بخش سوم امام (عليه السلام) و گروهها

(زمان خواندن: 12 - 23 دقیقه)

با توجه به موقعيت اجتماعى و مقام عالى رهبرى اسلامى و با نگرش به فضاى سياسى و اجتماعى آن روز ، بويژه دوران تحول فرهنگى و انقلاب آموزشى برخورد افكار وتلاقى عقايد يكى از مسائل طبيعى و ضرورى آن جامعه به شمار مى آمد و قهرى بود كه امام صادق (عليه السلام) مورد مراجعات گوناگون قرار گيرد ، ولى او نه تنها از اين برخوردها گريزان نبود ، بلكه بر حسب مقام رهبرى و راهنمايى ، همواره با صاحبان عقايد و آراى گوناگون و ارباب ملل ونحل متفاوت به بحث و گفتگوى آزاد مى نشست ، به سخنان آنان با دقت لازم گوش فرا مى داد و با منطق قوى پاسخ مى گفت . ابن ابى العوجاء كه يكى از ماده گرايان ملحد آن روز به شمار مى رفت ، در اين باره ترسيم و توصيف جالبى از امام دارد . او در پاسخ عتاب و خشم مفضل مى گويد : اگر تو از اصحاب و ياران جعفر بن محمد باشى ، او با ما اين جور با عتاب و خشم سخن نمى گويد . او گاهى سخنان بالاتر از اين گونه سخنان كه بين ما و تو رد و بدل شد از ما مى شنود ، اما هرگز ديده نشده است كه از كوره دربرود و با ما تندى كند ، او هرگز عصبانى نمى شود و دشنام نمى دهد . او با كمال بردبارى و متانت سخنان ما را استماع نمايد ، صبر مى كند تا ما آنچه در دل داريم بيرون بريزيم و يك كلمه باقى نماند . در مدتى كه ما اشكالات و دلايل خود را ذكر مى كنيم ، او چنان ساكت و آرام است و با دقت گوش فرا مى دهد كه ما گمان مى كنيم او تسليم فكر ما شده است . آنگاه شروع به پاسخ دادن مى نمايد . با مهربانى خاص جواب ما را مى دهد . با جمله‌هاى كوتاه و پر مغز چنان راه را بر ما مى بندد كه قدرت فرار از ما سلب مى گردد . تو اى مفضل اگر از اصحاب و ياران او هستى همانند او با ما حرف بزن . (40)


