٢٨ - حقّ احسان كننده

(زمان خواندن: 51 - 102 دقیقه)

وَ اَمَّا حقّ ذِى المَعروف عَلَيك ، فاءَن تَشكُرَهُ، و تَذكُرَ معروفَهُ، و تَنشُرَ له المَقَالَةَ الحَسَنَةَ، و تُخلِصَ له الدُّعاءَ فيما بينك و بين اللَّه سبحانه ، فانَّكَ اذا فَعَلتَ ذلك كُنتَ قد شَكَرتَهُ سِرّا و علانيّة ، ثمَّ اءِن اءَمكَنَ مُكَافَاءَتُهُ بالفعل كَافَاءَتَهُ، و الا كُنتَ مُرصِدا لَه ، مُوَطِّنا نفسَكَ عليها.
((وَ اَمَّا حقّ كسى كه به تو احسان و نيكى كرده ، آن است كه سپاس گزار او باشى و همواره نيكى او را به ياد داشته و با گفتار نيك خود او را به خير و نيكى شهره نمايى و به هنگام دعاى خالصانه ات با خدا، او را ياد كنى . اگر چنين كردى ، به وظيفه شكرگزارى پنهان و آشكار خود عمل نموده اى و چون برايت ميسر شد، در عمل نيز او را عوض دهى وگرنه هر لحظه مترصد جبران آن باشى )).
درباره اين حقّ كه يكى از مهم ترين حقوقى است كه در رساله مباركه امام سجاد عليه السلام ذكر شده است ، در فصول مختلفى بايد بحث و گفتگو شود: يكى درباره اين كه شكر چيست و شكرگزارى چگونه است ؟ ديگر اين كه معروف چيست و ذى المعروف به چه كسى مى گويند؟
معنى و مفهوم شكر
اما درباره فصل اول كه معنى شكر چيست ؛ در ((مفردات راغب )) شكر به معنى اظهار نعمت و نشر و اشاعه آن آمده است ؛ در برابر كفر كه به معنى فراموش كردن و پنهان كردن است (1). در كلام امام عليه السلام هم معناى ظريفى براى شكر ذكر شده است . امام مى فرمايند: اءَن تشكره او را شكر گزارد و بعد در ادامه مى فرمايند:
تذكر معروفه ، و تنشر له المقالة الحسنة هميشه نيكى او را يادآورى كند و با اين كار، او را به عنوان انسانى صاحب ارزش مشهور كند. پس حقّ اول كسى كه به انسان احسان كرده است ، ياد كردن و فراموش نكردن احسان او است ؛ حقّ دوم ، نقل فعل خير او و معرفى كردن او به عنوان انسانى خيرانديش و نيكوكار است ؛ حقّ سوم ، دعاى خالصانه در حقّ او است ؛ حقّ چهارم ، جبران عملى احسان او و اگر قدرت جبران عملى نداشت ، در مرتبه پنجم ، تصميم و عزم عملى بر جبران آن مى باشد؛ يعنى نيت او اين باشد كه اگر روزى خدا به او قدرت داد، خدمت وى را جبران كند.
اين مراتب شكر و درجات آن است كه در كلام امام سجاد عليه السلام بدان اشاره شده است . ولى براى اين كه مساله شكر و ذى المعروف خوب روشن شود، بهتر است كه اول درباره شكر نعمت هاى الهى تحقيق كنيم .
موضوع شكر در بسيارى از آيات نورانى وحى و روايات متعددى از اهل بيت عصمت عليهم السلام مورد بررسى قرار گرفته است كه ضمن آن ، راه و روش شكرگزارى نيز به انسان آموخته شده است . بعضى از روايات اولين قدم شكر را، شكر قلبى دانسته اند و اين كه انسان ، نعمت و لطف الهى را بفهمد و با زبانش صاحب نعمت را كه ذات اقدس پروردگار است ، ثنا گويد. در بعضى روايات چنين آمده است كه اگر كسى شكرگزار باشد، خداوند هرگز باب نعمت فراوان را بر او نمى بندد:
ما كان اللَّه ليفتح على عبد باب الشكر و يغلق عنه باب الزِّيادة (2).
((خداوند باب ازدياد نعمت را به روى انسانى كه باب شكرگزارى را برايش گشوده ، نمى بندد)).
اين اولين ثمره شكرگزارى است . در روايت ديگرى از مولا اميرالمؤ منين عليه السلام به نقل از حضرت موسى بن جعفر عليه السلام ذكر شده است كه مى فرمايند:
لقد قام رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عشر سنين على اءطراف اءصابعه حتى تورَّمت قدماه واصفرَّ وجهه ، يقوم الليل اءجمع حتى عوتِبَ فى ذلك ، فقال اللَّه عزَّ و جَلَّ: ((طه # ما اءَنزلنا عليك القرآن لتشقى (3)))(4).
((رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ده سال تمام شب را بيدار بود و روى پا ايستاده بود و با خدا راز و نياز مى كرد؛ تا اين آيه نازل شد كه اى پيامبر! ما قرآن را بر تو نازل نكرديم كه تو به زحمت و مشقت بيفتى )).
در روايت ديگرى از امام باقر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم عند عائشة ليلتها، فقالت : يا رسول اللَّه ! لم تُتعِبُ نفسك ، و قد غفر اللَّه لك ما تقدم من ذنبك و ما تاءخَّر؟ فقال : يا عائشة اءَ لا اءَكون عبدا شكورا(5).
((شبى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نزد عايشه بودند، او زبان اعتراض گشود كه چرا شما خود را به تعب و رنج مى اندازيد؟ در حالى كه خداوند همه كرده هاى گذشته و آينده تو را، بخشيده است . حضرت فرمودند: اى عايشه ! آيا من بنده شكرگزارى نباشم ؟)).
بنابراين ، شكر نعمت ، شاءن انسان هايى است كه نعمت هاى الهى را درك كرده اند و قدر آنها را يافته اند؛ زيرا براى كسانى كه به اين مرتبه رسيده اند كمال عقلى در شكر كردن است . آنها در خود حالت شكر و سپاس گزارى به منعم و كسى كه در حقّ آنها لطف و محبت كرده است را احساس و آن را ابراز مى كنند.
در آيات فراوانى از قرآن درباره شكر سخن گفته شده و خداوند در چندجا به توصيف شاكر و شكور پرداخته است واللَّه شكور حليم (6) خدا شكرگزار است يا گفته شده خداوند خيرالشاكرين است ؛ يعنى بهترين شكرگزاران . وقتى قرار شد كه اين وصف ، توصيف الهى باشد، در نتيجه قابل تاءمل خواهد بود؛ چرا كه به انسان ها سفارش شده است كه صفاتشان ، جلوه اى از صفات پروردگار باشد.
شكر همراه با مشتقاتش از عناوين كثيرالاستعمال است كه هفتاد و پنج مرتبه در قرآن تكرار شده است . آنچه ضرورت دارد درباره موضوع شكر روشن شود، شكر در پيشگاه پروردگار و از نعمت هاى او است و بعد از روشن شدن مهمترين مصداق شكر، ساير مصاديق نيز روشن خواهد شد.
در بيان امام سجاد عليه السلام پاسخ عملى و جزا دادن به فعل ، دعا كردن براى صاحب حقّ و اشاعه خوبى هاى او را، اداى حقّ او دانسته و همه را مستلزم به درك نعمت و ارزش آن كرده است ؛ چرا كه انسان شاكر بايد ابتدا نعمت و كسى را كه آن نعمت را به او عطا مى كند خوب بشناسد تا بتواند شكرگزار خوبى باشد. اين اولين قدم در شكرگزارى است . قرآن در سوره سباء درباره نعمت هاى الهى مى فرمايد:
اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور(7).
((اى آل داوود! شكر خدا به جاى آريد هر چند از بندگان من عده قليلى شكرگزارند)).
در اين سوره مباركه بعد از اين كه خداوند، نعمت هايى را كه به داوود و سليمان عنايت كرده و اين پدر و پسر را قدرت بخشيده تا بر تكوين و قدرت هاى نامرئى تصرف داشته باشند، برمى شمارد؛ در پايان به مجموعه خانواده فرمان مى دهد كه خدا را شكر كنيد و بعد مى فرمايد: بدانيد كه بندگان شكور، نادر و كميابند. اين آيه ، بيانگر عظمت شكر است . همان گونه كه سعدى نيز در آغاز گلستان مى گويد:
از دست و زبان كه برآيد         كز عهده شكرش به درآيد
مصاديق عبداللَّه در قرآن
وقتى مى توانيم عظمت شكرگزارى را دريابيم كه ببينيم ناتوانى در انجام آن به چه طايفه اى از بندگان نسبت داده شده است . در اين آيه عجز و ناتوانى با تعبير عبادى همراه با ياى نسبت بوده و به بندگان خدا نسبت داده شده است ؛ پس ابتدا بايد ساير موارد استعمال اين مضاف و مضاف اليه را در قرآن بررسى كنيم و ببينيم در قرآن به كدامين قسم از بندگان نسبت داده شده و خدا از چه بندگانى با لفظ عبادى ياد كرده است ؟ در سوره مباركه حجر، وقتى كه داستان تخلف شيطان و نافرمانى او را از سجده آدم ذكر مى كند و او را از مقام قرب مى راند، شيطان اجر عباداتش را از خدا مطالبه مى كند و از خدا مى خواهد تا روز قيامت زنده بماند.
خداوند پاسخ مى دهد:
قال فانك من المنظرين # الى يوم الوقت المعلوم (8).
((تو از مهلت يافتگانى ، اما نه تا رستاخيز، بلكه تا روز و وقت معينى )).
بعد شيطان مى گويد:
لاءُغوينَّهم اءَجمعين # الا عبادك منهم المخلَصين (9).
((همه بندگان را گمراه مى كنم ؛ مگر بندگان مخلص تو را)).
و بعد از يك آيه ، اين تعبير آمده است :
ان عبادى ليس لك عليهم سلطان (10).
((بر آنها كه بندگان من هستند - و عنوان عبادى بر آنها صادق است - سلطه اى ندارى - كه بتوانى آنها را اغوا كنى -)).
يعنى از مجموعه خلقت تنها جماعتى از حيطه قدرت شيطان استثنا مى شوند كه مصداق عنوان عبادى هستند، بندگان خاصى كه شيطان هم آنها را مى شناسد و اعتراف مى كند كه قادر به اغواى ايشان نيست .
مورد ديگر در سوره مباركه انبيا است كه مى فرمايند:
و لقد كتبنا فى الزّبور من بعد الذّكر اءَن الارض يرثها عبادى الصّالحون (11).
((ما در دو كتاب پيشين آسمانى هم مقرر كرديم كه نهايتا حاكميت زمين از آن بندگان صالح ما است )).
بندگان صالح خدا، كسانى اند كه خدا وعده كرده است كه در پايان دنيا، قدرت را در روى زمين به آنها تنفيذ كند.
در برخى روايات ما از عبادى الصالحون به حضرت بقية اللَّه عليه السلام و اصحاب آن حضرت ، تعبير شده است كه از بندگان برگزيده خدا هستند(12).
مورد ديگر را در سوره بقره مى بينيم كه مى فرمايد:
و اذا ساءَلك عبادى عنى فانّى قريب اءُجيب دعوة الداع اذا دعان (13).
((و چون بندگان از من سوال كنند، بدانند كه من به آنها نزديك هستم و هر كسى مرا بخواند، دعاى او را اجابت كنم )).
در سوره مباركه فجر مى فرمايد: در صحنه قيامت به عده اى خاص ، اين طور خطاب مى شود:
يا اءَيَّتُها النَّفس المطمئنَّةُ# اِرجِعِى اِلَى ربِّكِ رَاضِيَة مَرضِيَة # فَادخُلى فِى عِبَادِى # وَادخُلِى جَنَّتِى (14).
((اى نفس قدسى مطمئن و دل آرام امروز به حضور پروردگارت بازآى كه تو خوشنود و او راضى از تو است . بازآى و در صف بندگان خاص من درآى ؛ و در بهشت من داخل شو)).
عباداللَّه كه با كلمه ((عبادى )) بيان شده است ، همان صاحبان نفوس مطمئنه اند؛ كسانى كه در قيامت با سرور و شادمانى به بهشت فراخوانده مى شوند. خداوند در قرآن به خيلى از اصناف و طبقات ، وعده بهشت داده است ، اما وعده بهشت با عبارت ((جنتى )) فقط در انحصار عباداللَّه است كه با اين تعبير از آنها ياد شده است .
از اين موارد چندگانه كه از قرآن ذكر شد، معلوم مى شود آنها كه به مرتبه عبوديت خاص هم رسيده اند، قادر به شكرگزارى نيستند؛ چرا كه قدم اول در شكرگزارى ، شناخت نعمت است .
شناخت نعمت ، شكر منعم مى باشد
فرد از طريق شناخت نعمت ، به شناخت منعم مى رسد؛ البته شناخت كامل براى شناخت تمام ذات و كنه صفات خداوند بر اى هيچ كس ممكن نيست . شايد بعد از آيه 13 سوره سباء باشد كه بنا بر نقل يك حديث قدسى كه داوود عليه السلام عرض كرد:
يا رب كيف اءَشكرك و شكرى لك نعمة اُخرى منك توجب علىَّ الشكر لك ؟ فاءوحى اللَّه تعالى اليه اذا عرفت اءن النعم منى رضيت منك بذلك شكرا(15).
((خدايا! چگونه تو را شكر گويم ، حال آن كه توفيق بر شكر، نعمت ديگرى است كه احتياج به شكرگزارى ديگر دارد؛ خداوند خطاب به داود فرمود: وقتى براى تو روشن شد كه همه نعمت ها از من است ، به اين مقدار شكر تو راضى ام )).
اين مطالب در ساير معارف ما نيز وارد شده است ؛ مثلا در كتاب ((كافى )) از امام صادق عليه السلام نقل شده است :
مَن اءَنعم اللَّه عليه بنعمة فعرفها بقلبه ، فَقَد اءَدّى شكرها(16).
((وقتى خدا بنده اى را به نعمتى متنعم فرمود، اگر از صميم قلب ، آن نعمت و منعم را بشناسد، شكر نموده است )).
اين مرتبه از شكر؛ يعنى شكر قلبى مستلزم تصور، فهم و درك نعمت است ، برتر از ساير مراتب شكر است . بنابراين ، در آغاز كلام امام سجاد عليه السلام هم آمده است كه مى فرمايد:
وَ اَمَّا حقّ ذى المعروف عليك ، فاءَن تشكره .
شكر آن است كه احسان او را هميشه به ياد داشته باشى ؛ ياد داشتن مستلزم آن است كه اول نعمت را بشناسد تا آن را همواره به ياد آورد و فراموش نكند.
در يكى از احاديث قدسى وارد شده است كه موسى بن عمران عليه السلام در يكى از مناجات هايش به خدا مى گويد:
يا رب ! كيف يستطيع آدَمُ اءن يُؤَدّى شُكرَ ما صَنعتَ اليه ، خلَقتَهُ بيدك و نَفَختَ فيه من روحك و اءسكَنتَهُ جَنَّتكَ و اءمَرتَ الملائكةَ فسجدوا له ؟ فقال : يا موسى ! عَلِمَ اءنَّ ذلك منِّى فحَمِدَنِى عليه و كان ذلك شكر ما صَنَعتُ اليه (17).
((پروردگارا! آدم چگونه توانست در مقابل آنچه براى او كردى تو را شكر گويد، با دست خود او را خلق كردى ، از روح خود در او دميدى ، او را در بهشت جاى دادى و به ملائك دستور سجده بر او را دادى ؟ خداوند فرمود: اى موسى ! آدم دانست كه همه آنچه دارد از من است و مرا بر آن سپاس گفت و همين شكر او بود در مقابل آنچه برايش انجام دادم )).
پس مى توان گفت كه اولين قدم شكر، معرفت نعمت است . وقتى معرفت نعمت پديد آمد، به تبع آن ، شناخت و معرفت منعم نيز پديد مى آيد. در آن دلى كه به وسيله نعمت ها و به نور معرفت منعم روشن مى شود، محبت خدا نيز جاى مى گيرد؛ چون خدا اساس خلقت و آفرينش را براى معرفت خود قرار داده است ؛ در حديث قدسى آمده است :
كنت كنزا مخفيّا فاءَحبَبتُ اءن اُعرف فخَلقتُ الخَلق لِكَى اُعرف (18).
((من گنج پنهانى بودم و مى خواستم كه شناخته شوم ؛ بنابراين ، بندگانم را خلق و با نعمت هايم به آنها محبت كردم تا مرا بشناسند)).
اساس در ناموس آفرينش ، جبلت و فطرت دل هاى مخلوقات الهى ، با محبت كسانى كه به آنها احسان مى كنند آميخته است و به اين معنا در روايتى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نيز اشاره شده است :
جُبِلَتِ القلوب على حبِّ مَن اءَحسن اليها(19).
((سرشت دلها، دوستى نيكى كننده به آنهاست )).
خواه ناخواه ، دل انسان ها جذب مبداءيى مى شود كه براى او خدمت و يا معروفى انجام مى دهد؛ وقتى چنين شد، در دلى كه شكر راه پيدا مى كند؛ معرفت الهى راه پيدا كرده و آن دل به نور معرفت خدا روشن شده است و دلى كه به نور معرفت خدا روشن شد، كفر در آن راه نمى يابد. به همين دليل ، هم در لغت و هم در اصطلاح و استعمال متعدد آن در قرآن كفر در مقابل شكر قرار داده شده است ؛ يعنى قسيم شكر است ؛ مثلا خداوند در سوره مباركه لقمان مى فرمايد:
و لقد آتَينَاهُ لقمان الحكمةَ اءَنِ اشكُر للّه و مَن يَشكُر فانَّما لنفسه و مَن كفَر فانَّ اللَّه غنى حميد(20).
