواهد داد، بنابراين تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام قابل دقت است كه حضرت نمى فرمايند آن هدايا بى فضيلت است ، آنها هم فضيلت دارد و باارزش است ، اما ارزشمندترين هدايا آدابى است كه پدر به فرزند مى آموزد؛ حضرت در تعبير ديگرى مى فرمايند:
لا ميراثَ كَالادب (36).
((هيچ ارثى براى فرزند گران قيمت تر از ادب و تربيت نيست )).
امام سجاد عليه السلام در دعاى بيست و پنجم صحيفه در پيشگاه الهى مى فرمايند:
و اءعِنِّى على تربيتهم ، و تاءديبهم ، و برِّهم (37).
((خدايا! مرا يارى و كمك كن تا بتوانم فرزندانم را تربيت كنم و به آنها ادب بياموزم )).
حضرت از خدا استمداد مى كند و كمك مى طلبد تا بتواند فرزندانش را صحيح تربيت كند و آداب نيك بياموزد. روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
و تَجِبُ للولد على والده ثلاث خصال : اختيارُه لوالدتِهِ، و تحسينُ اسمِهِ، والمبالغه فى تاديبه (38).
((سه حقّ براى فرزند بر پدر واجب است : اول اين كه چگونه مادرى را براى فرزند خود اختيار كند؛ دوم اين كه نام نيك بر او بگذارد كه ان شاء اللَّه به اين مهم اشاره خواهيم كرد. و سوم تا آن جا كه توان دارد در تربيت فرزند و ادب او بكوشد)).
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
انَّ خيرَ ما وَرَّثَ الآباءُ لاءَبنَائِهِمُ الاَدَبُ لا المَالُ... ان اءُجِّلَت فى عُمُرِكَ يومَين فاجعَل اءَحَدَهُمَا لاءَدَبِكَ لتستَعِينَ بِهِ على يوم مِوتِكَ(39).
((بهترين ميراث پدران براى فرزندان ادب است ، نه مال . اگر مطمئن هستى كه دو روز از عمر تو بيشتر باقى نمانده است ، يك روزش را براى فراگيرى آداب قرار بده تا در روز ديگر كه روز مرگ تو است ، از آموخته هايت استفاده كنى )).
پس اهميت تربيت ، امرى قطعى است كه همه مكاتب درباره آن سخن گفته و اهتمام داشته اند، اما به نظر نمى رسد كه هيچ يك از مكاتب جديت و اهتمام شرع مقدس اسلام را در اين امر داشته باشند.
آداب تربيت اولاد
روش هاى تربيتى فرزند، مثل اصل تربيت ، نيازمند تمهيد و زمينه سازى هاى خاص خود است . اين تمهيدات از انتخاب همسر آغاز مى شود. در ورايت امام صادق عليه السلام نقل كرديم كه حضرت فرمودند: درباره فرزند سه حقّ به عهده پدر است كه يكى از آنها انتخاب مادر مناسب براى او بود.
در مباحث گذشته - در حقوق زوجه و در حقّ چشم - به تناسب اشاره كرديم كه به حكم وراثت ، ميزان تاثير مادر در فرزند چقدر است و پدر در اين مساله چقدر بايد دقت كند. يكى از حقوقى كه فرزند بر پدر دارد، انتخاب همسر شايسته است . حق ، در امور اختيارى معنا دارد؛ نه در امور غيراختيارى . بنابراين امام صادق عليه السلام مى فرمايند كه يكى از حقوق فرزند بر پدر اين است كه پدر توجه كند تا كسى كه قرار است در نيمى از شخصيت فرزندش نقش موثرى داشته باشد و در شكل و ساختمان جسمانى و روحى اين فرزند دخيل باشد، عنصر مناسبى باشد.
چون مادر در تكوين جسمى و روحى فرزند، نقشى غيرقابل انكار دارد، انتخاب مادر، مساله اى است كه تاثير مستقيم در ايجاد زمينه مساعد براى تربيت هاى تشريعى و بعدى دارد. بنابراين در مباحثى كه درباره زوجه داشتيم ، به اين مطلب شاره شد كه انتخاب همسر يكى از اساسى ترين مباحث زندگى مشترك است و از منابع شرايطى را نقل كرديم ؛ مثلا از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل كرديم كه فرمودند:
اءِيَّاكُم و خضراء الدِّمَن قيل يا رسول اللَّه و ما خضراء الدِّمَن قال المراءَةُ الحَسنَاءُ فى مَنبِتِ السَّوءِ(40).
((از سبزه اى كه در مزبله مى رويد، پروا داشته باشيد. سوال كردند: سبزه روئيده در مزبله چيست ؟ حضرت فرمودند: زن زيبارويى كه در خانواده غيرصالحى تربيت شده است )).
طبعا اخلاق غيرصالح خانواده به فرزند هم منتقل مى شود و اگر او را به عنوان همسر انتخاب كنيد، به طور طبيعى ، آن اخلاق سوء به فرزندان شما هم منتقل خواهد شد. بنابراين ، در زمينه سازى و تمهيد مقدمات براى تاثير اصول تربيتى كه از آن سخن خواهد رفت ، بايد انسان ، مادر مناسبى براى فرزندان خود انتخاب كند و به اخلاق و ملكات همسر و خانواده او توجه داشته باشد. نكته ديگر اين كه به خوراك خود و همسرش به خصوص در دوران باردارى توجه كند.
همچنين موازين زناشويى و آداب همبسترى را كه قريب به سى توصيه است ، رعايت كند.
شرع مقدس ، دستوراتى براى بعد از ولادت و حتى آغاز ولادت دارد كه مى فرمايند: وقتى فرزند متولد مى شود، بايد به گوش راست و چپ او اءَذان و اقامه خوانده شود. يعنى فرزند با كلمات توحيد و نبوت و شهادت به رسالت و ولايت خو بگيرد. در روايتى به دليل اين كار اشاره شده است :
فانَّ ذلك عصمَة مِن الشَّيطان الرَّجِيم و الاِفزَاعُ لَهُ(41).
((گفتن اءَذان و اقامه در گوش نوزاد موجب مى شود كه فرزند در برابر وسوسه هاى شيطانى مصونيت پيدا كند و شيطان از او دور شود)).
به عبارتى مى توان گفت همان طور كه پزشكان در آغاز ولادت فرزند، براى ايجاد مصونيت در مقابل امراض جسمانى تزريقاتى را براى طفل ضرورى و لازم مى دانند، در معارف ما نيز ايجاد برخى از مصونيت ها به وسيله تلقين و تذكر، ضرورى شمرده شده است . توجه داشته باشيم كه اين سخنان مربوط به چهارده قرن پيش است كه هنوز هيچ كس از تاثير آهنگ ، موسيقى و صداهاى خارجى بر نوزاد خبر نداشت و امروز ثابت شده است كه به طور قطع ، نوزاد به صداهاى اطراف خود از جمله زمزمه مادر حساسيت نشان مى دهد.
در روايتى آمده است كه امام صادق عليه السلام به طفل زيبارويى نظر كردند و فرمودند:
ينبغى اءن يكون اءبو هذا اءكل سفرجلا ليلةَ الجماع (42).
((شايد پدر اين طفل ، قبل از همبسترى ، به يا گلابى خورده باشد)).
يعنى تاثير ماءكولات در انعقاد نطفه ، بسيار زياد است و روايات درباره دقت در اين مهم بسيار فراوان . در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
اءطعموا حبالاكم السفرجلَ، فانَّهُ يَحَسِّنُ اءخلاق اءولادكم (43).
((- سفرجل را هر چه معنا كنيم ؛ چه به معناى به و چه به معناى گلابى - در دوران باردارى به همسرانتان از اين ميوه اهدا كنيد تا بخورند كه باعث خوبى اخلاق فرزندانتان مى شود)).
در بعضى روايات اضافه شده است كه : علاوه بر تاثير در اخلاق ، در زيبايى چهره و جسم نيز تاثير دارد. از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
اطعموا المراءَةَ فى شهرها الَّذى تَلِدُ فيه التَّمرَ فانَّ ولدها يكون حليما نَقِيّا(44).
((در ماه آخر باردارى ، به همسرانتان خرما بخورانيد تا فرزندانى بردبار و باتقوا داشته باشيد)).
اين از آثار مستقيم خوراك پدر و مادر به خصوص مادر در دوران باردارى است .
نكته ديگرى كه باز براى تمهيد در تاثير مسائل تربيتى است ، مساله دوران شيرخوارگى و شير دادن فرزند است . اولا، توصيه شده است كه فرزند حتما از شير مادر تغذيه كند؛ ثانيا اگر مادر از دنيا رفته است يا به هر دليلى به فرزند شير نمى دهد، كسى كه مى خواهد به فرزند شير بدهد، بايد واجد شرايطى باشد كه در برخى روايات به آن تصريح شده است . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
اءِيَّاكُم اءَن تَستَرضِعُوا الحَمقَاءَ فانَّ اللَّبَنَ يُنشِئُهُ عليه (45).
((زنهاى احمق را كه قدرت تشخيص خوب بد را ندارند و كودن هستند براى شير دادن فرزندانتان انتخاب نكنيد؛ زيرا شير موجب نشو و نماى فرزند است و خصلت هاى مادر رضاعى ، در او انشا مى شود و براساس همان خصلت ها نشو و نمو مى كند)).
اگر شيردهنده و مرضعه احمق باشد، به وسيله شير، كودنى و حماقت به كودك منتقل مى شود و اگر با استعداد و قوى در ادراك باشد، اين قوت ادراك نيز به كودك شيرخوار منتقل مى شود.
روايت ديگرى است كه صاحب مستدرك الوسايل از ((دعائم الاسلام )) نقل مى كند كه از اميرالمؤ منين عليه السلام وَ امام باقر عليه السلام به صورت مشترك نقل شده است :
انَّهُما رَخَّصَا فى استِرضَاعِ اليَهود و النَّصارى و المَجُوس قال جعفر بن محمَّد عليهماالسلام اذا اءرضَعوا لكم فامنَعُوهُم من شرب الخمر و اءكل ما لا يَحِلُّ(46).
((اگر مى خواهيد براى شير دادن فرزندانتان مادر رضاعى انتخاب كنيد كه يهودى ، نصرانى و يا مجوس است ، هيچ مانعى ندارد ولى با آنها شرط كنيد كه شراب نياشامند و آنچه كه در شرع انور اسلام ، ممنوع شده است مثل گوشت خوك و امثال آن را تناول نكنند كه تاثير مستقيم در كودك دارد)).
نكته ديگر مساله نام گذارى فرزند است كه انجام آن ، حقى است بر عهده والدين . رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
مِن حقّ الولد على الوالدين يَحسِّن اسمه (47).
((از حقوق فرزند كه بر عهده والدين است نهادن نام نيك بر او است )).
در سخنان بسيارى از ائمه هدى عليهم السلام اين سخن تكرار شده است ؛ مثلا امام هشتم حضرت اباالحسن الرضا عليه السلام مى فرمايند:
سَمِّهِ باءَحسن الاَسماءِ و كَنِّهِ باءَحسن الكُنَى (48).
((بهترين نامها و كنيه ها را - كه در ميان اعراب متعارف است - براى فرزندانتان انتخاب كنيد)).
بى شك نام نيكو، تاثير روانى خاصى دارد كه بعد از رشد كودك و دورانى كه كودك به مرحله تميز مى رسد، با مختصر تنبه و توجهى از ناحيه والدين اين اسم خوب و پسنديده ، تاثير روانى مثبت بر فرزند مى گذارد و برعكس اگر نام غيرمناسب و از نظر عرفى زشت و مستهجن باشد، تاثير منفى را بر روان فرد مى گذارد؛ گرچه آن نام در زمان والدين ، نيكو بوده است .
در روزگار ما نيز فراوانند افرادى كه به دليل غرب زدگى و يا غفلت و بى توجهى نسبت به هويت مذهبى و ملى ، براى فرزندانشان اسامى نامناسبى را انتخاب مى كنند و بعد از اين كه كودك به مرحله تميز رسيد، در اجتماع احساس ‍ حقارت و سرشكستگى مى كند. نكته بسيار مهم ديگر القاب است . قرآن مى فرمايد:و لا تنابزوا بالاَلقاب (49).
((با القاب و اسامى زشت ديگران را خطاب نكنيد و اسمها را خفيف و سبك صدا نزنيد)).
در روايتى از پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
مِن حقّ المؤ من على المؤ من اءن يَسَمِّيه باءَحبِّ اءسمائه اليه (50).
((يكى از حقوقى كه انسان مؤ من به برادر مؤ منش دارد اين است كه او را با دوست داشتنى ترين اسمهايش صدا بزند)).
ممكن است در برخى ملل و كشورها، فردى چند اسم داشته باشد و برخى از آنها براى خوشايند و مطلوب نباشد؛ خطاب قرار دادن او به آن اسمى كه مطلوبش نيست ، جايز نيست . امام صادق عليه السلام از جد بزرگوارشان رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
مَن وُلِدَ له اءَربَعَةُ اءَولاد لم يُسَمِّ اءَحدهم باسمى فَقَد جفانى (51).
((اگر خداوند به كسى چهار فرزند پسر عنايت كند و هيچ يك را به يكى از نام هاى من نام گذارى نكند در حقّ من جفا كرده است )).
بر اساس اين روايت حضرت رسول صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم حقى براى خود قائل شده اند و آن نام گذارى يكى از چهار فرزند پسر به نام مبارك حضرت است .
اساسا نام گذارى فرزندان به نام شخصيت ها، بزرگان ، مفاخر ملى و اعتقادى ، بين همه اقوام و ملل ، يك فرهنگ پسنديده است تا در سايه آن بزرگان و مفاخر خود را احيا كنند. اين سنت حسنه ، تاثير روانى زيادى بر كودكان دارد؛ چرا كه سعى مى كنند اخلاق و رفتار خود را به هم نام خود نزديك كنند و به همان شيوه ، رشد كنند تا به مرحله كمال برسند.
شيخ مفيد در ((ارشاد))، روايتى را از فردى به نام يعقوب سراج نقل مى كند كه او مى گويد:
دَخَلتُ على ابى عبداللَّه عليه السلام و هو وَاقِف على رَاءس اءَبى الحسن موسى و هوَ فى المَهدِ فَجَعَلَ يُسَارُّهُ طَويلا فَجَلَستُ حتَّى فَرَغَ فقُمتُ اليه فقَال لى ادنُ مِن مَولاكَ فَسلِّم فَدَنَوتَ فسلَّمتُ عليه فرَدَّ علىَّ السَّلام بلِسَان فَصِيح ثمَّ قال لِىَ اذهَب فَغَيِّرِ اسمَ ابنَتِكَ الَّتى سَمَّيتَها اءَمسِ فانَّهُ اسم يُبغِضُهُ اللَّه و كان وُلِدَت لى ابنَة سَمَّيتُهَا بِالحُمَيرَاءِ فقال اءَبوعبداللَّه عليه السلام انتَهِ الى اءَمرِهِ تُرشَد فَغَيَّرتُ اسمَهَا(52).
((به محضر امام صادق عليه السلام شرفياب شدم . حضرت بر بالاى گهواره فرزندشان موسى بن جعفر عليه السلام ايستاده بودند و با طفلشان به صورت سرى و پنهانى گفتگو مى كردند و من از دور شاهد بودم . گوشه اتاق نشستم تا امام صادق عليه السلام از اين گفتگو فارغ شدند، سپس حضرت به سمت من آمدند، برخاستم ، حضرت به من فرمودند: به آقا و مولاى خود نزديك شو و به او سلام كن . به طفل داخل گهواره سلام كردم و او به زبان فصيح جواب فرمودند، فعد فرمودند: برو و نام دخترى را كه خدا ديشب به تو عنايت كرده تغيير بده ؛ اين اسمى است كه مبغوض خداوند متعال است . يعقوب مى گويد: خدا شب قبل دخترى به من داده بود كه او را حميرا ناميده بودم . وقتى خواستم از خانه بيرون بيايم امام عليه السلام فرمودند: حتما فرمان امامت را انجام بده كه رشد و صلاح تو در اطاعت از او است )).
فلسفه نام گذارى خوب يا بد اين است كه خداوند متعال نسبت به بعضى از اسامى رضايت دارد و نسبت به بعضى ديگر بغض . انسان بايد رعايت حب و بغض الهى را بكند. جالب اين است كه صاحب تفسير عياشى محمَّد بن مسعود سمرقندى درك تابش نقل مى كند كه كسى به حضور امام صادق عليه السلام شرفياب شد و گفت :
جُعِلتَ فَداك ! اءَنَا نُسَمِّى بِاءَسمَائِكُم و اءَسمَاء آبائِكُم فيَنفَعُنا ذلك ؟ فقال : اءِى واللَّه و هَلِ الدِّينَ الا الحُبّ؟ قال اللَّه :(( اءن كنتم تُحبُّونَ اللَّه فاتَّبِعونى يُحبِبكُمُ اللَّه و يَغفِر لكم ذُنوبَكم (53)))(54).
((ما فرزندانمان را به نام شما و پدرانتان نام گذارى مى كنيم ؛ آيا اين براى ما فايده اى هم دارد؟ حضرت فرمودند: آيا دين غير از دوستى ما است ؟ بعد امام عليه السلام به اين آيه استناد فرمودند: اى پيامبر! بگو اگر خدا را دوست مى داريد مرا پيروى كنيد كه خدا شما را دوست دارد و گناه شما را مى بخشد كه خداوند آمرزنده و مهربان است )).
نام گذارى به اسامى مطهره اهل بيت عليهم السلام ، شخصيت ها و رجال بزرگ دينى و مذهبى و احيانا بعضى از شخصيت هاى ملى ، هم نوعى اظهار ارادت است و هم احياى شعائر اعتقادى . مهم تر از آن ، پدر و مادر بايد با يك انتخاب درست و تصميم معقول و سنجيده ، كارى تربيتى كه اثر روانى هميشگى هم دارد، در حقّ فرزند انجام دهند.
بنابراين ، يكى از امور ديگرى كه در آموزش هاى اخلاقى و تربيتى اثر دارد مساله نام گذارى صحيح است كه در زمره حقوق فرزند بر والدين ذكر شده است .
يكى از آداب بسيار مهم و موثر در تربيت فرزند، انتخاب زمان مناسب تربيت است . در سخنى از امام صادق عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
الوَلَدُ سَيِّد سَبعَ سِنِينَ(55).
((طفل ، هفت سال سيادت مى كند)).
يعنى فرمان او لازم الاجراست . پدر و مادر بايد به خواهش ها و خواسته هاى او در اين دوران توجه كنند و اهتمام داشته باشند. در روايت ديگرى از حضرت وارد شده است كه فرمودند:
الغلام يَلعَبُ سبع سنين (56).
((او را آزاد بگذاريد تا هفت سال بازى كند)).
در بعضى از آيات كريمه قرآن هم آمده است :
اعلموا اءنَّما الحياةُ الدُّنيا لعب و لهو و زينَة و تَفَاخُر بينكم و تكاثُرُ فى الاَموال و الاَولاد(57).
((بدانيد كه زندگى دنيا به حقيقت بازيچه است و سرگرمى و تجمل پرستى و فخرفروشى و خودستايى با يكديگر و حرص افزودن مال و فرزندان حقيقت كار دنيا است )).
بخشى از عمر، براى بازى و ملاعبه است . البته نه اين كه فقط به بازى و بازيگرى بگذرد و از تعليم و آموزش در همان كودكى غفلت كند؛ يعنى انسان بزرگ ، خود را به شكل كودك درآورد و در حد استعداد او با وى سخن بگويد:
چون كه با كودك سر و كارت فتاد         پس زبان كودكى بايد گشاد
او زبان پدر بيست و چند ساله يا سى و چند ساله و يا پير خود را نمى فهمد. فقط زبان كودكى را مى فهمد. هم در آيات كريمه قرآن و هم در روايات وارده از پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اين نكته مطرح است كه :
اءَنَا مَعاشِرَ الاَنبياء اءُمِرنَا اءَن نكلِّم النَّاس على قدر عقولهم (58).
((ما پيغمبران ماءموريم كه با مردم به حسب استعداد، عقل و انديشه شان سخن بگوييم )).
درباره قرآن تنزيل و نزول به كار برده مى شود؛ يعنى قرآن از مرتبه الوهيت و ذات قدسى پروردگار تنزل پيدا كرده است . معانى ارزشمند و كلمات پرمحتواى قران فراتر و بالاتر از آن چيزى است كه الان به دست انسان ها رسيده است ، اين معانى و مفاهيم نزول كرده و در حد استعداد انسان قرار گرفته است . بنابراين مفاهيم قرآن را بايد از ذات ذوالجلال الهى يا از انبياى الهى ، اين معلمان و مربيان انسانيت آموخت كه آنها به حسب استعداد انسان ها سخن مى گفتند.
در سيره رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم هم اين مطلب وارد شده است كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وقتى با اطفال برخورد مى كردند، از كلمات و روش هاى كودكانه استفاده مى فرمودند.
نكته ديگر اين كه براى آموزش فرزند، نبايد باعث تحقير و كوچك شدن او شوند؛ چون انسان ها وقتى به سنين بالا مى رسند، براى خود ارج و منزلتى قائلند كه براى افراد كوچك تر از خود، قائل نيستند. ابراز و اظهار اين روحيه به نحوى كه فرزند احساس حقارت كند، در او تاثير منفى مى گذارد. بر اين اساس پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در روايتى قبل از توصيه به ادب فرزند توصيه به گرامى داشتن او مى فرمايند:
اءَكرِمُوا اءَولادِكُم و اءَحسِنُوا آدابهم (59).
((فرزندانتان را گرامى بداريد و به آنها ادب بياموزيد)).
به فرزندانتان احترام بگذاريد و با تحقير كردن و كوچك شمردن ، آنها را تربيت نكنيد. هيچ انسانى اگرچه بزرگ ، مجاز نيست ديگران را كوچك ببينيد. از رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم روايت شده است كه فرمودند:
لا تُحَقِّرَنَّ اءَحدا مِنَ المسلمين ، فانَّ صَغيرهم عند اللَّه كبير(60).
((هيچ مسلمانى را كوچك نشماريد، چرا كه فرد كوچك از مسلمان هم ، نزد خدا بزرگ است )).
كودك هرچند كوچك است ، اما داراى استعداد و سرمايه هاى خداداى است كه در او به صورت بالقُوه موجود است و بايد به فعليت برسد. پدر و مادر بايد كمك كنند تا اين قواى مستعد شكوفا شود. آموختن راه و رسم ادب منوط به تكريم فرزند و شخصت دادن به او است ؛ نه كوچك شمردن و تحقير كردن وى . در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به نقل از امام صادق عليه السلام آمده است :
رَحِمَ اللَّه مَن اءَعَان وَلَدِهِ على بِرِّهِ قال قُلتُ كَيفَ يُعِينُهُ على بِرِّهِ قال يَقبِلُ مَيسُورَهُ و يَتَجَاوَزُ عن مَعسُورِهِ و لا يَرهِقُهُ و لا يَخرَقُ به (61).
((خداوند رحمت كند پدرى را كه فرزندش را در نيكى يارى كند. - روات و كسانى كه مستمع كلمات معصومين عليهم السلام بودند، گاهى افراد فهيمى بودند كه درباره آن مطالب از معصوم عليه السلام توضيح مى خواستند - راوى مى گويد: عرض كردم : يا رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ! چگونه بايد فرزند خود را كمك كند؟ حضرت فرمودند: بپذيرد آنچه را كه كودك قادر به انجام آن است ، و ناتوانى هاى وى را بر او ببخشايد و او را به زشتى ها قبايح و كارهاى فوق طاقت امر نكند؛ محيط وحشت ، اضطراب و نگرانى براى او به وجود نياورد؛ چون در روح كودك اثر منفى به جاى مى گذارند)).