1 . امام صادق (عليه السلام) و گروهى از متصوفه

در حدود اوايل قرن دوم هجرى دسته اى در ميان مسلمانان بوجود آمدند كه خود را زاهد و صوفى مى ناميدند . آنان مدعى بودند كه از نعمتهاى دنيا بايد دورى جست ، آدم مؤمن نبايد جامهء خوب بپوشد ، يا غذاى مطبوع بخورد و يا در مسكن عالى بنشيند . اينان ديگران را ، كه مى ديدند احيانا اين مواهب را مورد استفاده قرار داده اند ، سخت تحقير و ملامت مى نمودند . يكى از اين برخوردها ، برخورد ميان امام صادق (عليه السلام) و سفيان ثورى بود كه در كتب حديث آمده است . سفيان ثورى كه در مدينه مى زيست ، بر امام صادق (عليه السلام) وارد شد و او را ديد كه جامهء سپيد و بسيار لطيف مانند پرده ء نازكى كه ميان سفيده ء تخم مرغ و پوست آن است ، و آن دو را از هم جدا مى سازد ، پوشيده است . به عنوان اعتراض گفت : اين جامه سزاوار تو نيست . تو نمى بايست خود را به زيورهاى دنيا آلوده سازى . از تو انتظار مى رود كه زهد بورزى و تقوى داشته باشى و خود را از دنيا دور نگه داشته باشى . امام : مى خواهم با تو سخنى بگويم . خوب گوش كن كه از براى دنيا و آخرت تو مفيد است . اگر راستى اشتباه كردى و حقيقت نظر اسلام را درباره ء اين موضوع نمى دانى ، سخن من براى تو بسيار سودمند خواهد بود ، اما اگر منظورت اين است كه در اسلام بدعتى احداث كنى و حقايق را وارونه و منحرف سازى ، آن مطلب ديگرى است و اين سخنان به تو سودى نخواهد داشت . ممكن است تو وضع ساده و فقيرانهء رسول خدا (صلى الله عليه وآله) و اصحاب آن حضرت را در آن زمان پيش خود مجسم سازى و فكر كنى آن وضع يك نوع تكليف و وظيفه براى همه مسلمانان تا روز قيامت است كه بايد عين آن وضع را ، الگوى زندگى خود قرار دهند و هميشه مسلمانان فقيرانه زندگى كنند . اما من به تو مى گويم كه رسول خدا در زمانى و محيطى زندگى مى كرد كه فقر و تنگدستى بر افراد آن مستولى و غالب بود . عموم مردم از داشتن لوازم اوليه زندگى محروم بودند . وضع خاص زندگى رسول اكرم و صحابه آن حضرت مربوط به شرايط زندگى رسول اكرم و صحابه آن حضرت ، مربوط به شرايط زندگى عمومى آن روزگار بود ، ولى اگر در عصرى وسايل زندگى فراهم شد و شرايط بهره بردارى از موهبتهاى الهى موجود گشت ، سزاوارترين مردم براى بهره بردارى از آن نعمتها ، نيكان و صالحان و مؤمنان هستند ، نه فاسقان و بدكاران ، مسلمانان هستند نه كافران ، تو چه چيز در من عيب شمردى ؟ به خدا قسم من در عين اينكه مى بينى از نعمتها و موهبتهاى الهى استفاده مى كنم ، از زمانى كه به رشد و بلوغ رسيده ام ، شب و روزى بر من نمى گذرد ، مگر آنكه مراقب هستم اگر حقى در مالم پيدا شود ، فورا آن را به موردش برسانم و حقوق الهى كه در اموال من قرار گرفته است ، به مصارف آن بپردازم .

سفيان نتوانست جواب منطق امام را بدهد . سرافكنده و شكست خورده بيرون رفت و به ياران و هم مسلكان خود پيوست و ماجرا را تعريف كرد . آنها تصميم گرفتند كه دسته جمعى بيايند و با امام مباحثه كنند . جمعى به اتفاق آمدند و گفتند : رفيق ما نتوانست خوب دلايل خودش را ذكر كند . اكنون ما آمده ايم با دلايل روشن خود ، تو را محكوم سازيم .
امام : دليلهاى شما چيست ؟ بيان كنيد .
جمعيت : دليلهاى ما از قرآن است .
امام : چه دليلى بهتر از قرآن ، بيان كنيد ، آماده شنيدن آنها هستم .
جمعيت : ما دو آيه از قرآن را بر مدعاى خودمان و درستى مسلك مان كه اتخاذ كرده ايم مى آوريم و همين ما را كافى است . خداوند در قرآن كريم در يك جا گروهى از صحابه را اينطور ستايش مى كند در عين اينكه خودشان در تنگدستى و زحمتند ، ديگران را بر خويش مقدم مى دارند . كسانى كه از صفت بخل در امان بمانند ، آنهايند رستگاران . (41) در جاى ديگر قرآن مى فرمايد : در عين اينكه به غذا احتياج و علاقه دارند ، آن را به فقير و يتيم و اسير مى خورانند . (42)
همين كه سخنانشان به اينجا رسيد ، يك نفر كه در حاشيه مجلس نشسته بود و به سخنان آنها گوش فرا مى داد ، گفت : آنچه من تا كنون فهميده ام ، اين است كه شما خودتان هم به سخنان خود عقيده نداريد ، شما اين حرفها را وسيله قرار داده ايد تا مردم را به مال خويش بى علاقه كنيد تا به شما بدهند وشما عوض آنها بهره‌مند شويد ، لهذا عملا ديده نشده كه شما از غذاهاى خوب احتراز و پرهيز داشته باشيد .
امام : عجالة اين حرفها را رها كنيد ، اينها فايده ندارد . بعد رو به جمعيت كرد و فرمود : اول بگوييد آيا شما كه به قرآن استدلال مى كنيد ، محكم و متشابه و ناسخ و منسوخ قرآن را تشخيص مى دهيد يا نه ؟ هر كس از اين امت كه گمراه شد ، از اين نظر بود كه بدون اينكه اطلاعات صحيحى از قرآن داشته باشد ، به آن تمسك كرد .