((ما به لقمان حكمت آموختيم و به او گفتيم خدا را شكرگزار باش ؛ اگر كسى خدا را شكر گفت ، خود را شكر كرده است و اگر كسى كفر ورزيد و شكر نكرد، خدا نيازمند به شكر شاكرين نيست )).
در اين آيه ، شكر، عديل كفر قرار گرفته است . يا در داستان سليمان و تخت بلقيس و كارى كه عاصف بن برخيا كرد در سوره نمل چنين آمده است :
قال يا اءَيّها الملاءُ اءيُّكم ياءتينى بعرشها(21).
سليمان گفت : كدام يك از شما تخت بلقيس را نزد من مى آورد؟ هر كسى چيزى گفت ؛ تا اين كه پيشنهاد عاصف پذيرفته شد كه گفت :
اءَنا آتيك به قبل اءَن يرتدَّ اليك طرفك فلمّا رآه مستقرّا عنده قال هذا من فضل ربّى ليبلونى اءَاءَشكر اءَم اءَكفر(22).
((قبل از اين كه چشم به هم بگذارى ، تخت بلقيس را نزد تو حاضر مى كنم . وقتى كه سليمان با اين اعجاز الهى روبرو شد، فرمود: اين تفضل الهى است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر او را به جا مى آورم يا كفران مى كنم )).
چنان كه مشاهده مى شود شكر و كفر در مقابل يكديگر ذكر شده است :
مَن شكَرَ فانَّمَا يشكُرُ لنفسه و مَن كَفَرَ فانَّ ربِّى غنىّ كريم (23).
((اگر كسى شكر كند، خود نفع مى برد و اگر كفر بورزد به خود زيان رسانده است كه خدا بى نياز است )).
از اين جا مى توانيم استفاده كنيم كه شكر، يعنى همه اسلام . قلب و دل شكور، قلب و دلى است كه منعم را شناخته و تسليم محض او شده است ؛ اسلام نيز همان تسليم است ؛ چرا كه كفر در مقابل اسلام مطرح است . پس به دليل اين كه كفر عدل و قسيم شكر واقع مى شود؛ اسلام ، همان شكر است و شكر همان اسلام ؛ بنابراين ، مسلمان شكور كه از اعماق دل ، خدايش را سپاس مى گويد، ديگر گرد گناه نمى گردد. محال است كسى شكور باشد، گناهكار هم باشد؛ محال است كسى مسلمان و مؤ من باشد، خطاكار هم باشد و بنابراين ((مشكاة الانوار)) از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
الشكرُ للنِّعَمِ اجتنابُ المحارم (24).
((شكر نعمت ، تورع و پرهيز از گناه است )).
اين قدم ابتدايى شكرگزارى از نعمت هاى الهى است ؛ يعنى كسى كه مى خواهد وظيفه شكر به جاى آورد، بايد نافرمانى منعم نكند. وقتى دل شاكر مى شود كه به نور معرفت روشن شود و وقتى بر دلى انوار معرفت الهى تابيد، اين دل تسليم محض خدا است و وقتى تسليم محض او شد، تخيل و تصور گناه در آن راه پيدا نمى كند؛ چرا كه مسخر نعمت هاى الهى است و همه وجودش را تصور نعمت هاى الهى پر كرده است و جايى براى غير او باقى نمى ماند تا نافرمانى خدا كند.
مراتب شكرگزارى
نكته قابل دقت اين است كه شكر نعمت تنها تصور و فهم نعمت هاى الهى نيست ؛ بلكه تورع و پرهيز از مبغوضات خدا نيز از شرايط شكرگزارى است . بعضى از اهل معرفت گفته اند كه شكر سه مرتبه دارد، اول ، معرفت نعمت ؛ دوم ، قبول نعمت ؛ سوم ، ثنا و سپاس نعمت .
اما معرفت نعمت مستلزم آن است كه همه نعمت ها از اولين نعمت كه افاضه وجود است تا آخرين آنها را از خدا بداند:
ما بكم مّن نِّعمة فمِنَ اللَّه (25).
((هر نعمت كه داريد، همه از خداست )).
نكته جالب ديگر اين است كه در آيات كريمه قرآن اين تعبير را مى بينيم كه مى فرمايد:
واشكروا نعمت اللَّه ان كنتم ايّاه تعبدون (26).
((اگر شما بنده خدا هستيد و او را مى پرستيد، بايد شكرگزار او باشيد)).
يعنى شكر نكردن ، باعث خروج از حلقه عبوديت است . بنابراين ، انسان شاكر در ابتدا بايد بداند كه همه نعمت ها از جانب خدا است و اساسى ترين نعمت ، نعمت وجود است كه او را از هيچستان عدم به سبزه زار هستى رسانده است و به تبع آن ساير نعمت ها را نيز به او ارزانى داشته است .
اما قبول نعمت ، به اين معنا است كه خود را سراسر نياز و محتاج به او ببيند و استمرار بقا و تداوم نعمت و همچنين دفع نقمت را از او بخواهد و همواره خود را نيازمند او ببيند؛ كه معناى رسيدن به اين مرحله قبول نعمت است .
نكته سوم ، ثناگويى و توصيف منعم به جود و كرامت است . اين امر مهمى است كه چگونه انسان از عهده شكر زبانى منعمى برآيد كه همه هستى او و همه آنچه را كه در سايه وجود او است ، به او ارزانى داشته است . به راستى زبان قاصر است و بى جهت نيست كه خداوند در قرآن فرمود:
و قليل مِّن عبادى الشَّكور(27).
((از بندگان من عده كمى شكرگزارند)).
يكى از مصاديق شكر، شكر به زبان است چنان كه خداوند متعال در آيات كريمه قرآن هم ، نعمت هايى را كه بر پيامبرش ارزانى داشته برمى شمارد.
والضُّحى # واللَّيل اذا سَجى # ما ودَّعَكَ ربُّكَ و ما قَلَى (28).
((قسم به روز در آن هنگام كه آفتاب برآيد، و قسم به شب در آن هنگام كه آرام گيرد، كه خداوند هرگز تو را وانگذاشته و مورد خشم قرار نداده است )).
در ادامه خطاب به پيامبرش مى فرمايد: خدا هرگاه دست تو را گرفت ، رها نكرد؛ يتيم بودى ، تو را كفالت كرد؛ گمشده بودى ، تو را هدايت كرد؛ فقير بودى ، تو را بى نياز كرد، حال كه چنين است يتيم را تحقير مكن و نيازمندان را از خود مران ؛ سپس مى فرمايد:
وَ اَمَّا بنعمة ربِّك فحدِّث (29).
((نعمت هاى پروردگارت را بازگو كن )).
فرمان به بازگويى و نقل نعمت هاى الهى ، دلالت بر مطلوب بودن نقل آن نزد ذات ذوالجلال الهى دارد و در مقابل آن ، خداوند متعال اين طور مى فرمايد كه :
ان الَّذين يحبُّون اءَن تشيع الفاحشة فى الَّذينَ آمنوا لهم عذاب اليم (30).
((آنان كه دوست دارند در ميان اهل ايمان كار زشتى را اشاعه دهند، در دنيا و آخرت براى آنها عذاب دردناك خواهد بود)).
يعنى همان طور كه خداوند نقل و اشاعه زشتى ها و همچنين كسانى كه به اين كار علاقه مندند را دوست ندارد، اشاعه و نقل خيرات و خوبى ها را مطلوب مى شمارد؛ چرا كه از مصاديق شكر است .
با عنايت به مرتبه منعم ، شكر نيز مراتبى دارد: گاهى منعم انسانى است كه صاحب معروف و نعمتى است و از باب اين كه محدود به حدودى است ، نعمتش نيز محدود به حدود است بنابراين ، شكرش نيز براى كسى كه مورد احسان او واقع شده است ، مقدور خواهد بود، اما خداوند درباره خود مى فرمايد:
ما بكم من نعمة فمن اللَّه (31).
((همه نعمت ها و خيرات از ناحيه او است )).
همان طور كه قرآن نيز تصريح مى كند، به دليل بى پايان بودن نعمت ها انسان قادر بر احصا و شمارش آن نعمت ها نيست :
و ان تعدّوا نعمت اللَّه لا تحصوها(32).
اين آيه كريمه قرآن است كه انسان را عاجز از شمارش نعمت هاى الهى مى داند و خوب مى دانيم كه در كلام حضرت حقّ اغراق راه ندارد. چنين منعمى را چگونه مى توان با زبان شكر كرد حال آن كه زبان نيز يكى از نعمت هاى بزرگ الهى است كه وسيله انتقال مفاهيم ذهنى و درونى انسان است . علاوه بر زبان محدود به حدودى است ؛ چرا كه انسان محدود است بنابراين با موجود محدود نمى توان شكر خالق مطلق و نعمت هاى بى حد او را به جاى آورد، اما براى اين كه ببينيم كيفيت شكر زبانى چگونه است ، بايد در روايات و ادعيه اى كه راز و نياز با خدا و بيان نعمت هاى او است ، تاملى جدى كنيم .
كيفيت شكرگزارى
يكى از زيباترين جلوه هاى گفتگو با خدا و شكر نعمت هاى الهى در كلمات امام سجاد عليه السلام در مناجات خمس ‍ عشر، نهفته است . مناجات ششم از اين پانزده مناجات ، مناجات الشاكرين است كه بخش هايى از كلام امام عليه السلام را كه در مقام شكر و سپاس منعم حقيقى در اين دعا بيان شده است مرور مى كنيم :
الهى اءَذهَلَنى عن اقامةِ شكرِك تَتَابُعُ طَولِك ، و اءعجَزَنى عن اِحصاء ثنائك فيض فضلك ، و شغلنى عن ذكر محامدك ترادف عوائدك ، و اءعيانى عن نشر عوارفك توالى اءياديك (33).
((خدايا! توالى و پيوستگى نعمت ها و تفضلات تو بر بندگانت ، موجب فراموشى و غفلت من شده است و وفور فضل تو، باعث ناتوانى من از شمارش آنها. تنوع و شباهت نعمت هايت مرا از ستودن تو بازداشته و پياپى بودن آنها مرا از انتشار آنها خسته كرده است )).
يعنى آنقدر غرق نعمتيم كه آن را فراموش كرده ايم و آن چنان اين افاضه فيض تو مستدام و قطع ناشدنى است كه قادر به شمارش فيض تو نيستيم و اين فراوانى ، توالى و ترادف نعمت ها و فيوضات تو، ما را در نشر حتى يكى از آنها، ناتوان كرده است .
گفتيم كه يكى از مصاديق شكر، نقل نعمت و معرفى آن است ؛ حضرت در دعا با اشاره به اين مطلب مى فرمايند: آنقدر اين نعمت ها پياپى و بدون انقطاع است كه ما دچار نسيان ، غفلت و عجز شده ايم و نمى توانيم حتى يكى از آنها را براى ديگران باز گوييم . حضرت در ادامه مى فرمايند:
هذا مقام مَن اعتَرَفَ بِسُبوغ النَّعماءِ و قابَلَها بالتَّقصير و شهِد على نفسه بالاِهمَال و التَّضييع و اءَنتَ الرَّئوف الرَّحيم البِرُّ الكريمُ الَّذى لا يخيِّب قاصِديه و لا يَطرُدُ عن فنائه آمليه (34).
((اين عجز و ناتوانى مقام كسى است كه به نعمت هاى بى شمار تو معترف و با تقصير و كوتاهى در اداى شكر نعمت ها مواجه است و بر خود گواهى مى دهد كه نفس خود را ضايع و مهمل گذاشته است و با اين حال تو بسيار باراءفت و مهربان و با كرم و احسانى ؛ زيرا كسى را كه به تو روآورد، محروم نكرده و احدى را كه به تو چشم اميد دارد از درگاه كرمت دور نخواهى فرمود)).
خدايا! نعمت هاى تو آنقدر فراوان است كه از بيان آنها قاصريم و توان شمارش آنها را نداريم . خدايا! رئوف و مهربانى و نيكوكار و كريم ، خدايا! كسى را كه قصد تو كند، محروم نمى كنى و كسى را كه آرزومند درگاه تو باشد، ماءيوس ‍ بازنمى گردانى .
الهى تَصاغَرَ عند تَعاظُمُ آلائِك شكرى و تَضَآئَلَ فى جَنبِ اكرامك ايَّاى ثَنائى و نَشرى (35).
((خدايا! اين مقدار شكرگزارى من هم در مقابل نعمت هاى تو بسيار ناچيز و اندك است . خدايا! در مقابل كرامت و تفضلات تو ثناگويى من در نقل فضايل و كرامات تو ناچيز است )).
حضرت در ادامه مى فرمايند:
ضعُف لسانى عن احصائها و نعمآؤُكِ كثيرة قصُرِ فِهمى عن ادراكها فضلا عن استة قصائها فكيف لى بتحصيلِ الشكرِ و شكرى اياك يِفتَقِرُ الى شكر و كُلّما قُلتُ لك الحمدُ وجَب علىَّ لذلك اءن اءقولَ لك الحمد(36).
((خدايا! زبان من نمى تواند نعمت هاى تو را بشمارد، فهم من نمى تواند درك كند، چه رسد به اين كه آن را بسنجد. خدايا! چگونه شكر تو گويم كه شكر من براى تو نيز نيازمند به شكرگزارى ديگرى است و هرجا كه حمد تو مى گويم ، براى اين كه توانسته ام تو را حمد كنم ، بر من شكر ديگرى واجب شده است )).
به اين تعبير عارفانه امام عليه السلام كه برخاسته از دل و زبانى واله و شيدا است خوب عنايت شود؛ حضرت مى فرمايند: خدايا! هر وقت كه يك الحمدلله مى گويم ، به خاطر اين كه قادر به گفتن اين الحمدلله شدم يك حمد ديگر بايد بگويم .
الهى فكما غذَّيتنا بلُطفك و ربَّيتنا بصُنعِك فتَمِّم علينا سوابِغَ النِّعَم وادفَع عنَّا مكارهَ النِّقَمِ(37).
((خداى من ! چنان كه ما را به لطف خود غذا دادى و در مهد حكمت و صُنعت پرورش دادى ؛ پس نعمت هاى بى حدت را بر ما به اتمام رسان و ناگوارى هاى انتقامت را دفع گردان )).
بنابراين ، يكى از مراحل شكر كه بالاترين مرحله نيز هست ، معرفت به نعمت الهى و همواره به ياد داشتن آن است ؛ در سخنى از امام صادق عليه السلام آمده است :
مَن اءنعَمَ اللَّه عليه نعمة فعرَفها بقلبهِ و علِم اءنَّ المُنعِمَ عليه اللَّه تعالى فَقَد اءدّى شكرَها، و ان لم يُحرِّك لسانه (38).
((كسى كه خداوند به او نعمت عطا كرده است ، اگر با قلب خود درك كند كه خدا به او عنايت كرده و منعم حقيقى فقط خدا است ، اداى شكر كرده است ؛ اگرچه به زبان هم ذكر مخصوص شكر را جارى نكرده باشد)).
همان طور كه در مساله توبه نيز مى گويند: كسى كه بداند در مقابل خطاها و گناهان فقط خدا است كه قدرت بر عقاب او دارد خود نوعى استغفار و پشيمانى از گناه است ؛ اگرچه كلمه استغفار را به زبان جارى نكند.
بنابراين ، در مقام شكرگزارى درك نعمت مهم است و توجه به اين مطلب كه هر چه هست فقط از جانب او است .
مرتبه ديگر شكر كه در كلام امام سجاد عليه السلام ذكر شده بود اين است كه هر گاه به انسان نعمتى بخشيده شد، با زبان نيز شكر گويد، همان طور كه در كلام امام سجاد عليه السلام نيز گفته شده كه : تنشر له المقالة الحسنة با گفتار نيك خود، او را به خير و نيكى شهره نما. مرحوم محدث قمى ، در سفينة البحار روايتى را نقل مى كند كه امام صادق عليه السلام فرمودند:
فى كُلّ نَفَس مِن اءنفاسِك شكر لازم لك بل اءلف و اءكثر(39).
((در هر يك از نفس هايت بر تو شكرى لازم است ؛ نه تنها يك شكر بلكه هزار شكر بيشتر)).
و در اين باره سعدى مى گويد: ((هر نفسى كه فرو مى رود ممدّ حيات است و چون بر مى آيد مفرّح ذات ، پس در هر نفسى دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شكرى واجب )).
بعد اشاره به آيه اى مى كند كه مفصلا درباره آن بحث كرديم : اعملوا آل داود شكرا و قليل من عبادى الشكور(40) حتى بندگان خاص خدا هم قادر به اداى شكر نعمت هاى الهى نيستند و در اين باره ، مهم شناخت نعمت و درك آن است و اين كه انسان با دل و قلب و زبان و همه وجود خود شاكر نعمت هاى الهى باشد.
در بحث حقّ زبان به اين نكته اشاره كرديم كه زبان در واقع بيان كننده ما فى الضمير و مكنونات درونى انسان است . خداوند از ميان همه مخلوقاتش ، فقط به انسان قدرت بيان عطا كرده است و انسان را به اين نعمت متمايز كرده است .
در روايات توصيه شده است كه به زبان شكر خدا جارى شود.