اكنون به توضيح هر يك از اين موارد مى پردازيم ؛ پدر به عنوان يك تكليف بايد فرزندش را در انجام نيكى و نيكوكارى كمك كند. در قدم اول بايد آنچه را كه كودك در محدوده استطاعت و قدرتش انجام داده ، از او بپذيرد و اصلا از ((تكليف ما لا يطاق )) بپرهيزد كه تكليف خارج از قدرت ، امرى ناپسند است كه در قرآن كريم هم بدان اشاره شده است . خداوند متعال فرموده است :
لا يُكلّف اللَّه نَفسا الا وُسعَها(62).
((خداوند هيچ كس را، جز به اندازه توانايى اش ، تكليف نمى كند)).
خدا در تكاليفى كه براى بندگانش مقرر فرموده ، استعدادهاى آنان را در نظر گرفته است . پدر و مادر خوب و عاقل نيز انتظار خود را از فرزند بر اساس توان او تعريف مى كنند كه مبادا امور محوله بيرون از طاقت وى باشد. پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين عليه السلام توصيه مى فرمايند:
يا علىُّ انَّ هَذا الدِّينَ مَتِين فَاءَوغِل فيهِ بِرِفق و لا تُبَغِّض الَى نَفسِكَ عِبَادَةَ ربِّكَ(63).
((على جان ! اين دين داراى متانت است و از نشانه هاى متانت دين اين است كه امور دين آميخته با مدارا و رفق است ، نه با خشونت و شدت ؛ كه اگر بخواهى در امر دين با شدت و تندى و خشونت عمل كنى باعث مى شود كه تو عبادت خدا را منفور و مبغوض بپندارى )).
در خانواده هايى كه پدر و مادر متدين هستند و دوست دارند بچه هايشان از آغاز به مسائل دينى خود اهميت بدهند، آنان را در انجام عبادت تحت فشار مى گذارند. مثلا كودكى را كه در آخرين ساعات شب تابستانى خوابيده است ، ساعت سه صبح براى خواندن نماز بيدار مى كنند. اين باعث مى شود يك عمل عبادى ارزشمند، كه موجب علو مقام مؤ من و استحكام ايمان او است ، در چشم و ذهن فرزند عملى مخلّ و آزاردهنده جلوه كند.
اگر كسى بخواهد در تربيت فرزند، روش صحيحى را بپيمايد، بايد كُلّيات را براى او بگويد و در امور جزيى ، فقط مراقب رفتار و اعمال او باشد؛ بدون اين كه در جزئيات و خطاهاى احتمالى او دخالت كند. تا آن جا كه ممكن است چشم بپوشد؛ اگرچه در بعضى از موارد مثل تكرار اشتباه كه ملامت و سرزنش لازم است ، بايد او را ملامت كند. اميرالمؤ منين عليه السلام به نكته اى اشاره كرده ، مى فرمايند:
الاءفراط فى الملامَةِ يَشُبُّ نِيران اللَّجاج (64).
((زياده روى در سرزنش و ملامت ، آتش لجالجت و لجبازى را شعله ورتر مى كند)).
اگر جايى ملامت لازم است ، نبايد ملامت را به افراط و به حد اعلا برساند و يا در ملامت ، مداومت و استمرار پيشه كند؛ زيرا موجب تجرى و طغيان كودك مى شود. به عبارت ديگر، تكريم نكردن شخصيت فرزند در تاءديب و روشهاى تربيتى باعث مى شود كه او نسبت به خطا و گناه جرات پيدا كند؛ يعنى با پدر و مادر از در لجبازى وارد شده ، به تكرار آن خطا مُصِر گردد و چون رعايت حرمت و شخصيت او نشده ، باعث مى شود كه نه تنها در خردسالى به آداب صحيح تربيت نشود، بلكه در بزرگسالى كه هنگام نتيجه گيرى از تاديب دوران كودكى است انسانى بى ادب و فارغ از آداب باشد. سخنى از امام عسكرى عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
جُراءَةُ الوَلَدِ على والِدِه فى صِغَره تَدعُو الى العُقوق فى كِبَره (65).
اگر پدر با فرزند طورى رفتار كند كه در دوران كودكى نسبت به پدر، متجرى شود و ادب پدر و فرزند را رعايت نكند، باعث خطاكارى او در بزرگسالى و موجب عقوق فرزند و قطع رحم مى شود.
زمينه تربيتى در كودك فراهم است اگر پدر با متجرى كردن فرزند و خطا در روشهاى تربيتى ، او را به طغيان وادار كند، اين زمينه را از بين برده است . قبلا نيز بيان كرديم كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
لا تُحَقِّرَنّط اءَحَدا مِن المسلمين ، فاءنَّ صَغيرهم عنداللَّه كبير(66).
((هيچ مسلمانى را كوچك نشماريد، چرا كه فرد كوچك از مسلمانان هم ، نزد خدا بزرگ است )).
كودك اگرچه صغير است ، اما در پيشگاه پروردگار، بزرگ است . استعدادها و توانمندى هاى او بالقُوّه است و بايد با تربيت صحيح به فعليت درآيد. زمينه رشد و فعليت اين استعدادها، با بى احترامى و تحقير از بين مى رود و او را به يك انسان ضعيف النفس تبديل مى كند كه گويى در خود هيچ قدرت و اقتدارى احساس نمى كند و اعتماد به نفس خويش ‍ را از دست مى دهد.
به طور طبيعى ، همه انسان ها، بزرگ و كوچك ، به خود علاقه دارند. غريزه حب نفس ، يك غريزه طبيعى است كه با تولد انسان به وجود مى آيد. كودك وقتى ببيند كه شيوه پدر و مادر، با كرامت انسانى و حب نفس او منافات دارد، بالطبع عكس العمل نشان داده ، متجرى مى شود و طغيان مى كند و گاه منتهى به عقوق والدين هم مى شود و در تربيت نتيجه معكوس دارد. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
مَن هانَت عليهِ نَفسُه ، فلا تَرجَ خيرَه (67).
((اگر كسى خود را به هيچ انگاشت ، ديگر اميد هيچ خير و رشدى از او نداشته باش )).
يعنى اگر فرد هيچ توانايى و استعدادى در خود نبيند و براى خود قدرت و اقتدارى قائل نباشد، و در يك كلمه خود را حقير ببيند در اين مرحله از او اميد هيچ خير و رشدى وجود ندارد. از پيشواى دهم ، امام هادى عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
مَن هانَت عليه نفسُه ، فلا تَاءمَن شرَّهُ(68).
((اگر كسى خود را خفيف و كوچك بشمارد، از شر او در امان نيستى )).
اگر فرد داراى قيد و بند اخلاقى و اجتماعى نباشد انسان هاى ديگر از زشتى ها و بدكارى هاى و خطاهاى عملى او مصون نيستند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
مِن كَرُمَت عليه نفسه ، لم يُهِنها بالمعصيةِ(69).
((كسى كه كرامت انسانى خود را درك كند، هرگز با خطا و اشتباه آن را از بين نمى برد)).
يعنى اگر كسى نفس خود را بزرگ دارد و كرامت انسانى خود را درك كرده و قدرت و توانايى خود را دريابد و توجه پيدا كند كه او انسانى صاحب صلاحيت و اقتدار و توانمندى است ، هرگز با خطا و اشتباه كرامت نفس خود را از بين نخواهد برد. در فرمايش ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
مَن كرُمت عليه نفسه ، هانَت عليه شهوته (70).
((اگر كسى خود را بزرگ ببيند، شهواتى كه او را به خطا مى كشاند، نزد او ناچيز و بى ارزش مى شود)).
يعنى انسان بزرگوار، مرتكب خطا و گناهى نمى شود كه علنا او را خفيف و كوچك كند. اين مطالب كُلّى است و بزرگ و كوچك ندارد. شايد بعضى بخواهند بگويند كه مربوط به افراد بزرگسال است ، اما هيچ تفاوتى نمى كند. وقتى به كودك شخصيت داده مى شود، به او توجه شود و حرمت او پاس داشته شود، آنچه را كه دارد باور خواهد كرد و خواهد پذيرفت و بالطبع دست به خطاهايى نخواهد زد كه به شخصيت باور كرده او لطمه مى زند. در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
مَن شَرُفَت نفسه ، نَزَّهَها عَن دَنَاءَةِ المطالب (71).
((اگر كسى به شراءفت انسانى خود، علم پيدا كرد، از امورى كه موجب ذلت و تحقير او است ، پرهيز مى كند و نفس ‍ خود را از آن امور پاك و منزه نگاه مى دارد)).
بالاتر از همه اين تعبيرات تعبيرى است كه از امام سجاد عليه السلام روايت شده است كه فرمودند:
مَن كَرُمَت عليه نفسه ، هانت عليه الدُّنيا(72).
((اگر كسى به بزرگوارى هاى نفسانى خود توجه كند، همه دنيا را با كرامت نفس خود معامله نمى كند)).
با اين عبارت ، فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام خوب تفسير مى شود كه فرمودند:
و لَبِئسَ المَتجَرُ اءَن تَرَى الدُّنيا لنفسك ثَمَنا(73).
((اين معامله زيان آورى است كه انسان همه دنيا را به بهاى شخصيت انسانى خود معامله كند)).
يعنى بهاى شخصيت انسانى انسان بالاتر از همه دنيا است .
از مصاديق تكريم و احترام به فرزند، اين است كه به حقّ مالكيت او بر اشياء و وسايل احترام بگذارد. در همان كودكى ، طفل چيزهايى خاص خود دارد: لباس ، ظرف ، كتاب ، دفتر و... كه مخصوص او است .
يكى از روشهاى احترام گذاشتن به فرزند اين است كه اگر والدين به هر دليلى به يكى از آنها احتياج پيدا كردند، به مالكيت او احترام بگذارند و از او اجازه بگيرند؛ يا مثلا اگر مهمانى به خانه وارد مى شود، فرزند را در استقبال يا در پذيرايى از مهمان تشويق كنند و او را به عنوان يك شخصيت مستقل به رسميت بشناسند؛ يا اگر به مهمانى مى روند، در انظار و حضور ديگران حرمت و شخصيت او را ابراز و اظهار كنند. اينها نوعى محبت به فرزند و تكريم او است و نكاتى است كه به وضوح در تكوين و شكل گيرى شخصيت كودك تاثير مستقيم دارد.
سخن در بيان روايتى بود كه از امام صادق عليه السلام نقل كرديم و رسيديم به اين جمله كه :
يَقبَلُ مَيسُورَهُ(74).
وقتى به او كارى را واگذار مى كنيد و در حد استطاعت و قدرتش آن را انجام مى دهد، اما به پايان نرسانده است ، از او تشكر كنيد و همين مقدار را از او بپذيريد، و از تحقير او با اين عبارات كه تو توانايى نداشتى ، عرضه نداشتى كارى كوچك را به انجام برسانى و... بپرهيزيد و او را بپذيريد. در باب عبادات اين تاءكيد شرع مقدس است كه :
مُرُوهم بالصلاة و هم اءبنَاءُ سبع (75).
((وقتى اطفال به سن هفت سالگى مى رسند، آنها را به نماز خواندن وادار كنيد)).
معناى عبادت و انس دادن كودك با آن ، تحميل عبادت و مجبور كردن او براى نماز نيست . برخى مى خواهند از همان آغاز نوجوانى آنها را به مستحبات عادت دهند. گرچه بسيار خوب است كه كودك از دوران نوجوانى به مستحبات تقيد پيدا كند، اما اگر به اقتضاى سن ، به بازى و سرگرمى پرداخت ، نبايد او را ملامت كرد؛ زيرا باعث گريز وى از عبادت خواهد شد.
در روايتى كه قبلا نيز ذكر شد، رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين عليه السلام فرمودند:
انَّ هَذَا الدِّين مَتِين فَاءَوغِل فيه بِرِفق و لا تُبَغِّض الى نَفسِك عبَادَةِ ربِّ(76).
((اين دين ، داراى متانت و رفق و مدارا است . مبادا مسائل دين را طورى به خود و ديگران القا كنى كه از مسائل مربوط به خدا و دين گريزان شويد و نسبت به آنها بغض پيدا كنيد)).
در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
اجتَهَدتُ فى العِبَادةِ و اءَنَا شَابّ فقال لى اءَبِى يا بُنَىَّ دُون ما اءَراك تَصنَعُ(77).
((من در دوران جوانى ، خيلى عبادت مى كردم . روزى پدرم امام باقر عليه السلام به من فرمودند: اگر خدا بنده اى را دوست داشته باشد، به كمتر از اين كه من از تو مى بينم راضى مى شود)).
اين روش تربيتى صحيحى است كه امام عليه السلام نسبت به فرزندش اتخاذ مى كند؛ گرچه آن فرزند هم ، امام است ؛ اما اين نكات براى آموزش ديگران است .
گاهى انسان در كهولت و پيرى ، چاره اى غير از عبادت واجب و به جاى آوردن اعمال مستحب ندارد و بايد فرصت هاى از دست رفته را جبران كند؛ ولى دوران جوانى دوران شادابى ، تلاش ، فعاليت ، كار و معاشرت هاى لازم زندگى فرد است و اين دوران اقتضا نمى كند كه او را مجبور به زياده روى و افراط در عبادت هاى واجب و مستحبى كرد. انسان نبايد از فرزند انتظار داشته باشد مانند او همين روش را به كار بگيرد؛ چرا كه موجب گريز او از عبادت مى شود. در سخن ديگرى اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
انَّ لِلقُلوب اءِقبَالا و اءدبَارا فاءِذَا اءَقبَلَت فَاءَحمِلوها على النَّوافِل و اءِذا اءَدبَرَت فَاقتَصِرُوا بها على الفَرائِضِ(78).
((دل و قلب انسان هم گاهى اقبال و آمادگى دارد و در شرايط مساعد و خوبى است . در اين حال ، انجام اعمال مستحبى خيلى خوب است ، اما گاهى دل گرفته و غمگين است . در اين حالت فرد استعداد عبادت ندارد اگر اين انسان بخواهد خود را وادار به اعمال مستحب كند، گريز و نفرت از مستحبات را به دنبال مى آورد. بنابراين مى فرمايند: در موقع ادبار و گرفتگى دلها فقط به فرايض اكتفا كنيد - چون عبادت ، شادابى و استعداد و آمادگى مى خواهد. عبادت تحميلى و عبادتى كه با ترس پدر و مادر انجام گيرد، باعث تكامل فرد نخودهد بود -)).
روايتى را امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل فرمودند كه :
رَحِمَ اللَّه مَن اءَعَان وَلَدَهُ على بِرِّه قال قلت كيف يُعِينُهُ على بِرِّهِ قال يقبل مَيسوره و يَتَجَاوَز عن مَعسُورِهِ و لا يُرهِقُهُ و لا يَخرَقُ به (79).
((خداوند رحمت كند پدر و مادرى را كه فرزندش را بر انجام نيكى كمك مى كند. راوى سوال كرد: چگونه كمك مى كند، حضرت فرمودند: آنچه كه كودك قدر به انجام آن است را بپذيرد و ناتوانى هاى كودك را بر او ببخشايد)).
حضرت در ادامه روايت مى فرمايند: و لا يرهقه در لغت ارهاق به ظلم ، فعل قبيح و وادار كردن بر چيزهايى معنى شده است كه از محدوده طاقت و توان بشرى خارج است ؛ يعنى او را به گناه وادار نكند.
در روايتى از امام باقر عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
لا تُلَقِّنوا الكذبَ فَتَكذبوا، فانَّ بَنى يعقوب لم يَعلَموا اءنَّ الذئبَ ياءكُلُ الانسان حتَّى لَقَّنَهم اءبوهم (80).
((دروغگويى را به فرزند تلقين نكنيد. - اثر منفى تلقين زشتى اين است كه - فرزندان يعقوب تا زمانى كه يعقوب نگفته بود: مى ترسم گرگ او را بدرد، نمى دانستند كه گرگ ، انسان را مى درد - بعد از اين آموختند كه به دروغ به پدر خود بگويند ما بازى مى كرديم ، گرگى آمد و يوسف را دريد -)).
نقش تلقين در تربيت فرزند
يكى از روشهاى آموزشى ، القا و تلقين است . در مقابل نهى از تلقين زشتى و دروغ ، به تلقين خوبى ها و خيرات توصيه شده است . امام باقر عليه السلام مى فرمايند:
اتَّقُوا الكَذِبَ الصَّغير منه و الكبير فى كُلّ جِد و هزل (81).
((بپرهيزيد از دروغ كوچك و بزرگ ، شوخى يا جدى - چرا كه انس به دروغ كوچك جرات به دروغ هاى بزرگ را همراه دارد -)).
والدين ، معلم هاى نخست فرزند هستند و محيط خانه و منزل اولين مدرسه و آموزشگاه او است . طفل هم در آماده ترين دوران يادگيرى و تعليم است ، اما گاهى پدر و مادر در محيط خانه از تاثير رفتار خود بر فرزندان غفلت مى كنند.
سيره عملى والدين در زندگى خانوادگى ، اگر صحيح و سنجيده و بر اساس معيارها و موازين درست تربيتى باشد، در فرزند هم تاثير تربيتى صحيح دارد.
برعكس اگر در سلوك با يكديگر يا با ديگر اعضاى خانواده ، يا در رفتار با كودك خود، روش نامطلوبى را پيش گيرند، اثرات منفى آن در روح و روان كودك ماندگار خواهد بود؛ مثلا اگر كسى در بزند و پدر براى آسايش خود، مهمان را نپذيرد و به دروغ به فرزند بگويد بگو كه پدرم خانه نيست ؛ اين رفتار از همان آغاز بر روح مستعد كودك اثر منفى مى گذارد.
امام عليه السلام مى فرمايند: اگر مى خواهيم فرزندانمان را درست كنيم ، ابتدا بايد خود را اصلاح كنيم و اين قاعده استثنا ندارد.
مَن نَصَبَ نفسه للنَّاس اءِمَاما فَليَبدَاء بِتَعليم نفسِهِ قبل تعليم غيره وَليَكُن تَاءديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبلَ تَاءديبِهِ بِلسانِهِ و مُعَلِّمُ نَفسِهِ و مُؤَدِّبُهَا اءَحَقُّ بِالاِجلال من مُعَلِّمِ النَّاس و مؤ دِّبِهم (82).
((كسى كه خود را در مقام پيشوايى و امام مردم قرار مى دهد بايد پيش از آن كه به تعليم ديگران بپردازد به تعليم خويش ‍ پردازد؛ و بايد از تاديب كردن او به عملش پيش از تاديب كردن به زبانش باشد. كسى كه معلم و ادب كننده خويشتن است ؛ به احترام سزاوارتر از كسى است كه معلم و مربى مردم است )).
قابل قبول نيست كه پدرى در خانه دروغگويى ، بى ادبى ، عهدشكنى ، و ظلم و تعدى را سيره خود قرار دهد، اما از فرزندش توقع داشته باشد به او دروغ نگويد.
اگر پدر و مادر، داخل خانه به يكديگر دروغ بگويند يا به ديگران دروغ بگويند، به فرزند قول بدهند و به آن وفا نكنند، خلف وعده كنند، كودك هم دروغگو تربيت خواهد شد و به وعده هايش بى توجه بود.
اگر پدر و مادر به يكديگر يا به كودك خود ستم كنند، كودك هم با ستم خو خواهد گرفت و ظلم مدار تربيت خواهد شد. بنابراين ، عبارت بعدى رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در روايت قبل ، اين است كه مى فرمايند: و لا يخرق به ؛ خرق ، در لغت معانى مختلفى دارد، آن معنايى كه با فرمايش امام عليه السلام تناسب دارد، عملى است كه حالت وحشت و دهشتى براى فرزند به وجود آورد كه هميشه در محيط خانه ، مرعوب و وحشت زده باشد. اين رفتار باعث مى شود كودك ، خجول و شرمسار تربيت شود. چنين كودكى هميشه در حال حيا، خجلت و ترس خواهد بود.
خلاصه كلام امام عليه السلام اين است كه اگر كودكى ترسو، خجالتى و منزوى تربيت شود، گناهش به گردن پدر است . پدر و مادر بايد براى فرزند محيطى به وجود آورند كه او از نظر روحى ، در ترس ، خوف يا خجلت و شرمسارى قرار نگيرد. بايد محيط رشد و پرورش كودك را، فارغ از هرگونه هراس ، وحشت و انفعال روحى فراهم كنند.
بعضى از والدين ، به خصوص پدران ، چون خود را متولى و مدير خانواده مى دانند، تصور مى كنند كه بايد با به وجود آوردن يك محيط ارعاب و ترس و توسل به ابزار خوف و وحشت ، سلامت زندگى را تامين كنند و هرگز براى وصل به هدف بسيار ارزشمند تعليم و تربيت زحمت آموختن و يادگيرى مديريت در خانه و تربيت فرزند را به خود نداده اند.
عجيب تر اين است كه بدون اين كه به كودك خود بياموزند كه كار خوب و بد كدام است ، از او توق دارند كه خلاف نكند. آنچه مسلم است كودك بايد ابتدا زشتى و نيكى را بشناسد، تا مرتكب بدى ها نشود و به خوبى ها عمل كند. اين پدران بدون توجه به كوتاهى خود، به محض اين كه فرزندشان مرتكب خلافى شد، بدون تفكر در انتخاب بهترين روش  تاديب ، به تاديب جسمى و ضرب و جرح مى پردازند؛ در حالى كه در معارف ما اين روش مطلقا ممنوع است . در روايتى آمده است :
قال : شَكَوتُ الَى اءَبى الحسن موسى عليه السلام اءِبنا لى ، فقال : لا تَضرِبهُ و اهجُرهُ و لا تَطُل (83).
((خدمت امام كاظم عليه السلام شرفياب شدم و از فرزند خود نزد آن حضرت شكايت كردم . حضرت فرمودند: مبادا فرزندت را كتك بزنى . براى ادب كردن او مى توانى با او قهر كنى ؛ اما مراقب باش دوران قهر تو به طول نينجامد)).
در بعضى از روايات وارد شده است كه فقط سه روز مى توانى قهر كنى (84).
البته اين بستگى به سن كودك هم دارد؛ گاهى كودكى در سنين پايين و نوباوه است و شايد تحمل يك ساعت قهر كردن پدر را ندارد، اما همين مقدار قهر كردن او را متنبه مى كند و متوجه مى شود كه عمل او، ناپسند بوده كه موجب رنجش ‍ پدر شده است . در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
فانَّ العاقلَ يَتَّعِظُ بِالآداب و البَهائِمَ لا تَتَّعِظُ الا بالضَّرب (85).
((حيوان است كه موعظه در او اثر ندارد و فقط با كتك مى شود به كارى وادارش ساخت . اما انسان عاقل كه خداوند به او نيروى عقل عنايت كرده ، هرگز نياز به تنبيه ، زور و خشونت ندارد)).
نيروى عقل ، ملكه اى در انسان كه بايد آن را با آداب صحيح شكوفا كرد. حال اگر پدرى به جاى توسه به روش هاى صحيح ، به زدن فرزند اقدام كند، در اصل به تحقير و خوار كردن او همت گماشته است . اين كار، ايذا و حرام است و اگر به حد ديه برسد بايد ديه را به كودك بپردازد. رعب و وحشت براى كودك دو عارضه در پى دارد:
الف ) موجب طغيان و تجرى كودك مى شود و به محض اين كه رشد كرد و پا از محيط خانه بيرون گذاشت ، در اجتماع و در برابر خطاهاى ديگران ، همان روش پدر را به كار خواهد گرفت . يعنى او در مقابل خلاف همبازى اش ، دست به كتك دراز خواهد كرد، اما اگر پدر او در محيط خانه و به هنگام خطا با لبخند، نصيحت و ارشاد و يا در نهايت با قهر كردن با او مواجه شد، وى هم در مواجهه با خطاهاى ديگران همين كار را خواهد كرد و اين طبيعى است كه جامعه پذيراى خشونت نيست و اگر فردى به چنين روش هايى روى آورد، او را عنصر نامطلوبى شناخته كه به مرور زمان اجتماع او را تربيت خواهد كرد.