امام : بدبختى شما هم از همين است . احاديث پيغمبر هم مثل آيات قرآن است ، اطلاع و شناسايى كامل لازم دارد . اما آياتى از قرآن خواندى ، اين آيات بر حرمت استفاده از نعمتهاى الهى هيچ نوع دلالت ندارد . اين آيات مربوط به گذشت و بخشش و ايثار است ، قومى را ستايش مى كند كه در وقت معينى ديگران را بر خود مقدم داشتند و مالى را كه بر خودشان حلال بود به ديگران دادند و اگر نمى دادند گناهى و خلافى مرتكب نشده بودند خداوند به آنها امر نكرده بود كه بايد چنين كنند و البته در آن وقت نهى هم نكرده بود كه نكنند ، آنان به حكم عاطفه و احساس خود را در تنگدستى و مظيقه گذاشتند و به ديگران دادند . خداوند به آنان پاداش خواهد داد . پس اين آيات با مدعاى شما تطبيق نمى كند زيرا شما مردم را منع مى كنيد و ملامت مى نماييد بر اينكه از مال خودشان نعمتهايى كه خداوند به آنها ارزانى داشته استفاده كنند . آنها آن روز آنطور بذل و بخشش كردند ولى بعد در اين زمينه دستور كامل و جامعى از طرف خداوند رسيد كه حدود اين كار را معين كرد و البته اين دستور كه رسيد ناسخ عمل آنهاست ما بايد تابع اين دستور باشيم نه تابع آن عمل . خداوند بر اصلاح حال مومنين و بواسطه رحمت خاص خويش نهى كرد كه شخص خود و عائله شخص ضعيفان و خردسالان و پيران فرتوت پيدا مى شوند كه طاقت و تحمل ندارند . اگر بنا شود كه من گرده نانى كه در اختيار دارم انفاق كنم عائله من كه عهده دار آنها هستم تلف خواهند شد لهذا رسول اكرم مى فرمايد : كسى كه چند دانه خرما يا چند قرص نان يا چند دينار دارد و قصد انفاق آنها را دارد در درجه اول بر پدر و مادر خود بايد انفاق كند و در درجه دوم خودش و زن و فرزندش و در درجه سوم خويشاوندان و برادران مومنش و در درجه چهارم خيرات و مبرات . اين چهارمى بعد از همه آنهاست رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) وقتى كه شنيد مردى از انصار مرده و كودكان صغيرى از او باقى مانده و او دارائى مختصر خود را در راه خدا داده است فرمود : اگر قبلا به من اطلاع داده بوديد ، نمى گذاشتم او را در قبرستان مسلمين دفن كنند او كودكانى باقى گذارد كه دستشان پيش مردم دراز باشد . . . پدرم امام باقر براى من نقل كرد كه رسول خدا فرموده است هميشه در انفاقات خود از عائله خود شروع كنيد به ترتيب نزديكى كه هر كه نزديكتر است مقدمتر است .
 علاوه بر همه اينها در نص قرآن مجيد از روش و مسلك شما نهى مى كند آنجا كه مى فرمايد : پارسايان كسانى هستند كه در مقام انفاق و بخشش نه تندروى مى كنند و نه كندروى راه اعتدال و ميانه را پيش مى گيرند . (43)