احذروا نِفَارَ النِّعم (41).
((- اگر شكر نكنيد، - بايد از پشت كردن و بازگشت نعمت هاى الهى هراسان باشيد)).
اساسا در بين انسان ها هر بخشنده اى كه براى بخشيدن نعمتى ، زحمت و مشقتى را تحمل مى كند، دوست دارد تا شكر و سپاس گزارى كسى را كه از آن بهره مند مى شود، ببيند. باغبانى كه زحمت درخت را مى كشد تا ميوه دهد، مربى ، پدر و يا كسى كه متحمل رنج تعليم و تربيت و رشد و كمال ديگرى شده است ، علاوه بر اين كه وقتى حاصل را در او مى بيند لذت مى برد، دوست دارد تا شكرگزارى او را نيز ببيند. شكر و سپاس كسى را كه مورد افاضه او قرار گرفته است دوست دارد و اين موجب تشويق و قوت او است ، اما درباره ذات ذوالجلال الهى شكر چنين اثرى ندارد؛ زيرا او نياز به تشويق و ترغيب ندارد و بى نياز از اين امور است . بنابراين گفته اند كه شكر، نشان دهنده لياقت فردى است كه از اين نعمت و تفضل بهره مند شده است . او با شكر و سپاس گزارى ، شايستگى خود را به اثبات مى رساند. امام هشتم ابى الحسن الرضا عليه السلام سخنى را از پدرانش و آنها از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام نقل مى كنند:
كان رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم اذا اءتاه اءمر يَسُرُّه قال : الحمدلله الذى بنعمته تتمُّ الصالحات و اذا اءتاه اءمر يكرهه قال : الحمدلله على كُلّ حال (42).
((وقتى كه پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مقابل نعمت يا حادثه اى واقع مى شد كه او را مسرور و خوشحال مى كرد، مى فرمودند: سپاس مى گويم خدايى را كه نعمت هايى عنايت كرده و صالحات را كامل فرموده است و هنگامى كه امر مكروه و ناپسندى عارض مى شد و حضرت با ناملايمتى مواجه مى شدند، مى فرمودند: در همه حال ، حمد براى خدا است )).
يعنى حضرت با وجود ناملايمات هم خدا را سپاس مى گفتند، كه البته بعدا اشاره خواهيم كرد كه مراتب شكر براى انسان متفاوت است .
انسان هايى كه نعمت هاى مادى دنيا را، نعمت الهى مى بينند، همين مقدار كه به آنها مال ، مسكن و فرزندى داده شده است ، خدا را سپاس مى گويند و شاكر نعمت هاى الهى هستند؛ ولى بعضى از انسان ها، وراى اين مراتب را ديده و طى كرده اند و به مدارجى عالى از كمال نفسانى و روحى رسيده اند كه در هر حال شاكر نعمت هاى الهى اند و اين نكته اى است كه در مباحث بعد توضيح خواهيم داد.
اما آنچه كه در اينجا متذكر شديم اين بود كه شاكر در واقع درك نعمت الهى و لياقت خود را براى اين تفضل الهى ابراز و اظهار كرده است و اين چيزى است كه در روايات مكررا بدان توصيه شده است :
الطّاعم الشّاكر، له من الاجر كاءَجر الصَّائم المحتسب ؛ والمعافى الشّاكر لهم من الاجر كاءَجر المبتلى الصّابر و المعطى الشاكر له من الاجر كاءَجر المحروم القانع (43).
((كسى كه غذا مى خورد و شكر خدا را به زبان جارى مى كند، مثل انسان روزه دارى است كه روزه او قبول شده است . و انسانى كه سالم و سلامت است ، اگر شكر خدا را گويد، اجر او مثل كسى است كه مبتلا به درد و رنجى شده كه بر آن درد و رنج صبر مى كند. انسان ثروتمندى كه خدا را شكر گويد، اجر فقيرى را دارد كه بر فقرش صبر مى كند و ناسپاسى نمى كند و خود را به گناه آلوده نمى كند)).
آثار شكرگزارى
در معارف ما براى شكر آثارى ذكر شده است كه مى تواند اثر طبيعى و وضعى اين عمل باشد؛ مثلا خداوند در قرآن مى فرمايد:
و اذا تاءَذّن ربّكم لئن شكرتم لاءَزيدنَّكم و لئن كفرتم ان عذابى لشديد(44).
((و به خاطر آوريد وقتى را كه خدا اعلام فرمود: شما اگر شكر نعمت به جاى آوريد بر نعمت شما مى افزاييم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتار مى كنيم )).
يكى از آثار وضعى و آشكار شكر، زيادتى نعمت است ، يعنى اگر كسى در مقابل نعمت هاى الهى شكرگزار باشد، خدا درهاى نعمتش را به روى او باز نگه مى دارد و اگر قدر نعمت را ندانست ، و شاكر نعمت هاى تفضل شده نبود و كفران ورزيد، خدا نعمت هايى را كه به او عنايت كرده است ، از او مى گيرد؛ مثلا خداوند به انسان نعمت سلامت ، بينايى ، شنوايى ، تكلّم ، و... عطا كرده است ، اما در صورت كفران نعمت و شكرگزار نبودن مى تواند اين نعمت ها را سلب كند. در روايتى از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است كه مى فرمايند:
ما كان اللَّه ليفتح على عبد باب الشُّكر و يغلق عنه باب الزِّيادة (45).
((نمى شود خدا دل و قلبى را شكور قرار بدهد، اما باب زيادى نعمتش را بر صاحب آن دل ببندد)).
خدا ابواب رحمتش را به روى دل و زبانى كه شاكر است ، بازمى گذارد و آن نعمت را افزون مى كند. اين نكته براى كسانى كه خداوند متعال نعمت هاى بى شمارى به آنها عطا كرده است ، مهم است كه دل و زبان شاكر داشته باشند. به تعبيرى نشر اين نيكى ها و نقل احسان خدا مطلوب است تا باب زيادت آنها هرگز بسته نشود. بنابراين ، تربيت شدگان مكتب اهل بيت عليهم السلام نيز به اين ظرايف توجه داشته اند.
عمر بن يزيد، يكى از رايان است مى گويد: خدمت امام صادق عليه السلام شرفياب شدم و عرض كردم :
انّى سَاءَلت اللَّه عزَّ و جَلَّ اءَن يَرزُقنى مَالا، و انِّى ساءَلت اللَّه اءَن يرزقنى وَلَدا، فَرَزَقَنى وَلَدا؛ و سَاءَلته اءَن يرزقنى دَارَا، فَرَزَقنى ؛ و قَد خِفتُ اءَن يكون ذلك استِدرَاجا، فقالَ: اءَمَا و اللَّه معَ الحَمدُ فَلا(46).
من از خدا مال خواستم ، او عنايت كرد؛ از خدا فرزند خواستم ؛ به من عطا كرد؛ از خدا مسكن و خانه خواستم ، روزى ام كرد؛ مى ترسم از جمله كسانى باشم كه در قرآن از آنها به والَّذينَ كَذَّبوا بِآيَاتِنا سَنَستَدرِجهم (47) ياد شده است ؛ يعنى خدا درب رحمتش را حتى به روى مشركان و كفار هم نبسته است . در توضيح بايد گفت حتى كسانى كه مشرك و بت پرست هستند، در حال زندگى اند و روزى مى خورند.
خدا آنهارا مستدرج مى داند؛ يعنى كسانى اند كه خداوند به آنها درجات و نعمت ها را عنايت مى كند، اما دفعتا از آنها سلب نعمت مى كند و از آنها حساب كشى مى كند.
بنابراين عمر بن يزيد نگران شده و بيم آن دارد كه در زمره اين افراد باشد، اما حضرت فرمودند: اگر تو حمد خدا را مى گويى ، مستدرج نيستى و جزو اين عده نيستى .
بنابراين ، يكى از مهمترين آثار شكر، تداوم نعمت است و اثر ديگر، زيادت نعمت ؛ يعنى همان طور كه بقا و دوام نعمت در گرو شكر خدا است ، زيادى نعمت هم منوط به اظهار امتنان و شكر است .
مطلب ديگر كه بايد به آن اشاره كنيم و در ذيل روايت اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده بود، اين است كه : هروقت پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم با مساله خوشحال كننده اى روبرو مى شدند، به طريقى خدا را سپاس مى گفتند و هر وقت هم با مصيبتى مواجه مى شدند، باز خدا را سپاس مى گفتند و اين مرتبه عالى روح تسليم است كه در مباحث گذشته نيز به آن اشاره شد.
شكر، يعنى سپاس دل و قلبى كه سرشار از شناخت منعم و ذات ذوالجلال ربوبى است . دلى كه شناخت منعم زواياى آن را فراگرفته است ، هرگز كفران نمى كند. گاهى بعضى از افراد به مرتبه اى مى رسند كه براى آنها هرچه پيش مى آيد، آن را نعمت الهى مى بينند؛ يعنى چشم دل آنها بازمى شود و همه اتفاقات عالم را براى خود نعمت مى بينند و به تعبير اهل دل ، به مقام ((رضا)) مى رسند؛ يعنى مقام اظهار رضايت از همه حوادث و اتفاقات عالم . به تعبير اميرالمؤ منين عليه السلام بايد گفت : اين عالم محل آسايش و رفاه نيست .
ما اءَصف من دار اءَوَّلها عناء و آخرها فناء(48).
((چگونه توصيف كنم سرمنزلى را كه آغازش با رنج و سختى است و پايانش نيستى و فنا است )).
حضرت در خطبه ديگرى مى فرمايند:
دار بالبلاء محفوفة و بالغدر معروفة لا تدوم اءَحوالها و لا يَسلَمُ نُزَّالها(49).
((دنيا سرايى است كه بلاها آن را احاطه كرده ؛ و به بى وفايى و مكر معروف است ، حالاتش يك نواخت نمى ماند و ساكنانش ايمن نيستند)).
مهم اين است كه انسان داراى ظرفيت و درك مصالح آفرينش باشد و به چنان رفعتى رسيده باشد كه آنچه را درك مى كند، زيبا و از جانب خدا بداند.
در حالات حضرت سيدالشهدا عليه السلام نقل كرده اند كه وقتى طفل شيرخواره اش را به ميدان برد و مورد اصابت تير قرار گرفت و طفل شش ماهه در آغوش پدر جان باخت ، حضرت فرمودند:
هوِّن علىَّ ما نزل بى ، انِّه بعين اللَّه (50).
((چون اين مصائب را خداوند مى بيند، تحملش آسان است )).
و همين طور سخن نهايى حضرت در وقت شهادت ، هنگامى كه از روى اسب به زمين افتادند، اين بود: بسم اللَّه و باللَّه و على ملَّة رسول اللَّه (51) الهى هرچه هست در راه خدا و براى خداست و خدايا! اين رضايت به قضا و تقدير الهى است ؛ يعنى هرچه هست ، از جانب او است و او مى بيند پس آن را دوست دارد. واقعا هم آنچه از جانب دوست مى رسد، نيكوست . هرچه هست ، خير است ؛ چون او خير محض است و با اين تفسير، هرچه از ناحيه او است ، براى انسان قابل تحمل مى شود. وقتى انسان به اين مقام رسيد، بر آنچه كه در زندگى رخ مى دهد، خدا را شكر مى كند؛ چون گاهى انسان به مصائب و مشكلاتى سخت تر از آنچه هست ، مبتلا مى شود. رسول مكرم اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
الحمد لله على كُلّ حال (52).
((در همه حال ، شكر مخصوص خداوند است )).
مراحل شكرگزارى
آنچه گفته شد، در تحليل مرتبه اول شكر؛ يعنى شكر با زبان بود وَ اما يكى ديگر از مراحل شكر، استفاده از نعمت هاى خداوند در جايگاه و محل خود است . شكر، عبارت است از به كار بردن نعمت در جايى كه براى آن آفريده شده است .
خداوند متعال ، چشم را براى بينايى و تماشاى مظاهر جلال و عظمت خود آفريد. گوش ، دست ، پا و ساير اعضا و جوارح را نيز براى حكمتى آفريده است و بايد اين نعمت ها و تفضلات الهى در همان مسيرى استفاده شود كه خداوند به حسب تكوين مقرر فرموده است . در غير اين صورت ، كفران نعمت شده است در حالى كه انسان شاكر، گناه نمى كند؛ در روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرموده اند:
الشكر للنِّعَم اجتناب المحارم (53).
((شكر نعمت ، تورع و پرهيز از گناه است )).
نكته اى كه خوب است يادآورى كنيم اين است كه بعضى از نعمت هايى كه خدا به ما عنايت كرده است به خاطر همگانى بودن آن مورد غفلت واقع شده ، اما بعضى نعمت ها است كه همه از آنها بهره مند نيستند. بنابراين براى كسانى كه از آن بهره مندند، بيشتر قابل فهم است ؛ مانند ثروت و مال دنيا يا جاه ، مقام و قدرت و... راه شكرگزارى براى آنان كه متنعم به اين نعمت ها هستند، استفاده اين نعمت ها در مسيرى است كه خدا مقرر كرده است .
در تاريخ سرگذشت كسانى كه خداوند متعال از خزانه غيبش ثروت هاى بى كرانى نصيب آنها كرده فراوان است و آنهااين مال و ثروت را در ميسر غيرمرضى الهى صرف كرده اند فراوان است كه همين باعث شده تا حادثه اى كوچك همه ثروت ايشان را به باد دهد؛ يا افرادى از جانب خداوند متعال بر امتى اقتدار يافتند و چون از شكر آن غافل بودند و آن را در مسير واقعى اش به خدمت نگرفتند، اين نعمت را از دست دادند.
شكر نعمت قدرت اين است كه انسان از بندگان خدا حمايت كند و ياور مظلومان باشد. اگر صاحب قدرت چنين نبود و در اين راه ، دست به ستم بازكرد و نعمت قدرت را در مسير خلاف آن استفاده كرد، خداوند متعال نيز، به دليل كفران ، آن نعمت را از او مى گيرد كه مصاديق آن را در تاريخ بسيار مى توان مشاهده كرد. درباره اميرالمؤ منين عليه السلام وارد شده است كه ابن عباس مى گويد:
دَخَلتُ على اميرالمؤ منين عليه السلام بَذِى قَار و هو يَخصِفُ نَعلِهُ، فقال لى : ما قِيمَةُ هذا النَّعل ؟ فقلت : لا قيمة لها، فقال عليه السلام : واللَّه لهى اءَحبُّ الىَّ من اءِمرَتِكُم ، الا اءَن اءُقيم حقّا اءَو اءَدفع باطلا(54).
((در مسير جنگ جمل در منزل ((ذى قار)) نزد حضرت رفتم ، ديدم كفش خود را وصله مى زنند. حضرت به من فرمودند: قيمت اين كفش چقدر است ؟ جواب دادم : اصلا قيمتى ندارد. حضرت فرمودند: نزد من اين كفش ‍ ارزشمندتر از حكومت بر شما است ؛ مگر اين كه در سايه آن ، بتوانم اقامه حقّ و يا دفع باطلى كنم )).
حال اگر كسى به قدرت رسيد و صاحب منصب شد، اداى حقّ قدرت ، اقامه حقّ و دفع باطل و اعتلاى ((كلمة اللَّه )) است . به ويژه صاحبان قدرت در حكومت اسلامى كه در حقيقت بر خوان حضرت بقية اللَّه عليه السلام نشسته اند و اگر جز اين باشد، خداوند متعال به حسب وعده اى كه فرموده است آنان را به عذابى شديد گرفتار خواهد كرد:
لئن شَكَرتُم لاءَزيدنَّكم و لَئِن كَفَرتُم انَّ عذابى لَشَديد(55).
((اگر شكر نعمت به جاى آوريد بر نعمت شما مى افزاييم و اگر كفران كنيد به عذاب شديد گرفتارتان مى كنيم )).
قدرت راه زوال مى پويد و از دست مى رود. همين طور كسانى كه در سايه تفضلات الهى ، به رشته هايى از علوم و فنون آگاهى يافته اند، اما از تعليم اين علوم دريغ مى كنند. شكرگزارى علم ، آموختن به ديگران و نجات آنان از جهل و خدمت به جامعه است و اگر جز اين باشد، آن نعمت رو به زوال مى نهد.
شرط دوام و بقاى نعمت اين است كه در مسيرى استفاده شود كه خداوند معين فرموده است . بهترين مصداق اين مطلب ، قدرتى است كه در طول تاريخ مورد توجه و زير نظر همه بندگان خدا بوده است . وقتى به حكومت هاى بنى اميه و بنى عباس و يا حتى حكومت هاى ديگرى كه در طول تاريخ بر كشور ما حكومت كرده اند، نگاه مى كنيم ، مى بينيم آن دسته از حكومت ها موفق بوده اند كه توانسته اند در سايه قدرت ، اقامه حقّ كرده و از بندگان خدا دستگيرى كنند و حكومت هايى كه بر خلاف اين اصل عمل كرده اند، اين نعمت را زود از دست داده اند. در روايتى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
اءحسِنوا جوار النِّعم واحذروا ينتقل عنكم الى غيركم (56).
((مجاورت نعمت را گرامى بداريد، آن را خوب صيانت كنيد و بترسيد از وقتى كه اين نعمت از شما سلب شود و به ديگرى داده شود)).
تعبير امام عليه السلام ، بسيار لطيف است . برخوردارى از يك نعمت ، مثل داشتن يك همسايه خوب است . اگر انسان حقّ همسايگى اين همسايه خوب را ادا كرد، اين همسايه ماندگار مى شود، اما اگر قدر او را ندانست و درصدد اذيت او برآمد، همسايه ديگران مى شود.