ب ) يا اين كه اساسا كودكى كه پدر و مادر با او اين گونه برخورد كرده اند و در مقابل هر خطايى او را تحقير كرده ، كتك زده و يا با او قهر مى كرده اند و او را مورد بى مهرى و بى اعتنايى قرار داده اند، عنصرى جبون و ترسو تربيت خواهد شد كه با هر خطايى ، ترس و جبن سراسر وجودش را فرا خواهد گرفت . حتى اگر كار خوب هم انجام دهد، جرات اظهار كردن آن را نخواهد داشت كه اين دو عارضه مذموم است و همين عوامل است كه موجب عقوق والدين مى شود.
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
انَّ اللَّه لَيُفلِحُ بفَلاح الرَّجل المؤ من ولَدَهُ و ولدَهُ ولدِهِ(86).
((خداوند با رستگارى و سعادت يك مؤ من ، رستگارى و سعادت فرزند او و فرزندان فرزند او را هم تاءمين مى كند)).
فقط راز رستگارى و سعادت در اين جا رستگارى و سعادت تكوينى نيست . اين طور نيست كه اگر پدرى خوب بود، بچه هايش هم به طور تكوينى همه خوب مى شوند. معنى فرمايش امام عليه السلام اين است كه روش و شيوه تربيتى يك پدر خوب ، سعادتمند و صالح باعث رستگارى فرزندان بلاواسطه يا باواسطه او خواهد شد.
در اين باره امام باقر عليه السلام فرموده اند:
يُحفَظُ الاطفال بصلاح آبائهم (87).
((مصونيت فرزندان از لغزش ، خطا و اشتباه ، با صالح بودن پدران تاءمين مى شود)).
مصونيت فرزندان از خطرات و محفوظ ماندن آنها از آفات ، در گرو اصلاح پدران است . اگر پدران داراى صلاحيت اخلاقى و رستگارى باشند، تاثير مستقيمى در تربيت فرزند داشته ، آنها را از سقوط در ورطه مهالك اخلاقى حفظ مى كند.
پدران با به كارگيرى روش ها و شيوه هاى صحيح و كارساز تربيتى ، فرزندان را با آداب و تعليمات اخلاقى مانوس كرده ، مصونيت مى بخشند. از جمله اين روش ها، فراهم كردن محيطى سالم و خالى از رعب و وحشت است تا بتواند در اين محيط، به فرزند بقبولاند كه او هم انسانى است داراى قدرت و استعداد كه با شكوفايى و فعليت يافتن اين استعدادها، مى تواند از همان دوران كودكى استقلال خود را به دست آورد و بدون وابستگى ، طفيلى بودن و تملق ، در سايه تلاش و كوشش شخصى خود، نيازها و احتياجاتش را تامين كند.
تجربه نشان داده است فرزندانى كه پدرانى سختگير و خشن دارند و محيط خانواده همراه با خشونت است و به جاى طنين صداى مهربانى و وقار پدر، ترس و وحشت حاكم است ، در بزرگسالى افرادى ترسو، جبون ، خجالتى و گريزان از مواجهه و رويارويى با مشكلات خواهند بود.
اميرالمؤ منين عليه السلام در نامه معروف خود به مالك اشتر، او را از مشورت با سه گروه نهى مى كنند: يكى افراد بخيل ؛ ديگرى افراد حريص و سوم ، افراد جبون و ترسو كه براى هر يك از آنها نيز علتى ذكر كرده اند كه در حقّ رعيت مفصل از آن سخن گفتيم . براى عدم مشورت با جبون ، امام عليه السلام چنين دليل آورده اند:
و لا جُبَانا يُضعِفُكَ عنِ الاُمور... فانَّ البُخل و الجُبن و الحِرص غرائز شتَّى يَجمَعُهَا سوءُ الظَّنِّ باللَّه (88).
((با انسان ترسو مشاورت نكن كه باعث مى شود به قدرت و توانمندى هاى خود، شك و ترديد كنى و تو را ناتوان و در انجام وظايفت تضعيف مى كند - بعد اميرالمؤ منين عليه السلام منشا همه اين سيئات اخلاقى را در يك كلام خلاصه مى كنند و مى فرمايند: - جبن و بخل و حرص غرائز مختلفى اند كه علتى مشترك دارند. علت همه اين سيئات اخلاقى ، سوءظن به خداست )).
افرادى كه داراى سوءظن و بدگمانى هستند، از سايه خود گريزانند. با احتمالات و گمانه زنى هاى دور از ذهن از ورود در امور مهم زندگى بازمى مانند و به همه عالم بدبين مى شوند. از اجتماع و مردم مى گريزند و در سايه همين خصوصيات اخلاقى سوءظن تلخ كامى و شكست را براى خود به ارمغان مى آورند. در بعضى از تعبيرات اميرالمؤ منين عليه السلام ، اين مسائل روانى ، بسيار زيبا بيان شده است . حضرت مى فرمايند:
المُرِيبُ اءَبدا عليل (89).
((انسان شكاك ، هميشه ناتوان است )).
انسانى كه هميشه دچار شك و ترديد و سوءظن است ، آدمى مريض ، عليل و ناتوان است كه قادر بر تصميم گيرى نيست . وقتى انسان عليل بود و قدرت تصميم گيرى نداشت ، در خود احساس ناتوانى و ضعف مى كند و در امور مهم زندگى وارد نمى شود. يا تعبيرى ديگر از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
الخائف لا عيش له (90).
((انسان ترسو و جبون هيچ گاه از زندگى لذت نمى برد)).
اين انسان ها، در نتيجه به مرض انزوا، گوشه گيرى ، شرم و حياى منفى كه همه ناشى از همان بدگمانى و ترس از ديگران است و ارتباط تنگاتنگ با آن دارد مبتلا مى شوند.
حيا، شرط وجود ايمان
مساله شرم و حيا در بعضى از موارد ممدوح است و حتى امام صادق عليه السلام در توحيد مفضل خطاب به او، مساله حيا، شرم و آزرم را از مختصات بشر شمرده و مى فرمايند:
اءُنظُر يا مفضّلُ الى ما خُصَّ به الانسان دون جميع الحيوان مِن هذا الخلق ، الجليل قَدرهُ، العَظيم غِناؤُه ، اءعنى الحياءَ، فلولاه لم يُقرَضَيف ، و لم يُوفَ بالعَدَاتِ، و لم تُقضَ الحوائج ، و لم يُتَحَرَّ الجميل ، و لم يُتَنَكَّبِ القبيح فى شى ء من الاشياء، حتَّى اءنَّ كثيرا منَ الاُمور المُفتَرِضَةِ ايضا انَّمَا يُفعَل للحياء، فانَّ منَ النَّاس مَن لولا الحياء لَم يَرعَ حقَّ والديه ، و لم يَصِل ذارحم ، و لم يُؤَدِّ اءمانة ، و لم يَعِفَّ عن فاحشة (91).
تعبير امام عليه السلام اين است كه فقط انسان از اين سرمايه الهى و خداداى بهره مند شده است و ديگر مخلوقات از اين سرمايه محرومند. به اين خلق و خويى كه قدر و منزلتش بسيار بالا و سرشار از غنا و توانايى است حيا توجه كند. خلاصه امام صادق عليه السلام در اين بيانشان حيا را از مختصات انسان و يكى از سرمايه هاى ارزشمند خدادادى تلقى مى كنند. بعد به فوايدى كه بر اين نعمت الهى مترتب است اشاره كرده و مى فرمايند:
اگر حيا نبود، انسان هيچ مهمانى را اكرام نمى كرد. اين حياست كه وقتى مهمانى وارد منزل مى شود، انسان را وادار مى كند كه او را اكرام كند. اگر حيا نبود، انسان ها به وعده هاى خود وفا نمى كردند؛ چون پيمان شكنى با طبيعت و رفاه طلبى انسان سازگارتر است . اگر حيا نبود، انسان نسبت به خواهش ها و خواسته هاى ديگران بى اعتنا شده ، به دنبال خوبى ها حركت نمى كرد و از بدى ها پروا نمى داشت .
علاوه بر فوايدى كه امام عليه السلام براى حيا ذكر مى كنند، مى فرمايند كه اگر حيا نبود، انسان بسيارى از واجبات را انجام نمى داد؛ گرچه ريشه و انگيزه انجام دادن آنها حيا نيست . اگر حيا نبود بسيارى از انسان ها نسبت به رعايت حقّ والدين بى تفاوت مى شدند و به ديدن ارحام نمى رفتند. صله رحم نمى كردند. بسيارى از افراد در شادى ها و غم هاى ديگران به اين دليل شركت مى كنند كه ممكن است فردا خود دچار شادى يا غمى شوند و ديگرى نيز دعوت او را اجابت نكند و خجالت بكشد.
حضرت در ادامه مى فرمايند: اگر حيا نبود انسان ها امانت ها و اموال ديگران را پس نمى دادند و از بدى ها و فواحش ‍ پرهيز نمى كردند.
روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
مَن قَلَّ حياء، قَلَّ ورعه (92).
((كسى كه حياى او كمتر باشد، تورعش از گناه كمتر خواهد بود)).
همچنين مى فرمايند:
الحياء يَصُدُّ عن فعل القبيح (93).
((نتيجه حيا، خوددارى از ارتكاب افعال زشت است )).
در جامع ترين جمله ممكن ، از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
لا ايمان لِمَن لا حياء له (94).
((آن كه حيا ندارد، ايمان ندارد)).
حضرت در روايت ديگرى ، مى فرمايند:
الحياء و الايمان مقرونان فى قرن فاذا ذَهَبَ اءحدهما تَبِعَهُ صاحبه (95).
((حيا و ايمان ، همواره با يكديگر در يك خانه ساكنند. اگر يكى باشد و به تبع آن ، ديگرى هم خواهد بود. - يعنى وقتى انسانى فاقد خصيصه حيا و شرم شد به تبع آن ، نسبت به تعبديات و معتقدات دينى نيز تقيد نخواهد داشت -)).
حيا به اين معنى است كه انسان به جاى اين كه از مجازات و قانون وحشت داشته باشد، از نگاه هاى ملامت بار ديگران بترسد و از بدنامى پرهيز داشته باشد.
ترس از بدنامى و اشتهار، باعث مى شود بسيارى از اعمال زشت را انجام ندهد. در اينجا حيا به معناى خصيصه و صفتى نيست كه به عنوان يك ملكه حاكم در انسان رسوخ پيدا كرده و انسان را از ورود به اجتماع بازدارد و از معاشرت با ديگران ممانعت كند. خجالت و ترس باعث مى شود كه انسان در انجام وظايف انسانى خود تعلل كند. حيا به اين معنا يكى از رذايل اخلاقى است . حيا تا جايى ارزش دارد كه انسان را از ارتكاب زشتى ها بازدارد. اما اگر از حد گذشت و باعث شد كه حالت خجالت ، شرم و آزرم در انسان شكل گرفته شود و او را به انزوا و گوشه گيرى سوق دهد. براى جامعه و فرد مضر خواهد بود. هم در آيات كريمه قرآن و هم در روايات اهل بيت عليهم السلام حدودى براى آن ذكر شده است . از جمله در سوره مباركه احزاب آمده است :
واللَّه لا يستحيى مِنَ الحقِّ(96).
((خداوند از بيان حقايق حيا نمى كند)).
بر اين اساس تخلق مؤ من به اخلاق الهى اقتضا مى كند كه انسان از رويارويى با حقايق پرهيز نكند، خجالت نكشد و آن را پذيرا شود و به تعبيرى ديگر حقايق را انجام بدهد، بيان كند و از حقيقت گريزان نباشد.
و در آيه شريفه بنابر نظر مفسران ، و تلويحا به مصداق كامل آن وجود مقدس اميرالمؤ منين عليه السلام اشاره فرموده است :
يجاهدون فى سبيل اللَّه و لا يَخافُون لومَةَ لائِم (97).
((آنها در راه خدا جهاد مى كنند و از سرزنش هيچ ملامتگرى هراسى ندارند)).
بر اساس اين آيه شريفه ، مؤ منان كسانى اند كه به خاطر حيا، وحشت و هراس از سرزنش ملامت كنندگان ، در انجام وظايف خود كوتاهى نمى كنند و مجاهده فى سبيل اللَّه و انجام فرايض را به خاطر ملامت ديگران رها نمى كنند.
بنابراين ، اگر حيا به مرحله برسد كه انجام واجبات را تحت الشعاع قرار دهدب امر مذمومى خواهد بود. همچنين اگر بخواهد مانع انجام وظايف زندگى شود يا باعث انزوا، گوشه گيرى و گريز از اجتماع و معاشرت با ديگران شود، مذموم ناپسند است كه در اجتماع هم اين افراد را مى توان مشاهده كرد.
گاهى بچه ها به خاطر خجالت و شرمسارى ، حتى از سلام كردن به ديگران وحشت دارند، از اين كه به مدرسه بروند و از معلمشان سوالى بپرسند مى ترسند و حيا مى كنند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
و لا يَستَحِيَنَّ اءَحدا منكم اِذا سُئِلَ عمَّا لا يَعلَم اءَن يقولَ لا اءَعلَمُ و لا يَستَحِيَنَّ اءَحد اذا لم يَعلَمِ الشَّى ءَ اءَن يَتَعَلَّمَهُ(98).
((اگر از انسان ها سوالى شد كه بلد نيستند، حيا نكنند و بگويند بلد نيستيم . جواب دادن به ((لا اعلم )) و ((لا ادرى )) حيا نمى خواهد. به دنبال همين سخن ، حضرت مى فرمايند كه : نبايد از اين كه چيزى نمى دانند، خجالت بشكند، بلكه بايد به دنبال يادگيرى آن بروند)).
ممكن است كسى داراى سن و سال بالايى باشد و بگويد يا تصور كند كه آموختن براى او خجالت دارد، اما ياد گرفتن و علم آموزى در هيچ مرحله اى از مراحل و مقاطع عمر نبايد تعطيل شود؛ به ويژه بهانه شرم .
پدران و مادران بايد روحيه شهامت و شجاعت را در فرزندان خود تقويت كنند و آنان را در خانه به شهامت تشويق كنند. اگر كارى انجام مى دهد كه در آن نشانه هايى از جرات و جسارت ديده مى شود او را تشويق كنند تا او در دوران كودكى از حيا و شرم منفى دورى كند و كم كم ملكه شهامت در او رشد كند.
در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
لا تَستَحِ مِن اءِعطاء القيل فَانَّ الحِرمان اءَقَلُّ منه (99).
((از كمك ناچيز، حيا مكن كه محروم كردن ناچيزتر از آن است )).
گاهى انسان ها مايلند به ديگران كمك كنند، اما چون كمك آنها ناچيز است ، خجالت كشيده ، از آن صرف نظر مى كنند.
بنابراين ، خصيصه حيا ضمن اين كه از ملكات و زيبايى هاى اخلاقى است ، اگر در آن افراط شود خصوصا، براى كودكان موجب خسارت مى شود و آنها را جبون ، ترسو، منزوى و گريزان از اجتماع تربيت مى كند.
بازگرديم به مطلب اول و روايتى كه مرحوم كُلينى از امام صادق عليه السلام و ايشان از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل فرمودند كه :
رَحِمَ اللَّه مَن اءَعان ولده على بِرِّه قال قلت كيف يُعينه على بِرِّه قال يقبل ميسوره و يتجاوز عن معسوره و لا يُرهِقُهُ و لا يَُخرَقُ به (100).
((خداوند رحمت كند پدر و مادرى را كه كودكش را بر نيكى يارى و كمك كند. شخص سوال كرد كه چگونه طفل را بر نيكى كمك كند؟ حضرت فرمودند: آنچه را كه كودك قادر به انجام آن است را بپذيرد و ناتوانى هاى كودك را بر او ببخشايد و او را به زشتى ها، قبايح و كارهاى فوق طاقت امر نكند؛ محيط وحشت ، اضطراب و نگرانى براى او به وجود نياورد؛ چون چنين محيطى در روح كودك و خلق و خوى او تاثير مستقيم و منفى مى گذارد)).
عدم افراط در مهرورزى و محبت به فرزند
يكى ديگر از روشهايى كه رعايت آن در تربيت فرزند توصيه شده است ، افراط در مهرورزى و اظهار محبت است كه بايد پدران و مادران محترم ، توجه داشته باشند ضمن اين كه موظفند به كودك خود اظهار محبت كنند. مواظب باشند راه افراط نپيمايند.
اساسا اظهار علاقه به فرزندان توصيه شده است ؛ به طورى كه در تاريخ آمده رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرزندانشان را مى بوسيدند. كسى كه در آنجا نشسته بود، عرض كرد: يا رسول اللَّه ! من ده تا فرزند دارم و تا حالا هيچ كدامشان را نبوسيده ام . اين سخن موجب تعجب حضرت شد كه چگونه انسانى مى تواند اين مقدار سنگ دل باشد كه هيچ محبتى به اطفال خود ابراز نكند(101).
با اين كه اظهار محبت و علاقه به فرزند توصيه شده است و فرزند در همه دوران عمر، حتى در بزرگسالى ، خود را بى نياز از محبت و عواطف پدر و مادر نمى بيند، در عين حال بايد تعديل شده باشد؛ در حدى كه به افراط و تندروى نرسد. در سخنى از امام باقر عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
شرُّ الآباء مَن دعاه البِرُّ الى الافراط(102).
((بدترين پدران كسانى اند كه در مهرورزى و اظهار محبت افراط كنند)).
نتيجه افراط در ابراز محبت به فرزند اين است كه پدر و مادر از تاديب و آموختن آداب لازم به فرزند غفلت مى كنند و غفلت آنها از آموزش آداب و علوم ، عواقب شوم و خطرناكى براى فرزند به وجود مى آورد؛ چرا كه كودك بالفطره قادر به درك همه خوبى ها و بدى ها نيست و در اين سنين نيازمند آموزش است . اگر ميل و اراده اش به چيزى تعلق گيرد، پدر و مادر به خاطر همان راءفت و مهربانى و اهتمامى كه به تهيه همه نيازهاى او دارند، بدون اين كه تامل كنند، نياز او برآورده مى كنند؛ اين رويه ، يك روش غلط تربيتى است ، زيرا گاهى تامين اين خواسته ها باعث مى شود كه كودك ، موجودى از خودراضى تربيت شود. چنين فردى در بزرگسالى و در آستانه ورود به اجتماع با مشكلات و موانع زيادى روبه رو شده ، شكست هاى غيرقابل باورى را تجربه مى كند كه آثار بسيار نامطلوبى در روح و روان او به جاى مى گذارند.
در روايتى از امام هادى عليه السلام وارد شده است كه فرمودند:
مَن رَضِىَ عن نفسه كثُر الساخطونَ عليه (103).
((هر كه از خود راضى شد، خشم گيران بر او زياد خواهند بود)).
افرادى كه در اجتماع از خودراضى اند هميشه خواهش هاى نامعقولى دارند. ميل دارند خواهش هاى آنها برآورده شود و بديهى است به واسطه اين خصيصه زشت با هركه مواجه شوند، مورد خشم قرار مى گيرند. در سخن ديگرى ، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
شرُّ الاُمور الرِّضَا عن النَّفس (104).
((بدترين امور اين است كه فرد از نفس خود راضى باشد)).
بر اساس اين روايت ، بدترين امور حالتى است كه شخص ، بيش از حد خود را باور كرده و پذيرفته باشد. عاقلانه و ممكن نيست كه انسان در زندگى هرچه مى خواهد بدون مانع ، تحصيل كند.
در روايتى ديگر از اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
بالرضا عن النفس تَظهَرُ السَّوءَاتُ و العيوب (105).
((رضايت از خود باعث مى شود كه عيب ها و بدى هاى انسان آشكار شود)).
وقتى انسان از خودش راضى باشد مى خواهد همه چيز را به دست آورد. گاه در اين بين نه حقوق ديگران را رعايت مى كند، نه به نواميس مردم توجه دارد و نه حرمتى براى ديگران قائل است . نه احترام بزرگان را دارد و نه حقّ كوچك تران را رعايت مى كند. بنابراين عيوب و بدى هاى اخلاقى او آشكار مى شود.
اگر در شرايط حساسى از سنين كودك ، كه وى بدون دليل طغيان مى كند، يا در مواجهه با كودك ديگرى پرخاشگرى پيشه مى كند، والدين به تربيت صحيح روى آورند، كودك باور مى كند كه نبايد به حقوق ديگران چشم بدوزد. باور مى كند كه همه چيز در عالم ، براى انسان قابل دسترسى نيست و همه مشكلات ، با گريه و پا كوبيدن به زمين حل نمى شود. در فرمايشى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
مَن كُلِّفَ بالاَدب قَلَّت مَساويه (106).
((اگر انسانى در موقعى كه بايد تربيت شود مجبور به آموختن ادب شد، بديهاى او در بزرگسالى كم مى شود)).
در كلام ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
مَن قَلَّ اءدبه كثُرت مساوية (107).
((انسان هر قدر كه بى ادب تر باشد، بدى هاى او زيادتر مى شود)).
پس پدر و مادر در شرايط حساس بايد درس بردبارى ، صبر، متانت و چگونگى مواجه شدن با مشكلات را به كودك بياموزند و او را براى ورود به اجتماع آماده كنند؛ وگرنه همان خلق و خوى ناپسند كودكانه بر او حاكم مى ماند و در بزرگسالى هم ميل خواهد داشت همه چيز را بدون زحمت به دست بياورد. وقتى با مشكلات مواجه شد، به زشتى ها و سيئات اخلاقى روى مى آورد؛ زيرا تربيت او بر اين اساس بوده كه خواسته هايش آسان فراهم شده است و چون در اجتماع آسان به خواسته هايش نمى رسد، به زشتى هاى اخلاقى روى مى آورد و به كارهاى پستى همچون تملق ، چاپلوسى ، دزدى ، تهمت ، غيبت و... انس مى گيرد.
اين گونه افراد چون چگونگى برخورد با مشكلات را نياموخته اند وقتى خود را با مشكلات مواجه مى بينند و شكست هاى متوالى را تجربه مى كنند و براى حل مشكل خود تدبير لازم را ندارند، دچار ضعف نفس شده ، دست به خودكشى مى زنند. علت اصلى همه اين موارد، تربيت ناصحيح والدين در دوران كودكى است . بنابراين ، والدين محترم ضمن اين كه نسبت به كودكانشان ، راءفت ، محبت و دلسوزى دارند و اين علاقه امرى فطرى و طبيعى است بايد به اين جوانب هم توجه داشته باشد.
درباره سيره پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است :
اذا اءصبح مسح على رؤ وس ولده (108).
((وقتى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم شب را به صبح مى آوردند، - يعنى وارد اجتماع خانواده مى شدند - دست نوازش به سر همه فرزندان خود مى كشيدند)).
مهرورزى ، امر لازمى است ، حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
اءَحبُّوا الصِّبيان وارحَمُوهم (109).
((كودكانتان را دوست داشته باشيد، و با آنها با مهربانى رفتار كنيد)).
در روايات بسيارى امر به بوسيدن و نوازش كودك شده است . امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اءكثروا من قُبلةِ اءولادكم فانَّ لكم بكُلّ قُبلةِ درجَة فى الجَنَّةِ(110).
((بچه هايتان را زياد ببوسيد كه به ازاى هر بوسه اى كه بر گونه كودك خود مى زنيد، خدا يك درجه و مقام در بهشت به انسان مى دهد)).
مهرورزى و اظهار ملاطفت با اطفال توصيه شرع مقدس است و با عواطف بشرى هم كاملا سازگار، اما افراط در آن باعث مى شود كه كودك ، از خودراضى و به دور از ادب و آداب تربيت شود، كه اين نكته در بزرگسالى خسارت هاى زيادى را متوجه او خواهد كرد.
