بخش پنجم / امام ( عليه السلام ) و زمامداران خودسر

(زمان خواندن: 21 - 41 دقیقه)

قبلا گفتيم كه دوران زندگى امام (عليه السلام) همزمان با حكومت 10 تن از حكمرانان و زمامداران خودسر اموى و 2 نفر از حكمرانان عباسى بوده است كه برخى را در ايام طفوليت و برخى ديگر را در ايام امامت درك كرده‌اند . اينك صرفا به عنوان اطلاع و آشنايى بيشتر با نوع كارها و افكار آنان و به عنوان آشنائى با تاريخ و سرگذشت مسلمانان كه چه روزگارى را پشت سر گذاشته اند به صورت فشرده بر تاريخ زندگى آنان نظرى مى افكنيم و در موارد برخورد با تاريخ و زندگى امام لحظاتى مكث مى نمائيم ، تا اينكه در حدودى به بررسى جوانب زندگى امام (عليه السلام) رسيده باشيم . زمامداران اموى امام صادق (عليه السلام) از آغاز دوران طفوليت ده تن از زمامداران اموى را درك نموده اند كه اسامى آنان به اين ترتيب مى باشد . 1 . عبد الملك پسر مروان ، 2 . وليد پسر عبد الملك ، 3 . سليمان پسر عبد الملك ، 4 . عمر پس عبد العزيز ، 5 . يزيد پسر عبد الملك ، 6 . هشام پسر عبد الملك ، 7 . وليد پسر يزيد پسر عبد الملك ، 8 . يزيد ناقص پسر وليد پسر عبد الملك ، 9 . ابراهيم پسر عبد الملك ، 10 . مروان بن حكم معروف به مروان حمار آخرين سلسله از آل اميه . 2 . از حكمرانان عباسى با دوران عبد الله سفاح و برادرش منصور دوانيقى معاصر بوده است . اينكه شرح اجمال روزگار آنان :

1 . عبد الملك بن مروان

او كه پس از پدرش مروان به تخت حكومت جلوس نمود تبار به مغيره مى رساند كه حمزه سيد الشهدا را در جنگ احد دريده بود در سال 65 به حكومت رسيد و تا سال 86 ادامه داشت ولادت امام در سال 82 ه‍ بوده است .

قبل از آغاز زمامدارى با علماء و دانشمندان رفت و آمد داشت و با مساجد ومنابر سر و كارى او تحريكات يزيد بن معاويه را بر ضد ابن زبير محكوم نموده بود و گفته بود او نخستين نوزاد نامشروع در اسلام مى باشد . ولى وقتى زمامدارى به او رسيد خودش حجاج را مأمور ساخت تا زبير را دستگر و به قتل رساند . (86)

آن هم با وضع خاصى كه تاريخ اسلام تا آن روز چنين جنايتى را به خودش مشاهده نكرده بود شش ماه و 17 روز مكه را به محاصره در آورد و كعبه را از كوه ابوقيس به منجنيق سنگ بست . (87)

او پس از تسلط بر مكه در سال 75 در جمع مردم به خطابه پرداخت و اظهار ندامت نمود : مردم ! خلفاى پيش از من كارشان خوردن و خوراندن و بزم بود ولى من علاج درد اين امت را جز با شمشير نخواهم نمود و من نه خليفه مستضعف هستم ( منظورش عثمان است ) نه خليفه سازشكار ( معاويه ) . مردم ما از شما نمى توانيم هيچ فعاليت ضد حكومتى را تحمل نمائيم . (88)

دليل آفتاب

در مورد معرفى طرز فكر عبد الملك ، كافى است كه نشان داده شود يكى از فرمانداران مقرب و نزديك او ، حجاج بن يوسف ثقفى است در مورد شخصيت او كافى است كه يكى از اعضاى خاندان اموى شهادت بدهد چون اهل خانه بهتر از ديگران واقف به اسرار خانه هستند .