آيات زيادى از قرآن نهى مى كند از اسراف و تندروى در بذل و بخشش ، همان طور كه از بخل و خست نهى مى كند قرآن براى اين كار ، حد وسط و ميانه روى را تعيين كرده است نه اينكه انسان هر چه دارد به ديگران بخشد و خودش تهى دست بماند آنگاه دست به دعا بردارد كه خدايا به من روزى بده . خداوند اين چنين دعائى را هرگز مستجاب نمى كند زيرا پيغمبر اكرم فرمود : خداوند دعاى چند دسته را مستجاب نمى كند :

الف - كسى كه از خداوند بدى براى پدر و مادر خود بخواهد .

ب - كسى كه مالش را به قرض داده و از طرف شاهد و گواه و سندى نگرفته باشد و او مال را خورده است حالا اين شخص دست به دعا برداشته از خداوند چاره مى خواهد . البته دعاى اين آدم مستجاب نمى شود ، زيرا او به دست خودش راه چاره را از بين برده و مال خويش را بدون سند و گواه به او داده است .

ج - كسى كه از خداوند دفع شر زنش را بخواهد زيرا چاره اين كار در دست خود شخص است او مى تواند اگر واقعا از دست اين زن ناراحت است عقد ازدواج را با طلاق فسخ كند .

د - آدمى كه در خانه خود نشسته و دست روى دست گذاشته و از خداوند روزى مى خواهد . خداوند در جواب اين بنده طمعكار مى گويد : بنده من مگر نه اينست كه من راه حركت و جنبش را براى تو باز كرده‌ام مگر نه اينست كه من اعضاء و جوارح صحيح به تو داده‌ام ؟ به تو دست و پا و چشم و گوش و عقل داده‌ام كه ببينى و بشنوى و فكر كنى و حركت نمايى و دست بلند كنى ؟ در خلقت همه اينها هدف و مقصودى در كار بوده شكر اين نعمتها به اينست كه تو اينها را به كار وادارى . بنابراين من بين تو و خودم حجت را تمام كرده ام كه در راه طلب گام بردارى و دستور مرا راجع به سعى و جنبش اطاعت كنى ، و بار دوش ديگران نباشى . البته اگر با مشيت كلى من سازگار بود به تو روزى وافر خواهم داد اگر هم به علل مصالحه زندگى تو توسعه پيدا نكرد البته تو سعى خود را كرده و وظيفه خود را انجام داده اى و معذور خواهى بود .

ه‍ - كسى كه خداوند به او مال و ثروت فراوان داده و او با بذل و بخشش‌هاى زياد آنها را از بين برده است و بعد دست به دعا برداشته كه خدايا به من روزى بده ، خداوند در جواب او مى گويد : مگر من به تو دستور نداده ام كه در بخشش بايد ميانه روى كرد . . . ؟ مگر من از بذل و بخششهاى بى حساب نهى نكرده بودم ؟

و - كسى كه درباره قطع رحم دعا كند و از خداوند چيزى بخواهد كه مستلزم قطع رحم است ( يا كسى كه قطع رحم كرده بخواهد درباره موضوعى دعا كند ) .

خداوند در آيات قرآن كريم مخصوصا به پيغمبر خويش طرز و روش بخشش را آموخت زيرا داستانى واقع شد كه مبلغى طلا پيش پيغمبر بود و او مى خواست آنها را به مصرف فقرا برساند ، و ميل نداشت حتى يكشب آن پول در خانه اش بماند لهذا در يك روز تمام طلاها را به اين و آن داد . بامداد ديگر سائلى پيدا شد و با اصرار از پيغمبر كمك خواست ، پيغمبر هم چيزى در دست نداشت كه به سائل بدهد از اينرو خيلى ناراحت و غمناك شد . اينجا بود كه آيه قرآن نازل شد و دستور كار را داد . آيه آمد : نه دستهاى خود را به گردن خود ببند و نه تمام گشاده داشته باش كه بعد تهيدست بمانى و مورد ملامت فقرا واقع شوى . (44)