مساوات در اظهار محبت بين فرزندان
نكته ديگرى كه بايد بدان توجه شود، مساله مساوات در مهرورزى است . اگر پدر و مادرى داراى چند فرزند هستند، در اظهار محبت و علاقه به فرزندان خود، بايد مساوات را رعايت كنند. قبل از توضيح اين مطلب ، در روايتى از امام صادق عليه السلام كه آن حضرت از پدرش و او از امام سجاد عليه السلام و ايشان از سيدالشهدا عليه السلام و او از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كنند آمده است كه :
نَظَرَ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم الى رجل له ابنان اءحدهما و تَرَكَ الآخَرَ فقال له النَّبِىُّ صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فَهَلاّ وَاسَيتَ بَينَهُما(111).
((روزى پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ديدند پدرى كه داراى دو فرزند است ، يكى از آنها را مى بوسد و به ديگرى توجه نمى كند. پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به او فرمودند: چرا بين اين دو كودك مساوات را رعايت نمى كنى )).
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند پدرم عليه السلام فرمودند:
واللَّه انِّى لاُصانِعُ بعض وُلدى و اءجلِسهُ على فَخِذى ، و اءكثِرُ له المحبَّةَ و اءكثِرُ له الشُّكر، و انَّ الحقّ لغيرِهِ مِن وُلدى ، و لكن محافظَة عليه منه و من غيره ، لئلا يَصنَعُوا به ما فُعِلَ بيوسفَ و اخوته ، و ما اءنزل اللَّه سورةَ يوسف الا اءَمثالا لكى لا يَحسُدَ بعضنا بعضا كما حسد بيوسف اخوتُه ، و بَغَوا عليه ...(112).
((من با بعضى از فرزندانم ، با مصانعه (113) رفتار مى كنم . او را روى زانويم مى نشانم با اين كه حقّ با ديگرى است كه به او محبت كنم ، اما به اين يكى محبت مى كنم ، تا ديگرى را از شر او حفظ كنم ، مبادا ماجراى يوسف و برادرانش تكرار شود. خداوند، سوره يوسف را براى تذكر و و تنبه ما نازل فرموده است ، تا ما از روى حسادت ، ماجراى يوسف و برادرانش را تكرار نكنيم )).
از اين دو روايت كه يك روش صحيح تربيتى را دربر دارد، دو نكته مهم استفاده مى شود:
اولا در اظهار علاقه و محبت به فرزندان مساوات رعايت شود.
ثانيا عدم رعايت مساوات در اظهار محبت ، باعث مى شود كه در فرزندان ديگر، عقده حقارت ايجاد شود كه اولين ثمره اش - مثل داستان يوسف - حسادت نسبت به فرزندى است كه بيشتر مورد مهر و محبت واقع مى شود.
آثار منفى عدم مساوات بين فرزندان
پدر و مادر، با اتخاذ روش ناپسند و غيرصحيح تربيتى ، ناخواسته ، فرزند خود را دچار عقده روانى كرده اند و او را به دست خود به مرض روحى حسادت مبتلا ساخته اند. و با اين رنجورى و نگرانى ، از او يك انسان غمگين و افسرده مى سازند و دورانى كه روزگار شادابى ، نشاط و شكوفايى استعدادها و ملكات روحى او است ، با كسالت و ناراحتى هاى عصبى و روحى مى گذرد كه به تبع آن در سلامت جسمى كودك هم اثر مى گذارد. پدر و مادر بى خبرند كه اين مصيبت را خود به بار آورده اند.
در روايتى به نقل از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
الهَمُّ يُذِيبُ الجسد(114).
((نگرانى هاى روحى و درونى باعث ضعف جسمانى مى شود)).
اين نگرانى روحى كه در سايه تبعيض پدر و مادر براى كودك به وجود آمده است ، موجب نحيف شدن جسم او مى شود. كودك شاداب ، سالم و سرحال را به يك انسان رنجور، ضعيف و نگران تبديل مى كند؛ زيرا بين نگرانى و اضطراب هاى روحى ، با ناراحتى هاى جسمانى ، ارتباط مستقيم دارد.
در روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
اَلهَمُّ نصف الهَرَم (115).
((هم و غم ، نصف پيرى است )).
در سايه فشارهاى روحى ، پيرى زودرس دامن گير كودك يا نوجوان مى شود. در روايت ديگرى از آن حضرت نقل شده است كه مى فرمايند:
الحزن يهدم الجسد(116).
((محزون بودن ، موجب نابودى جسم است )).
علت آن هم بسيار روشن است ؛ حزن و اندوه ، اعتدال روحى كودك را به هم مى ريزد. يافته هاى جديد علمى نيز نشان مى دهد كه به هم ريختن تعادل روحى اثر مستقيم در جسم ايجاد مى كند كه اگر اين تعادل روحى ، با تنبه و توجه والدين بازگردد، ملامت جسمانى كودك هم برطرف مى گردد.
نكته مهم اين است كه چون دوران كودكى ، دوران لطافت روح انسان است و كودك در آن دوران ، فوق العاده اثرپذير است ، هر ناملايمتى او را مى رنجاند.
والدين نبايد با اتخاذ روش هاى نامناسب تربيتى چنين زمينه هايى را فراهم كنند. كودك در اين سنين لطافت روحى دارد و اثرپذيرتر و همچنين قدرت تدبير، تنظيم امور و تفكرش هم ضعيف است . در مواجهه با برخى مسائل ، به مشكلات روحى گرفتار مى شود و در دام ناراحتى ها و گرفتارى هاى روانى مى افتد.
وقتى در كودك حسادت ريشه دوانيد، در بزرگسالى به ديگران حسادت خواهد كرد. اين حسادت باعث خواهد شد كه به وادى گناهان ديگر نيز كشيده شود.
حسادت ، گناه قلبى و خطاى دل است كه اگر در محدوده قلب و دل بماند، فقط او را خواهد آزرد؛ اما معمولا از دل تجاوز كرده ، به زبان ، گوش ، دست ، انديشه و ساير اعضا سرايت مى كند و انسان حسود درباره كسانى كه مورد حسادت او واقع شده اند مرتكب گناه مى شود. گاه اولين قدم در ارتكاب به اين گناه ، بدگويى زبانى از او است . در روايتى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
انَّ الحسد ياءكُلّ الايمان كما تاءكُل النَّار الحَطَب (117).
((همان گونه كه آتش هيزم را مى بلعد، حسد هم ايمان انسان را مى سوزاند)).
نكته ديگرى كه در روايات به آن اشاره شده اين است كه حسد آرامش و آسايش را از انسان حسود سلب مى كند. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
اءقَلُّ النَّاس لَذَّة الحسود(118).
((كم بهره ترين افراد از لذايذ زندگى ، حسودانند)).
خصيصه حسد، آرامش ، قرار و لذت را از انسان مى گيرد. اما درباره كودكى كه در خانواده و در كنار پدر، مادر، برادر و خواهر، آن هم با شرايط يكسان همگان زندگى مى كند، بى توجهى والدين ، آرامش ، قرار و لذت او را سلب مى كند. كودك بى قرار مى شود؛ نه از غذا خوردنش لذت مى برد، نه از همنشينى و مجالست با پدر و مادر و برادر و خواهرش ؛ و نه چيزى مى تواند او را خوشحال كند.
در سخنى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
الحاسد مُضِرّ بنفسه قبل اءَن يَضُرَّ بالمحسود(119).
((حسود، قبل از اين كه به فرد مورد حسادت ضررى برساند، به خود ضرر مى زند)).
حسود آرامش روحى را از خود سلب مى كند؛ چرا كه دائما در فكر نقشه كشيدن عليه ديگران است و تا آتش شعله ور درون خود را خاموش نكند آرام نمى گيرد.
كودك ، با ظرفيت كم و لطافت روحى كه دارد، وقتى با خطاى پدر و مادر، گرفتار آتش حسادت شد، آرام و قرار او سلب شده ، چه بسا فشار روحى او را وادر كند كه دست به كارهاى خطرناكى عليه نزديكان خود بزند.
گاهى در بعضى از خانواده ها ديده مى شود كودكى كه به دليل خطاى والدين يا عدم تربيت صحيح آنها، گرفتار حسد شده است ، اسباب بازى هاى برادر و خواهر خود را نابود مى كند، با چنگ و دندان به آزار ديگرى مى پردازد، يا حتى به خود آسيب مى رساند تا توجه والدين را جلب كند. حسد عوارض فراوان و مستقيم جسمانى دارد. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
الحسد يُضنِى (120) و الحِقد يُذرى (121).
((حسادت موجب مريضى است و كينه توزى موجب نابودى است )).
حسادت علت كينه توزى است و كينه توزى و حسد هر دو موجب نابودى انسانند. گاه اين مرض از درون ، كودك را آزار داده ، نابود مى كند و گاه او را به كارهايى وادار مى كند كه موجب نابودى او مى شود. رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
الحسد ياءكُل الجسد(122).
((حسد، جسم را مى خورد)).
حسد همان طور كه ايمان را مى بلعد، جسم انسان را هم نابود مى كند. در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه فرمودند:
العجب لِغَفلةِ الحُسَّاد عن سلامَةِ الاَجسَادِ(123).
((عجب از غفلت انسان هاى حسود! كه اين حسادت به سلامت جسمانى آنها لطمه مى زند)).
و باز در روايت مشابهى حضرت مى فرمايند:
صحَّة الجسد من قلَّةِ الحسد(124).
((سلامت جسم ، در گرو حسادت كمتر است )).
بر اساس اين گفته حضرت ، هر چه حسادت در انسان كمتر باشد، از سلامت جسمانى بيشترى برخوردار خواهد بود.
همه انسان ها از بدو ولادت داراى حس برترى طلبى اند. اين خلقى مطلوب است كه خداوند متعال در انسان ها قرار داده تا همه در سايه آن براى رسيدن به عالى ترين مدارج روحى ، معنوى ، جسمى و مادى تلاش كنند. اگر خداوند متعال ، اين احساس را در انسان ها ايجاد نكرده بود، سعى و كوشش در بشر وجود نداشت .
بنابراين اصل ، والدين وقتى در فرزند خود چنين حسى را درك كردند، بايد آن را در جهت صحيحى هدايت كنند و اگر از هدايت اين احساس و اين خلق وخو غفلت كنند، فرزند را به دام حسادت مبتلا كرده اند.
اگر والدين نكات مهم پيش گفته در مساله مهرورزى را مراعات كنند؛ همين كه كودك از محيط خانه به خارج از خانه در كوچه و بازار و يا مدرسه قدم گذارد و مشاهده كند كه هم سن و سالا نش به هر دليلى از ناحيه ديگران و يا معلم و مربى بيشتر مورد توجه قرار مى گيرند، و والدين هم نسبت به حال فرزند غافل باشند، كم كم در كودك خصلت ناپسند حسد و يا خودپسندى رشد مى كند؛ چون انسان دوست دارد برتر از ديگران باشد. اگر به اين مساله توجه نشود، كودك يا مبتلا به همان تشديد مرض كسالت و ناراحتى روحى حسد مى شود و آتش آن از درون شعله ور مى شود، يا اين كه در دام كبر و خودپسندى مى افتد. در روايتى نقل شده است كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
انّ المؤ من يغبط و لا يحسد، و المنافق يحسد و لا يغبط(125).
((فرد مؤ من ، به حال ديگران غبطه مى خورد ولى حسادت نمى كند، ولى منافق در همه حال حسادت مى كند و غبطه نمى خورد)).
مؤ من حسود نيست ، اما غبطه مى خورد. غبطه چيست ؟ اهل لغت غبطه را اين گونه معنا مى كنند كه ديگرى نعمتى را در اختيار داشته باشد و او آرزو كند كه اى كاش او هم اين نعمت و امتياز را مى داشت ، بدون اين كه خواهان نابودى نعمت ديگرى باشد(126). حسد در برابر غبطه است ؛ يعنى اين كه انسان ببيند ديگرى نعمتى دارد و بخواهد اين نعمت از ديگرى سلب و فقط به او عنايت شود(127).
مؤ من مى تواند داراى روحيه غبطه باشد. وقتى مؤ من مى بيند كه افرادى ، مثلا در مسير تحصيل ، به رشد و كمال رسيده اند و مورد احترام جامعه هستند، آرزو مى كند اى كاش او هم مى توانست در سايه درس خواندن به اين مراحل برسد.
اما حسود مى گويد اى كاش من به اين مراحل مى رسيدم و او از اين مراحل بازمى ماند. اين حسادت است و خطرناك .
اگر پدر و مادر اين احساس را در طفل يافتند، بايد فورا آن را هدايت كنند و جهت بدهند؛ ضمن اين كه بايد او را براى رسيدن به مراتب كمال ديگران ترغيب و تشويق كنند كه اگر ديگران داراى نعمتى هستند، او خوشحال باشد.
اين جا در حقيقت ، پدر و مادر دو كار تربيتى انجام داده اند: يكى اين كه در فرزندان خود انگيزه تلاش و كوشش بيشتر ايجاد كرده اند؛ ديگر اين كه به او آموخته اند كه بايد همواره در دلش ، مهر و محبت ديگران را تقويت كند؛ نه اين كه در دل او كينه ، حسد و تكدر از ديگران وجود داشته باشد، حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
اءبلغُ ما تَستَدِرُّ به الرَّحمَة اءن تُضمِرَ لجميع النَّاس الرحمةَ(128).
((رساترين وسيله جلب رحمت خدا اين است كه انسان هميشه خيرانديش و خيرخواه ديگران باشد)).
انسان وقتى از خدا خير و خوبى مى خواهد، براى همه بخواهد، نه اين كه مبتلا به يك ناراحتى و كسالت روحى شود كه همه خوبى ها را فقط براى خود بخواهد و براى ديگران نكبت و بدبختى آرزو كند. اگر انسان به اين مرحله برسد بيمار و عليل روانى است . در روايت ديگرى ، اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
ان اللَّه سبحانه يُحبُّ اءَن تكون نيَّةُ الانسان للناس جميلة (129).
((خداى سبحان دوست دارد هميشه نيت انسان ها براى ديگران خير و خوشى باشد)).
انسان بايد در دلش براى ديگران آرزوى موفقيت و خوبى كند. اين احساس كه در همه انسان ها هست ، احساس ‍ ناپسندى نيست ، احساسى است كه انسان ها را به كار، جديت و تلاش وادار مى كند. والدين با استفاده از اين احساس ‍ مى توانند هم كودك خود را به كار و كوشش بيشتر هدايت كنند و هم اين كه از همان آغاز كودكى در دل او بذر محبت ، صفا و صميميت بكارند. در نتيجه كودك هرچه بزرگ تر شود و رشد كند، درخت مهر و محبت در دل او بيشتر ريشه مى كند و در بزرگسالى ميوه و ثمر مى دهد. در نامه معروف حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام به مالك اشتر آمده است :
اءطلق عن النَّاس عقدة كُلّ حقد(130).
((مالك ! تو بايد گره هاى حقد و كينه ديگران را از دل خود باز كنى )).
وقتى اين گره ها باز شد، طبعا نسبت به همه ، خيرانديش خواهى بود. اما اگر كينه ديگران را به دل بگيرى ، هم خود مبتلا خواهى بود و هم ديگران دچار آتش شعله ور درون تو خواهند شد. هنگامى كه اين آتش شعله ور شد، اول تو را مى سوزاند و بعد به ديگران سرايت مى كند. حال اگر غبطه جهت داده شد و از اين خلق خدادادى در جهت مثبت استفاده شد، نتايج بسيار ارزشمندى به بار مى آورد، اما اگر در مسير صحيح هدايت نشود، از همان آغاز، انسانى زياده طلب و برترى جو خواهد بود و در آينده در عين اين كه فاقد هرگونه امتيازى است ، بر ديگران فخرفروشى خواهد كرد، ديگران را ناچيز خواهد شمرد و مردم را كوچك خواهد ديد. در تعبيرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
الكبرُ اءن يَغمَصَ النَّاس و يسفُهَ الحقّ(131).
((كبر آن است كه انسان همواره ديگران را كوچك ببيند و نسبت به حقّ جاهل باشد)).
در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است :
ما مِن رجل تَكَبَّرَ اءَو تَجَبَّرَ الا لِذِلَّة وَجَدَها فى نفسه (132).
((هيچ انسانى گرفتار كبر و خودبزرگ بينى و همچنين ستمگرى و آزار رساندن به ديگران نمى شود، مگر به خاطر ذلتى كه در خود مى بيند)).
فرد متكبر و ظالم براى جبران اين احساس حقارت و كوچك ديدن خود، دست به چنين اعمالى مى زند.
بنابراين ، والدين كه نزد پروردگار ماجورند، بايد راه و رسم صحيح تربيت فرزند را بياموزند و از اين نكات دقيق غفلت نكنند.
تربيت فرزند براى آينده
از امور ديگرى كه در تعليم و تربيت فرزند قابل توجه است ، مساله زمان و مكان است . والدين بايد بدانند كه فرزندشان براى زندگى در ميان نسل ديگرى آماده مى شود. به اين معنا كه عبور از دوران كودكى ، نوجوانى و حتى جوانى ، يعنى زندگى با نسلى متفاوت از نسل موجود.
بنابراين ، در انتخاب اصول ، آداب و رسومى كه كودك مى آموزد، بايد وسواس و دقت كافى به خرج داد. والدين تصور نكنند كه شرايط پانزده يا بيست سال آينده ، از نظر آداب و سنن ، با امروز يكسان خواهد بود و يا اگر قرار است والدين تغيير محيط و مكان بدهند و براى زندگى آينده فرزندشان جاى ديگرى را در نظر گرفته اند، بايد توجه داشته باشند كه آداب حاكم بر محيط جديد، با محل سكونت فعلى متفاوت است . با توجه به اين نكته است كه اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده اند:
لا تَقسِروا اءولادكم على آدابِكم ، فانَّهم مخلوقون لزَمان غيرِ زمانكم (133).
((فرزندانتان را با اخلاق و آداب خود تربيت نكنيد؛ زيرا براى زندگى در زمانى غير از زمان شما خلق شده اند)).
فهم كلام اميرالمؤ منين عليه السلام مستلزم اين است كه به معنى و مفهوم كلمه اخلاق توجه شود. اخلاق به معناى وسيعش علاوه بر شمول سجايا و كرامت هاى اخلاقى و اصول غيرقابل تغيير انسانى ، آداب ، سنن و التزام به عرفيات حاكم بر هر زمان و مكان را نيز شامل مى شود.
تحقيقا فرمايش امام عليه السلام ناظر به جهت اخير در معنى اخلاق است ؛ وگرنه آموزش و تعليم زيبايى ها و كرامت هاى اخلاقى ، مثل صداقت ، راستگويى ، وفادارى و پايبندى به قول و قرار و مواعيد و عادت هايى مثل تواضع ، فروتنى و بسيارى از زيبايى هاى ديگر اخلاق انسانى ، از اصولى است كه غيرقابل تغيير است و آموزش آنها به فرزندان يك ضرورت است ؛ چرا كه اين اصول ، امورى نيستند كه در گذر زمان و يا تغيير مكان ، دستخوش تغيير و تحول شوند. دروغ براى هميشه و در هر زمان ، نسل ، مكان و براى هر كسى زشت است ، و صداقت در هر زمان و مكانى پسنديده است .
انس گرفتن با عدل و رعايت توازن در زندگى ، يك سنت صحيح خلاقى است . تجاوز و تعدى و ظلم ، يك زشتى اخلاقى است و هيچ كدام با تغيير زمان و مكان تغيير نمى كند. ولى گاهى مصاديق اين اصول اخلاقى در جوامع و يا زمان هاى مختلف فرق مى كند؛ مثلا موضوع تواضع و فروتنى كه امرى مستحسن است ، در زمانهاى مختلف و يا در مكان هاى مختلف داراى مصاديق گوناگونى است ؛ ممكن است زمانى نشانه فروتنى و تواضع ، فقط سلام و احترام و برخاستن از محل جلوس باشد، ولى در مكان و زمان ديگرى علاوه بر اين كار چند قدم به استقبال رفتن هم جزئى از يك ضرورت باشد. بسيارى از آداب و سنن در بزرگداشت و حرمت گزارى به مهمان ، احترام گذاشتن به بزرگترها از مصاديق تواضع است و در محيطهاى مختلف و در جوامع گوناگون ، متفاوت است .
ممكن است در كشورهاى شرقى ، احترام به ديگران را به صورتى رعايت كنند كه در غرب به آن شكل متداول نباشد، ولى هرگز اصول اساسى و پذيرفته شده عقلى در موازين اخلاقى تفاوت نمى كند. يا مثلا روش هاى تحصيلى كه والدين مى خواهند به فرزند بياموزند متفاوت است . راه وصول به مدارج علمى گاهى جمع آورى كتاب و دقت در متون علمى و فراگيرى علوم است ؛ و گاهى استفاده از ابزار و وسايل پيشرفته اى است كه سرعت يادگيرى را چند برابر مى كند.
حال اگر والدين از اين نكات مهم غفلت كنند و فرزند را از يادگيرى ، استفاده و يا كار كردن با اين ابزار جديد منع كنند، يا هيچ اقدامى براى تشويق او به آشنايى با اين ابزار جديد نكنند و فقط همان روش هايى را كه خود استفاده مى كرده اند توصيه كنند، اين همان تحجر و قشرى نگرى است كه در فرمايش امام عليه السلام از آن نهى شده است .
لا تقسروا اءولادكم على آدابكم (134).
((فرزندانتان را، با اخلاق و آداب خود تربيت نكنيد)).
يعنى آداب و سنن حاكم زمان شما با روش هاى متداول آينده و يا زمان يادگيرى كودك متفاوت است . شما هرگز نبايد كودك را به شيوه تحصيل گذشته خود تشويق كنيد، بلكه بايد او را به آداب و سنن جديد اجتماعى آشنا كنيد. يا اگر مكان شما تغيير كرده است ، وى را به آداب و سنن مكان جديد آشنا سازيد و بر اساس شيوه هاى جديد او را آموزش  دهيد و تربيت كنيد.
در تبيين اين كلام اميرالمؤ منين عليه السلام لازم است به نكته ديگرى نيز توجه شود.
رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
انَّمَا بُعِثتِ لاُتَمِّمَ مكارم الاخلاق (135).
((همانا من براى كامل كردن سجاياى اخلاقى مبعوث شدم )).
ابن گفته حضرت ، حكايت از اين مى كند كه اصول و ارزش هاى اخلاقى غيرقابل تغيير است .
در مورد همه انسان ها، در هر جا و هر زمانى كه زيست كنند، اصول ثابت و پذيرفته شده اى بايد وجود داشته باشد، تا گوياى خصلت هاى انسانى باشد؛ وگرنه انسان ها بدون اين خصلت ها، انسان نيستند؛ مثلا انسان در غرائز خشم ، شهوت و بسيارى از امور ديگر، با حيوانات مشترك است ؛ اما آنچه انسان را از ساير حيوانات متمايز مى كند، سلسله اى از كرامت هاى اخلاقى است كه به هيچ وجه دستخوش تغيير و تحول زمانى و مكانى نمى شود.
مراد اميرالمؤ منين عليه السلام از اين توصيه عميق و دقيق ، يقينا اخلاق به معناى وسيع آن است . آداب و سنن حاكم بر يك مكان يا يك زمان خاص نيست .
آثار تربيت مثبت
اين توصيه عميق اميرالمؤ منين عليه السلام برخاسته از يك تفكر دقيق و حساب شده اى است كه در سراسر زندگى شخصى و سياسى اميرالمؤ منين عليه السلام متجلى است ؛ يعنى اين سخن و اين مفهوم دقيق تربيتى ، سخن كسى است كه خود پيشگام مبارزه با جمود، واپس گرايى و تحجر است و اين نكته در سراسر زندگى شخصى و حتى در حساسترين شرايط سياسى زندگى حضرت به چشم مى خورد. مثلا يكى از مقاطع حساس زندگى سياسى اميرالمؤ منين عليه السلام ماجراى شورا است . وقتى كه خليفه دوم در بستر مرگ قرار مى گيرد و دستور به تشكيل شورا مى دهد، عده اى از آنان كه در شورا جمع شده اند، دست خود را به سمت اميرالمؤ منين عليه السلام دراز مى كنند و مى گويند:
اءبايعك على كتاب اللَّه و سُنَّة رسوله صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و سيرةِ الشّيخين ، فقال : بل على كتاب اللَّه و سُنَّة رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم واجتهاد راءيى (136).