عمر بن عبد العزيز اموى در يكى از سخنان خود در مورد حجاج مى گويد : اگر در روز محشر هر قوم و نژادى ، خبيث ترين فرد خود را به محشر عرضه كند و ما هم حجاج را معرفى مى نمائيم يقينا غلبه و پيروزى با ما خواهد بود . (89)


نمونه اى از خونريزى‌هاى حجاج

او در دوران فرماندارى خود به چند شهر مهم اسلامى : مدينه ، كوفه ، بصره ، هزاران نفر از دوستداران اهل بيت و سادات علوى را به خاك و خون كشيد . و شخصيت‌هاى اسلامى را كشت و امام سجاد را دست بسته از مدينه تا شام كشانيد با اين همه جنايت در نظر عبد الملك آنچنان مورد پذيرش قرار گرفته بود كه به ولى عهد خود وليد ، احترام و رعايت حقوق و احترامات حجاج را مورد سفارش اكيد قرار داده بود . (90)

2. وليد فرزند عبد الملك

پس از مرگ عبد الملك كه در سال 86 ماه 8 شوال اتفاق افتاد و همان روز پسرش منصب حكومت را اشغال نمود و به مدت نه سال و 7 ماه تخت حكومت را در اشغال خود داشت . او به كارهاى عمران و آبادى علاقه داشت ، مسجد جامع دمشق و توسعه مسجد مدينه از كارهاى اوست آنچنان كه به ازدواج وبوالهوسى نيز فريفته بود و آمار ازدواج‌هاى مكرر او را با جوجه كنيزكان لعبت باز به 63 تن رسانيده اند . (91)

او فرماندارى و حكومت حجاج را تأئيد كرد و شدت عمل در مورد سادات علوى را تأكيد نمود داستان يا واقعه زير ، بيانگر عمليات قهرآميز اوست . گويند يكى از فراريان از ظلم حجاج به آبادى دور دست پناه برده بود سگى را مشاهده نمود كه در سايه درختى دراز كشيده و مشغول استراحت و تمدد اعصاب است با خود مى گويد : اى كاش من هم مانند اين حيوان بودم و از شر حجاج با آسودگى به استراحت مى پرداختنم او از آنجا عبور مى كند پس از مدتى عبورش از آنجا مى افتد و ناگاه چشمش به همان سگ مى افتد كه مردم از راز مردن او مى پرسند مى گويند : از طرف حجاج دستور آمد سگها را بكشند . (92) از اين داستان معلوم مى گردد كه حيوانات بى زبان هم از شر او در امان نبودند !

3 . سليمان فرزند عبد الملك

او پس از مرگ برادرش وليد روز شنبه 14 جمادى الاخر به سال 96 هجرى به حكومت رسيد و دو سال و 9 ماه استقرار داشت . بر اساس رقابتى كه از نظر سياسى بين او و حجاج بوجود آمد دستور داد زندانى را كه حجاج بازداشت كرده بود آزاد سازد بنا به نقل مسعودى در مروج الذهب ( ج 3 ، ص 187 ) سى هزار مرد و سى هزار زن بى گناه را آزاد ساختند و اين رقم مى تواند بيانگر اختناق و فساد رژيم حاكم آن روز را روشن سازد . او علاقهء فراوانى به جمع آورى اموال و غنائم و ثروت داشت او در يكى از نامه‌هاى خود به استاندار مصر در مورد وصول ماليات و گرفتن خراج مى نويسد : شير را كاملا بدوش اگر شير تمام شد خون را بچكان !

4 . عمر بن عبد العزيز

او از طرف پدر و مادر هر دو تبار به عمر بن خطاب مى رساند پس از درگذشت عموزاده اش سليمان روز جمعه 11 صفر به سال 99 هجرى به حكومت رسيد و مدت 2 سال و پنج ماه و پنج روز حكومت داشت . او در ميان حكمرانان بنى اميه معروف به رعايت حقوق اجتماعى و عدل بوده است ، او پاره اى از از بدعتها و قانون‌هاى جور و ظلم را كه توسط عمال رژيم‌هاى گذشته عملى گرديده بود از ميان برد و فحش و ناسزا به مقام ولايت عظمى را لغو نمود . . . و به جاى آن در خطبه ها آيهء : ان الله يأمر بالعدل والأحسان وايتاء ذى القربى را قرار داد . آن چنان كه مراسم و هداياى نوروزى و مهرگان را لغو نمود . . . و با علويان رفتار مناسبى را پيش گرفت ! او ، نخستن خليفهء اموى بود كه سب و بدگويى بر اهل بيت را قدغن نمود وفدك مغصوب را به فرزندان حضرت زهرا (عليه السلام) باز گردانيد و توسعه ى مسجد الحرام را شروع نمود . (93)

و به همين مناسبت بود كه كارهاى او خوشايند عناصر فرصت طلب اموى نگشت و گويند او را با سم گشتند چون به زعم آنان او روشى را در پيش گرفته بود كه سرانجام حكومت را از دست بنى اميه بيرون مى كرد .