اينها است احاديثى كه از پيغمبر رسيده آيات قرآن هم مضمون اين احاديث را تأييد مى كند و البته كسانى كه اهل قرآن و مومن به قرآنند به مضمون آيات قرآن ايمان دارند . به ابوبكر هنگام مرگ گفته شد راجع به مالت وصيتى بكن گفت : يك پنجم مالم انفاق شود و باقى متعلق به ورثه باشد و يك پنجم كم نيست ، ابوبكر به يك پنجم وصيت كرد و حال آنكه مريض حق دارد در مرض موت تا يك سوم هم وصيت كند و اگر مى دانست بهتر اينست كه از تمام حق خود استفاده كند ، به يك سوم وصيت مى كرد . سلمان وابوذر را كه شما به فضل و تقوى و زهد مى شناسيد ، سيره و روش آنها هم همين طور بود كه گفتم . سلمان وقتى كه نصيب سالانه خويش را از بيت المال مى گرفت به اندازه يك سال مخارج خود - كه او را به سال ديگر برساند - ذخيره مى كرد . به او گفتند : تو با اين همه زهد و تقوى در فكر ذخيره هستى ؟ شايد همين امروز يا فردا بميرى و به آخر سال نرسى او در جواب مى گفت : شايد هم نمردم ، چرا شما فرض مردن را صحيح مى دانيد يك فرض ديگر هم وجود دارد و آن اينكه زنده بمانم و اگر زنده بمانم خرج دارم و حوائجى دارم ، اى نادانها شما از اين نكته غافليد كه نفس انسان اگر به مقدار كافى وسيلهء زندگى نداشته باشد در اطاعت حق كندى و كوتاهى مى كند ، و نشاط و نيروى خود را در راه حق از دست مى دهد و همين قدر كه مقدار كافى وسيله فراهم شد آن را مى گيرد .

و اما ابوذر ، وى چند شتر و چند گوسفند داشت كه از شير آنها استفاده مى كرد و احيانا اگر ميلى در خود به خوردن گوشت مى ديد يا مهمانى براى او مى رسيد يا ديگران را محتاج مى ديد از گوشت آنها استفاده مى كرد و اگر مى خواست به ديگران بدهد ، براى خودش نيز برابر ديگران سهمى منظور مى كرد . چه كسى از اينها زاهدتر بود ؟ پيغمبر درباره آنها چيزها گفت كه همه مى دانند ، هيچ گاه اين اشخاص تمام دارايى خود را به نام زهد و تقوى از دست ندادند ، و از اين راهى كه شما امروز پيشنهاد مى كنيد كه مردم از هر چه دارند صرف نظر كنند و خود و عائله خود را در سختى بگذارند نرفتند . من به شما رسما اين حديث را كه پدرم از پدر و اجدادش از رسول خدا نقل كرده اند اخطار مى كنم . رسول خدا فرمود : عجيب‌ترين چيزها حالى است كه مومن پيدا مى كند كه اگر بدنش با مقراض قطعه قطعه بشود برايش خير و سعادت خواهد بود و اگر ملك شرق و غرب به او داده شود باز برايش خير و سعادت است . خير مؤمن در گرو اين نيست كه حتما فقير و تهيدست باشد ، خير مؤمن ناشى از روح ايمان و عقيده اوست زيرا در هر حالى از فقر و تهيدستى يا ثروت و بى نيازى واقع شود ، مى داند در اين حال وظيفه اى دارد و آن وظيفه را به خوبى انجام مى دهد اينست كه عجيب ترين چيزها حالتى است كه مؤمن به خود مى گيرد كه همه پيشامدها سختى و سستيها برايش خير و سعادت مى شود .