((بر اساس كتاب خدا و سيره رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و همچنين سيره شيخين با تو بيعت مى كنيم . حضرت فرمودند: من حاضر به بيعتم ؛ كتاب خدا و سنت رسول خدا صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم را قبول دارم - چرا كه اين چهارچوبه اى است كه نبايد از آن تخلف كرد و محدوده اى است كه نبايد از آن پا بيرون گذاشت . اما سيره شيخين چيزى نيست كه مرا مقيد كند. من بعد از اين - علاوه بر كتاب و سنت ، - گاه به اجتهاد و تشخيص خود نيز عمل خواهم كرد و بر اين اساس بيعت شما را مى پذيرم )).
نكته اين است كه از افرادى در جامعه يك چهره مقدس ساخته مى شود؛ تا جايى كه كسى به خود اجازه نمى دهد برخلاف سيره و روش آنها عمل كند؛ در حالى كه اگر سيره و روش ايشان را در زمان خود صحيح بدانيم كه ما در مثال فوق آن را قبول نداريم به اقتضاى شرايط زمانى بوده است ؛ نه اين كه برگرفته از وحى الهى باشد و غيرقابل تغيير.
در چنين شرايطى كه شهامت نوگرايى ، رشد و تعالى از افراد سلب مى شود حضرت در مقابل اين پديده خطرناك ، شديدا مقاومت مى كنند.
از سيره حضرت در سراسر عمر شريفشان استفاده مى كنيم كه نبايد فرزند را در حصار آداب و سنن حاكم زمانى به گونه اى محدود كنيم كه جرات سنت شكنى و نوگرايى نداشته باشد. آداب و سنن حاكم نبايد مانع رشد و تعالى او شوند و يا او بر اساس سنن گذشته تربيت شود. به گونه اى كه وقتى وارد جامعه جديد مى شود، با مسائل جديد كاملا بيگانه باشد.
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند كه اگرچه بپذيريم شيخين در زمان خود بر حسب مصالح زمانى ، راه و روشى را انتخاب كرده اند، بعد از گذشت چندسال دليلى وجود ندارد كه من همان راه و روش را تعقيب كنم ! با توجه به منابع و سرچشمه هاى وحى كه در اختيار من است ، به اجتهاد و راءى خود عمل مى كنم .
نكته ديگرى كه در سيره اميرالمؤ منين عليه السلام مى توان مشاهده كرد، اين است كه به همان ميزان كه حضرت خود را در حصار زمان ، محصور نمى كند، انسان متهتك و سنت شكنى هم نيست . انسانى نيست كه مثل طرف مقابل خود، به همه اصول پذيرفته شده عقلى پشت پا بزند.
آثار تربيت منفى
وقتى انسان به زندگى مخالفان حضرت مراجعه مى كند، ارزش رفتار و روش اميرالمؤ منين عليه السلام بيشتر روشن مى شود. اميرالمؤ منين عليه السلام مثل معاويه متهتك و سنت شكن نيست . اگر به دستاورد اين دو مكتب و تربيت شدگان اين دو مدرسه توجه كنيم مقصود و مراد ما از اين مطلب روشن مى شود.
يكى از افراد تربيت شده مكتب تحجر عبداللَّه بن عمر فرزند خليفه دوم است كه در مكتب جمود و واپس گرايى تربيت شده است . وقتى اميرالمؤ منين عليه السلام بعد از گذشت بيست و پنج سال از ارتحال رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به خلافت مى رسند، اين شخص به بهانه اين كه اميرالمؤ منين عليه السلام به سنت و سيره گذشتگان اعلام وفادارى نكرده است ، از بيعت با حضرت سر بازمى زنند.
اين نهايت جمود و تحجر انسانى است كه در چنين مكتبى تربيت شده است . همين انسان وقتى كه در زمان بنى اميه با حاكميت حجاج بر خطه عراق مواجه مى شود، شبانه به قصر حجاج وارد مى شود و مى گويد: چون در روايتى از پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم شنيده ام كه اگر كسى از دنيا برود و بيعت امام زمان خود را در گردن نداشته باشد، به مرگ جاهليت مرده است ، آمده ام با تو كه نماينده خليفه هستى بيعت كنم . حجاج بن يوسف كه در تاريخ ، مظهر سفاكى ، ظلم و ستم و حيوانيت است ، براى تحقير عبداللَّه بن عمر مى گويد كه من الان مشغول كتابت امور بيت المال هستم ، وقت ندارم كه دست بيعت به سوى تو دراز كنم ، با پاى من بيعت كن (137).
فردى كه در چنين مكتبى تربيت شده است ، با مظهر عدل ، كه مقبول عام و خاص است و حتى اعلام و بزرگان اهل سنت هم ان را پذيرفته اند از بيعت با شخصى مثل اميرالمؤ منين عليه السلام سر باز مى زند، ولى وقتى در محذور و فشار سياسى قرار مى گيرد، يا جبن و ترس بر او حاكم مى شود، خفت ، ذلت و حقارت را مى پذيرد و با پاى حجاج بن يوسف ، به عنوان نماينده خليفه مروانى بيعت مى كند.
اين نمونه اى از تربيت شدگان مكتب جمود است . نمونه ديگر تربيت شده در مكتب سنت شكنى ، يزيد بن معاويه است كه او هم در چنين شرايطى رشد كرده است . عبداللَّه فرزند حنظله غسيل الملائكه به عنوان نماينده مردم مدينه به شام رفت كه شرايط خليفه را بررسى كند و به مردم مدينه گزارش بدهد. وقتى از اين سفر بازگشت ، گفت : من از نزد كسى برمى گردم كه به عنوان خليفه مسلمين بر اين جايگاه تكيه زده است و:
ينكح الامّهات و البنات و الاخوات و يشرب الخمر(138).
((با مادران و دختران و خواهران همبستر مى شود و شراب مى خورد)).
حضرت سيدالشهدا عليه السلام در خطبه اى كه در سفر كربلا قرائت فرمودند، اين نكته را مورد توجه قرار دادند كه :
و قد علمتم اءنَّ هؤ لاء القوم قد لَزِموا طاعةَ الشَّيطان ، و تَوَلَّوا عن طاعَةِ الرحمان ، و اءظهروا الفساد و عَطَّلُوا الحدود(139).
((شما دانستيد كه اين قوم ، همراهى شيطان كردند و از فرمانبرى خداوند سرپيچى نمودند و فساد و تباهى را آشكار كردند و حدود الهى را تعطيل كردند)).
اين هم يك نمونه تربيتى از چنين مكتبى است . بنابر آنچه ذكر شد، دو اصل نبايد فراموش شود: اول ، اصل مساله تعليم و تربيت فرزند است ؛ دوم ، رعايت متقضيات و شرايط زمان و مكان در تربيت او.
حال بعد از اين كه پدر و مادر دريافتند كه نسبت به تربيت فرزند بايد اهتمام داشته باشند و روش ها و شيوه هاى تربيتى را هم خوب آموختند اين سوال مهم است كه چه اصولى را بايد به فرزند بياموزند؟
از منظر صاحب نظران ، اصول تربيتى كه پدر و مادر موظفند به فرزند بياموزند متعدد و مختلف است . ولى آنچه را كه قرآن از زبان لقمان بيان فرموده براى ما از نظر هر صاحب نظرى و هر صاحب انديشه و فكر و مكتبى مهم تر است .
خداوند در سوره مباركه لقمان مى فرمايد:
و لَقَد آتَينَا لقمان الحكمَةَ اءَنِ اشكُر للَّه و مَن يَشكِر فانَّما يَشكُرُ لنفسه و مَن كَفَرَ فانَّ اللَّه غنى حميد(140).
((ما به لقمان حكمت آموختيم به او گفتيم شكر خدا را به جا آور. هر كس شكرگزارى كند، تنها به سود خويش شكر كرده و آن كس كه كفران كند، زيانى به خدا نمى رساند؛ چرا كه خداوند بى نياز و ستوده است )).
به لقمان ، حكمت آموخته شد در فرهنگ فارسى هم ، لقمان با وصف لقمان حكيم معروف است در عوض اين عنايت الهى ، لقمان هم موظف شد كه شكر خداى را به جاى آورد. مى توان گفت شكرگزارى لقمان ، انتقال علوم و آموخته هايش به ديگران است .
و اذ قال لقمان لابنِهِ و هو يَعِظُهُ يا بُنَى لا تُشرك باللَّه انَّ الشِّرك لَظُلم عَظيم (141).
((به خاطر بياور هنگامى را كه لقمان به فرزندش در حالى كه او را موعظه مى كرد گفت : پسرم ! چيزى را همتاى خدا قرار مده كه شرك ، ظلم بزرگى است )).
سفارشات تربيتى لقمان به فرزند
هنگامى كه لقمان مورد عنايت خدا قرار گرفت و خدا حكمتش را به او آموخت ، در مقام شكر، فرزندش را موعظه كرد. ما نيز به اندازه وسع اين مجموعه به اين مواعظ مى پردازيم :
1 - دعوت به توحيد
در سلسله مواعظ لقمان اولين سخنى كه قرآن از او نقل مى كند اين است :
لا تُشرِك باللَّه انَّ الشِّرك لظلم عظيم (142).
((به خدا شرك نورز كه شرك ، ظلم بزرگى است )).
اين آيه ، سخن امام سجاد عليه السلام را تداعى مى كند كه در بيان حقّ فرزند نسبت به والدين فرمودند:
والدَّلالَةِ الى ربِّهِ و المَعونَةِ له على طاعته .
((پدر و مادر بايد فرزند را به خدايش رهنمون شوند و اطاعت الهى را به او بشناسانند)).
در اين جا نيز لقمان همين سخن را به فرزند خود مى آموزد. منتها با ظرافت ى كه فقط در بيان وحى ديده مى شود. قرآن مى فرمايد: انسان بر اساس فطرت اوليه خود خداشناس است .
فاَقِم وَجهَكَ لِلدِّين حنيفا فطرت اللَّه التى فطر النَّاس عليها(143).
((اى رسول ما، روى خود را متوجه آيين خالص پروردگار كن ، اين فطرتى است كه خداوند، انسان ها را بر آن آفريده است )).
انسان بر اساس همان فطرت اوليه خلقت و طبيعت آفرينشش خدا را مى شناسد. در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده كه حضرت مى فرمايند:
كُلّ مولود يولد على الفطرة فاءبواه يُهَوِّدانه و يُنَصِّرانه و يُمَجِّسانه (144).
((فرزند بر اساس فطرت اوليه خلقتش ، خداشناس است . اين پدر و مادرند كه او را به سمت يهوديت و مسيحيت و مجوسى شدن رهنمون مى شوند)).
بنابر فرموده قرآن ، لقمان حكيم فرزند خود را طورى توصيه مى كند كه گويى بر اساس خلقت اوليه ، اصل معرفت به خدا براى او محرز است و مى داند كه خالقى اين عالم را آفريده است ؛ ولى پدر بايد مراقب باشد كه اين شناخت فطرى دستخوش انحراف و شرك نشود؛ زيرا شرك ، ظلم است .
اولين نكته آموزشى و اولين اصل تربيتى ، هدايت به سوى توحيد و جهت دادن به فطرت اوليه است . در تبيين اين آيه شريفه توجه به سه نكته خيلى مهم است :
نخست اين كه والدين محترم عنايت داشته باشند كه براى تربيت فرزند، بايد از فطرت و غرائز ذاتى انسانى غافل نباشند و از همين نيروهاى خدادادى براى تربيت فرزند كمك بگيرند.
دوم ، در آموزش و تربيت كودك ، از استدلال و برهان قابل فهم استعانت جويند و هرگز چيزى را بدون دليل به كودك القا نكنند. ذهن كودك در آن دوران بسيار مستعد و پرسش گر است و از همان آغاز بايد با استدلالهاى متين و ساده و قابل فهم ، آن را شكوفا كرد.
سوم ، اين كه در هر حال والدين ، به شخصيت انسانى كودك توجه كنند؛ اگرچه او كودك است . قرآن مى فرمايد:
لا تشرك باللَّه ان الشرك لظلم عظيم (145).
((به خدا شرك نورز كه شرك ، ظلم بزرگى است )).
خداوند در اين آيه براى اثبات توحيد به نقطه مقابل آن ، يعنى ظلم توجه داده و بزرگى و عظمت اين گناه را تبيين مى كند و مى فرمايد كه شرك نورزيد؛ زيرا شرك ظلم است ؛ آن هم ظلم عظيم و تن دادن به ظلم ، سقوط از مراتب انسانى است . اين يك روش صحيح در تربيت فرزند است كه والدين بايد بدان توجه كنند.
2 - احسان به پدر و مادر
دومين نكته اى كه والدين بايد به فرزند بياموزند، نيكى به پدر و مادر است .
خداوند مى فرمايد:
و بالوالدين احسانا(146).
((به پدر و مادر نيكى كنيد)).
توجه دادن فرزند به نيكى به والدين بايد با برهان و استدلال باشد. آيه كريمه قرآن مى فرمايد:
و وصَّينا الانسان بوالديه حَمَلَتهُ اءُمُّه وَهنا على وهن و فِصَاله فى عامَين (147).
((ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش كرديم . مادرش او را با ناتوانى روى ناتوانى حمل كرد (به هنگام باردارى هر روز رنج و ناراحتى تازه اى را متحمل مى شد) و دوران شيرخوارگى او در دو سال پايان مى يابد)).
چرا فرزند بايد به اطاعت و نيكى به پدر و مادر دعوت شود؟ براى اين كه آنها در رشد و تربيت او متحمل رنج و مشقت شده اند. در حقيقت بايد از ابتدا به كودك بياموزند كه هر كس به او احسان و خدمتى ميكند، بايد صاحب احسان را ارج نهد و احترام كند.
3 - توجه دادن به معاد
ثمَّ الى مَرِجعُكُم فاءُنبِّئُكم بما كنتم تعلمون # يا بُنَىّ انَّها اءِن تَكُ مثقال حَبَّة مِن خَردل فتكُن فى صَخرة اءو فى السَّموات اءَو فى الاَرض ياءت بها اللَّه انَّ اللَّه لطيف خبير(148).
((بازگشت همه شما به سوى من است و من شما را از آنچه عمل مى كرديد آگاه مى كنم . پسرم ! اگر به اندازه سنگينى دانه خردلى كار نيك يا، بد وجود داشته باشد، و در دل سنگى يا در گوشه اى از آسمان ها و زمين قرار گيرد، خداوند آن را در قيامت براى حساب مى آورد. خداوند دقيق و آگاه است )).
در اين اصل ، لقمان فرزند را به اصل معاد و عالمى ماوراى اين عالم توجه مى دهد و به او مى آموزد كه بداند اعمال دنيوى صحنه ديگرى دارند كه منعكس كننده آنها خواهد بود. و بذرها و كشته هاى دنيوى در عالمى به بار خواهد نشست كه ثمر خواهد داد. اين مكان ، عالم آخرت است و دنيا بيهوده خلق نشده است .
اءفَحَسِبتُم اءَنَّما خَلَقنَاكم عَبَثا و اءنَّكم اِلَينا لا ترجعون (149).
((آيا گمان كرديد شما را بيهوده آفريده ايم ، و به سوى او بازگردانده نمى شويد؟!)).
كودك از آغاز بايد بداند كه اساس آفرينش او، بر حكمت و رمز و رازى استوار است و بيهوده خلق نشده است . هر كارى در اين عالم انجام دهد، عالم ديگرى هست كه نشانگر و نماياننده همه افعال و كرده هاى انسان خواهد بود.
در حقيقت لقمان به فرزند خود مى فرمايد اگر كرده هاى تو از كمترين و كوچك ترين شى ء قابل رؤ يت ، كوچك تر باشد و زير يك صخره عظيمى پنهان شده باشد، خداوند قادر متعال ، در قيامت همان كوچك و ناچيز را مقابل چشم تو مجسم خواهد كرد.
4 - سفارش به نماز
بعد از اين كه لقمان اصول اعتقادى فرزند را به او مى آموزد، به هدايت رفتارى و اعمالى او از نظر شخصى و اجتماعى توجه مى كند و در ابعاد شخصى ابتدا مى فرمايد:
يا بُنَىّ اءَقِمِ الصَّلاةَ(150).
((پسرم ! نماز را به پادار)).
در اين عبارت ، لقمان ، كودك را به وظايف بين خود و خدايش آشنا مى كند. دقيقا يادآور همان فرمايش امام سجاد عليه السلام است كه فرمايند:
والمَعونَةِ له على طاعَتِهِ.
((فرزند را در شناخت و اطاعت بهتر پروردگار، يارى و كمك نماييد)).
بر اين اساس ، وظيفه والدين است كه فرزند را يارى كنند تا به اطاعت الهى خو بگيرد و مطيع پروردگارش باشد. شيرينى و حلاوت انس و گفتگو با خدا را از همان آغاز به كودك بچشاند. به او القا كنند كه كمترين وظيفه بنده در پيشگاه پروردگارش ، خضوع و تذلل است و همين مساله در امور مهم زندگى ، ماءمن و وسيله نجات انسان است .
الا بذكر اللَّه تطمئن القلوب (151).
((تنها با ياد و ذكر خدا، دلها آرام مى گيرد)).
والدين بايد توجه داشته باشند كه كودك را به عبادت و نماز كه ساده ترين وسيله پيوند انسان و خالق است ، انس دهند. در سيره امام سجاد عليه السلام آمده است :
اءنَّه كان ياءخذ مَن عنده مِن الصِّبيان باءَن يُصِلُّوا الظُّهر و العَصر فى وقت واحد والمغرب والعشا فى وقت واحد فقيل له فى ذلك فقال هو اءَخَفُّ عليهم و اءَجدَرُ اءَن يُسَارِعوا اليها ولا يُضَيِّعوها و لا يَنَامُوا عنها و لا يَشتَغِلُوا و كان لا ياءخُذُهُم بغير الصَّلاةِ المَكتُوبَةِ(152).
((روش امام عليه السلام اين بود، كه بر خلاف وقت فضيلت بچه ها را توصيه مى كردند كه نماز ظهر و عصر و همچنين مغرب و عشا را پشت سر هم و بدون فاصله بخوانند. بعضى گفتند: چطور در توصيه نماز به اطفال ، رعايت فضيلت وقت را نمى فرماييد - مثلا نماز مغرب در اول وقت مغرب خوانده شود و عشا بعد از فاصله زمانى معين . همين طور، نماز ظهر و عصر. - حضرت فرمودند: اطفال بايد به عبادت انس بگيرند، منتها عبادت بر آنها سنگينى نكند تا عبادت را دوست داشته باشند و به آن رغبت پيدا كنند. در اين صورت وقتى با نماز انس گرفتند، ديگر آن را تضييع نمى كنند و به آن كم توجه نمى شوند و ساير اشتغالاتشان را بر نماز مقدم نمى كنند. و فرمودند: وقتى كودكان قدرت نماز خواندن پيدا كردند، بگذاريد فقط نمازهاى واجبشان را بخوانند و آنها را به مستحبات وادار نكنيد)).
5 - امر به معروف و نهى از منكر
مطلب پنجمى كه والدين طبق بيان قرآن ، موظفند به كودك بياموزند و به عنوان دو اصل ارزشمند ديگر مورد توجه قرار دهند، امر به معروف و نهى از منكر است .
واءمُر بالمعروف وَانهَ عن المنكر(153).
((امر به معروف و نهى از منكر كن )).
لقمان به فرزندش مى آموزد، علاوه بر اين كه روابط رفتارى شخصى او بين خود و خدا بايد درست باشد، بايد در او دو انگيزه خيرخواهى عمومى بيدار شود. يعنى لقمان اهتمام دارد كه كودك بايد از همان آغاز به مسووليت خود در قبال همنوع نيز توجه كند.
پدر و مادر نبايد از كودكشان يك انسان منزوى و گوشه گير و معزول از اجتماع بسازند. بايد بدانند كه انسان سعادتمند كسى است كه همه سعادت را فقط در قالب عبادت شخصى جستجو نمى كند.
ما از دوران كودكى سخن مى گوييم كه شرايط حساس تربيتى بر آن حاكم است . اگر كودك در اين شرايط، مسائل صحيحى را فراگيرد، سعادت او تضمين مى شود و اگر مطالب نادرستى بياموزد، يا بر اين حال تا آخر عمر خواهد ماند و يا بعد از رشد به نادرستى آنها پى خواهد برد كه در صورت دوم ، تا به خطا و اشتباه خود توجه پيدا كند، زمان بسيارى از عمر او ضايع شده است .
بنابراين اهميت مطلب در اين است كه والدين بايد از همان آغاز، كودك را نسبت به اجتماع و سرنوشت ساير انسان ها توجه دهند. در او اين حساسيت را ايجاد كند و اداى فريضه امر به معروف و نهى از منكر را به وى بياموزند. او را طورى تربيت كنند كه او خود را موظف به امر به معروف و نهى از منكر بداند.
لازم است اين نكته را تذكر دهيم كه مساله امر به معروف و نهى از منكر، نيازمند مباحث مستقلى است . شايد در بحث هاى بعدى فرصتى مقتضى پيش آيد كه به اين مطلب بپردازيم . به همين دليل والدين بايد با شناخت كافى و كامل ، فهرست جامعى از موارد معروف و منكر تهيه كنند و آن را به فرزند بياموزند كه وى در انجام وظيفه امر به معروف و نهى از منكر دچار خطا و اشتباه نشود.
6 - صبر بر مصائب
ششمين اصلى كه در آيات كريمه قرآن ، از زبان لقمان حكيم به عنوان يك اصل ارزشمند مطرح شده است و والدين بايد فرزند را با آن آشنا كنند صبر بر مصائب است :
واصبر على ما اءصابك (154).
((در برابر مصائبى كه به تو مى رسد شكيبا باش )).
كودك بايد بداند در طول زندگى ، با شرايط بسيار متغير و گوناگون برخورد خواهد كرد. براى او هم سرور و شادمانى پيش خواهد آمد و هم شرايط سخت و دشوار. كودك بايد بياموزد، در مقابل مشكلات و مصيبت هاى زندگى ، دچار خودباختگى نشود و از صحنه اجتماع نگريزد و گوشه انزوا اختيار نكند كه عكس العمل هاى نامناسب دست نزند و آلوده نشود.
اگر در اين مختصر نمى گنجيد توصيه هاى آخر اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندشان امام مجتبى و سيدالشهدا عليه السلام را نقل مى كرديم تا ارزش والاى اين سخنان ، خوب روشن شود. در يكى از اين توصيه ها، اميرالمؤ منين عليه السلام به فرزندشان سيدالشهدا عليه السلام مى فرمايند:
يا بُنَىَّ! مِن كُنُوز الايمان الصبر على المصائب (155).
((فرزندم ! يكى از گنجينه هاى ارزشمند ايمان ، صبر بر مصيبت است )).
حضرت توصيه مى كنند كه مبادا در مقابل مشكلات و مصائبى كه غيرقابل پيش بينى است و به طور طبيعى پيش ‍ مى آيد، از خودت ضعف نشان دهى و از مقابل آنها بگريزى ! به طور كلى طبيعت خلقت همراه با رنج و محنت و مشقت دنيوى است .
در يكى ديگر از تعبيرات حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام درباره دنيا آمده است :
دار بالبلاء محفوفَة (156).
((دنيا خانه مصيبت و مشكلات و دار ابتلائات و سختى ها است )).
و همچنين مى فرمايند:
ان الدُّنيا دار اءوّلها عَناء و آخرها فناء(157).
((دنيا با رنج و مشقت براى هر انسانى شروع مى شود و با مرگ و فنا هم به پايان مى رسد)).