بترسيد از آن كه اين همسايه خوب برود و جايش را به همسايه اى بد بدهد، رفتن نعمت و همسايه خوب يك مصيبت است و آمدن نقمت به جاى نعمت ، مصيبتى ديگر. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايند:
قَلَّ ما اءَدبَر شَى ء فاءَقبَل (57).
((كمتر اتفاق مى افتد كه انسان نعمتى را از دست بدهد و دوباره آن نعمت برگردد)).
آنچه در مورد شكر بيان شد، شكر منعم حقيقى ؛ يعنى ذات خداوند متعال بود، اما اكنون درباره شكرگزارى و احسان بندگان خدا نكاتى را متذكر مى شويم . بدون شك در معارف دين سپاس گزارى و ثناگويى از بندگانى كه در حقّ انسان ، احسانى كرده اند سفارش شده است و اين مهم از جمله ملكات اخلاقى است كه هر عقل سليمى ، ضرورت آن را درك مى كند و مى پسندد.
همان طور كه در فرمايش امام سجاد عليه السلام آمده است ، شكر منعم اوّلا فراموش نكردن محبت او است و ثانيا ثناى به زبان و نشر احسان او. در روايتى از امام هشتم ابى الحسن الرضا عليه السلام نقل شده است كه حضرت مى فرمايند:
مَن لم يِشكُرِ المُنعِم مِنَ المخلوقين لم يَشكُرِ اللَّه عزَّ و جَلَّ(58).
((كسى كه شكر نعمت را درباه مخلوقات به جاى نياورد، در حقيقت شكر خدا را به جاى نياورده است )).
تَرك شُكرش ، ترك شُكر حق بود         حقّ او لاشَك به حق ملحق بود
اين مضمون در روايات متعدد آمده است :
اءَشكَرُكُم لِلَّه اءَشكَرُكُم للنَّاس (59).
((سپاس گزارترين شما از بندگان خدا، شاكرترين شما نسبت به خداوند است )).
شكر او شكر خدا باشد يقين         چون به احسان كرد توفيقش قرين
همه انسان ها موفق نمى شوند به ديگران احسان و نيكى كنند؛ به همين دليل اگر خداوند به كسى توفيق داد كه به ديگران احسان و نيكى كند، جاى سپاس و شكر دارد.
بنابراين شكر منعم حقيقى يك امر و شكر احسان كنندگان ديگر نيز، امر ديگرى است ؛ چون همه نعمت ها از ناحيه خدا است و آنها واسطه ايصال نعمت به بندگان ديگرند، بنابراين شكر اين واسطه ها از ضروريات و واجبات اخلاقى است .
در قرآن كريم تصريح شده است كه : اءَن اشكر لى و لوالديك (60) ابتدا شكر خدا و بعد از آن شكر پدر و مادر را به جاى آوريد. سپاس و شكر معلم و مربى نيز از اين قبيل است . خلاصه اگر كسى نتواند اين ملكه ارزشمند اخلاقى را در وجود خود ايجاد كند، در حقيقت ، فاقد يكى از اوصاف بسيار ارزشمند انسانى است .
در كتب روائى ما از آن جمله در ((سفينة البحار)) از پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است ، انسانى كه فاقد روح شكرگزارى است و نتوانسته اين ملكه ارزشمند اخلاقى را در خود احيا كند، زيان معنوى بسيار بزرگى را متحمّل شده و فوايد و منافع اخروى بسيارى را از دست داده است . روايت چنين است كه پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
اءَلا يؤ تى بعبد يَومَ القِيَامَةِ فَيوقِف بين يَدَى اللَّه عزَّ و جَلَّ فَيُؤ مَر به الى النَّار فيقول اءىّ ربّ اءَمرتَ بى الى النَّار و قَد قَراءت القرآن ، يقول اللَّه اءىّ عَبدِى انّى اءَنعَمتُ عَليكَ و لم تشكر نعمتى ، فيقول اءىّ ربّ اءنَعَمت علىَّ بكذا شكرتك بكذا، و اءنعمت علىَّ بكذا فشكرتك بكذا، فلا يزال يحصى النِّعم و يعدِّد الشّكر فيقول اللَّه تعالى صدقت عبدى الّا اءنَّك لم تشكر من اءجريت لك نعمتى على يديه ، و انّى قد آليت على نفسى اءن لا اءقبل شكر عبد لنعمة اءنعمتها عليه حتى يشكر من ساقها من خلقى اليه (61).
((روز قيامت و در پيشگاه الهى ، بنده اى را حاضر مى كنند و خداوند دستور مى دهد كه او را به جهنم ببرند. او به پيشگاه خدا عرض مى كند كه خدايا! دستور دادى كه مرا به آتش ببرند در حاليكه من قرآن مى خواندم ! خطاب مى شود به او كه اى بنده من ! من به تو نعمت هاى مادى و معنوى تفضل كردم و تو شكر نعمت نگفتى . عرض مى كند: خدايا! تو فلان نعمت را به من دادى و آن طور سپاس گفتم ، فلان نعمت را دادى ، آن گونه سپاس گفتم مثلا به من نعمت سلامت دادى ، من روزه گرفتم ، نعمت سلامت دادى ، نماز خواندم . ساير نعمت ها را دادى چنين كردم و... آنچه انجام دادم ، همه شكر نعمت هاى تو بود هم نعمتهاى خدا را مى شمارد و هم كارهايى را كه خود به عنوان شكر انجام داده است . سپس خداوند مى فرمايد: بنده من ! درست مى گويى ! اما تو شكر آن كسى را كه من به وسيله او نعمت هاى خود را به تو دادم و به جاى نياوردى و من با خود عهد كرده ام كه اگر كسى شكر بنده اى را كه واسطه وصول نعمت بوده است ، به جاى نياورده باشد، او را به آتش ببرم )).
مولوى اين روايت بسيار ارزشمند را با بيان لطيفى به شعر درآورده است :
در قيامت بنده را گويد خدا
گويد اى رب شكر تو كردم به جان
گويدش حقّ نه ، نكردى شكر من
بر كريمى كرده اى ظلم و ستم
هين چه كردى آنچه دادم من تو را
چون ز تو بود اصل آن روزىّ و نان
چون نكردى شكر آن اكرام فن
نه ز دست او رسيدت نعمتم ؟
علاوه بر اين كه حق شناسى و سپاس گزارى از بزرگترين ملكات اخلاقى انسان است ، آثار و نتايج بسيار ارزشمند اجتماعى نيز بر آن مترتب است . تشويق كسى كه به بندگان خدا احسان و خدمت مى كند، از بزرگترين راه هاى اشاعه معروف در جامعه است و امروزه هم در دنيا مرسوم است كه اگر كسانى به فرد خاص يا جامعه خدمت و احسانى كنند، به طريق شايسته اى از آنها تقدير مى شود.
اين بيانگر آن است كه روح شكرگزارى و حق شناسى ، از ملكات ارزشمند اخلاقى و مورد قبول وجدان انسانى است ، و اگر كسى از منعم ، احسان كننده و صاحب معروف شكرگزارى نكند، فاقد اين ملكه و فضيلت اخلاقى است و نه تنها باعث حق ناشناسى مى شود، بلكه سبب مى شود تا از نيكوكاران و آنان كه روح خدمت در آنها است ، تقدير نشده و دل سردى و ياءس براى آنها ايجاد شود.
بنابراين ، تلاش و توصيه اهل بيت عليهم السلام همواره اين بوده است كه در جوامع انسانى و به خصوص جوامع اسلامى روح سپاس گزارى و شكر زنده بماند تا انسان ها به اين احسان عادت كنند.
آنچه از روايات استفاده مى شود اين است كه تشويق انسان هاى محسن و نيكوكار و اهل خدمت ، هم موجب رغبت آنها براى خدمت گزارى بيشتر مى شود و هم ديگرانى كه از مكنت و توان مالى ، جسمى و يا اعتبار و منزلت اجتماعى برخوردارند، به احسان و نيكوكارى روى آورند؛ چون خدمت به ديگران منحصرا در خدمات مالى نيست ممكن است انسان گرفتارى و مشكلى داشته باشد كه با توان جسمى يا با استفاده از اعتبار و منزلت اجتماعى و آبرو حل شود.
فوايد شكرگزارى
بنابراين ، بايد از انسان احسان كننده اى كه به هر وسيله به ديگران خدمت مى كند، سپاس گزارى شود كه اين كار باعث مى شود آنان كه از سرمايه هاى مادى و معنوى برخوردارند، اما براى خدمت به ديگران از آن استفاده نمى كنند، به حركت درآيند. در حقيقت وقتى انسان ، شكر يك نعمت و احسان را به جاى آورد، با اين عمل به حسب ظاهر كم و كوچك ، باعث و بانى خيرات و حسنات بسيار بزرگى مى شود. بنابراين ، اميرالمؤ منين عليه السلام كه كلمات و بياناتش ‍ گوياى همه ملكات ارزشمند انسانى است ، در نامه بسيار ارزشمندشان به مالك اشتر به اين نكته تنبه و توجه داده و خطاب به مالك مى فرمايند:
و واصل فى حُسنِ الثَّناءِ عليهم ، و تعديد ما اءَبلى ذَوُو البلاء منهم ، فان كثيرة الذِّكر لِحُسن اءفعالهم تَهُزُّ الشُّجاع ، و تحرِّض النَّاكلَ(62).
((ستودنشان را به نيكى پيوسته دار، و رنج كسانى را كه كوششى كرده اند بر زبان آور، كه كار نيكوى آنان را ياد كردن ، دلير را برانگيزاند و ترسوى بددل را به كوشش مايل گرداند)).
اميرالمؤ منين عليه السلام ، به دو نكته روانى ، تنبه مى دهند و به مالك مى فرمايند:
همواره از كسانى كه در خدمت تشكيلات حكومت تو هستند؛ اعم از نظامى و غيرنظامى به نيكى ياد كن و از آنها سپاسگزارى كن . كارهاى مهمى را كه انجام داده اند به ياد آور و اعلام كن ؛ چون شكرگزارى از ايشان دو ثمره دارد: ثمره اول اين كه باعث تشويق كسانى مى شوى كه شجاعت انجام اين كارها را دارند؛ زيرا شكرگزارى تو باعث تحريك آنها براى ادامه كارشان مى شود؛ ثمره ديگر اين كه بى اعتنايان به اين امور، تشويق به تحرك مى شوند.
روايت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمايند:
شكرك للراضى عنك يزيده رضا و وفاء(63).
((شكر تو از كسى كه با محبت و علاقه كارى را براى تو انجام داده است ، رضايت و وفاى او را افزون مى كند)).
اثر ديگرى كه امام عليه السلام بيان مى فرمايند اين است كه اگر انسان روزى به تو خدمتى كرده و اكنون به هر دليلى از تو خشمگين و غضبناك است ، در صورتى كه لطف و محبتى را كه كرده است يادآور شوى و از او سپاس گزارى كنى باعث احياى روح عطوفت و مهربانى و اصلاح درونى او خواهد شد؛ يعنى به اين طريق سرشت مهربان او را به او يادآور مى شوى .
در هر دو حال ، ملكه شكرگزارى آثار بسيار مهم شخصى و اجتماعى دارد كه موجب حيات روح همكارى ، خير و كمك كردن به ديگران مى شود.
انسان ها از آن جهت كه ظرفيتشان محدود است ، معمولا نيازمند به ابزار و اظهار شكر از طرف كسانى هستند كه به آنها خدمت و محبت كرده اند و اگر از آنها سپاس گزارى نشود، يا احيانا عكس العمل منفى ببينند، به دليل همان ظرفيت محدود، دست از اقدام به خير برمى دارند؛ اميرالمؤ منين عليه السلام به افرادى كه نسبت به ديگران محبت و احسان مى كنند، اما به آنها بى توجهى و بى اعتنايى شده يا گاهى با عكس العمل هاى سوء مواجه مى شوند، مى فرمايند:
لا يُزَهِّدَنَّكَ فى المعروف من لا يشكره لك ، فَقَد يشكرك عليه من لا يستمتع بشى ء منه ، و قد تُدرِكَ مِن شُكر الشَّاكر اءَكثر ممَّا اءَضاع الكافر ((واللَّه يحبُّ المحسنين (64)))(65).
((اگر به كسى خدمتى كردى و او تو را سپاس گفت ، باعث نشود كه كار خير و معروف را رها كنى و از نيكى كناره بگيرى ؛ چرا كه خدا تو را سپاس خواهد گفت . كسى شكر كار تو را به جاى خواهد آورد كه هيچ وقت اهل استفاده از خيرات تو نيست و خدا آن شكر را جبران خواهد كرد؛ چون خداوند انسان هاى مؤ من ، نيكوكار و اهل معروف را دوست دارد)).
پس شكرگزارى داراى فوايدى چند است :
اولا، يكى از نشانه هاى وجود روح انسانى در فرد است ؛ بدين معنا كه اگر كسى روح شكرگزارى داشته باشد، از روح انسانى برخوردار است .
ثانيا، باعث تشويق افرادى مى شود كه اهل خدمت هستند تا به خلق خدا برخوردارند، تشويق مى شوند تا بدين عمل روى آورند.
رابعا، شكرگزارى موجب رضايت مندى و خشنودى شخص نيكوكار شده و به احسان او مى افزايد و اگر از فردى كه به او احسان كرده است نگرانى و تكدرى دارد، شكرگزارى باعث مى شود كه روح ملاطفت و مهربانى دوباره در او زنده شود.
بنابراين ، به دليل اين آثار ارزشمند، در معارف ما به ويژه در اين بخش از فرمايش امام سجاد عليه السلام به آن عنايت شده است :
وَ اَمَّا حقّ ذى المعروف عليك ، فاءَن تشكره ، و تذكر معروفة ، و تنشر له المقالة الحسنة .
((حقّ احسان كننده در حقّ تو اين است كه هميشه خوبى او را به ياد داشته باشى و هرگز آن را فراموش نكنى و آن را در جامعه ، نشر دهى )).
نشر خوبى ديگران ، از مصاديق شكر است و نشر زيبايى و معروف ، جامعه را به سوى زيبايى و معروف هدايت مى كند و اصلا آشكاركننده خوبى ها، از اوصافى است كه خداوند متعال خود را، به آن مى ستايد و در بيانات اهل بيت عليهم السلام اين طور آمده است :
يا مَن اءَظهر الجميل و سَتَرَ القبيح (66).
((اى كسى كه زيبايى ها را آشكار مى كنى و بدى ها و زشتى ها را مى پوشانى )).
واقعا جاى تامل است ! اگر غير از اين بود و خداوند متعال در عالم تكوين اراده مى كرد زشتى نفس اشخاص را ظاهر كند، انسان با چه مشكلات و فجايعى دست به گريبان مى شد. اميرالمؤ منين عليه السلام در دعاى كميل با خدا اين طور راز و نيار مى كند:
اللَّهم مولاى كم مِن قبيح سترته ، و كم من فادح من البلاء اءَقلته ، و كم من عثار وقيته ، و كم من مكروه دفعته ، و كم من ثناء جميل لست اءهلا له نشرته (67).
((اى خدا! اى مولاى من ! چه بسيار كارهاى زشتم را پوشاندى ؛ و چه بسيار بلاهاى سخت را از من دور كردى ؛ و چه بسيار كه مرا از لغزش ها نگه داشتى ؛ و چه بسيار ناپسندها كه از من دور كردى ؛ و چه بسيار مدح و ثناى نيكو كه من لايق آن نبودم و تو بر زبان ها منتشر ساختى )).
اين يكى از صفات خدا است و از آن جا كه به انسان ها نيز توصيه شده است كه براى رسيدن به كمال ، متصف به صفات الهى شوند، بايد بدانند اين صفت ، يكى از كمالات بزرگ اخلاقى است . بنابراين انسان بايد صعى كند خوبى هاى ديگران را نشر دهد. اين كار از مصاديق بارز و ارزشمند شكرگزارى است .
اميرالمؤ منين عليه السلام در اين باره توصيه مى كنند:
اذا صُنِعُ اليك معروف فانشُرهُ(68).
((اگر كسى براى تو كار نيكى انجام داد آن را نشر بده و اعلام كن )).
نكته مقابل اين توصيه ، آن است كه اگر انسان كار خوبى انجام داد خود آن را پوشيده دارد؛ چون از صفات مذموم اخلاقى اين است كه فرد، كار خوب خود را به زبان آورد و آن را مكرر نقل كند.
تعريف معروف
در كلام اميرالمؤ منين عليه السلام كار خوب ، چنين تعريف شد كه آنچه را كه براى خود مى پسندى براى ديگران بپسند و آنچه را براى خود نمى پسندى در حقّ ديگران روامدار(69).
با اين تعريف ، تشخيص معروف براى همه انسان ها سهل است . البته گاهى معروف ، مصاديق ظريف و لطيفى دارد كه اشاره به آنها ضرورت دارد و تذكرش مهم است ؛ مثلا در حالات امام سجاد عليه السلام نوشته اند:
يمرُّ على المَدَرَةِ فى وسط الطَّريق فينزل عن دابَّته حتى ينحِّيها بيده و عن الطريق (70).
((اگر امام سجاد عليه السلام از راهى عبور مى كردند و سنگى يا كُلوخى وسط راه مى ديدند، از مركب به زير مى آمدند و آن را با دست مبارك به كنارى مى گذاشتند - تا به رهگذران آسيبى نرسد -)).