نمى دانم همين مقدار كه امروز براى شما گفتم كافى است يا بر آن بيفزايم ؟ هيچ مى دانيد در صدر اسلام ، آن هنگام كه عده مسلمانان كم بود ، قانون جهاد اين بود كه يك نفر مسلمان ، در برابر ده كافر ايستادگى كند ، و اگر ايستادگى نمى كرد گناه و جرم و تخلف محسوب مى شد ولى بعد كه امكانات بيشترى پيدا شد ، خداوند به لطف و رحمت خود تخفيف بزرگى داد و اين قانون را را به اين نحو تغيير داد كه هر فرد مسلمان موظف است كه فقط در برابر دو كافر ايستادگى كند و نه بيشتر .

از شما مطالبى راجع به قانون قضا و محاكم قضائى اسلامى سوال مى كنم : فرض كنيد يكى از شما در محكمه هستيد و موضوع نفقه زن او در بين است و قاضى حكم مى كند كه نفقه زنت را بايد بدهى در اينجا چه مى كند ؟ آيا عذر مى آورد كه بنده ء زاهد هستم و از متاع دنيا اعراض كرده ام ؟ آيا اين عذر موجه است ؟ آيا به عقيده شما حكم قاضى به اينكه بايد خرج زنت را بدهى مطابق حق و عدالت است يا آن كه ظلم و جور است ؟ اگر بگوييد اين حكم ظلم و ناحق است ، يك دروغ روشن گفته ايد و به همه اهل اسلام با اين تهمت ناروا جور و ستم كرده ايد و اگر بگوييد حكم قاضى صحيح است ، پس عذر شما باطل است و قبول داريد كه طريقه و روش شما باطل است .

مطلب ديگر موردى است كه مسلمانان در آن موارد يك سلسله انفاق‌هاى واجب يا غير واجب انجام مى دهند ، مثل زكات يا كفاره ، حالا اگر فرض كنيم معناى زهد اعراض از زندگى و احتياجات زندگى است و فرض كنيم همه مردم مطابق دلخواه شما زاهد شدند و از زندگى و ما يحتاج آن رو گرداندند ، پس تكليف كفارات و صدقات واجبه چه مى شود ؟ تكليف زكات‌هاى واجب - كه به طلا و نقره و گوسفند و شتر و گاو و خرما و كشمش و غيره تعلق مى گيرد چه مى شود ؟ مگر نه اينست كه اين صدقات فرض شده كه تهيدستان زندگى بهترى پيدا كنند ، و از مواهب زندگى بهره‌مند شوند ، اين خود مى رساند كه هدف دين و مقصود از اين مقررات رسيدن به مواهب زندگى و بهره‌مند شدن از آن است . و اگر مقصود و هدف دين ، فقير بودن بود و حد اعلاى تربيت دينى اين بود كه بشر از متاع اين جهان اعراض كند و در فقر و مسكنت و بيچارگى زندگى كند پس فقرا به آن هدف عالى رسيده اند و نمى بايست به آنان چيزى داد تا از حال خوش و سعادتمندانهء خود خارج شوند و آنان نيز چون غرق در سعادتند نبايد بپذيرند . اساسا اگر حقيقت اين است كه شما مى گوييد شايسته نيست كه كسى مالى را در كف نگاه دارد بايد هر چه به دستش مى رسد همه را ببخشد و ديگر محلى براى زكات باقى نمى ماند .

پس معلوم شد كه شما بسيار طريقهء زشت و خطرناكى را پيش گرفته ايد و به سوى بد مسلكى مردم را دعوت مى كنيد ، راهى را كه مى رويد و مردم ديگر را هم به آن مى خوانيد ، ناشى از جهالت به قرآن و اطلاع نداشتن از قرآن و از سنت پيغمبر و از احاديث او است . اينها احاديثى نيست كه قابل تشكيك باشد ، احاديثى است كه قرآن به صحت آنها گواهى مى دهد ولى شما احاديث معتبر پيش پيغمبر را اگر با روش شما درست در نيايد رد مى كنيد ، و اين خود نادانى ديگرى است . شما در معانى آيات قرآن و نكته‌هاى لطيف و شگفت‌انگيزى كه از آن استفاده مى شود تدبر نمى كنيد فرق بين ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه را نمى دانيد . امر و نهى را تشخيص نمى دهيد ؟