قرآن كريم به اين نكته تنبه زيبايى داده است :
وَلَنَبلُوَنَّكم بِشَى ء مِنَ الخوف و الجوع و نَقص مِنَ الاَموال و الاَنفُس و الثَّمَرات و بَشِّرِ الصَّابرين (158).
((قطعا همه شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم . و به استقامت كنندگان بشارت ده )).
منظور آيه كريمه اين است كه خداوند انسان را با شرايط و حوادث مختلفى مى آزمايد. سختى ها و مشكلات مراحل آزمونى است كه در زندگى براى انسان پيش مى آيد. فرار از اين آزمون ، براى هيچ انسانى ، هنر و توانايى تلقى نمى شود.
خدا در ناموس خلقت دنيا چنين مقدر فرموده است كه انسان ها گاهى با خوف و هراس مواجه شوند؛ گاهى با مصيبت گرسنگى مواجه شوند؛ گاهى در آنچه كه جمع آورى كرده اند، نقص پديد آيد؛ و گاهى عزيزانى كه به آنها وابسته هستند؛ مانند پدر، مادر، فرزند، ارحام و اقارب نزديك و يا دوستان خود را از دست بدهند و گاه ثمره يك عمر تلاش و زحمت آنها در اثر يك حادثه كوچك از بين برود.
ولنبلونكم بشى ء من الخوف و الجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثّمرات و بشر الصابرين # الذين اذا اصابتهم مُصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون # اءولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمة و اولئك هم المهتدون (159).
((قطعا همه شما را با چيزى از ترس و گرسنگى و كاهش در مال ها و جان ها و ميوه ها آزمايش مى كنيم . و به استقامت كنندگان بشارت ده . آنها كه هرگاه مصيبتى به ايشان مى رسد، مى گويند: ما از آن خداييم و به سوى او بازمى گرديم . اينها، كسانى هستند كه الطاف و رحمت خدا شامل حالشان شده و آنها هدايت يافتگان هستند)).
همان طور كه قرآن وعده داده اين آزمون ها و مصائب قطعى است . علاوه بر آن ، تجربه زندگى دنيوى نيز آن را ثابت مى كند كه چنين بوده ، هست و در آينده همچنان خواهد بود. حال اگر انسان با اين حوادث مواجه شد، چه بايد بكند؟ آيا بايد به كلى صحنه زندگى را ترك كند و گوشه انزوا اختيار كند؟ يا بايد بر مصيبت ها صبر كند و اين حوادث را مردانه و با كمال شهامت ، اقتدار و اتكال به نفس تحمل كند و از سر بگذراند.
قرآن براى مقاومت و ايستادگى در مقابل مشكلات ، احساس ضعف نكردن و خود را نباختن وعده عجيبى مى دهد: به صابران بشارت بده ! صابران كسانى اند كه در مقابل مشكلات خم به ابرو نمى آورند و مى گويند آنچه ما داشته ايم داده هاى الهى است . آنچه كه از دست رفته است ، اقتضاى مصلحت الهى است . آنها هرگز به خاطر اين حوادث از انجام وظايف انسانى و ايمانى خود دريغ نمى ورزند. اگر آنها چنين كردند، در سايه اتخاذ اين شيوه ، خدا درود و رحمتش را بر آنها نازل خواهد كرد. اينها رستگاران حقيقى و واقعى اند.
بنابراين ، خداوند متعال فضيلت و منقبت عظيمى براى صابران در مقابل مشكلات و مصائب طبيعى زندگى مقرر فرموده است كه اين مقام و منزلت همان مقام و منزلتى است كه خداوند متعال براى پيام آور و رسول خود در قرآن ذكر مى كند:
انّ اللَّه و ملائكتَهُ يُصَلُّون على النَّبِى يا اءيها الَّذين آمنوا صَلُّوا عليه و سلِّموا تسليما(160).
((خدا و ملائكه او بر پيامبر درود مى فرستند. اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود و سلام فرستيد و كاملا تسليم فرمان او باشيد)).
در آيه مورد بحث هم مى فرمايد افراد صابر و مقاوم در مقابل مشكلات و مصائب زندگى ، مشمول درود الهى اند:
اءولئك عليهم صلوات من ربهم و رحمَة (161).
((اينان كسانى اند كه مشمول صلوات و رحمت پروردگارشان قرار مى گيرند)).
از مجموعه اين مطالب ، به اين نتيجه مى رسيم كه چون خلقت و طبيعت حيات دنيوى انسان ، با مصيبت ها و مشكلات گره خورده است . پدر و مادر بايد فرزند را به اين مساله انس بدهند، كه مبادا به خاطر عدم اطلاع و آگاهى از حوادث زندگى ، احساس حقارت و ترس و ضعف كند.
وقتى كودك با خانواده است و از حمايت والدين برخوردار است ، معمولا درگير مسائل زندگى نيست ، اما زمانى كه پا را از محيط خانواده بيرون گذاشت و به محيط اجتماع ، كه از مدرسه و كلاس آغاز مى شود تا دوران جوانى و بزرگسالى ، وارد شد، گاه با مصائب و مشكلاتى برخورد مى كند كه احساس حقارت ، ضعف و خودباختگى مى كند. به همين دليل ميدان را خالى مى كند. بايد به او توجه داد كه انسان بايد مقاوم و صبور باشد. در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
المؤ من الّذى يُخَالط النَّاس و يَصبِر على اءذاهم اءعظم اءجرا مِنَ الَّذى لا يُخالِطهم و لا يَصبر على اءذاهم (162).
((انسان مؤ منى كه با مردم معاشرت مى كند و بر مشكلات معاشرت اجتماعى صبر كرده و پذيراى آنها است ، به مراتب اجر و پاداشش نزد پروردگار بالاتر از مؤ منى است كه گوشه انزوا اختيار كرده و از صحنه اجتماع گريخته است يا در اجتماع است ، اما صبر بر مشكلات ندارد)).
اين نكاتى است كه والدين بايد به فرزند بياموزند و به آگاهى دهند كه آينده زندگى او با مشكلات ، گره خورده است و راه غلبه بر مشكلات ، گريز از اجتماع نيست ؛ بلكه صبر است .
معناى ديگر صبر، حفظ حريم هاى شرعى و قانونى در رويارويى با مشكلات است .
ممكن است كودك در هنگام روبرو شدن با مشكلات به خاطر عدم آشنايى از خود عكس العمل هاى نامناسبى نشان بدهد؛ مثلا دست به خلاف شرع يا قانون بزند و به طور طبيعى در اين موارد، يك انسان متخلف ، متمرد، بدچهره شناخته شده و از لذايذ زندگى دنيوى و سعادت اخروى محروم مى شود. جالب اين است كه خداوند در پايان همان آيه قبل فرمايد:
واصبر على ما اءصابك انَّ ذلك مِن عَزم الامور(163).
((در برابر مصيبت هايى كه به تو مى رسد شكيبا باش كه اين از كارهاى مهم است )).
7 - معاشرت با مردم
بعد از بيان اين اصل ، قرآن اصول چهارگانه ديگرى را بيان مى كند كه همه آنها متفرع بر اصل صبر و مقاومت در مقابل مشكلات است . چون اگر انسان اين اصل را سرلوحه زندگى خود قرار ندهد، در زندگى ، انسانى مردم گريز خواهد بود.
يعنى فردى خواهد بود كه از اجتماع و معاشرت و اختلاطهاى طبيعى زندگى فرار خواهد كرد. يا در مقابل حوادث و مشكلات تسليم شده ، با اتخاذ روش هاى مذموم و ناپسند با مشكلات كنار خواهد آمد.
قرآن براى توجه انسان ها به اين نكته هاى دقيق اخلاقى و حفظ كرامت و حرمت انسانى اين مطالب را ذكر مى فرمايد.
و لا تُصَعِّر خَدَّكَ للنَّاس (164).
((با بى اعتنايى از مردم روى مگردان )).
8 - پرهيز از غرور و تكبر
اگر صبور نباشى و در مصيبت ها و مشكلات دچار خودباختگى شوى ، يا تن به ذلت دهى و با غرور و كبر به عكس العمل هاى نامناسب روى آورى ، هر دو مذموم است . بنابراين قرآن اين دو نكته را در كنار هم يادآورى كند.
و لا تصعر خدك للناس و لا تمش فى الارض مَرَحا(165).
((با بى اعتنايى از مردم روى مگردان ، و مغرورانه بر زمين راه مرو)).
بعضى انسان ها از يك روحيه زبون و ضعيفى برخوردارند كه تن به ذلت مى دهند و حقارت را مى پذيرند و با ذليل كردن نفس خود و تحقير خود براى حل مشكلات اقدام مى كنند. حال آن كه به فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام تحمل ذلت در بخش كوچكى از زمان ، هرگز توان برابرى با عزت عمر همه دنيا را ندارد. يعنى نمى ارزد كه انسان ، آرامش ، عزت و رفاه عمر دنيوى خود را با تحمل حتى لحظه اى ذلت معامله كند.
انسان به طور طبيعى داراى تمايلات و غرائزى است و رسيدن به همه آن اميال و اهداف سهل و آسان نيست . طبيعتا انسان ها نيز به طرق مختلفى بر مشكلات خود فائق مى آيند.
ضعيف ترين انسان ، كسى است كه براى رفع مشكلات ، نفس خود را ذليل و كرامت انسانى خود را لگدمال اميال و آرزوهاى دور و دراز مى كند. براى رسيدن به هوس ها، ذلت و حقارت را مى پذيرد و توجه نمى كند كه مشكل همان هوس هاى زودگذر او و اميال و آرزوهاى بزرگ و بى ارزش مادى است .
در روايتى از امام عسكرى عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
ما اءقبح بالمؤ من اءن تكون له رغبة تُذِلُّهُ(166).
((چقدر براى يك انسان مؤ من قبيح است كه ميل و رغبت او را ذليل و حقير كند)).
اگر در جهان بايدت برترى
اگر خويشتن ، پست بينى و خوار         نبايد به خود پست و دون بنگرى
دگر از كس اميد عزت مدار
انسان فهيم و فكورى كه به كرامت انسانى و بزرگوارى نفس خود اهتمام دارد، هرگز براى وصول به اهدافش هرچند هم بزرگ باشد حاضر نخواهد بود كرامت و شخصيت انسانى خود را پايكوب و لگدمال كند.
والدين بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه از آغاز، درس عزت نفس ، بزرگوارى و كرامت انسانى را به كودك بياموزند تا او براى حل مشكلات زندگى ، با مقاومت ، بردبارى ، تدبير و انديشه ، تن به حقارت و ذلت ندهد و مشكل را نپذيرد. تن به ذلت دادن به معناى پذيرش مشكل و تسليم شدن در مقابل موانع است .
انسان بايد با سرانگشت انديشه ، عقل و تدبير، گره مشكلات و موانع را باز كند. طبيعى است اگر انسانى براى وصول به اميال خود، تربيت هاى لازم را فرانگرفته است و تسليم حقارت و ذلت شود، فاقد صلاحيت هاى يك انسان شايسته و وارسته خواهد بود كه از نظر عمومى شايستگى لازم را براى احراز مناصب وزين اجتماعى از دست خواهد داد.
انسانى كه هواى نفس ، سيادت و رياست موقت دنيارا در چشمش زيبا جلوه داده و او را اسير مقام و منصب كرده ، يا او را فريفته پول و ماديات نموده ، طبيعى است كه اگر به مقام و منصب يا به ماديات و پول هم دست يابد، مشكلات و موانع را با تحقير نفسس و با پذيرش ذلت و بدون اين كه تدبيرى به خرج دهد، حل كرده است .
انسانى كه براى رسيدن به جاه و مقام ، نفس خود را حقير كرده و خوارى و حقارت را پذيرفته ، از منظر ديگران ، انسانى شريف نخواهد بود. تسلط چنين فردى بر سكان كشتى يك جامعه ، غرق كردن همه افراد آن اجتماع است . حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
زَوالُ الدُّوَلِ بِاصطناعِ السُّفَلِ(167).
((اعتبار اجتماعى يك امت ، با گزينش و رياست انسان هاى سفله و پست از بين مى رود)).
در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
اذا ساد القوم فَاسِقُهُم و كان زعيم القوم اءَذَلَّهم ، و اكرم الرجل الفاسق فلينتظر البلاء(168).
((هرگاه در بين امتى گناهكار به بزرگى رسيد و فرومايه به رهبرى دست يافت و گناه پيشه بزرگ داشته شد، بايد منتظر فرود آمدن بلا بود)).
بنابراين ، والدين بايد به اين نكته توجه داشته باشند كه عزت و توفيق فرزندشان ، در تنبه دادن او به اين نكته است كه هرگز براى رسيدن به اميال و اهدافش ، نبايد كرامت انسانى خود را زير پاى بگذارد.
گفته شد كه انسان در مواجهه با مشكلات ، يا با حقارت و ذلت آنها را مى پذيرد و يا به عكس العمل هاى ناهنجار و ناصواب متوسل مى شود. به جاى انتخاب شيوه صحيح ، گرفتار غرور نابجا مى شود و به اصطلاح علم اخلاق ، به كبر و خودبزرگ بينى گرفتار مى شود كه از بزرگترين سيئات و زشتى هاى اخلاقى است .
اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
كَفَى بِالمَرء غرورا اءَن يَثِقَ بكُلّ ما تُسَوِّلُ له نفسه (169).
((يكى از علايم و مصاديق غرور اين است كه انسان ، بافته ها و خيالات خود را باور كند)).
انسان از آن جا كه حب ذات دارد، كمتر اتفاق مى افتد كه به زشتى ها و بدى هاى اخلاقى خود توجه كند، در نتيجه ، خود را انسانى وارسته و شايسته مى بيند. اين وارستگى و شايستگى كه ارمغان نفس است او را در مقابل مشكلات و حوادث زندگى به انزوا مى كشاند. يا به درگيرى با ديگران و تقاضاهاى غيرمعقول ، سوق مى دهد كه در هر حال نتيجه اين روش ، محروميت است . اميرالمؤ منين عليه السلام در سخن ديگرى فرمايند:
مَن سَاءَلَ فَوقَ قدرِه استَحقَّ الحِرمَانَ(170).
((انسانى كه بيش از استحقاق و شايستگى و نياز خود، از ديگران متوقع باشد و بخواهد مشكلات زندگى او را ديگران حل و فصل كنند استحقاق محروميت دارد)).
چنين كسى نمى تواند مشكل را حل كند و به مطلوب خود برسد. به جاى انديشه ، تدبير و به كارگيرى نيروى عقلى كه خداوند متعال به انسان ها داده است ، به كبر، غرور و خودپسندى روى مى آورد. در نتيجه ، اين غرور و كبر جلوى فكر و انديشه انسان را مى گيرد. در سخن ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام روايت شده است كه مى فرمايند:
شر آفات العقل الكبر(171).
((يكى از بزرگ ترين و بدترين امراضى كه دامن گير عقل مى شود، كبر است )).
خودباورى و خودپسندى انسان متكبر، مانع و ساتر عقل در مسير يافتن راه حل هاى سنجيده است . وقتى چنين شد، نمى تواند به مطلوب و مراد خود دست يابد؛ چون از يك طرف راه سنجيده اى نيافته ، از طرف ديگر كبر و غرور او را به درگيرى و رويارويى با ديگران وا مى دارد؛ چرا كه تصور مى كند ديگران مشكلات را براى او به وجود آورده اند.
انسانى كه چنين روحيه اى دارد، از رسيدن به آرزوها، آمال و اهدافش محروم مى شود. اگر به طور تصادف و اتفاق ، به جايگاه و منصب مهمى دست يابد، به دليل نكته اى كه قبلا هم به آن اشاره شد، به خيال بافى روى مى آورد. اين خيال بافى و كبر، پرده اى روى عقل او مى كشند و مانع فعاليت و توان عقلانى او مى شوند. بنابراين ، هرگز قادر بر اداره صحيح امورى كه به او واگذار شده است ، نخواهد بود. فرق نمى كند آن امور چه باشد؛ پست و رياست بالا يا مسووليت كوچكى در بخشى از اجتماع . به دليل مشكلى كه در انديشه او به وجود آمده و نفس ، او را دچار خيال پردازى كرده ، بدون كمك گرفتن از عقل ، تسليم آن خيال هاى نفسانى شده است ؛ بنابراين هرگز نمى تواند موفق باشد. اين است كه در اثر فشارهاى درونى به ديگران ظلم و تعدى مى كند.
متاءسفانه اگر به اطرافمان نگاه كنيم ، نمونه هاى روشنى از اين افراد خطاكار و گرفتار به چنين ذهنياتى را مى يابيم . همچنين اگر به تاريخ مراجعه كنيم ، مصاديق و موارد روشن بسيارى را مى توانيم بيابيم كه افرادى داراى اين روحيه بوده و گرفتار نفس خود شده اند و از مردم انتظارات فوق العاده و بى جا داشته اند.
مثلا مهلب ابن ابى صفره يكى از استاندارانى است كه از طرف بنى مروان در قسمتى از شامات حكومت مى كرد. مى گويند: روزى از محلى عبور مى كرد كه مدتى يكى از تربيت شدگان مكتب امام عليه السلام به آن منطقه تبعيد شده بود و انسان هاى صالح و شايسته اى را تربيت كرده و يادگاران ارزشمندى از خود در خطه شامات به جاى گذاشته بود. يكى از شاگردان او در مسير حركت جناب استاندار قرار گرفت .
برحسب تعليمات انسانى و اسلامى خود به استاندار توجهى نكرد. انسانى كه گرفتار نفسانيات است از سلام نكردن فردى كه در دايره حكومتى او زندگى مى كند، خيلى آزرده مى شود. بنابراين او را مخاطب قرار داد كه آيا مرا شناختى و اعتنا نكردى ؟ او هم براى اين كه وى را تحقير كند، در جواب سوال او گفت :
بلى اءعرفك اءوّلُك نطفة قَذِرَة و آخرك جيفَة مَذِرَة و اءنتَ بين ذلك تَحمِلُ عَذَرَة (172).
((تو انسانى هستى كه در آغاز چند قطره آب نجس بودى و در پايان نيز مردارى نجس خواهى بود و در ميان اين دو هم حمال و نگه دارنده نجاستى !)).
با اين سخن كوتاه ، او را تنبه داد. در حالات ملهب ابن ابى صفره نوشته اند كه با اين سخن متنبه شد و دست از كبر و غرور بى جا برداشت و اين شكست او را بيدار كرد.
بنابراين مى توان گفت : چه بسا شكست هاى زندگى ، انسان را بيدار كند. ولى براى اين كه در اجتماع شكست دامن گير انسان نشود، والدين بايد فرزند را تربيت كنند؛ قبل از آن كه اجتماع او را تربيت كند.
دسته اى ديگر، انسان هاى شراءفت مندى اند كه هيچ حادثه اى ، جايگاه ، پست ، مقام و منصبى ، آنها را از مسير صحيح منحرف نمى كند. اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
ذوالشرفِ لا تَبطَرَهُ منزلة نالَها و ان عَظُمَت كالجبل الَّذى لا تُزَعزِعُه الرياح (173).
انسان هاى شريف هرگز در مقابل نعمت هاى گذراى دنيوى لغزش پيدا نمى كنند؛ اگرچه آن نعمت ها خيلى هم بزرگ باشند. اگر عالى ترين مقام اجتماعى را پيدا كنند، هرگز اين مقام باعث كبر و خودبزرگ بينى آنها نمى شود. و اگر كلان ترين و عظيم ترين سرمايه هاى دنيا را به دست آورند، هرگز در مقابل اين نعمت هاى مادى خود را نمى بازند. مثل كوهى كه در مقابل تندبادها مى ايستند، هرگز در او تغيير و تحول ايجاد نمى شود.
در روايت ديگرى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
المؤ من كالجبل لا تُحَرِّكُهُ العواصف (174).
روح انسان مؤ من ، مانند كوه استوار است و حوادث روزمره دنيوى نمى تواند او را حركت داده و تغيير و تحولى در او ايجاد كنند.
عواصف به معناى بادهاى تندى است كه به طور طبيعى در عالم آفرينش وجود دارد. اين بادهاى تند درخت وجود را مى شكنند و به انسان ها لطمه مى زنند، گاه ساختمان ها را ويران مى كنند، اما هرگز، نمى توانند كوه را جابه جا كنند.
9 - ميانه روى در امور
واقصد فى مشيتك واغضض من صوتك (175).
((پسرم ! در راه رفتن ، اعتدال را رعايت كن ؛ و از صداى خود بكاه و هرگز فرياد مزن )).
به نظر مى رسد كه ، تنها معنا و مفهوم لغوى آيه موردنظر نيست ؛ يعنى در اين كه لقمان به فرزندش مى گويد: در حركتت ميانه رو باش ، در راه رفتن نه سرعت به خرج بده و نه كند حركت كن ، سخن كه مى گويى صدايت را به فرياد بلند نكن ، يقينا كنايه از اين است كه در مسير زندگى و حركت به سوى مطلوب و صدا كردن و طلبيدن محبوب ، هرگز دچار افراط نشو؛ از تندروى و سرعت و از فرياد بپرهيز.
انسان در تلاش براى دستيابى به اهداف در نقطه آغازى ايستاده است ؛ گاه براى رسيدن به مقصود بايد راهى را بپيمايد، گاه نيز مى تواند از همان نقطه ، مطلوب و محبوب را به سوى خود فراخواند.
كسى مى تواند به وسيله هر يك از اين دو شيوه حركت كند و يا صدا زدن به مراد خود نائل شود كه طريق اعتدال پيشه كند؛ وگرنه با تندروى ، خسته ، وامانده و ناتوان مى شود. يا به جاى فراخوانى ، با فرياد و نعره گوش خراش ، مطلوب و محبوب را فرارى مى دهد.
والدين ، از آغاز بايد به عنوان يك اصل مهم ، اعتدال در رفتار و منش را به فرزند بياموزند. راه آموزش هم استفاده از علاقه مندى هاى كودك است . اعتدال و ميانه روى يك توصيه هميشگى و همگانى در همه امور زندگى است . از امور شخصى گرفته تا امور عبادى و اقتصادى . نه آنقدر تند برود كه در راه بماند و نه آن چنان سستى و قصور كند كه زمان بگذرد و مطلوب بگريزد.
اصولى كه در آيات كريمه قرآن از زبان لقمان حكيم در سوره مباركه لقمان آمده ، به پايان رسيد. با دقت در اين اصول كه با كلمه يا بُنَى شروع مى شود و همراه با نوعى ملاطفت و نرمش است درمى يابيم در اين اصول ، به آنچه كه يك انسان بايد براى وصول به موفقيت ها و لذايذ دنيوى و سعادت اخروى بداند، اشاره شده است .
در پايان اين نكات آموزشى كه از آيات شريفه قرآن و از زبان لقمان حكيم ذكر شد، لازم مى دانم توصيه مهمى را به والدين محترم بنمايم كه امروز به خصوص در شرايط اجتماعى ما، مساله تربيت فرزند با شرايط گذشته بسيار متفاوت است .
والدين محترم و به خصوص جوانان عزيز ما اعم از دختر و پسر، وظيفه دارند قبل از فرزنددار شدن ، اصول و شيوه هاى تربيت فرزند را فرابگيرند. تصور نكنند كه خود بدون حساب و كتاب رشد كرده اند و والدين در مورد آنها زحمتى نكشيده اند. اگر امروز در جامعه ، شاهد دوام و بقاى سلسله اى از سنت هاى اعتقادى و اصول اخلاقى هستيم ، حاصل زحمات ، اجداد، پدران و مادران ما است .
بنابراين ، ضمن قدردانى و قدرشناسى از آنها، قصور و مسامحه در فراگيرى روش هاى آموزشى و نگهدارى و صيانت از فرزند، قابل توجيه نخواهد بود.