در ابتداى اين مبحث وعده كرديم كه پس از مسائل مربوط به شكر، درباره معروف و ذى المعروف نيز توضيحاتى ارائه دهيم . درباره معروف در ((مفردات راغب )) گفته شده است :
المعروف اسم لكُلّ فعل يعرف بالعقل اءو الشَّرع حسنه و المنكر ما ينكر بهما(71).
((معروف ، اسم براى هر فعلى است كه نيكى و خوبى آن به وسيله عقل و شرع تاييد شود؛ منكر هم نقطه مقابل معروف است ؛ يعنى عملى كه قبح و زشتى آن از طريق عقل و يا از طريق شرع ، براى انسان روشن شود)).
قبل از توضيح اين تعريف و كلمه معروف ، تذكر اين نكته لازم است كه يكى از رموز ماندگارى و ابديت دين اسلام و معارف آن ، قوانينى است كه در اين امور مورد توصيه قرار گرفته است . از طرفى بنابراين كه دور ماندن از تاثير اميال منحرف كننده ، مورد تاييد عقل سليم است ، همواره امر شرع و فرمان دين ، ارشاد به سمت وسوى همان چيزى است كه مطلوب عقل سليم انسانى است و از آن جا كه شاءن عقل ، ادراك كليات است ، آنچه كه در شرع مقدس بدان توصيه مى شود نيز عنوانى كلى است مثل معروف و منكر و يا همان عنوان مكارم اخلاق كه در فرمايش اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
لو كنَّا لا نرجو جَنَّة ، و لا نخشى نارا، و لا ثوابا و لا عقابا؛ لكان ينبغى لنا اءَن نطلب مكارم الاخلاق ، فانَّها ممَّا تَدُلُّ على سبيل النَّجاح (72).
((ما اگر آيين و ديانتى را هم قبول نداشته باشيم و به ثواب و عقاب اخروى هم قائل نباشيم ، عقل ، ما را به اتخاذ مكارم اخلاق و سعى در طى همان مسير راهنمايى و دلالت مى كند)).
در تعبيرى از امام رضا عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
علينا القاء الاُصول و عليكم التَّفريع (73).
((ما قواعد كلّى را بيان مى كنيم و مكلّف ، بايد فروع و آنچه را كه از اين قوانين كلّى استفاده مى شود، به دست آورد)).
نتيجه اين كه در معارف دين عناوين كُلّى مورد پسند عقل ، بيان و توصيه مى شود نه جزئيات و اين رمز ماندگارى اديان الهى به ويژه خاتم است . خداوند متعال دينى را قرن ها پيش به عنوان حجت نهايى براى انسان ها فرستاده تا به كمك عقل بشر آيد و هرگز كهنه نشود؛ چون از طرفى اين دين آنچه را كه در طول دوران آفرينش مورد پسند عقل انسان ها بوده است تبيين و تاءكيد مى كند، و از طرفى ديگر افراد بشر در خيرات و درك خوبى ها و احيانا تورع و پرهيز از منكرات و زشتى ها در ادوار مختلف تاريخ با هم تفاوتى ندارند.
نكته ديگر اين كه شرع مقدس به حكم برهان به آنچه امر مى كند؛ نمى تواند جز معروف و حسن باشد و يا از آنچه نهى مى كند نمى تواند جز قبيح و زشت باشد؛ يعنى بر اساس مسلك عدليه ، آنچه مورد امر شارع قرار مى گيرد؛ خيرات و خوبى ها است ؛ چرا كه محال است اراده الهى و حكم شرع به منكر و قبيح تعلق بگيرد؛ در حالى كه اشاعره مى گويند: هيچ مانعى ندارد كه اراده خداوند متعال و يا حكم شرع به امر قبيح و منكر هم تعلق بگيرد كه در اين صورت در آن شى ء انقلاب ماهيت صورت مى گيرد و بطلان اين مطلب در محل خودش اثبات شده است كه انقلاب ماهيت در حقايق و واقعيات معنا ندارد. در زيات آل ياسين مى خوانيم :
الحقّ ما رضيتموه ، و الباطل ما اءَسخطتموه (74).
((حق ، آن است كه مورد رضايت شماست و باطل ، آن است كه مورد غضب شماست )).
و يا به تعبير بعدى كه :
المعروف ما اءمرتم به و المنكر ما نهيتم عنه (75).
((معروف ، آن است كه شما به آن امر مى كنيد و منكر، آن است كه شما از آن بازمى داريد)).
آنچه مورد امر شما قرار گرفته ، معروف است و آنچه مورد نهى شما است منكر است ؛ چون اراده ائمه اطهار عليهم السلام و امر آنها نمى تواند چيزى جز اراده و امر الهى باشد. بنابراين محال است كه امر آنها به چيزى تعلق بگيرد كه مورد پسند عقل و مستحسن عقلى نباشد.
خداوند در سوره ممتحنه خطاب به پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم در مورد زنانى كه براى بيعت كردن مى آيند مى فرمايد:
و لا يعصينك فى معروف فبايعهنَّ واستغفر لهنَّ(76).
((در هيچ امر معروفى با فرمان تو مخالفت نكنند پس با آنها بيعت كن و براى آنان از درگاه خداوند طلب آمرزش ‍ كن )).
در اين آيه نكته دقيقى است كه زن هاى مؤ من براى بيعت كردن با پيغمبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم بايد شرايطى را بپذيرند تا بيعت آنها استوار باشد: يكى از اين شرايط آن است كه بايد ملتزم شوند كه در هيچ معروفى ، از امر پيغمبر تمرد نكنند.
در اين جا به عصيان خدا تصريح نشده است ، بلكه عصيان پيغمبر مطرح شده است و چون عصيان پيغمبر، عصيان خدا است و پيامبر اراده اى جز اراده خدا و خواستى جز خواست خدا ندارد، اراده او به چيزى كه مبغوض ذات الهى باشد؛ تعلق نمى گيرد. بنابراين ، مفهوم آيه شريفه هم مؤ يّد آن عبارتى است كه در زيارت آل ياسين آمده است .
مصاديق معروف و منكر
بعد از اين دو نكته ، به مساله معروف و منكر مى پردازيم . در آغاز سخنى را از امام باقر عليه السلام نقل مى كنيم كه فرمودند:
انَّ مِن اءَحبَّ عباد اللَّه الى اللَّه ، لَمَن حبَّب اليه المعروف و حبَّب اليه فعاله (77).
((محبوب ترين بندگان خدا كسانى اند كه دوستدار معروفند و به انجام آن علاقه دارند)).
حال سوال اين است كه مصاديق خوبى و معروفى كه انسان موظف به سپاس و شكر آن شده است چيست ؟ و يا به تعبيرى معروف چيست ؟ معيار شناخت آن كدام است ؟ چه كارى مصداق احسان است ؟ در جواب اين سوال بايد گفت : معروف و احسان از مفاهيمى است كه در زندگى انسان ، مصاديق بى شمارى دارد.
در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
المعروف زكاة النِّعم (78).
((كار خير و نيك ، زكات نعمت هايى است كه خداوند به انسان عطا كرده است )).
بنابراين ، اگر بخواهيم براى هر يك از نعمت هاى الهى ، زكاتى تصور كنيم ، زكات نعمت هاى الهى بسيار زياد خواهد بود؛ در نتيجه معروف هم بسيار خواهد بود. روشن است كه زكات نعمت هاى الهى ، بهره بردارى از آن نعمت ها در مسيرى است كه خداوند متعال تعيين كرده است .
در يك جمله مى توان گفت : معروف در مقابل منكر است و منكر، يعنى امور زشت و مسائلى كه عقل سليم انسانى و وجدان بشرى آن را نمى پسندد و تاييد نمى كند و معروف هر چيزى است كه مورد پسند عقل و وجدان سالم قرار گيرد.
روايتى از امام صادق عليه السلام است كه مى توانيم بر اساس آن مصاديق معروف را بشماريم . امام عليه السلام مى فرمايند:
المعروف زكاة النِّعم ، و الشَّفاعة زكاة الجاه ، و العلل زكاة الابدان ، و العفو زكاة الظَّفر، و ما اءَدَّيت زكاته فهو ماءمون السَّلب (79).
((كار نيك ، زكات نعمت ؛ شفاعت ، زكات مقام ؛ بيمارى ، زكات تندرستى و بخشش ، زكات پيروزى است و اگر زكات اين نعمتها را ادا كردى از تو گرفته نخواهد شد)).
در اين روايت ، مصاديق معروف و كارهاى خير، اين گونه بيان مى شود كه اگر كسى صاحب جاه و مقام است و انسانى محتاج ، نياز به وساطت و شفاعت او نزد صاحب قدرتى دارد، در صورتى كه از او شفاعت كند، كار معروفى انجام داده است ؛ اگر بر دشمنى كه نسبت به او بدى كرده است ، ظفر يافت و پيروز شد، اما او را بخشيد، از او عمل معروف سر زده است و در پايان مى فرمايند چنانچه اين روش را اتخاذ كرد، مطمئن باشد كه خدا نعمت هايى را كه به او عنايت كرده است از او سلب نخواهد شد.
حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در روايتى ديگر مى فرمايند:
اذا قَدَرتَ عَلى عدوِّك فاجعل العَفوَ عنه شكرا للقدرة عليه (80).
((وقتى كه بر دشمن خود غالب شدى ، شكر اين نعمت بخشيدن او است )).
به هرحال معروف ، مصاديق فراوانى دارد كه اگر بخواهيم همه را بيان كنيم ، در اين مختصر نمى گنجد و از بحث اصلَّى خود خارج مى شويم .
تعريفى كه از ((مفردات راغب )) نقل شد معيار مشخصى از معروف و منكر را به دست مى دهد؛ هر چه را عقل سليم انسان به دور از تاثيرپذيرى از اميال نفسانى ، زيبا و خوب مى داند. راه شناخت معروف معيارى دارد كه در معارف ما به آن اشاره شده است ؛ مثلا امام صادق عليه السلام فرمودند:
اءَن تُحبُّ له ما تحبُّ لنفسك ، و تكره له ما تكره لنفسك (81).
((آنچه را براى خود مى پسندى براى ديگران نيز بپسند و آنچه را كه براى خود دوست نمى دارى در حقّ ديگران روامدار)).
اين يكى از راههاى شناخت معروف است . انسان مى تواند با معيار قرار دادن خود، بسيارى از امور معروف و منكر را شناسايى كند؛ مثلا اگر كسى دچار بيمارى است و توان معالجه و قدرت تهيه هزينه بيمارى خود را ندارد، اگر دوست دارد كه كسى او را در اين راه يارى كند؛ اين عمل ، معروف است . در صورتى كه مسكن و ماوا ندارد؛ اگر دوست دارد كسى او را در تهيه مسكن كمك كند؛ اين عمل ، معروف است . هزاران مثال ديگر كه همه از مصاديق معروف است .
در يك كلمه مى توان گفت هر نوع نفع رسانى به فرد و يا اجتماع ، مصداق معروف است و بنابراين ، در معارف و دستورات اخلاقى ، توصيه هاى اكيدى نه تنها نسبت به عمل معروف مى بينيم ؛ بلكه همان گونه كه در بحث قبل گذشت ؛ تاءكيد بر دوست داشتن معروف شده است ؛ يعنى گرچه انسان ، قدرت انجام فعل معروف را هم نداشته باشد، توصيه شده است كه معروف به خير و احسان به ديگران را دوست داشته باشد.
علت آن هم روشن است ؛ چون خداوند قبل از اين كه به افعال انسان اهميت دهد، به قلوب و نيت انسان ها بها مى دهد و هدف خداوند در وضع معارف دين ، اصلاح و تصفيه باطن انسان ها از هر نوع شائبه و آلودگى است . بنابراين ، دوست داشتن معروف يك فضيلت است . اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
الرَّاضى بفعل قوم كالدّاخل فيه معهم (82).
((اگر انسان از كارى كه جماعتى انجام مى دهند راضى باشد؛ گويى در انجام اين كار با آنها شريك است )).
رضايت به افعال خارجى ، انسان را در زمره فاعل آن قرار مى دهد، بنابراين در يك روايت ديگر از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حضرت فرمودند:
انَّما يجمع النَّاس الرِّضا و السَّخط، فمن رضى اءَمرا فَقَد دخل فيه ، و مَن سخطه فَقَد خرج منه (83).
((آنچه مردم را حول يك محور، جمع مى كند حب و بغض به يك چيز است ؛ اگر به چيزى علاقه مند شدند، همه در يك امر با هم اشتراك دارند و يك طايفه به حساب مى آيند و اگر به چيزى بغض پيدا كردند؛ همه در اين امر، مشترك و با هم هستند)).
در اين باره روايات زيادى وارد شده است ؛ مثلا در داستان عطيه همسر جابر، نقل مى كنند كه او تعبيرى را از جابر شنيد كه خطاب به امام حسين عليه السلام گفت ما هم در ثواب شهادت شما شريكيم . اين جمله براى عطيه مقدارى ثقيل و غيرقابل تحمل بود؛ بنابراين ، جابر به روايتى از رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم استشهاد كرد كه حضرت فرمودند: رضايت به فعل يك قوم با شريك بودن در ثواب آن فعل همراه است (84).
در زيارت نامه هاى منصوص از اهل بيت عليهم السلام درباره سيدالشهدا عليه السلام اين عبارت را مكرر مى خوانيم :
يا ليتنى كنت معكم فاءفوز فوزا عظيما(85).
((كاش من هم در ركاب شما بودم و به كاميابى و رستگارى بزرگ نائل مى شدم )).
بنابر دلالت برخى از روايات ، همين كه تمايل قلبى داريم كه اى كاش روز عاشورا در صحنه كربلا بوديم وَ امام عليه السلام را كمك مى كرديم ، براى ما ثواب شهداى كربلا منظور مى شود و همچنين است كسى كه مرتكب ظلم مى شود و كسى كه او را در اين كار يارى مى كند و كسى را كه راضى به اين ظلم و ستم است همه در اين عمل زشت با هم شريكند.
بنابراين ، مشاهده مى شود كه معارف ما در انديشه تصحيح نيت ها و هدايت افكار انسان هاست و رهبران معتقدند كه بايد دل ها را تسخير كرد كه اين دل خود به سمت معروف و پاكيزگى و دوست داشتن خوبى ها و خيرات هدايت و دلالت شود. در روايت وارد شده است كه :
مَن اءَحبَّ حجرا حشره اللَّه معه (86).
((اگر كسى سنگى را دوست داشته باشد، خداوند او را در قيامت با همان سنگ محشور خواهد كرد)).
اثر دوستى و دشمنى بسيار دقيق و غير قابل انكار است و اثر نهايى آن در قيامت ظاهر مى شود. اين باطن و نيت است كه تكليف نهايى انسان را در دنيا و آخرت روشن مى كند. در عبارت ديگرى از اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
مَن اءَحبَّ المكارم اجتنب المحارم (87).
اين روايت را دو گونه مى توانيم معنى كنيم : اول اين كه بگوييم ارشاد است .
امام عليه السلام مى خواهند بفرمايند اگر دوست داريد به مكارم اخلاقى دست يابيد راه رسيدن به آن دورى از گناه است ؛ ديگر اين كه بگوييم كلام امام عليه السلام اِخبار است .
حضرت خبر مى دهند كه ثمره عملى دوست داشتن مكارم اخلاق ، دورى از گناهان است ؛ يعنى اگر كسى خوبى ها را دوست داشته باشد، از بدى ها دور مى ماند. اين ثمره بسيار مهمى است كه در دوست داشتن معروف نهفته است كه رهبران ما نيز، انسان هاى مؤ من را هدايت فرموده اند كه دل و قلب خود را به سوى خوبى ها، هدايت كنند و سوق دهند.
بر همين اساس است كه امر به معروف ، يكى از فرايض دينى ما است . انسان به دوست داشتن معروف و خوبى توصيه شده است . دوست داشتن خوبى نه تنها براى خود، برادر و خانواده ، بلكه براى همه مؤ منين و براى همه انسان ها.
توصيه به امر به معروف و نهى از منكر
امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اءَنسك النَّاس نسكا اءَنسحهم جيبا و اءَسلمهم قلبا لجميع المسلمين (88).
((متنسك ترين رهرو راه دين كسى است كه واقعا از روى دوستى ، مردم را نصيحت كند و براى آنها خيرخواه باشد و قلب و دل او سرشار از محبت ديگران باشد)).
متاسفانه گاهى در شرايط خاصى از تاريخ يا اجتماع مى بينيم كه بعضى از واجبات ما به دليل بد عمل كردن بعضى از افراد، چهره اى ناخوشايند پيدا مى كنند.
از جمله امر به معروف و نهى از منكر كه از زيباترين ؛ لطيف ترين و ارزشمندترين دستورات شرع مقدس و مورد پسند عقل است ؛ به دليل اين كه به صورت نامطلوبى به آن عمل شده ، در برخى اذهان ، حالت نفرت و انزجارى نسبت به اين حكم الهى ايجاد شده است .
امر به معروف و نهى از منكر يك حكم برخاسته از راءفت و رحمت انسانى است كه شرع مقدس به آن توصيه كرده است ؛ يعنى انسان هايى كه واقعا به معروف علاقه مندند و دوستدار ديگران نيز هستند؛ از اين كه ديگران تارك معروف باشند و يا خود را آلوده منكر كنند رنج مى برند؛ بنابراين ، تلاش مى كنند تا آنها را به معروف هدايت كنند و يا از منكر بازدارند.