جواب مرا راجع به قصه سليمان بن داود بدهيد كه از طرف خداوند ملكى را مسئلت كرد كه براى كسى بالاتر از آن ميسر نباشد . خداوند هم چنان ملكى به او داد البته سليمان جز حق نمى خواست نه خداوند در قرآن و نه هيچ فرد مؤمنى اين را بر سليمان عيب نگرفت كه چرا چنين ملكى را در دنيا خواسته . همچنين است داود پيغمبر كه قبل از سليمان بود . و همچنين است داستان يوسف كه به پادشاه رسما مى گويد خزانه دارى را به من بده كه من هم امينم و هم داناى كار . بعد كارش به جايى رسيد كه امور كشور دارى مصر تا حدود يمن ، به او سپرده شد . و از اطراف و اكناف در اثر قحطى كه پيش آمد آمدند و آذوقه مى خريدند و بر مى گشتند . و البته نه يوسف ميل به عمل ناحق كرد و نه خداوند در قرآن اين كار را بر يوسف عيب گرفت . همچنين است قصه ذوالقرنين كه بنده اى بود كه خداوند را دوست مى داشت . و خدا نيز او را دوست مى داشت اسباب جهان در اختيارش قرار گرفت و مالك مشرق و مغرب جهان شد .

اى گروه ، از اين راه ناصواب دست برداريد و خود را به آداب واقعى اسلام متادب كنيد . از آنچه خداوند امر و نهى كرده تجاوز نكيند ، و از پيش خود دستور نتراشيد . در مسائلى كه نمى دانيد مداخلى نكنيد . علم آن مسائل را از اهلى بخواهيد . در صدد باشيد كه ناسخ را از منسوخ و محكم را از متشابه و حلال را از حرام باز شناسيد . اين براى شما بهتر و آسانتر و از نادانى دور تر است . جهالت را رها كنيد كه طرفدار جهالت زياد است . به خلاف دانش كه طرفدار كمى دارد . خداوند از هر صاحب دانشى دانشمندتر است .

امام و ابوشاكر ديصانى دهرى معروف

در دوران پيشواى ششم چنانچه گذشت ، انديشه‌هاى مادى ريشه‌هاى استوارى به خود گرفته بود ، چهار تن از پديد آورندگان فكر ماديگرى و سلسله جنبانان زندقه و كفر ، در راه گسترش انديشه‌هاى خويش سعى و تلاش داشتند در هر محفل و مجلس و در ميان هر گروه و جمعيت به نشر افكار مادى خود مى پرداختند تنها پيشواى ششم بود كه همچون سد شكست ناپذير در برابر آنان مى ايستاد و به ايرادهاى منحرف كننده و جدلى و مغالطه‌اى آنان ، پاسخهاى دندان شكنى مى داد و هر گونه اعتراض و اشكالى كه به آئين پيامبر (صلى الله عليه وآله) مى گرفتند با منطق نيرومند و با بيان رسا و اقناع كننده اش رد مى كرد .

او به سخن هر كس و هر چه بود با منتهاى خونسردى و ادب گوش فرا مى داد و سپس با بيان وسيع و منطق عميق پاسخ را آغاز مى كرد و تا مرحله سكوت و اقناع او پيش مى رفت . از هواداران مذهب دهريين هر كس با امام به بحث و گفت و شنود مى نشست در پايان بدون ترديد به شكست خويشتن و پيروزى حقيقت اعتراف مى كرد .