در بعضى از روايات و آيات كريمه قرآن ، حقوق ديگران هم براى فرزند ذكر شده كه با تاءمل در آنها، در مى يابيم كه مصاديقى از اصولى است كه ذكر شد هر چند بعضى از آنها مربوط به جنبه هاى جسمانى تربيت فرزند است كه سعى مى كنيم به آنها اشاره كنيم ؛ رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم مى فرمايند:
من حَقُّ الوَالِدِ على والِدِهِ ثَلاثَة يُحَسِّنَ اسمه و يُعَلِّمُهُ الكتابةَ و يُزَوِّجُهُ اذا بلغ (176).
((حقّ فرزند بر پدر آن است كه نام نيكويى براى او انتخاب كند و در تعليم آداب و سنن اخلاقى صحيح و اجتماعى او بكوشد و به او قرآن بياموزد)).
حضرت اميرالمومنين عليه السلام مى فرمايند:
حَقُّ الوَلَدِ على والِدِهِ اءَن يُحَسِّنَ اسمَهُ و يُحَسِّنَ اءَدبهُ و يُعَلِّمُهُ القرآن (177).
((حق فرزند بر پدر آن است كه نام نيكويى براى او انتخاب كند و در تعليم آداب و سنن اخلاقى صحيح و اجتماعى او بكوشد و به او قرآن بياموزد)).
روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
حقّ الولد على الوالد اءن يُعَلِّمُهُ الكتابَةَ و السِّباحةَ والرَّمىَ(178).
((از جمله حقوق فرزند بر پدر اين است كه به او خواندن و نوشتن ، شنا كردن و تيراندازى بياموزد)).
از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه فرمودند:
مِن حَقّ الولد على الوالد اءن يُحَسِّنَ اءَدَبه و يُحَسِّنَ اسمه (179).
((حقّ فرزند بر پدر آن است كه او را نيكو تربيت كند و نام نيكو بر او نهد)).
از مجموع اين روايات چند حقّ براى فرزند استفاده مى شود:
امر اول ، نام گذارى مطلوب و صحيح كه در حقّ مادر از آن سخن گفتيم . نكته مهم و قابل توجهى كه در آن مباحث به آن اشاره كرديم ، اين بود كه نام فرزند بايد جنبه تربيتى داشته و در او احساس عزت بيافريند.
امر دوم ، توجه به تربيت صحيح در آداب و رسوم اخلاقى و اجتماعى است كه در اين موضوع هم بحث بسيار مفصَّلى مطرح شد.
امر سوم ، مساله اهتمام والدين به تعليم و آموزش علوم و دانش هاى روز به فرزند است .
امر چهارم ، اهتمام به جنبه هاى جسمانى فرزند است .
امر پنجم ، كمك والدين در تشكيل خانواده و تزويج فرزندان دختر و پسر.
نكات قابل توجه در تربيت فرزند
در پايان مباحث اين حق ، تذكر نكاتى چند، خالى از فايده نيست :
1 - توجه روايات به ورزش
در كلمات معصومين عليهم السلام تربيت جنبه هاى جسمانى فرزندان هم مورد عنايت واقع شده است . در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل كرديم كه فرمودند: حقّ فرزند اين است كه علاوه بر آموزش علم ، به او شناگرى و تيراندازى بياموزيد.
اما نكته قابل توجه اين است كه ورزش هاى متعارف و متداول در هر زمان مختلف است . ولى تاءكيد به مساله آموزش ‍ شنا و تيراندازى ، دقت مضاعفى را مى طلبد. به ويژه توجه حضرت به موضوع تيراندازى .
والدين از ابتدا بايد توجه داشته باشند كه فرزند، تنها براى يك زندگى بسيط، عادى و معمولى تربيت نشود. او را انسانى مسووليت پذير تربيت كنند. او را نسبت به سرنوشت جامعه ، دين و اعتقاداتش حساس باربياورند و آموزش هاى لازم را براى رويارويى با دشمنانى كه يقينا هميشه در كمين جوامع اسلامى هستند، به وى بياموزند. به همين منظور در آيه شريفه اى كه همگان به آن آشنا هستند، آمده است :
و اءَعَدُّوا لهم مَااستَطَعتُم مِن قُوَّة و مِن رِباطِ الخَيل تُرهِبُونَ به عدوَّ اللَّه و عدوَّكم (180).
((هر نيرويى در توان داريد، براى مقابله با دشمنان ، آماده سازيد؛ و همچنين اسب هاى ورزيده (براى ميدان نبرد)، تا به وسيله آن ، دشمن خدا و دشمن خويش را بترسانيد)).
در اين آيه ، نكته اى است كه به تعبير فقها، براى عقل قابل درك است . عقل ، حكم مى كند كه انسان ها براى رويارويى با دشمن ، هميشه استعداد و آمادگى كافى داشته باشند، طبيعى است كه اين آمادگى بايد از همان دوران كودكى ايجاد شود، تا هيچ گاه جامعه اسلامى در هجوم دشمنان ، دچار ضعف نشود. چنين نباشد كه افراد آمادگى و استعداد دفاع از ناموس ، حريم زندگى ، مملكت و اعتقاداتشان را نداشته باشند. همچنين مساله اهميت دادن به آموزش شنا كه صرف نظر از كارايى آن در دفاع ، حفاظت و نگهبانى از حريم كشور، ورزشى است كه موجب تقويت نيروى جسمانى و قواى بشرى است . در تعبيرى كه به پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نسبت داده اند آمده است كه :
العقل السَّليم فى الجسم السَّليم (181).
((عقل سالم در بدن سالم است )).
تذكر يك نكته را لازم مى دانم كه توجه به برخى از رشته هاى ورزشى ، نبايد فرزندان ما را از توجه به مسائل اساسى و مورد نياز ديگرى كه براى ادامه حيات ضرورى است ، غافل كند.
مسائلى همچون ورزش به اصطلاح حوزوى ، جنبه طريقت براى رشد انسان ها دارد؛ نه اين كه خود آنها موضوع و هدف باشند و جنبه استقلالى داشته باشند.
2 - رشد علمى فرزندان
آنچه كه از كلام حضرت رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم و اميرالمؤ منين عليه السلام استفاده مى شود اين است كه والدين موظفند نهايت تلاش خود را براى آموزش و يادگيرى فرزند به كار برند. اهتمام به اين امر در زمينه سازى ورود فرزندان به همين مدارس ابتدايى و راهنمايى و متوسطه منحصر نمى شود. مراد از اين تعليم كتابت و آموزش علوم و دانش هاى عميق و مورد نياز جوامع انسانى است .
روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم وارد شده است كه فرمودند:
لو كان العلم منوطا بالثُّريَّا لَتَنَاوَلَهُ رجال مِن فارس (182).
((اگر علم در ثريا هم باشد، در آينده انسان هايى از فارس قدرت رسيدن به آن را پيدا خواهند كرد)).
به يقين مراد رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم صرف خواندن و نوشتن نبوده است ، بلكه مراد علوم و دانش هاى پيچيده و مورد نياز بشر است . اين تنبه و تشويقى است از ناحيه رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم براى مسلمانان كه براى دستيابى به رشته هاى مختلف علوم جديت به خرج دهند.
اگر پدر و مادر استعداد تحصيل آن را در فرزند احساس مى كنند، نبايد به مساله آموزش هاى رايج اكتفا كنند. اگر مى توانند به عنوان يك مشاور دلسوز و امين او را به انتخاب رشته هاى ارزنده اى از علوم هدايت كنند. اگر خود هم قدرت ارائه طريق و راهنمايى ندارند، افراد مطمئن را براى راهنمايى فرزند انتخاب كنند و فرزند را در آموزش علوم مورد نياز جامعه هدايت كنند.
برخى از علوم ، در بعضى از زمان ها و جوامع جلوه هاى فريبنده اى پيدا مى كنند. ضمن اين كه ما براى همه رشته هاى علمى احترام قائل هستيم ، اجتماع نسبت به آن علوم چندان نياز محسوسى ندارد.
والدين بايد فرزند را در جهت فراگيرى علومى هدايت كنند كه براى ديگران و براى جوامع اسلامى و انسانى مفيد است . تعليم كتابت هم كه در روايات آمده است يك تعبير كنايى است . كنايه از اين كه پدر و مادر موظفند فرزند را به فراگيرى علوم به معناى وسيع كلمه كمك و يارى كنند. همين طور درباره تعبيرى كه در روايات براى تعليم قرآن وارد شده است . مى توان گفت كه يادگيرى متن قرآن به تنهايى منظور نيست ؛ يادگيرى متن به عنوان مقدمه ، براى رسيدن به معانى دقيق و عميق يك ضرورت است ، اما تعليم قرآن در اين جا به معناى فهم و درك معانى بلند كلام وحى ، و به معناى وسيع تر آن فهم دين است .
والدين موظفند فرزند را در فهم كلام وحى و معارف دين يارى كنند. پدر و مادر الزاما بايد به سير تعليم فرزند نظارت كافى داشته باشند. نه اين كه تصور كنند به صرف تاءمين هزينه هاى تحصيل وى ، وظيفه خود را ادا كرده اند. صيانت از اعتقادات فرزند هم يك وظيفه است كه يقينا از همه وظايف گذشته مهم تر است .
3 - نظارت بر تعليم و تعلم فرزندان
جوامع اسلامى به ويژه فرزندان مسلمانان هميشه در معرض خطر وسوسه ها و القائات گمراهان بوده اند؛ به خصوص ‍ كه در پيش گويى هاى اولياى دين عليهم السلام اين مطلب محسوس است كه هرچه فاصله زمانى اسلام از دوران حضور آشكار معصومين عليهم السلام بيشتر شود، خطر جدى تر مى شود. در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم آمده است كه فرمودند:
ويل لاولاد آخرالزّمان مِن آبائهم فقيل يا رسول اللَّه من آبائهم المشركين فقال لا، من آبائهم المؤ منين ، لا يُعَلِّمونَهُم شيئا مِنَ الفَرائض و اذا تَعَلَّموا اولادهم مَنَعُوهم و رَضُوا عنهم بِعَرَض يسير من الدُّنيا(183).
((واى بر فرزندان آخرالزمان از ناحيه پدرشان ! سوال شد: يا رسول اللَّه ! اين نگرانى شما از پدرانى است كه در آينده مشرك خواهند شد؟ حضرت فرمودند: نه ! از پدران مؤ منى است كه به ظاهر، انسانهاى معتقدى هستند، اما به سرنوشت و آتيه اعتقادى فرزندانشان بى توجهند و گمان مى كنند همين كه دنياى فرزندانشان را آباد كنند، وظيفه خود را انجام داده اند)).
امام صادق عليه السلام فرمودند:
بادِرُوا اءولادكم بالحديث قبل اءن يسبقكم اليهم المرجئَةُ(184).
((فرزندانتان را با بيان احاديث و سخنان ما دريابيد، قبل از اين كه مرجئه - نااهلان و گمراهان - آنها را فريب دهند)).
در توضيح اين روايت بايد بگوييم ؛ مرجئه كه ساخته دستگاه بنى اميه و از توطئه ها و تمهيدات معاويه و عمروعاص ‍ بود، گروهى بودند كه مبناى فكريشان از اين مساله نشاءت مى گرفت كه پايبندى هاى عملى و فعلى به دين را بايد الغا كرد.
مى گفتند لازم نيست كه مسلمان خود را به انجام اعمال و فرايض مقيد كند. همين كه در دل ، انسان مؤ من و معتقد باشد، كافى است . در اين باره از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
ملعون ملعون مَن قالَ الاِيمَان قول بلاعمل (185).
((كسى كه مى گويد ايمان همان گفتار زبانى يا اعتقاد قلبى است و نياز به اعمال جوارحى ندارد، ملعون است )).
وقتى كه حضرت از وجود اين تفكر در جوامع اسلامى احساس خطر مى كند، پدران و مادران مسلمان را تنبه مى دهد كه فرزندانتان را با احاديث ما دريابيد. شباهت هاى مقاطع مختلف تاريخى براى ما كه امروز به گذشته تاريخ نگاه مى كنيم ، خيلى قابل توجه است .
هميشه براى دور ساختن جوامع اسلامى از وظايف فعلى و عملى خود تلاش كرده اند؛ چرا كه انسان به آزادى ، بى قيدى و رهايى از تقيدات عملى علاقه مند است . دوست دارد كه واقعا مؤ من و مسلمان باشد، اما اين اسلام و ايمان براى او هيچ قيدى ايجاد نكند. هيچ زحمتى براى او در اعمال و رفتار به وجود نياورد. اين خواسته در هميشه تاريخ ، با تفاوت هاى مختلفى ديده مى شود.
گرچه اين مطلب احتياج به يك بحث مفصل و دقيق ترى دارد، اما ضرورت آن در شرايط فعلى جوامع اسلامى ايجاب مى كند تا مقدارى به آن بپردازيم . به ويژه كه امروز مى بينيم حتى در مدارس و فرهنگ كشور ما اين تفكر رسوخ پيدا كرده است و افرادى در قالب دفاع از قرآن و حمايت از اين كه قرآن غريب مانده است و روايات بيشتر از قرآن موردتوجه است ، مى خواهند كم كم پيوند فرزندان و جوانان ما را از روايات اسلامى كه مبين سلسله اى از اعمال و رفتار در همه شئون زندگى است ، قطع كنند و رابطه فرزندان پاكيزه و منزه و خوش قلب ما را از مقام فقاهت و مرجعيت ببرند. اين خطر بسيار بزرگى است كه والدين محترم بايد نسبت به آن توجه لازم را داشته باشند و صرف اين كه در نظام اسلامى ، فرزندانشان را به مدرسه مى فرستند، نبايد آنها را مطمئن كند.
در هر نظام و شرايطى ، خطر حضور افراد گمراه و گمراه كننده وجود دارد. نسبت به استادان خود از نظر فكرى اهميت بدهند. به مجالسى كه در آنها شركت مى كنند و همچنين به دوستان آنها توجه داشته باشند تا انشاء اللَّه اعتقادات خالصى كه در منزل به فرزند مى آموزند، بتواند سلامت آنها را با نظارت دقيق تضمين كند.
قبل از اين كه منحرفان ، فرزندان شما را به وادى ضلالت و انحراف بكشند، شما به آموزش فرزندان مبادرت كرده و آنها را از گزند انحرافات مصونيت بخشيد.
اگر والدين از آغاز به آموزش فرزندان و ياد دادن علوم دينى با محتواى غنى اهتمام داشته باشند، در مقابل منحرفان و اهل باطلى تزلزلى نخواهند داشت و تسليم نخواهند شد؛ چرا كه قدرت مقاومت در مقبل انديشه ها و افكار انحرافى آنان را از قبل پيدا كرده اند.
خطر و حساسيت مساله ، زمانى بيشتر مى شود كه شكل و صورت عقايد باطل منحرفان شكل و صورت دين و تظاهر به معنويت و بيان حق مى گيرد.
توصيه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام در شناخت مسير حق
در يكى از خطبه هاى ارزشمند نهج البلاغه مولا اميرالمؤ منين عليه السلام با يك بيان شيوا و زيبا مى فرمايند:
انَّما بَدءُ وُقوعِ الفِتَنِ اءَهوَاء تُتَّبِعُ و اءَحكَام تُبتَدِعُ يُخَالَفُ فيها كتابُ اللَّه و يَتَولَّى عليها رِجَال رِجَالا عَلَى غيرِ دِينِ اللَّه فَلَو اءَنَّ الباطِلَ خَلَصَ مِن مِزَاجِ الحَقِّ لم يَخفِ على المُرتَادِينَ و لو اءَنَّ الحقَّ خَلَصَ مِن لَبسِ البَاطل انَقَطَعَت عنهُ اءَلسُنُ المُعانِدِينَ و لكِن يُؤ خَذُ مِن هذَا ضِغثُ و مِن هذا ضِغث فيُمزَجانِ فهُنالِكَ يَستَولِى الشَّيطانُ علَى اءَولِيَائِهِ و يَنجوُ (( الَّذين سَبَقَت لهم مِن اللَّه الحُسنى (186)))(187).
((همانا آغاز پديد آمدن فتنه ها، پيروى از خواهش هاى نفسانى و نوآورى و بدعت در حكم هاى آسمانى است كه كتاب خدا آن را نمى پذيرد، و گروهى از گروه ديگر يارى خواهد تا برخلاف دين خدا، اجراى آن را به عهده گيرد. پس اگر باطل با حقّ درنياميزد، حقيقت جو آن را مى شناسد، و اگر حقّ به باطل پوشيده نگردد، دشمنان را مجال طعنه زدن نماند. ليكن اندكى از اين و آن گيرند، تا به هم درآميزد و شيطان فرصت يابد و حيلت برانگيزد تا بر دوستان خود چيره شود. اما آن را كه لطف حقّ دريافته باشد، نجات يابد و راه حقّ را به سر برد)).
ريشه انحرافات و فتنه ها در جوامع اسلامى ، تمايلات و هواهاى نفسانى عده اى است كه براى تامين آمال و آرزوهاى شخصى خود، دست به بدعت در دين مى زنند و مطالبى را كه مربوط به دين نيست ، به نام دين جلوه مى دهند.
احكامى كه آنها مى سازند، مستقيما مخالف احكام الهى و كتاب خدااست . متولى عده اى از مردم مى شوند تا آنها را به نام دين خدا، از مسير واقعى دين منحرف كنند. اين خطر بسيار بزرگى است و اين پديده ، دو عارضه بسيار سنگين براى جوامع اسلامى دارد:
عارضه اول اين است كه اگر حق به صورت واقعى نمايان شود، افرادى كه طالب آنند به وادى گمراهى كشيده نمى شوند، اما افراد وسوسه گر، كه در حقيقت دشمن مسير صحيح بشريتند، از قالب و شكل و صورت ظاهرى دين استفاده مى كنند و كسانى را كه به دنبال دين و حقيقت مى گردند با همان قالب هاى به ظاهر دينى ، به سمت خود جذب مى كنند و محتواى باطل و انحرافى را در ذهن آنها القا مى كنند و همين باعث انحراف مى شود. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
اگر مى شد باطل را به گونه اى نشان داد كه حق و باطل از يكديگر منفك و قابل تميز بودند، افرادى كه دنبال حقيقت مى گردند، دچار انحراف نمى شدند.
عارضه دوم در تعبير اميرالمؤ منين اين گونه بيان شده است كه اگر ما مى توانستيم حقّ را آن گونه كه هست عارى از لباسهاى باطل ، به مردم نشان بدهيم ديگر دست دشمنان از انحراف كوتاه مى شد؛ منتها اهل باطل ، اين زيركى را دارند كه بخشى از باطل را انتخاب مى كنند و بخشى از حقّ را و آنها را با هم مى آميزند و بعد از امتزاج ، حقيقت مغلوب را به جوامع مختلف عرضه مى كنند. آن وقت كسانى كه آگاهى كافى ندارند، در مقابل اين مولود جديد، كه ممزوج و مخلوقى از حقّ باطل است ، توان تشخيص و مقابله را از دست داده ، دچار انحراف مى شوند.
در كلمه مزج هم نكته اى نهفته است . در اصطلاح علم فيزيك ، به تركيب دو چيز كه قابل جدا كردن است اختلاط گويند، اما امتزاج به حسب ظاهر جداكردنش كار بسيار مشكلى است . بنابراين امام عليه السلام در تعبير خود از كلمه مزج استفاده فرموده اند؛ نه از تعبير خلط.
به هر حال ، اگر پدر و مادر مى خواهند وظيفه خود را در حقّ فرزند خوب انجام دهند، بايد همان گونه كه از آغاز تولد واكسن هاى مختلف را براى جلوگيرى از امراض سارى و خطرناك ، به فرزند تزريق مى كنند كه در جسم او ايجاد مصونيت كند، بايد براى ويروس ها و ميكروب هاى مختلف اعتقادى نيز اهتمام كنند.
اگر اين گونه شد هنگامى كه در مقابل مسائل التقاطى قرار مى گيرد، با قدرت مقاومت مى كند و از اعتقادات خود دفاع مى كند.
سفارشات اميرالمؤ منين عليه السلام به امام مجتبى عليه السلام
در نهج البلاغه ، نامه بسيار طولانى و مبسوطى است كه در صدر اين نامه نوشته شده است كه امام عليه السلام اين نامه را هنگام بازگشت از جنگ صفين مرقوم فرموده اند. بهانه و مخاطب نامه ، فرزند بزرگوارشان امام مجتبى عليه السلام است ، ولى گويى اين مطالب را به عنوان يك پدر براى همه فرزندان بيان فرموده است و اساسا، بايد گفت امام مجتبى عليه السلام در اين ميان موضوعيت ندارد. او اشرف و اجل از اين است كه مخاطب اين گونه سخنان قرار گيرد؛ چون او نيز خود داراى مقام عصمت است و معلم به تعليمات الهى . ولى فرمايش هاى اميرالمؤ منين عليه السلام در اين نامه ، تذكارها، نصايح و مواعظ يك پدر پير دنيا ديده و سرد و گرم چشيده روزگار است ، هنگامى كه احساس مى كند عمرش  به پايان رسيده و فرزندانش نزديك او نشسته اند. مى خواهد همه تجربيات پرحادثه خود را براى فرزندانش بيان كند. در تعبيرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در وصف اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
اءنا و على اءبوا هذه الامّة (188).
((من و على (عليه السلام ) در حكم پدران اين امت هستيم )).
يقينا همه پدران و مادران و همه فرزندان مسلمان و معتقد به ولايت اهل بيت عليهم السلام و شيعيان اين معنا را قبول دارند كه هيچ پدرى دلسوزتر از وجود مقدس اميرالمؤ منين عليه السلام براى فرزندش نخواهد بود. بنابراين گزيده هايى از سخنان حضرت و نصايح امام عليه السلام را به فرزندش امام مجتبى عليه السلام به صورت كوتاه ذكر مى كنيم .
1 - سفارش به تقوا و توجه به آخرت
حضرت مى فرمايند:
مِنَ والِدِ الفَانِ المُقِرِّ لِلزَّمَانِ المُدَبِرِ العُمُرِ المُستَسلِمِ للدُّنيا السَّاكنِ مَسَاكنَ المَوتَى و الظَّاعنِ عنها غَدا الى المَولُودِ المُؤَمِّلِ مَا لا يُدرِكُ السَّالِكِ سَبيلَ مَن قَد هَلَكَ غَرَضِ الاَسقَام و رَهينَةِ الاَيَّامِ و رَمِيَّةِ المَصَائِبِ و عِبدِ الدُّنيا و تاجِرِ الغُرورِ،...، اءَحىِ قَلبَكَ بِالمَوعِظَةِ و اءَمِتهُ بالزَّهَادَةِ و قوه بِاليَقينِ و نَوِّرهُ بالحِكمَةِ و ذَلِّلهُ بِذِكرِ المَوتِ(189).
((از پدرى كه در آستانه فنا است و چيرگى زمان را پذيرا است ، زندگى را پشت سر نهاده ، تسليم گردش روزگاران شده ، نكوهش اين جهاد كرده ، و آرمنده در سراى مردگان ، و فردا كوچنده از آن . به فرزندى كه آرزومند چيزى است كه به دست نيايد، رونده راهى است كه به جهان نيستى درآيد.
فرزندى كه بيمارى ها را نشانه است و در گرو گذشت زمانه . تير مصيبت ها بدو پران است و خود دنيا را بنده گوش به فرمان و سوداگر فريب است ... دلت را به اندرز زنده دار و به پارسايى بميران ، و به يقين نيرو بخش و به حكمت روشن گردان و با ياد مرگ خوارش ساز)).
حضرت اين نامه را به عنوان پدرى كه عمرى را سپرى كرده ، سرد و گرم روزگار را چشيده است و روزهاى آخر حيات دنيا را مى گذراند و به زودى در سكناى مردگان و گذشتگان ماءوا مى گيرد، به فرزندى كه آرزوهاى دست نايافته اى دارد و بايد راه گذشتگان را طى كند، مى نويسد.