البته انجام اين فريضه ، با همه منزلت و جايگاهى كه دارد؛ مشروط به شناخت معروف و منكر است و به يقين ؛ شناخت معروف و منكر براى همگان ممكن نيست . بنابراين كسى كه مى خواهد ديگران را به معروف هدايت كند بايد اول خود، آن را شناخته باشد و به آن وقوف و آگاهى كامل داشته باشد.
در روايتى كه مسعدة بن صدقه از امام صادق عليه السلام نقل ميكند، چنين آمده است :
سَمِعته يقول : و سُئِل عن الاَمرِ بالمعروف و النَّهى عن المنكر، اءَ واجب هو على الاُمَّة جميعا؟ فقال ، لا، فقيل له : و لم ؟ قال : انما هو على القوىّ المطاع العالِم بالمعروف من المنكر، لا على الضَّعيف الّذى لا يهتدى سبيلا الى اءىّ من اءىّ يقول من الحقّ الى الباطل ، و الدليل على ذلك كتاب اللَّه عزَّ و جَلَّ قوله : ولتكن منك اءُمة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر(89) فهذا خاصّ غير عامّ، كما قال اللَّه عزَّ و جَلَّ: و من قوم موسى اءُمَّة يهدون بالحقّ و به يعدلون (90) و لم يقل : على اءُمَّة موسى ، و لا على كُلّ قومه (91).
كسى از امام صادق عليه السلام سوال كرد كه آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه مسلمانان واجب است ؟ حضرت فرمودند: نه ، سوال كرد با آن همه تاءكيدى كه در آيات هست چطور بر همه واجب نيست ؟ حضرت فرمودند: امر به معروف و نهى از منكر اين است كه آمر به معروف قدرت برقرارى معروف و بازدارندگى از منكر را داشته باشد.
اما نكته دوم كه ارتباط مستقيم با با سخن ما دارد، اين كه عالم به معروف و منكر باشد؛ يعنى از منظر شرعى و عقلى قدرت بازشناسى خوب را از بد داشته باشد. اما وقتى كسى قادر به شناخت معروف و منكر نيست ، نمى تواند و نبايد به آن اقدام كند. بنابراين ، امام عليه السلام در ادامه سخن به آيه 104 سوره آل عمران استشهاد مى كنند و مى فرمايند: دليل بر اين مطلب ؛ فرموده خدا در قرآن است .
براى كسانى كه با ادبيات زبان عرب آشنايى دارند، مطلب و استشهاد امام عليه السلام بسيار زيبا و روشن است ؛ چون كلمه ((من )) كه در آيه شريفه آمده است براى تبعيض است ؛ و بر اين اساس ، ترجمه آيه چنين است كه از جمع شما مسلمين ؛ بعضى بايد دعوت به خير كنند و اين عده كسانى اند كه خود به معروف و منكر، وقوف و آشنايى كامل داشته باشند.
امام عليه السلام بعد از ذكر آيه مى فرمايند: اين حكم ، حكم اختصاصى براى يك گروه است ؛ نه براى همه مسلمان ها. بعد امام عليه السلام به آيه ديگرى از آيات قرآن استشهاد مى كنند و مى فرمايند: اين حكم ، فقط به امت پيامبر اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم ، اختصاص ندارد بلكه در امم قبل از آن ، مثل امت حضرت موسى عليه السلام نيز سابقه داشته است ؛ چرا كه در قرآن مى فرمايد: از ميان امت موسى عليه السلام ، گروهى بودند كه مردم را به سوى حقّ هدايت مى كردند يعنى خدا فقط به آنها اجازه داده بود كه به هدايت خلق بپردازند.
امام عليه السلام در ادامه سخن مى فرمايند: قرآن نمى گويد هدايت كردن بر همه امت موسى عليه السلام واجب بود، بلكه عده اى برگزيده ، اين وظيفه را برعهده داشتند كه يقينا واجد شرط اول يعنى علم به موارد معروف و منكر بودند.
بنابراين ، اگر كسى صرفا به دليل اين كه وظيفه امر به معروف و نهى از منكر واجبات است ؛ بدون شناخت ، به آن اقدام كند، چه بسا خود مرتكب منكر شود.
اين مساله بسيار ظريف و حساس است كه مؤ منان هر چند از روى علاقه به معروف يا از روى خيرخواهى و محبت و دوست داشتن انسان ها، تا زمانى كه مصاديق معروف را نشناخته باشند، مجاز به انجام اين كار نيستند.
نكته ديگر اين كه در روايات تصريح شده است كه نصيحت ، هدايت و ارشاد مؤ من بايد از روى علاقه و محبت باشد؛ نه وسيله انتقام از او. بنابراين ، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
يجب للمؤ من على المؤ من النَّصيحة (92).
((مؤ من موظف است نسبت به مؤ من ديگر ناصح و خيرخواه باشد)).
در روايت ديگرى كه امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل فرموده اند آمده است :
لينصح الرَّجل منكم اءَخاه كنصيحته لنفسه (93).
((مؤ من همان طور كه خيرخواه خود است بايد براى ديگران نيز خيرخواهى كند)).
يعنى همان طور كه معروف را براى خود دوست دارى ، براى ديگران نيز بخواهد؛ نه اين كه حكم الهى را كه گوياى لطافت روح دين است وسيله و ملعبه ارضاى تمايلات و غرائز خود قرار دهد؛ مثلا براى ارضاى غريزه خشم خود مؤ منى را به بهانه ارتكاب منكر در حضور ديگران خراب كند. اين عمل متهم كردن ديگران و از بالاترين منكرها است .
روايتى را امام صادق عليه السلام از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
انَّ اءَعظم النَّاس منزلة عند اللَّه يوم القيامة اءَمشاهم فى اءَرضه بالنَّصيحة لخلقه (94).
((برترين مردم در قيامت از لحاظ رتبه و منزلت ، كسانى اند كه حركت آنها روى زمين براى خيرخواهى و نصيحت ديگران است )).
مهم اين است كه ما بدانيم بايد از سر خيرخواهى و دوست داشتن و با شناخت و وقوف و آگاهى كامل نسبت به معروف ، اين عمل را انجام دهيم .
حكم شرع به وجوب امر به معروف ، نشاءت گرفته از خيرخواهى ذات ذوالجلال ربوبى ، براى نوع بشر است ؛ يعنى همان عامل و انگيزه اى كه اساس تشريع اديان الهى و ارسال رسل و انبيا از جانب خداوند است ، همان عاملى است كه باعث شد، خداوند اين حجت هاى ظاهرى و حجت باطنى خرد را به انسان عطا كند.
به عبارت ديگر خداوند متعال همه راه هايى را كه خير و سعادت انسان با آنها تامين مى شود، پيش روى او گشوده و از كسانى كه واجد شرايط آمريت به معروف هستند خواسته است تا خير و خوبى را فقط براى خود نخواهند و زيباييها و نيكى ها را تنها براى خود جذب نكنند؛ بلكه معروف و خير را براى همگان دوست داشته باشند و راه وصول به خير و خوبى را به ديگران هم نشان دهند.
امر به معروف از ديدگاه قرآن
وقتى به مساله امر به معروف از منظر قرآن نظر مى كنيم ، چيزى جز زيبايى و خير و لطافت نمى بينيم و اگر به آياتى كه درباره امر به معروف در قرآن كريم آمده است نظر كنيم ، ملاحظه مى كنيم كه اين آيات نيز لطافت و زيبايى اين عمل را مى رسانند.
در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
كُنتُم خير اءُمة اءُخرِجَت للنَّاس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر و تؤ منون باللَّه (95).
((شما بهترين امّتى هستيد كه خداوند از ميان مردم برگزيده است ؛ چرا كه به خير و خوبى فرمان مى دهيد و ديگران را از بدى بازمى داريد و به خدا مى گرويد)).
چنان كه ملاحظه مى شود، به اين نكته نيز تاءكيد مى كند كه خداوند مسلمان ها را از آن جهت كه داراى روح خيرخواهى اند، مى ستايد. باز در سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
يؤ منون باللَّه و اليوم الآخر و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يُسارعون فى الخيرات و اءُولئك من الصَّالحين (96).
((به خدا و روز واپسين ايمان دارند؛ به نيكى فرمان مى دهند و از بدى ها باز مى دارند، در خيرات تعجيل مى كنند و اگر اين اعمال شايسته را عملى كنند در زمره صالحان خواهند بود)).
نكته مهم در اين آيه اين است كه اگر خير و خوبى را براى همگان بخواهيد، از صالحان خواهيد بود. در همين سوره مباركه آل عمران مى فرمايد:
ولتَكُن منكم اءُمَّة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اءُولئك هم المفلحون (97).
((و بايد برخى از شما مسلمانان ، خلق را به خير و صلاح دعوت كنند، و امر به نيكوكارى و نهى از بدى ها بنمايند و اينها (كه واسطه هدايت هستند) رستگار خواهند بود)).
در اين جا هم آمرين به معروف را از رستگاران مى شمارد. رستگارى جمعى ، زمانى نصيب امت مى شود كه در ميان آنها، طايفه اى باشند كه خيرخواهى عملى را پى گيرى و اجرا كنند. درباره همين موضوع در سوره مباركه توبه مى فرمايد:
والمؤ منون و المؤ منات بعضهم اءَولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يُقيمون اَلصَّلاة و يؤ تون الزَّكاة و يطيعون اللَّه و رسوله اءُلئك سَيَرحَمَهُم اللَّه ان اللَّه عزيز حكيم (98).
((مردان و زنان مؤ من همه ياور و دوستدار يكديگرند؛ مردم را به كار نيك وادار و از كار زشت منع مى كنند و نماز به پا مى دارند و زكات مى دهند و در هر حكم ، خدا و رسول را اطاعت مى كنند؛ البته خداوند آنان را مشمول رحمت خود خواهد گردانيد كه خدا صاحب اقتدار و درست كردار است )).
در اين آيه نيز شمول راءفت و رحمت دنيوى و اخروى را در گرو خيرخواهى عملى براى ديگران مى داند و مى فرمايد كه خداوند رحمت واسعه اش را در دنيا مشروط به اين كرده است كه انسان ها به ويژه مسلمانان و مؤ منان داراى چنين روحيه اى باشد. بنابراين ، اگر بخواهيم با كلمات وحى خوب آشنا شويم و به آنها وقوف پيدا كنيم ، بايد از كلمات اهل بيت عليهم السلام استمداد كنيم . در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
انَّ اءَهل الارض لمرحومون ما تحابُّوا(99).
((رحمت واسعه الهى زمانى شامل حال انسان ها مى شود كه يكديگر را دوست داشته باشند)).
خيرخواه يكديگر و طالب معروف براى همديگر باشند. اگر چنين باشند، خداوند متعال رحمتش را شامل همه مى كند و اگر چنين روحيه اى از ميان جامعه اى رخت بربست ، طبيعتا رحمت الهى هم ديگر آن شمول و وسعت را نخواهد داشت ؛ زيرا پيامبر گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند:
الخلق كُلّهم عيال اللَّه فاءَحبُّهم الى اللَّه عزَّ و جَلَّ اءَنفعهم لعياله (100).
((خدا بندگانش را عيال خود مى داند و محبوب ترين بندگان نزد خدا كسانى اند كه براى عايله خود مفيدترند)).
از مجموع اين نكات استنباط مى شود كه علاوه بر اين كه خداوند متعال فريضه امر به معروف را واجب كرده است ، ضرورت آن را عقل بشرى هم درك مى كند كه يك جامعه ، زمانى مى تواند به سمت خير و صلاح هدايت شود كه همه افراد آن براى خير و خوبى اهتمام داشته باشند و از اين منظر است كه برخى از روايات ذكر شده ، معناى زيبايى پيدا مى كند كه از آن جمله روايت حضرت رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم كه فرمودند:
مَن اءَصبَحَ لا يَهتَمُّ باءُمور المسلمين فليس بمُسلِم (101).
((كسى كه صبح كند، حال آن كه به امور مسلمين اهتمام نداشته باشد مسلمان نيست )).
اگر از اين زاويه به مساله امر به معروف و نهى از منكر بنگريم ، اهميت آن بيشتر نمايان خواهد شد؛ چرا كه در زندگى جمعى ، مصالح و مضار مشترك است ؛ يعنى با شيوه هاى ارتباطى حاكم بر جوامع امروزى سرنوشت همه افراد جامعه به يكديگر پيوند خورده است و هيچ انسانى نمى تواند نسبت به سرنوشت ديگرى بى تفاوت باشد و بالطبع منافع و مضار مشترك دارند؛ درست مانند مسافران يك كشتى كه هيچ يك از مسافران ، مجاز نيست جاى خود را سوراخ كند؛ چرا كه اگر خسارتى وارد شود و ضررى متوجه اين مسافر بشود، گريبان گير همه مسافران خواهد بود؛ بنابراين ، هيچ عاقلى نمى تواند شاهد چنين منظره اى باشد و سكوت كند و دم فروبندد.
بنابراين نهى از منكر چنين منزلتى دارد؛ تا انسان ها به سرنوشت ديگر و منافع و مضار جامعه ، حساس باشند؛ چون در جامعه اسلامى منافع و مضارب عمومى است .
گاهى كسى دست به عملى مى زند كه ضرر و خسران آن فقط براى خود او است و به ساير افراد جامعه سرايت نمى كند. اگر انسانى به ديگران علاقه مند باشد و محبت و دوستى ديگران در دلش باشد، يقينا به خود اجازه نخواهد داد كه نظاره گر هلاكت همنوع خود باشد.
در هر حال مقصود ما اين بود كه گاهى بعضى از احكام ، با همه ظرافت و زيبايى خود مورد ستم واقع مى شود و به دليل سوءاستفاده عده اى نادان و جاهل چهره مشوش و زشتى از آنها ترسيم مى شود. در حالى كه اين احكام به خاطر خيرخواهى و سعادت ديگران وضع شده اند.
مصاديق عمل معروف
در معارف دينى ، مصاديق فراوانى براى معروف ذكر شده است ، منتها نكته اى كه بايد به آن اشاره كنيم اين است كه اساسا ذكر موارد و مصاديق معروف به يك سلسله نيازهاى خاص زمانى و شرايط مكانى برمى گردد و رمز ماندگارى دين مقدس اسلام و خاتميت آن اين است كه احكام شرعى مبتنى بر حكم عقل و ناظر بر كُلّيات صادر شده است .
بعضى از مصاديق عمل معروف نيز به گونه اى از اين كُلّيت برخوردار است كه به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
1 - گره گشايى مالى
يكى از مصاديق معروف كه در روايات ، فوق العاده مورد تاءكيد قرار گرفته ، كارگشايى مالى است به خصوص كه اين كارگشايى به نحو قرض باشد و نه به عنوان صدقه .
در روايتى از امام صادق عليه السلام در بيان آيه كريمه : لَّا خير فى كثير مِّن نَّجواهم الا مَن اءَمر بصدقة اءَو معروف (102)، مى فرمايند:
يعنى بالمعروف القرض (103).
((مراد از معروف در آيه ، قرض است )).
خداوند، خير كثير را در قرض قرار داده است كه انسانى براى قضاى حاجت و رفع نياز برادر مؤ منش به هنگام مشكل و گرفتارى او را يارى كند.
در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام آمده است كه حضرت مى فرمايند:
ما مِن مؤ من اءَقرض مؤ منا يَلتَمِس به وجه اللَّه الّا حسب اللَّه له اءَجره بِحساب الصَّدقة حتّى يَرجِعَ اليه مالُهُ(104).
((هيچ مؤ منى نيست كه به خاطر خدا به مؤ منى قرض بدهد مگر آن كه خداوند تا زمان بازگرداندن قرض ، آن را براى آن مؤ من صدقه محاسبه كند)).
بعضى از روايات حساب قرض دادن به مؤ من و گشودن كار او را از اين طريق ، بالاتر از صدقه مى دانند. امام صادق عليه السلام در اين باره مى فرمايند:
مكتوب على باب الجَنَّة الصَّدقةُ بِعَشرَة و القرض بِثَمانِيَةَ عَشَرَ(105).
((بر در بهشت نوشته شده است : صدقه ده برابر و قرض هيجده برابر پاداش دارد)).
2 - مهلت در اداى دين
چون قرض مدت و مهلت دارد، به هنگام رسيدن مهلت ، اگر شخص قادر به پرداخت قرض نشد، به او مهلت بدهد و يا اين كه قرض دهنده ، ذمه او را از خود مبرّا كند و از او مطالبه ننمايد. روايتى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى فرمايند:
مَن اءَراد اءَن يُظِلَّه اللَّه يوم لا ظلَّ الا ظلُّه ، قالها ثلاثا فَهَابَهُ النَّاس اءَن يساءَلوه فقال : فلينظر مُعسرا اءَو لِيَدَع لَه مِن حقِّه (106).
((روزى كه هيچ سايه اى جز لطف الهى نيست ، اگر كسى مى خواهد در سايه اين لطف قرار گيرد، انسان ناتوانى را كه قادر به پرداخت قرض خود نيست فرصت دهد يا او را رها كند و ذمه او را برى كند)).
ثمره چنين كارى كه از مصاديق مهم فعل معروف است اين است كه در صحنه قيامت كه همه به دنبال ماءمن و پناهگاهى مى گردند، خداوند او را در پناه خود قرار مى دهد.
مرحوم كُلينى سخن ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
انَّ رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم قال فى يوم حارّ و حنَّى كفَّه : مَن اءَحبَّ اءَن يستظلَّ من فَور جهنَّم ؟ قالها ثلاث مرَّات فقال النَّاس فى كُلّ مرَّة : نحن يا رسول اللَّه ، فقال : مَن اءَنظر غريما اءَو ترك المعسر(107).