ابوشاكر ديصانى از پيشوايان مكتب ماده گرائى يك روز به پيشگاه پيشواى ششم شرفياب گرديد و گفت : پدران تو مردمى دانشمند و با فكرهاى درخشان و انديشه‌هاى تابناك بودند تو كه از چنان نطفه اى پديد آمده اى و امروز در آسمان دانش گيتى چون آفتاب مى درخشى به من پاسخ بده : ما عقيده‌منديم كه جهان ازلى است و آغاز ندارد قديم است وشما كه جهان را حادث مى شماريد چه منطق معقولى داريد ؟ امام با مهربانى و آرامش تخم مرغى را از زمين برداشت و گفت : مى دانيد اين چيست ؟ تخم مرغ است ! خوب نگاهش كنيد در زير اين پوست نقره فام ، دو مايع غليظ تكوين يافته اند ، از چهار طرف زرده اى همچون زر مذاب را به ميان گرفته است ، اينطور نيست ؟ چرا اينطور است . پيشواى ششم ادامه داد : و ما امروز تخم جامد و ساكن و بى حس و حال را در زير بال‌هاى گرم مرغى مى گذاريم و در پايان چند روز اين تخم مرغ از هم مى شكافد و در ميان سفيد و زرده‌اش طاووسى رنگين پر و بال سر مى كشد چنين نيست ؟ چنين است يا ابن رسول الله ! اين تخم مرغ تا ديروز وجود خارجى نداشت ، از نطفه يك طاووس نر ، در دل يك طاووس ماده تكوين يافته و پس از چندى طاووسى كه اكنون وجود خارجى ندارد از ميانش بدر مى آيد آيا با اين همه مى توانيم اين تخم مرغ يا آن طاووس را ازلى و قديم بناميم ؟ ! اين تخم مرغ و طاووس و آنچه در جهان مشاهده مى كنيد اجزائى نيستند كه در مقام كل وجود عالم را تشكيل مى دهند و تاريخ همه آنها به روزى برمى گردد كه اصلا وجود نداشته اند . اين جهان اگر قديم وازلى بود بايد اجزائش از قديم وجود داشتند ، بايد كوهش ، دشتش ، صحرايش ، نهرش ، دريايش ، همه چيزش يا خودش كه جز اين چيزها نيست در عالم حس موجود مى بودند بايد تخم مرغش هميشه تخم مرغ مى بود طاووسش مستغنى از وجود تخم مرغ و بال و پر مى افراشت . اينجاست كه به حدود جهان پى مى بريم . ابوشاكر كه اين سخنان ساده و در عين حال ژرف را شنيد با منتهاى عجز و مسكنت گفت : همينطور است يابن رسول الله روشن سخنى گفتى و نيكو گفتى .

ابوشاكر گفت : يك پرسش ديگرى دارم . بگوئيد ابوشاكر . چشمهاى ما مى بيند ، گوشهاى ما مى شنود ، ذائقه ما مزه را حس مى كند و بويايى ما بوها را در مى يابد و بوى بد و خوب را تشخيص مى دهد معنى اين حواس چيست . اين حواس ما را به اين حقيقت نزديك مى سازد كه ملاك حقيقت در جهان ادراك‌هاى مادى است ، آنچه را كه ما با حواس مادى خود نمى توانيم ادراك كنيم موهومى بيش نيست ، همين طور نيست يا ابا عبد الله ؟ فرمود : اينطور نيست . اينطور نيست . . . ابا شاكر مى دانى چرا ؟ آنچه را كه از حواس پنجگانه تعريف كردى آلاتى بى حس و حال را يكى پس از ديگرى شمردى .

چشم آلات ديدن ، گوش وسيله شنيدن ، زبان واسطه درك مزه ها و پوست مخصوص لمس و بينى از براى استشمام است . ما درخت را با اره و تبر مى بريم اما ملاك بريدن درخت تنها اره و تبر نيست و تا دستى به اره و تبر نچسبد تا نيرويى اين فلز ، تيز و صيقل شده را تكان ندهد خود به خود نمى تواند گياهى را فرو اندازد تا چه رسد به درختى ، آن چنان كه ظلمت را بى چراغ نشايد پيمود اين آلات پنجگانه را نيز بدون نيروى معنوى و الهى نشايد به كار انداخت نيرويى كه از فياض بخشنده قدرت و توان به خويشتن مى گيرد .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page