در واقع همه ما مشمول اين خطاب اميرالمؤ منين عليه السلام هستيم ؛ به خصوص فرزندان ، نوجوانان و جوانان ما بايد به اين مطالب اميرالمؤ منين عليه السلام خوب عنايت كنند. بعد از اين كه مقدماتى را بيان مى فرمايند، اول فرزندان مسلمان را به موضوع تقوا و اعتصام به حبل اللَّه توصيه مى فرمايند و بعد مى فرمايند: هيچ واسطه و سببى بين انسان و خالقش استوارتر، محكم تر و ارزشمندتر از تقوا و پرهيز از گناه نيست .
قلب انسان مانند همه موجودات ديگر، اقبال و ادبار دارد و حيات و ممات . اگر انسان دچار دل مردگى و ضعف قلب شود، حياتى را كه اين قلب به آن نياز دارد، بايد به وسيله موعظه تامين كند. قلب را با شنيدن موعظه و مطالعه مواعظ ديگران ، زنده كند. اما گاهى قلب نياز به مهار كردن دارد و مهار دل با زهد و دورى گزيدن از محرمات و منهيات الهى است .
پس وسيله رشد قلب و حيات و شادابى و طراوت دل ، استماع مواعظ است و ابزار مهار آن ، زهد و پرهيز از محرمات است و آنچه موجب تقويت دل و قلب است ، يقين است .
2 - مطالعه در تاريخ گذشتگان
حضرت در ادامه مى فرمايند:
و اءَعرِض عليه اءَخبَارِ المَاضِينَ و ذَكِّرهُ بمَا اءَصَابَ مَن كانَ قَبلَكَ مِنَ الاوَّلينَ و سِر فِى دِيَارِهِم و آثارِهِم فَانظُر فيمَا فَعَلُوا و عمَّا انتَقَلُوا و اءَينَ حَلُّو و نَزَلُوا فانَّكَ تَجِدهُم قدانتَقَلُوا عنِ الاَحِبَّةِ و حَلُّوا دِيَار الغُربَةِ و كاءَنَّكَ عن قليل قد صِرتَ كَاءَحَدِهِم فَاءَصلِح مَثوَاكَ و لا تَبِع آخِرَتَكَ بدُنيَاكَ(190).
((فرزندم ! اگر مى خواهى دل تو هميشه زنده باشد سعى كن آن را به تاريخ گذشتگان و آنچه از آنان باقى مانده آگاه بدارى . در آثار و سرزمين هاى آنان سير و سياحت كن و بر تاريخ زندگى گذشتگان احاطه پيدا كن و ببين كه اين گذشتگان چه كرده اند، به كجا منتقل شده اند و جايگاه نهايى آنها كجا بوده است ؟ اگر خوب به حال آنان بنگرى مى بينى كه دنيا برايشان دوام و بقا نداشته است ؛ آنها از اين عالم رخت بربسته و از ميان دوستانشان مفارقت كرده اند و در جايگاه غربت ماءوا گرفته اند. فرزندم ! بايد بدانى كه در آينده نزديك تو هم بسان آنها، همان راه را طى خواهى كرد. فرزندم ! مراقب باش كه در مسير زندگى ات ، هرگز آخرت را با دنيا معامله نكنى )).
اميرالمؤ منين عليه السلام در جاى ديگر همين نكته را دقيق تر بيان مى كنند كه انسانهاى عاقل كسانى اند كه متاع بى ارزشى را با متاع ارزشمند معامله نمى كنند.
پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در وصيت خود به اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
يا على شرُّ النَّاس مَن باعَ آخِرتَهُ بدنيَاهُ و شرّ مِنهُ مَن بَاعَ آخِرته بدُنيا غَيرِهِ(191).
((يا على ! بدترين مردم كسى است كه آخرت خود را با دنيا معامله مى كند و بدتر از او كسى است كه آخرتش را به دنياى ديگران مى فروشد)).
پدران ، مادران و فرزندان عزيز را بايد به اين نكته بسيار مهم در كلام معصوم عليه السلام توجه داد كه اولا، دنيا و عمرهاى كوتاه متعارف در مقايسه با آخرت كه حيات ابدى و خلود است ، هرگز قابل معامله نيست . كسى كه مسيرى را طى مى كند تا به منزل مقصود خود برسد، هيچ گاه توقف گاه موقت را با منزل ابدى عوض نمى كند. نكته ديگر اين كه ، در اين ايام و روزگارى كه مسائل حاد اجتماعى و سياسى دامن همگان را گرفته ، مبادا به خاطر دنياى ديگران و رسيدن ديگران به منصب و اقتدار، آخرت خود را تباه كنيم .
3 - آثار آگاهى از تاريخ گذشتگان
حضرت بعد از اين كه فرزند خود را به مطالعه در تاريخ گذشتگان و سير در آثار و سرزمين آنها توصيه مى فرمايند، نتيجه اين سير را اين گونه بيان مى كنند:
اءى بُنَىَّ اءِنِّى و ان لَم اءَكُن عُمِّرتُ عُمُرَ مَن كانَ قَبلِى فَقَد نَظَرتُ فى اءَعمالِهم ... بل كاءَنِّى بمَا انتَهَى الىَّ مِن اءُمورِهم قد عُمِّرتَ معَ اءَوَّلهم الى آخِرهم فَعَرَفتُ صَفوَ ذلك مِن كَدَرِهِ و نَفعِهِ مِن ضَرَرِ فَاستَخلَصتَ لكَ مِن كُلّ اءَمر نَخِيلَهُ و تَوَخَّيتُ لك جَميلَهُ و صَرَفتُ عنكَ مَجهولَهِ و راءَيتُ حيث عَنَانِى مِن اءِمركَ مَا يَعنِى الوَالِدَ الشَّفيقَ و اءَجمَعتَ عليهِ مِن اءَدَبِكِ اءَن يكون ذلك و اءنت مُقبِلُ العُمُر و مُقتُبِلُ الدَّهر،... ثمَّ اءَشفَقتَ اءَن يَلتبِسَ عليك مَا اختَلَفَ النَّاسُ فيه مِن اءَهوَائِهِم و آرائِهِم مثلَ الَّذِى التَبَسَ عليهم فكان اءَحكَامُ ذلك على ما كَرِهتُ من تَنبِيهِكَ له اءَحبَّ الىَّ مِن اِسلامِكَ الى اءَمرِ لا آمَنُ عليك به الهَلَكَةَ(192).
((فرزندم ! هر چند من به اندازه همه آنان كه پيش از من بوده اند نزيسته ام ، اما در كارهاشان نگريسته ام ؛ گويى چنان است كه با نخستين تا آخرينشان به سر برده ام . پس از آنچه ديدم روشن را از تار و سودمند را از زيانبار بازشناختم و براى تو از هر چيز، زبده آن را جدا ساختم و نيكويى آن را برايت جستجو كردم و آن را كه شناخته نبود از دسترس تو به دور انداختم و چون به كار تو چونان پدر مهربان عنايت داشتم و بر ادب آموختنت همت گماشتم ؛ چنان ديدم كه اين عنايت در عنفوان جوانى ات به كار رود... سپس از آن ترسيدم كه راءى و هوايى كه مردم را دچار اختلاف گردانيد تا كار بر آنان مشتبه گرديد، بتازد و بر تو نيز كار را مشتبه سازد. پس هرچند آگاه ساختنت را از آن خوش نداشتم ، استوار داشتنش را پسنديده تر داشتم تا آن كه تو را به حال خود واگذارم ، و به دست چيزى كه هلاكت در آن است بسپارم )).
نكته موردنظر ما سخن اخير امام عليه السلام است كه مى فرمايند: با اين كه بيان بسيارى از شرور و يادآورى زشتى هاى گذشتگان مطلوب نيست به نظر برخى ، ذكر بدى ها و زشتى هاى تاريخ كار خوبى نيست اما من اين كار را انجام مى دهم ؛ براى اين كه زشتى ها و بدى ها بر تو روشن شود و گرفتار آنها نشوى و در وادى مصائبى كه آنها سقوط كردند، سقوط نكنى .
نكته مهم ديگرى كه مى توان بدان اشاره كرد اين است كه طبق اين فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام ، والدين موظفند شرح حال گذشتگان ، آبا و اجداد و مشكلاتى را كه موجب سقوط و ناكامى آنها بوده ، براى فرزندانشان بازگو كنند و از بيان همين داستان ها و قصه هاى تاريخى امت ها و ملت ها در هدايت فرزندان و مصونيت آنها براى زندگى آينده استفاده كنند.
4 - معيار دوستى و دوست داشتن
نكته ديگرى كه امام عليه السلام به فرزند خود فرموده اند و به عنوان آخرين نكاتى كه لازم است پدران و مادران به فرزندان بياموزند، بيان مى شود، اين است كه :
يا بُنَىَّ! اجعَل نَفسَك ميزانا فيما بينك و بين غيرك فاءحبِب لغيرك ما تحبُّ لنفسك واكرَه له ما تطكرَه لها و لا تَظلم كما لا تحبُّ اءَن تظلم و اءحسن كما تحبُّ اءَن يُحسِنَ اليك واستقبِح مِن نفسك ما تَستَقبِحُهُ مِن غيرك (193).
((فرزندم ! نفس خود را بين خود و ديگران ميزان قرار بده و براى ديگران دوست داشته باش . آنچه را كه درباره خود دوست دارى و آنچه را كه خود از آن گريزانى براى ديگران هم مپسند. به ديگران ظلم نكن چنان كه دوست ندارى به تو ظلم شو و به ديگران نيكى كن ، همان گونه كه دوست دارى ، ديگران به تو نيكى كنند. و آنچه كه از ديگران قبيح مى بينى ، بدان كه ارتكابش براى تو هم قبيح است )).
اين هم قاعده اى است كه پدران و مادران بايد به فرزندان خود بياموزند تا آنان ، انسانهايى خودپسند و خودخواه تربيت نشوند و كسانى باشند كه به سرنوشت ديگران هم حساس هستند و معيار حساسيت نسبت به سرنوشت ديگران هم خودشان باشند، هرگز قدم به وادى ظلم نگذارند. همان گونه كه دوست ندارند، كسى به آنها ظلم كند.
5 - پرهيز از عجب و هتك حرمت
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
و لا تَقُل ما لا تَعلمُ و اَن قَلَّ ما تَعلَمُ و لا تقُل ما لا تُحبُّ اَن يُقال لك و اَعلم اءَنَّ الاءِعجَابَ ضدُّ الصَّوابِ و آفةُ الاَلبابِ فَاسعَ فى كَدحِكَ و لا تكِن خازنا لَغيركَ و اذا اءَنت هُدِيتَ لِقَصدِكَ فكُن اءَخشَعَ ما تكون لربِّكَ(194).
((آنچه كه نمى دانى مگوى ؛ گرچه دانسته هاى تو كم باشد منظور حضرت اين است كه وقتى انسان به چيزى علم ندارد، نبايد لب به سخن باز كند كه اين كار موجب هتك حيثيت و حرمت انسانى مى شود آنچه را كه دوست ندارى درباره تو گفته شود، درباره ديگران هم مگوى . هيچ گاه عجب تو را نگيرد، كه اگر دچار عجب شدى ، از مسير صواب منحرف خواهى شد.
عُجب بسان مرضى ، عقل تو را از پاى در خواهد آورد عجب ، مثل خوره كه جسم را مى خورد، عقل انسانى را نابود مى كند. گشاده دست باش و انباردار ديگران نباش ؛ و چون به مقصد رسيدى ، نسبت به پروردگارت خاضع تر باش )).
منظور حضرت از اين جملات اين است كه فرزندم ! بدان كه در دنيا براى تحصيل مال و ثروت تلاش خواهى كرد، اما از اين ثروت و مال بهره مند نخواهى شد و فقط امانتدار از ديگران خواهى بود؛ يعنى اموالى را جمع مى كنى و از خود به جاى مى گذارى و از اين عالم مى روى . اگر از راه حلال جمع آورى كرده اى ، خودت بهره اى نبرده اى ، بلكه ديگران بهره مند شده اند و اگر از راه حرام جمع آورى كرده اى ، وزر و وبالش براى تو و لذايذ و عيشش براى وراث تو مى ماند
-----------------------------------------------
1- سوره نحل ، آيه 90.
2- مكارم الاخلاق ، ص 220.
3- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 485، حديث 27656.
4- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 485، حديث 27655.
5- بحارالانوار، ج 101، ص 99، حديث 71.
6- بحارالانوار، ج 101، ص 99، حديث 75.
7- كافى ، ج 6، ص 49، حديث 3.
8- بحارالانوار، ج 43، ص 296، حديث 57.
9- كافى ، ج 6، ص 50، حديث 5، وسايل الشيعه ، ج 21، ص 359، حديث 27300.
10- وسايل الشيعه ، ج 10، ص 313، حديث 13494.
11- جامع الاخبار، ص 242، حديث 622، مستدرك الوسايل ، ج 8، ص 392، حديث 9772.
12- نهج البلاغه ، ص 91، خطبه 166.
13- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 122، حديث 17727.
14- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 474، حديث 2498.
15- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 474، حديث 2499.
16- بحارالانوار، ج 79، ص 92، حديث 44.
17- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 122، حديث 17726.
18- وسايل الشيعه ، ج 3، ص 287، حديث 3669.
19- كافى ، ج 6، ص 47، حديث 8، وسايل الشيعه ، ج 21، ص 478، حديث 26636.
20- كافى ، ج 7، ص 51، حديث 7.
21- مستدرك الوسايل ، ج 2، ص 473، حديث 2497.
22- نهج البلاغه ، ص 156، نامه 31.
23- وسايل الشيعه ، ج 20، ص 67، حديث 25054.
24- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 389، حديث 27377.
25- فقه الرّضا عليه السلام ، ص 336، مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 168، حديث 17885.
26- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 476، حديث 27629.
27- سوره جمعه ، آيه 2.
28- سوره انسان ، آيه 3.
29- سوره بقره ، آيه 256.
30- مجموعه ورام ، ج 1، ص 14.
31- مجموعه ورام ، ج 2، ص 531.
32- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 164، حديث 17871.
33- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 471، حديث 27628.
34- نهج البلاغه ، ص 118، خطبه 192.
35- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 164، حديث 17872.
36- نهج البلاغه ، ص 193، حكمت 54.
37- صحيفه سجاديه ، ص 170 (دعاى بيست و پنجم ).
38- تحف العقول ، ص 322.
39- كافى ، ج 8، ص 150، حديث 132.
40- كافى ، ج 5، ص 332، حديث 4، وسايل الشيعه ، ج 20، ص 35، حديث 24963.
41- مستدرك الوسايل ، ج 4، ص 62، حديث 4181.
42- مكارم الاخلاق ، ص 172.
43- بحارالانوار، ج 63، ص 177، حديث 37.
44- مستدرك الوسايل ، ج 16، ص 384، حديث 20260.
45- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 162، حديث 17864.
46- دعائم الاسلام ، ج 2، ص 243، حديث 913، مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 161، حديث 17861.
47- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 128، حديث 17748.
48- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 127، حديث 17745.
49- سوره حجرات ، آيه 11.
50- تفسير قرطبى ، ج 16، ص 330.
51- كافى ، ج 6، ص 19، حديث 6، وسايل الشيعه ، ج 21، ص 392، حديث 27386.
52- ارشاد، ج 2، ص 216، كافى ، ج 1، ص 310، حديث 11.
53- سوره آل عمران ، آيه 31.
54- تفسير عياشى ، ج 1، ص 191، حديث 28.
55- مكارم الاخلاق ، ص 222، وسايل الشيعه ، ج 21، ص 476، حديث 27627.
56- كافى ، ج 6، ص 47، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 17، ص 331، حديث 22688.
57- سوره حديد، آيه 20.
58- كافى ، ج 1، ص 23، حديث 15.
59- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 168، حديث 17883.
60- مجموعه ورام ، ج 1، ص 39.
61- كافى ، ج 6، ص 50، حديث 6.
62- سوره بقره ، آيه 286.
63- كافى ، ج 2، ص 87، حديث 6، وسايل الشيعه ، ج 1، ص 110، حديث 270.
64- تحف العقول ، ص 84.
65- تحف العقول ، ص 489.
66- مجموعه ورام ، ج 1، ص 39.
67- تصنيف غررالحكم ، ص 263، حديث 5657.
68- تحف العقول ، ص 483، بحارالانوار، ج 72، ص 300، حديث 11.
69- تصنيف غررالحكم ، ص 231، حديث 4610.
70- تصنيف غررالحكم ، ص 231، حديث 4611.
71- تصنيف غررالحكم ، ص 231، حديث 4621.
72- تحف العقول ، ص 278.
73- نهج البلاغه ، ص 18، خطبه 32.
74- كافى ، ج 6، ص 50، حديث 6.
75- بحارالانوار، ج 85، ص 133، حديث 4.
76- كافى ، ج 2، ص 87، حديث 6، وسايل الشيعه ، ج 1، ص 110، حديث 270.
77- كافى ، ج 2، ص 87، حديث 5، وسايل الشيعه ، ج 1، ص 108، حديث 264.
78- وسايل الشيعه ، ج 4، ص 70، حديث 4538.
79- كافى ، ج 6، ص 50، حديث 6.
80- بحارالانوار، ج 12، ص 221، حديث 1.
81- كافى ، ج 2، ص 338، حديث 2، وسايل الشيعه ، ج 12، ص 250، حديث 16225.
82- نهج البلاغه ، ص 194، حكمت 73.
83- بحارالانوار، ج 101، ص 99، حديث 74.
84- بحارالانوار، ج 72، ص 188 و 189، حديث 9 و 10 و 12 و 14.
85- نهج البلاغه ، ص 162، نامه 31.
86- بحارالانوار، ج 13، ص 312، حديث 49، ج 68، ص 236، حديث 3.
87- بحارالانوار، ج 68، ص 236، حديث 1.
88- نهج البلاغه ، ص 173، نامه 53.
89- تصنيف غررالحكم ، ص 72، حديث 1066.
90- تصنيف غررالحكم ، ص 447، حديث 10259.
91- بحارالانوار، ج 3، ص 81.
92- تصنيف غررالحكم ، ص 257، حديث 5466.
93- تصنيف غررالحكم ، ص 257، حديث 5454.
94- كافى ، ج 2، ص 106، حديث 5.
95- كافى ، ج 2، ص 106، حديث 4.
96- سوره احزاب ، آيه 53.
97- سوره مائده ، آيه 54.
98- نهج البلاغه ، ص 195، حكمت 82.
99- نهج البلاغه ، ص 194، حكمت 67.
100- كافى ، ج 6، ص 50، حديث ژ6.
101- مكارم الاخلاق ، ص 220.
102- تاريخ يعقوبى ، ج 2، ص 320.
103- بحارالانوار، ج 69، ص 316، حديث 24.
104- تصنيف غررالحكم ، ص 307، حديث 7056.
105- تصنيف غررالحكم ، ص 308، حديث 7070.
106- تصنيف غررالحكم ، ص 247، حديث 5091.
107- تصنيف غررالحكم ، ص 248، حديث 5122.
108- بحارالانوار، ج 101، ص 99، حديث 75.
109- كافى ، ج 6، ص 49، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 21، ص 483، حديث 27650.
110- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 485، حديث 27656.
111- وسايل الشيعه ، ج 21، ص 487، حديث 27662.
112- تفسير عياشى ، ج 2، ص 177، حديث 2.
113- رفتار مصنوعى و مصلحتى .
114- تصنيف غررالحكم ، ص 321، حديث 7453.
115- نهج البلاغه ، ص 201، حكمت 143.
116- تصنيف غررالحكم ، ص 321، حديث 7451.
117- كافى ، ج 2، ص 306، حديث 2.
118- مستدرك الوسايل ، ج 12، ص 19، حديث 13392.
119- بحارالانوار، ج 70، ص 255، حديث 23.
120- تصنيف غررالحكم ، ص 300، حديث 6831.
121- تصنيف غررالحكم ، ص 299، حديث 6775.
122- بحارالانوار، ج 69، ص 35، حديث 26.
123- نهج البلاغه ، ص 207، حكمت 225.
124- نهج البلاغه ، ص 209، حكمت 256.
125- كافى ، ج 2، ص 307، حديث 7، وسايل الشيعه ، ج 15، ص 366، حديث 20760.
126- اقرب الموارد، ص 859.
127- اقرب الموارد، ص 190.
128- تصنيف غررالحكم ، ص 450، حديث 10344.
129- تصنيف غررالحكم ، ص 253، حديث 5320.
130- نهج البلاغه ، ص 173، نامه 53.
131- بحارالانوار، ج 2، ص 142، حديث 4.
132- كافى ، ج 2، ص 312، حديث 17، وسايل الشيعه ، ج 15، ص 380، حديث 20801.
133- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 267، حديث 102.
134- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 20، ص 267، حديث 102.
135- مكارم الاخلاق ، ص 8.
136- بحارالانوار، ج 31، ص 399، حديث 25.
137- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج 13، ص 242.
138- طبقات الكبرى ، ج 5، ص 66.
139- بحارالانوار، ج 44، ص 382.
140- سوره لقمان ، آيه 12.
141- سوره لقمان ، آيه 13.
142- سوره لقمان ، آيه 13.
143- سوره روم ، آيه 30.
144- بحارالانوار، ج 58، ص 187، حديث 52.
145- سوره لقمان ، آيه 13.
146- سوره بقره ، آيه 83.
147- سوره لقمان ، آيه 14.
148- سوره لقمان ، آيه 15 و 16.
149- سوره مؤ منون ، آيه 115.
150- سوره لقمان ، آيه 17.
151- سوره رعد، آيه 28.
152- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 160، حديث 17856.
153- سوره لقمان ، آيه 17.
154- سوره لقمان ، آيه 17.
155- بحارالانوار، ج 74، ص 237، حديث 1.
156- نهج البلاغه ، ص 139، خطبه 226.
157- تصنيف غررالحكم ، ص 127، حديث 2161.
158- سوره بقره ، آيه 155.
159- سوره بقره ، آيه 155 157.
160- سوره احزاب ، آيه 56.
161- سوره بقره ، آيه 157.
162- مشكاة الانوار، ص 337، حديث 1082.
163- سوره لقمان ، آيه 17.
164- سوره لقمان ، آيه 18.
165- سوره لقمان ، آيه 18
166- تحف العقول ، ص 489.
167- تصنيف غررالحكم ، ص 343، حديث 7858.
168- تحف العقول ، ص 36، بحارالانوار، ج 74، ص 139، حديث 10.
169- تصنيف غررالحكم ، ص 311، حديث 7177.
170- تصنيف غررالحكم ، ص 215، حديث 4215.
171- تصنيف غررالحكم ، ص 65، حديث 849.
172- مجموعه ورام ، ج 1، ص 207.
173- تصنيف غررالحكم ، ص 342، حديث 7819.
174- شرح اصول كافى ، ج 9، ص 181.
175- سوره لقمان ، آيه 19.
176- مكارم الاخلاق ، ص 220، وسايل الشيعه ، ج 21، ص 482، حديث 27646.
177- نهج البلاغه ، ص 223، حكمت 399.
178- نهج البلاغه ، ص 223، حكمت 399.
179- محجه البيضاء، ج 3، ص 436.
180- سوره انفال ، آيه 60.
181- حياة الامام الرّضا عليه السلام ، ج 1، ص 215.
182- بحارالانوار، ج 1، ص 195، حديث 16.
183- مستدرك الوسايل ، ج 15، ص 164، حديث 17871.
184- كافى ، ج 6، ص 47، حديث 5.
185- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 280، حديث 21555.
186- سوره نجم ، آيه 31.
187- نهج البلاغه ، ص 23، خطبه 50.
188- بحارالانوار، ج 16، ص 95، حديث 29، ينابيع الموده ، ج 1، ص 145.
189- نهج البلاغه ، ص 156، نامه 31.
190- نهج البلاغه ، ص 156، نامه 31.
191- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 34، حديث 20902.
192- نهج البلاغه ، ص 157، نامه 31.
193- نهج البلاغه ، ص 159، نامه 31.
194- نهج البلاغه ، ص 159، نامه 31.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page