((در يك روز گرم رسول گرامى اسلام صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم فرمودند: چه كسى دوست دارد از شدت حرارت آتش ‍ جهنم در سايه اى قرار گيرد؟ حضرت سه مرتبه اين سوال را تكرار فرمودند: در هر بار مردمى كه حاضر بودند، گفتند: ما دوست داريم اى رسول خدا! حضرت فرمودند: به كسى كه در سختى قرار گرفته ، فرصت دهيد يا او را بَرِى ءُالذمّه كنيد)).
مرحوم كُلينى در همين باب ، روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
و مَن اءَنظر مُعسرا كان له على اللَّه عزَّ و جَلَّ فى كُلّ يوم صدقة بمثل ماله حتّى يَستَوفِيه ، ثم قال اءَبوعبداللَّه عليه السلام : ((و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة و اءَن تَصَدَّقوا خير لكم اءِن كنتم تعلمون (108))) اءَنَّه معسر فتصدَّقوا عليه بمالكم فهو خير لكم (109).
((هركس گرفتارى را مهلت بدهد تا قادر به پرداخت شود، خداوند به اندازه آن مال در هر روز براى او حساب صدقه بازمى كند، سپس امام عليه السلام به آيه شريفه اى استشهاد فرمودند كه خداوند مى فرمايد: اگر بدهكار، قدرت پرداخت نداشته باشد، او را تا وقت توانايى ، مهلت دهيد؛ و اگر براى خدا بر او ببخشيد؛ اين براى شما بهتر است چنانچه به مصلحت خود دانا باشيد)).
در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
خَلُّوا سبيل المُعسِرِ كَمَا خَلَّاهُ اللَّه عزَّ و جَلَّ(110).
((همان طور كه خداوند از افراد معسر و گرفتار مى گذرد، شما نيز از آنها درگذريد)).
مثلا خداوند روزه را در ماه مبارك رمضان و نماز را با شرايط خاص براى اوقات پنج گانه واجب كرده است ، اما اگر كسى معسر باشد، دچار سختى و عذرى باشد، يقينا تكليف به آن ترتيب كه بيان شده از او برداشته مى شود.
اين روشى است كه خداوند متعال نسبت به مطالبات خود اتخاذ كرده است ؛ از بندگانش نيز انتظار مى رود كه همان سيره را اتخاذ كنند.
3 - اطعام نيازمندان
مواردى از اين قبيل فراوان است ؛ مثلا نسبت به افرادى كه توان تاءمين خوراك و غذاى روزمره و تهيه پوشاك خود را ندارند، اطعام طعام و تهيه لباس سفارش شده است . در اين باره امام موسى كاظم عليه السلام مى فرمايند:
مِن موجبات المَغفِرَةِ اطعامُ الطَّعام (111).
((يكى از موجبات آمرزش ، غذا دادن و اطعام است )).
يا در روايت ديگرى از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل شده است كه مى فرمايند:
خيركم مَن اءَطعم الطَّعام (112).
((بهترين شما كسى است كه اهل اطعام است )).
ائمه معصومين عليهم السلام نيز خود را به اين صفت ستوده اند:
انَّا اءَهل بيت اءُمِرنا اءَن نُطعِمَ الطَّعام (113).
((ما اهل بيت خانواده اى هستيم كه ماءمور به اطعام طعام شده ايم )).
يا در سخن ديگرى امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
من المُنجيات اطعام الطَّعام (114).
((يكى از موجبات نجات - از غضب الهى - اطعام نمودن است )).
انَّ الله عز و جل يُحبُّ اطعام الطَّعام (115).
((خداوند متعال ، اطعام طعام را دوست دارد)).
خدا اطعام طعام را دوست دارد؛ زيرا موجب مغفرت و تعالى رتبه انسان و قرار گرفتن وى در شمار اخيار و باعث نجات مى شود.
علاوه بر همه اين روايات ، خداوند اين بندگانش را بدون در نظر گرفتن اين كه او بنده خوب و خداپرست است يا بنده مشرك و ملحد روزى مى دهد. خدا همه بندگان را دوست دارد؛ گرچه دوستى هم مراتبى دارد و هر كه داراى مكارم بيشتر باشد، خداوند نيز او را بيشتر دوست دارد. در روايتى از امام محمَّد باقر عليه السلام آمده است :
انَّ مِن اءَحبِّ عباد اللَّه الى اللَّه لَمَن حبَّب اليه المعروف و حبَّب اليه فَعَالَهُ(116).
((خداوند از ميان بندگان ، كسانى را بيشتر دوست دارد كه به معروف علاقه دارند و به آن عمل مى كنند)).
براى كسى كه معروف را دوست دارد و آن را انجام مى دهد، بهترين ثمره اش اين است كه محبوب ذات ذوالجلال الهى است و اين يقينى است كه هيچ محبى ، حبيب خود را در دنيا و آخرت رها نمى كند.
اگر انسان ، محبوب كسى شد، يقينا آن محب ، هرچه در توان دارد براى سعادت محبوبش انجام مى دهد. از آن جا كه خداوند معروف و خير را دوست دارد، فاعل آن را هم دوست دارد. در روايتى كه امام صادق عليه السلام آن را از پيامبر صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كند مى فرمايند:
كُلّ معروف صدقة و الدَّالُّ على الخير كفاعله (117).
((هر عمل معروفى ، براى صاحب آن صدقه است و كسى كه دلالت بر خير مى كند، اهل خير مى شود و مانند كسى است كه فعل معروف را انجام داده است )).
در تبيين اين مطلب در روايتى از امام موسى بن جعفر عليه السلام آمده است :
خير مِنَ الخير فاعِلُهُ(118).
((بهتر از خود خير، فاعل خير است )).
يعنى به همان مقدار كه خير و معروف محبوب خدا است ، فاعل آن نزد خدا محبوب است . اين آثارى است كه در اين چند روايت ذكر شده است . در نتيجه كسى كه محبوب خدا شد، هم در دنيا و هم در آخرت نتيجه آن را مى بيند و خدا محبوبش را چه در دنيا و چه در آخرت رها نمى كند.
آثار دنيوى و اخروى عامل به معروف
در روايات براى اهل معروف ، آثار دنيوى نيز ذكر شده است ؛ امام صادق عليه السلام از اجدادش عليهم السلام نقل مى فرمايند:
صَنَائِعُ المعروف تَقِى مَصَارِعَ السُّوء(119).
((به جاى آوردن معروف ، انسان را از حوادث نابهنگام و سوء محافظت مى كند)).
به تعبير روايت قبل كه هر كار نيكى صدقه است ؛ همان گونه كه در ذهن ما، عموما اين معنا جا افتاده كه صدقه ، انسان را از بليه و خطر حفظ مى كند، در اين جا معروف نيز همين اثر را دارد؛ به تعبير ديگر لازم نيست صدقه فقط پول دادن و يا كمك كردن به نيازمندان باشد، بلكه عمل معروف نيز صدقه است و انسان را از حوادث و پيشامدهاى ناگوار مصون نگه مى دارد. در روايت ديگرى از وجود مبارك امام باقر عليه السلام آمده است كه فرمودند:
انّ صنائع المعروف تَدفَعُ مَصَارِعَ السُّوءِ(120).
((انجام دادن معروف نه تنها انسان را از بلاها و حوادث نگه مى دارد، بلكه آنها را دفع مى كند)).
اثر ديگرى كه در بعضى از روايات براى معروف بيان شده اين است كه باعث نازل شدن رحمت بر صاحب فعل معروف مى شود. امام صادق عليه السلام از رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
انَّ البركة اءَسرع الى البيت الَّذى يُمتار منه المعروف من الشَّفرة فى سنام البعير اءَو من السَّيل الى منتهاه (121).
((شتابِ آمدن بركت به خانه اى كه از آن كارهاى خير و معروف بيرون مى رود، از وارد شدن كارد به گلوى شتر و يا از رسيدن سيل به انتهاى آن ، بيشتر است )).
چنان كه ملاحظه مى شود اين روايت و امثال آن انسان را به معروف تشويق مى كند و در او انگيزه انجام آن را شدت مى بخشد. در روايت ديگرى كه به جنبه هاى معنوى اين امر توجه شده است ، امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
اءَيُّما مؤ من اءوصل الى اءَخيه المؤ من معروفا فَقَد اءوصل ذلك الى رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم (122).
((مؤ منى كه كار معروفى را براى برادر مؤ منش انجام مى دهد، در واقع اين خدمت را براى پيامبر اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم انجام داده است )).
اين روايت در واقع ، دريچه هاى تازه اى را به روى انسان مى گشايد و او را وادار مى كند تا از زاويه اى ديگر به اين مساله بينديشند. حضرت مى فرمايند كه از روى ترحم و با نگاه فقر و ناتوانى ، براى ديگران كار معروف و خير انجام نده ؛ بلكه تصور تو اين باشد كه به رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم خدمت مى كنى ؛ يعنى خدمت به ارزشمندترين موجود عالم بشريت . بايد تصور كنيم كه اگر رسول اللَّه صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم حيات داشتند و نياز به خدمت ما داشتند چگونه عمل مى كرديم !
آثار عجيب ديگرى هم در روايات ، ذكر شده است كه اگر نمى بود انسان جراءت به زبان آوردن آن را نداشت ، مثلا على بن يقطين مى گويد: امام موسى بن جعفر عليه السلام به من فرمودند:
كان فى بنى اسرائيل مؤ من و كان له جار كَافِر، فكانَ الكافِرُ يَرفُقُ بالمؤ من و يُوَلِّيهِ المعروف فى الدُّنيا، فلمَّا اءَن ماتَ الكافر بَنى اللَّه له بيتا فى النَّار مِن طين ، و كان يَقِيهِ حَرَّهَا، و ياءتيه الرِّزقُ من غيرها، و قيل له : هذا ما كُنتَ تُدخِلُهُ على جارك المؤ من فلان بن فلان من الرِّفق ، و تُوَلِّيهِ مِنَ المعروف فى الدُّنيا(123).
((در قوم بنى اسرائيل فرد مؤ منى بود كه همسايه كافرى داشت كه اهل رفق و مدارا با او بود؛ در دنيا معروف را براى او دوست مى داشت . وقتى از دنيا رفت به حسب وعده قران كه مى فرمايد: ان اللَّه لا يغفر اءَن يشرك به (124)؛ كافران وارد بهشت نمى شوند و گناهانشان قابل بخشش نيست ، اين كافر به جهنم رفت ؛ ولى خداوند در جهنم از گل خانه اى براى او بنا كرد كه حرارت جهنم را از او دفع مى كرد و رزق او نيز از خارج جهنم تامين مى شد. به مرد كافر خطاب شد كه اين ثمره رفق و مدارا و معروف تو نسبت به همسايه مومنت در دنيا است )).
ملاحظه مى شود كه ثمره عملى معروف چگونه ظاهر مى شود، حتى از انسان هايى كه منكر ذات الهى بودند، اما در دل دوستدار خير براى ديگران بودند. در روايت ديگرى از امام صادق عليه السلام وارد شده است كه مى فرمايند:
فمَن اءَتى اليكم معروفا فخُذوا بِيَدِهِ و اءَدخلوهُ الجنَّةَ(125).
((پس دست هر كس را كه به تو خدمت كرده و دست تو را در دنيا گرفته است بگير و به بهشت ببر)).
يعنى خداوند به كسانى كه درباره آنها كار معروف و خيرى انجام شده است مقام شفاعت مى دهد تا شفاعت انسان هايى را بكنند كه حوايجشان را برآورده كرده اند.
نكات قابل توجه در عمل به معروف
براى انجام كار خير بايد به چند نكته توجه داشت :
1 - عدم تبعيض در اهل معروف
اين كه انسان براى همگان خيرخواهى و اقدام به فعلا معروف كند و تبعيض قائل نشود. از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
اصنَعِ المعروفَ الى مَن هُو اءَهله و الى مَن ليس اءَهلِهِ، فاءِن لم يكُن هوَ مِن اءهله فكُن اءَنت مِن اءَهلِهِ(126).
((در انجام دادن معروف براى كسى كه صلاحيت و اهليت آن را دارد و كسى كه اهليت آن را ندارد كوتاهى نكن ؛ هر چند او اهليت پذيرش معروف را ندارد، تو اهل انجام و اقدام به معروف باش )).
در روايتى از موسى بن جعفر عليه السلام تعبير زيبايى است كه مى فرمايند:
اءَخَذَ اءَبى بيدى ثمَّ قال يا بُنىَّ! انَّ اءبى محمَّد بن على عليهماالسلام اءَخذ بِيَدى كَمَا اءَخذت بيدك و قال انَّ اءَبى علىِّ بن الحسين عليهماالسلام اءَخذ بيدى و قال يا بُنَىَّ! اِفعَلِ الخير الى كُلّ مِن طلبه منك فان كان مِن اءَهله فقد اءَصبت موضعه و ان لم يَكُن مِن اءَهله كُنتُ اءَنت مِن اءَهله و ان شَتَمَكَ رجُل عن يمينك ثمَّ تحوَّل الى يسارك فاعتَذِر اليك فاقبَل عُذرَهُ(127).
((پدرم دست مرا گرفت و سپس گفت فرزندم ! همان طور كه من دست تو را گرفته ام ، پدرم امام باقر عليه السلام دست مرا گرفت و گفت پدرم على بن الحسين عليهماالسلام دست مرا گرفت و گفت فرزندم ! در انجام خير و معروف نسبت به هر كسى كه از تو مطالبه خير مى كند، كوتاهى نكن ؛ اگر او اهليت آن را دارد، خير به جايگاه خود رسيده است و اگر اهليت آن را ندارد، تو شايستگى خود را نشان داده اى و اگر كسى از طرفى به تو ناسزا گفت و از ديگر سو از تو معذرت خواست ، عذر او را بپذير)).
روايات فراوانى با اين مضمون داريم ؛ از آن جمله صدوق با اِسناد از رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه وآله و سلم نقل مى كند كه حضرت فرمودند:
راءس العقل بَعدَ الاِيمان ، التَّودُّد الى النَّاس واصطناع الخير الى كُلّ بَرّ و فاجر(128).
((اساس خرد و عقل آدمى - آنچه انسان را به ايمان هدايت مى كند - اظهار دوستى و مودت با مردم و انجام خير و معروف نسبت به هر انسان نيك و فاجرى است )).
خدمت به همگان ، نشانه عقل است . دوست داشتن بايد در افعال انسان بروز و ظهور يابد. اين كه انسان مدعى باشد ديگران را دوست دارد، كافى نيست ، بلكه بايد بذر دوستى همه انسان ها را در دل خود غرس كرده باشد و ميوه آن درخت ، در دست ، پا، جوارح و انديشه او جلوه كند و در انجام فعل خير براى ديگران ، مسامحه نكند؛ همگان را دوست داشته باشد و به همگان خدمت كند.
در اين صورت ، به نتيجه اى مى رسد كه امام صادق عليه السلام مى فرمايند:
انَّ الجنَّة بابا يُقال له المعروف ، لا يدخله الا اءَهل المعروف (129).
((بهشت درى دارد به نام ((باب المعروف )) و از آن در هيچ كس جز اهل معروف و خير وارد نمى شود)).
در اين كه انسان موظف است اهل معروف باشد، جاى هيچ بحثى نيست ؛ منتها در برخى از روايات به نكات دقيقى برمى خوريم كه قابل تاءمّل است .
مثلا در انجام فعل خير، بى حساب اقدام نكند؛ حدود فعل خير را كاملا بشناسد و رعايت كند؛ شايستگى فرد و جامعه اى كه مى خواهد به آن خدمت كند بسنجد تا مبادا عمل خير ضايع و نابود شود و از فعل معروف ، قدردانى و سپاسگزارى نشود.
2 - بررسى محدوده معروف
عمل معروف ، گاه نسبت به يك فرد از افراد جامعه است و گاه نسبت به همه جامعه ؛ در هر دو صورت ، وجود فاعل خير، بايد ابتدا زمينه آن را بررسى كند كه آيا شايستگى احسان و خير دارد يا ندارد؛ چرا كه گاهى انجام كار خير و معروف در غير جايگاه و موضع مناسبش ، مفاسد و آثار سويى درپى دارد و حتى ممكن است اختلالات اجتماعى ايجاد كند.
سخنى از امام عسكرى عليه السلام نقل مى كنند كه حضرت فرمودند:
انَّ للسَّخاء مقدارا فان زاد عليه فهو سَرَف ، و للحَزم مقدارا، فان زادَ عليه فهو جُبن ، و للاقتصاد مِقدارا، فان زاد عليه فهو بُخل ، و للشَّجاعة مقدارا، فان زاد عليه فهو تَهَوُّر(130).
((براى سخاوت ، اندازه اى است كه بيش از آن اسراف است . براى احتياط مقدارى است كه بيش از آن ترس و خوف است . اقتصاد و ميانه روى در امور مالى ، اندازه اى دارد كه بيش از آن به بخل مى انجامد. شجاعت هم حد و حدودى دارد كه اگر از حد خود بگذرد، تهور و بى باكى است )).
همه موازين اخلاقى ، داراى حدودى اند كه بايد رعايت شوند و اقدام به خير هم از اين قاعده مستثنى نيست . حداقل و حداكثرى دارد كه كمتر يا افزون تر از آن موجب تباهى است . اين حد و مرز در توصيه هاى رسول اكرم صلَّى اللَّه عليه و آله و سلم به اميرالمؤ منين عليه السلام چنين ذكر شده است :
يا علىُّ! اءَربعة يذهبن ضياعا، الاكلُ على الشِّبَعِ، و السِّراج فى القمر، و الزَّرع فى السَّبخة ، و الصَّنيعةُ عند غير اءَهلها(131).
((يا على ! چهار چيز است كه ضايع مى شود و از بين مى رود اول ، خوردن هنگام سيرى ؛ دوم ، روشن كردن چراغ هنگامى كه خورشيد يا ماه طالع است و انسان نيازى به نور ندارد؛ سوم ، كشت و زرع در زمين شوره زار و سخت ؛ چهارم ، انجام كار خير براى كسانى كه اهليت آن را ندارند)).
در مورد اخير، نكته هاى اخلاقى و اجتماعى مهمى نهفته است كه بايد به آن توجه كرد؛ اگر انسان ، خدمتى را براى كسى كه صلاحيت ندارد، انجام دهد، آن كار خير را ضايع كرده است . عدم صلاحيت ، صورت هاى مختلفى دارد، مثلا ثروتمندى در لباس فقير، دست تكدى پيش ديگران دراز كند و كمك بخواهد؛ اگر كسى با علم به وضع او، كمك كند، مال خود را ضايع كرده است . با اين كه نفس كمك كردن به ديگران ، كارى ارزشمند و مورد توصيه دين است ، اما اينجا هر انسانى درك مى كند كه پول به انسان غير مستحقّ دادن ، تباه كردن مال است . در سخنى از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه فرمودند:
مَن كانَ له منكم مال فايِّاه و الفساد، فانَّ اعطاءَه فى غير حقِّه تبذير و اسراف (132).
((اگر ثروتمند هستيد، مراقب باشيد مال خود را با دادن به كسى كه صلاحيت گرفتن آن را ندارد فاسد نكنيد؛ زيرا اين كار، تبذير و اسراف است )).
معروف ، منحصر به كمك مالى نيست ، بلكه يك سلسله اخلاقيات نيز از جمله افعال معروف است ؛ مثلا كمك به افراد ناتوان و عفو و گذشت از ستم ستمگر، كه اين سيره افراد كريم است .
در اين باره بايد گفت كه اغماض از ظلم ظالم ، معروف است ، اما اگر اغماض از ظلم اين فرد، باعث تجرّى وى شود، ديگر معروف نخواهد بود. در حقوق پايانى رساله يكى از حقوقى كه ذكر شده اين است كه :
وَ اَمَّا حقّ مَن سائك اءن تعفُو عنه .
((حقّ كسى كه به تو ستم و ظلمى كرده است ، اين است كه او را عفو كنى )).
اما چنانچه اين عفو و اغماض ضرر بزند و باعث شود كه او متجرى شود، نبايد از ستم او اغماض كرد؛ در اين موارد، به اجراى حد تاءكيد شده است . و در روايتى داريم كه گاه ثمره خير وارده بر اجراى حد، بيشتر از چهل روز بارش باران است (133).
خداوند خود اهل عفو و رحمت است ، در عين حال ، قانون الهى اين است كه اگر از عفو و اغماض سوءاستفاده شد يا موجب ضرر به ديگران شد، جاى عمل به معروف نيست و چنانچه كسى به آن مبادرت كند، فعل معروف را ضايع كرده است . در سخنى كوتاه ، اما بسيار شيرين و پرمحتوا اميرالمؤ منين عليه السلام مى فرمايند:
((ظلم المعروف مَن وَضَعَه فى غَير اءَهله (134).
((كسى كه نسبت به فرد غيرشايسته اى معروفى را انجام دهد، به معروف ستم كرده است )).
3 - كرامت و تفضل بودن معروف
نكته ديگر اين كه معروف ، تفضل و كرامت اخلاقى است ؛ نه قانون ، اما بعضى تفضل ديگران را حقّ دانسته و هميشه خود را طلبكار انسان هاى كريم مى دانند كه البته اين مقدار اشكال ندارد؛ چنان كه در روايتى به نقل از اميرالمؤ منين عليه السلام آمده است :
الكريم يَرى مكارمَ اءفعالِهِ دينا عليه يَقضيه (135).
((انسان كريم ، مكارم افعالش را دَينى برعهده خود مى داند كه بايد آن را ادا كند)).
اما افرادى هستند كه نه تنها هميشه خود را طلبكار مى دانند، بلكه روح شكر و زبان شكرگزارى در وجود آنها نيست ؛ يعنى هرگز حاضر نيستند از احسانى كه به آنها شده است شكرگزارى كنند. در حالى كه هه بحث ما در اين بود كه امام سجاد عليه السلام فرمودند:
وَ اَمَّا حقّ ذى المعروف عليك ، فاءَن تشكره .
((حقّ صاحب معروف بر تو آن است كه او را شكر كنى و سپاس گويى )).
سپاس در اين است كه همواره او را ياد كنى و نزد ديگران عمل خير او را اشاعه دهى . عده اى ، نه تنها سپاسگزارى نمى كنند و خوبى هاى فرد را اشاعه نمى دهند، بلكه به ذكر سيئات و تهمت و افترا زدن به كسانى مى پردازند كه در حقّ آنها احسان كرده اند؛ در نتيجه باعث از بين رفتن روح خدمت گزارى و نيكوكارى در جامعه مى شوند. امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
لعن اللَّه قاطعى سبيل المعروف ، و هو الرَّجل يُصنع اليه المعروف فيكفره ، فيمنع صاحبه اءَن يصنع ذلك الى غيره (136).
((خداوند قاطع سبيل معروف را لعنت كند؛ او كسى است كه نسبت به او خدمتى مى شود و او نه تنها شكر نعمت نمى كند، بلكه كفران هم مى كند و كفران نعمت باعث مى شود كه صاحب معروف ، عمل و كار خير براى ديگران انجام ندهد)).
قطع طريق معروف ، از بزرگترين سيئات اخلاقى است و كسانى كه داراى چنين روحيه اخلاقى اند، به طور طبيعى نبايد از فعل معروف بهره مند شوند؛ وگرنه نتيجه اين مى شود كه گفته شد. اين تعبير در روايتى از اميرالمؤ منين عليه السلام نيز آمده است كه مى فرمايند:
الكرامةُ تُفسد من الَّئيم بقدر ما تُصلح من الكريم (137).
((كرامت و بزرگوارى ، همان مقدار كه انسان كريم را بزرگى مى بخشد، انسان پست را خوار و فاسد مى كند)).
بزرگوراى فرد كريم به همان اندازه كه ملكات اخلاقى وى را به ارج مى رساند، در انسان هاى پست و لئيم ، اثر منفى مى گذارد و آنهارا فاسد مى كند. يعنى همان طور كه به صلاح افراد كريم مى انجامد به فساد اخلاقى لئيم منتهى مى شود.
به عنوان نمونه ، در جامعه افرادى هستند كه با نثار عمر، مال ، اعتبار و آبروى خود، منشا خيرات و آثار فراوانى براى افراد هستند، اما در مقابل ، افراد پستى پيدا مى شوند كه آنها را تخطئه مى كنند و به جاى شكرگزارى يا حداقل سكوت با تخريب كردن باعث مى شوند كه در ايشان رغبت به انجام خير از بين برود. اين يك ضربه جدى اجتماعى است و يقينا اثر منفى در روح و روان افرادى مى گذارد كه مى خواهند به كار خير مبادرت كنند.
4 - قصد تقرّب به پروردگار
نكته ديگر اين است كه بايد نيت انسانى كه مى خواهد به عمل خير و معروف اقدام كند، خيرخواهى ديگران به قصد تقرب باشد؛ يعنى از اين كه ديگران مشكلشان حل مى شود، شادمان شود؛ نه اين كه آن را وسيله رياكارى و تظاهر قرار دهد و صرفا براى خودنمايى انجام دهد؛ كه اگر چنين شود، فعل معروف خود را ضايع كرده است . امام صادق عليه السلام در روايتى مى فرمايند:
اذا اءَردت اءَن تَعرِفَ الى خير يَصِيرُ الرَّجلُ اءَم الى شَرّ، فانظُر اءَين يَصنَعُ معروفه (138).
((اگر مى خواهى بدانى كه فردى به سوى خير مى رود يا شر، ببين كار خيرش را كجا انجام مى دهد)).
يعنى خوب بنگر اين كار معروف را براى چه كسى انجام مى دهد، اگر او شايستگى و لياقت اين معروف را دارد، اين فرد اهل خير است ، اگر اهليت خير را ندارد، معلوم مى شود كه نيت فاعل خير، خالص نبوده است . بنابراين ، در معروف تصحيح نيت امرى اساسى است .

----------------------------------------------------
1- مفردات راغب ، ص 272.
2- نهج البلاغه ، ص 226، حكمت 435.
3- سوره طه ، آيه 1 و 2 .
4- تفسير نورالثقلين ، ج 3، ص 367، حديث 10.
5- كافى ، ج 2، ص 95، حديث 6.
6- سوره تغابن ، آيه 17.
7- سوره سباء، آيه 13.
8- سوره حجر، آيه 37 و 38.
9- سوره حجر، آيه 39 و 40.
10- سوره حجر، آيه 42.
11- سوره انبياء، آيه 105.
12- تفسير مجمع البيان ، ج 4، ص 67 (جزء 17).
13- سوره بقره ، آيه 186.
14- سوره فجر، آيه 27 30.
15- محجة البيضاء، ج 7، ص 151.
16- كافى ، ج 2، ص 96، حديث 15.
17- مجموعه ورام ، ج 1، ص 16.
18- بحارالانوار، ج 84، ص 199، حديث 6.
19- بحارالانوار، ج 74، ص 140، حديث 18.
20- سوره لقمان ، آيه 12.
21- سوره نمل ، آيه 38.
22- سوره نمل ، آيه 40.
23- سوره نمل ، آيه 40.
24- مشكاة الانوار، ص 71، حديث 121، بحارالانوار، ج 90، ص 214، حديث 17.
25- سوره نحل ، آيه 53.
26- سوره نحل ، آيه 114.
27- سوره سبا، آيه 13.
28- سوره ضحى ، آيه 1 3.
29- سوره ضحى ، آيه 11.
30- سوره نور، آيه 19.
31- سوره نحل ، آيه 53.
32- سوره ابراهيم ، آيه 34.
33- مفاتيح الجنان ، ص 203 (مناجات الشاكرين ).
34- مفاتيح الجنان ، ص 204 (مناجات الشاكرين ).
35- مفاتيح الجنان ، ص 204 (مناجات الشاكرين ).
36- مفاتيح الجنان ، ص 204 (مناجات الشاكرين ).
37- مفاتيح الجنان ، ص 204 (مناجات الشاكرين ).
38- بحارالانوار، ج 75، ص 252، حديث 107.
39- سفينة البحار، ج 1، ص 710.
40- سوره سباء، آيه 13.
41- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 325، حديث 21667.
42- بحارالانوار، ج 90، ص 211، حديث 8.
43- كافى ، ج 2، ص 94، حديث 1.
44- سوره ابراهيم ، آيه 7.
45- نهج البلاغه ، ص 226، حكمت 435.
46- كافى ، ج 2، ص 97، حديث 17.
47- سوره اعراف ، آيه 182.
48- نهج البلاغه ، ص 31، خطبه 82.
49- نهج البلاغه ، ص 139، خطبه 226.
50- لهوف ، ص 50، بحارالانوار، ج 45، ص 46.
51- لهوف ، ص 54.
52- بحارالانوار، ج 90، ص 211، حديث 8.
53- مشكاة الانوار، ص 71، حديث 121، بحارالانوار، ج 90، ص 214، حديث 17.
54- نهج البلاغه ، ص 18، خطبه 33.
55- سوره ابراهيم ، آيه 7.
56- بحارالانوار، ج 68، ص 47، حديث 58.
57- مشكاة الانوار، ج 69، حديث 111.
58- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 313، حديث 21638.
59- كافى ، ج 2، ص 99، حديث 30، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 310، حديث 21626.
60- سوره لقمان ، آيه 14.
61- سفينة البحار، ج 1، ص 710.
62- نهج البلاغه ، ص 175، نامه 53.
63- تصنيف غررالحكم ، ص 279، حديث 6183.
64- سوره آل عمران ، آيه 134.
65- نهج البلاغه ، ص 206، حكمت 204.
66- كافى ، ج 2، ص 578، حديث 4.
67- مفاتيح الجنان ، ص 103 (دعاى كميل ).
68- مستدرك الوسايل ، ج 12، ص 362، حديث 14303.
69- نهج البلاغه ، ص 159، نامه 31.
70- مستدرك الوسايل ، ج 12، ص 385، حديث 14360.
71- مفردات راغب ، ص 343.
72- مستدرك الوسايل ، ج 11، ص 193، حديث 12721.
73- وسايل الشيعه ، ج 27، ص 62، حديث 33202.
74- مفاتيح الجنان ، ص 865 (زيارت حضرت صاحب الامر عليه السلام ).
75- مفاتيح الجنان ، ص 865 (زيارت حضرت صاحب الامر عليه السلام ).
76- سوره ممتحنه ، آيه 12.
77- كافى ، ج 4، ص 25، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 286، حديث 21560.
78- تصنيف غررالحكم ، ص 382، حديث 8672.
79- بحارالانوار، ج 75، ص 268، حديث 182.
80- نهج البلاغه ، ص 190، حكمت 11.
81- كافى ، ج 2، ص 169، حديث 2، وسايل الشيعه ، ج 12، ص 205، حديث 16097.
82- نهج البلاغه ، ص 203، حكمت 154.
83- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 140، حديث 21185.
84- بحارالانوار، ج 65، ص 131، حديث 62.
85- مفاتيح الجنان ، ص 701 (زيارت مطلقه امام حسين عليه السلام ).
86- الغدير، ج 11، ص 166.
87- بحارالانوار، ج 74، ص 419.
88- كافى ، ج 2، ص 163، حديث 2، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 340، حديث 21709.
89- سوره آل عمران ، آيه 104.
90- سوره اعراف ، آيه 159.
91- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 126، حديث 21152.
92- كافى ، ج 2، ص 208، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 381، حديث 21819.
93- كافى ، ج 2، ص 208، حديث 4، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 382، حديث 21820.
94- كافى ، ج 2، ص 208، حديث 5، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 328، حديث 21821.
95- سوره آل عمران ، آيه 110.
96- سوره آل عمران ، آيه 114.
97- سوره آل عمران ، آيه 104.
98- سوره توبه ، آيه 71.
99- مستدرك الوسايل ، ج 14، ص 7، حديث 15940.
100- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 344، حديث 2172.
101- كافى ، ج 2، ص 164، حديث 5، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 336، حديث 21701.
102- سوره نساء، آيه 114.
103- كافى ، ج 4، ص 34، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 9، ص 459، حديث 12497.
104- كافى ، ج 4، ص 34، حديث 2، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 318، حديث 21650.
105- كافى ، ج 4، ص 33، حديث 1، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 318، حديث 21651.
106- كافى ، ج 4، ص 35، حديث 1، من لا يحضره الفقيه ، ج 2، ص 32، حديث 130.
107- كافى ، ج 4، ص 35، حديث 2، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 319، حديث 21655.
108- سوره بقره ، آيه 280.
109- كافى ، ج 4، ص 36، حديث 4، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 320، حديث 21657.
110- كافى ، ج 4، ص 35، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 320، حديث 21567.
111- كافى ، ج 4، ص 50، حديث 1، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 329، حديث 21680.
112- كافى ، ج 4، ص 50، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 330، حديث 21682.
113- كافى ، ج 4، ص 50، حديث 4، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 330، حديث 21683.
114- كافى ، ج 4، ص 51، حديث 5، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 330، حديث 21684.
115- كافى ، ج 4، ص 51، حديث 8، وسايل الشيعه ، ج 9، ص 469، حديث 12516.
116- كافى ، ج 4، ص 25، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 286، حديث 21560.
117- كافى ، ج 4، ص 27، حديث 4، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 286، حديث 21561.
118- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 292، حديث 21578.
119- كافى ، ج 4، ص 28، حديث 1، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 287، حديث 21562.
120- كافى ، ج 4، ص 29، حديث 3، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 287، حديث 21565.
121- كافى ، ج 4، ص 29، حديث 2، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 287، حديث 21564.
122- كافى ، ج 4، ص 27، حديث 8، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 290، حديث 21571.
123- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 289، حديث 21570.
124- سوره نساء، آيه 48.
125- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 291، حديث 21574.
126- كافى ، ج 4، حديث 6، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 294، حديث 21582.
127- كافى ، ج 8، ص 152، حديث 141، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 294، حديث 21584.
128- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 295، حديث 21586.
129- كافى ، ج 4، ص 30، حديث 4، وسايل الشيعه ، ج 16، ص 296، حديث 21589.
130- بحارالانوار، ج 66، ص 407، حديث 115 و ج 75، ص 377، حديث 3.
131- وسايل الشيعه ، ج 5، ص 321، حديث 6671.
132- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 300، حديث 21601.
133- وسايل الشيعه ، ج 28، ص 12، حديث 34095.
134- تصنيف غررالحكم ، ص 387، حديث 8858.
135- تصنيف غررالحكم ، ص 388، حديث 8886.
136- مستدرك الوسايل ، ج 12، ص 359، حديث 14289.
137- تصنيف غررالحكم ، ص 387، حديث 8854.
138- وسايل الشيعه ، ج 16، ص 300، حديث 21600.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page