5 . يزيد فرزند عبد الملك يزيد بن عبد الملك

نوه دخترى يزيد بن معاويه پس از درگذشت ابن عبد العزيز به سال 101 به حكومت رسيد و 4 سال و اندى حكومت كرد . او مى خواست همانند سلف خويش ، عمر بن العزيز حكومت نمايد ولى اطرافيان و سردمداران ظلم و ستم كه اغلب پيرامون زمامداران را فرا مى گيرند ! اجتماع نمودند و دست به دست هم دادند كه او را از اين فكر و خيال راحت سازند واساسا وجود تكليف و عذاب و عقاب در كارهاى خلاف خلفاء را از دوش او برداشتند و نزديك به 40 تن از شيوخ و رجال ! و به شهادت قيام ورزيدند كه هرگز بر خلفاء و حكمرانان حساب و كتابى وجود ندارد . (94)

همانند شايعاتى كه در سرزمين ايران پيرامون پادشاهان وجود داشت كه نماز و روزى بر آنان واجب نيست فقط رعايت عدالت كافى است ولى مرحوم ميرزاى قمى بر خلاف حاشيه نشينان دربارى خود در پاسخ فتحعلى شاه فرمود بودند : هم اقامهء نماز و هم اقامهء عدل بر شاه واجب است . اوضاع دوباره به شرائط قبل از دوران حكومت عمر بن عبد العزيز باز گشت مشكلات ادارى ، ماليات و مسائل اجتماعى و اخلاقى به همان حالت اوليه عودت نمود ، افزون بر آنها او داراى علاقهء شديد به لهو و لعب و و هوسرانى بود . معشوقه هائى بنام حبابه و سلامه داشت كه علاقه فراوانى به هر دو تن آنان داشت . از سوء اتفاق نخستين معشوقه ى او حبابه در جوانى درگذشت او بسيار متأسف گرديد به طورى كه تاريخ مى گويد : مدتى بدن او را دفن نكرد چون نمى توانست از او جدا گردد ، از اين نظر مورد شماتت و ملامت قرار گرفت و برخى مى گويند علاقه ى او به محبوبه اش در حدى بود كه دستور نبش قبر او را صادر كرد تا او را مجددا مشاهده نمايد . (95) با اين وضع مملكت دارى را خود بهتر دانى كه چه خواهد بود ؟

6 . هشام پسر عبد الملك

او پس از يزيد به سال 105 هجرى زمام امور كشور را بدست گرفت ولايت عهدى او از ناحيه برادرش يزيد بود و نزديك به 20 سال حكومت و زمامدارى نمود .

او يكى از سياست بازترين حكمرانان اموى بود به حدى كه او را با معاويه مقايسه كرده اند او داراى رفتار خشن و بخل آميز و امساك مالى بود و با علويان خصومت و دشمنى باطنى داشت و در ابراز آن از هر فرصتى استفاده مى نمود . احضار امام به شام يكى از فرازهاى مهم زندگى پر افتخار امام صادق (عليه السلام) مسافرت آن حضرت ، به شام در حضور پدر عاليقدرش امام باقر (عليه السلام) مى باشد و آن مسافرت به اين ترتيب پيش آمد كه در جلد مربوط به امام باقر (عليه السلام) گذشت . امام (عليه السلام) و هشام بن عبد الملك حكومت هشام بن عبد الملك از طولانى ترين و خشونت‌بارترين دوران‌هاى حكومت بنى اميه بود . او بيست سال تمام بر اريكهء قدرت سوار بود و در دوران او ، قيام يزيد بن على در كوفه سركوب گرديد . پس از آن واقعه با شدت هر چه بيشتر با دوستداران على (عليه السلام) رفتار مى نمود ، جمعى را به زندان افكند وعده اى را محبوس ساخت شاعران و نويسندگانى كه نسبت به اهل بيت ارادت مى ورزيدند با شديدترين انواع رفتار مى نمود او دستور داد كه زبان حق گوى كميت شاعر فرزانه را قطع نمايند جون او در رثاء زيد بن على بن الحسين اشعارى سروده بود و هم او بود كه دستور قطع عطاياى مردم مدينه را به جرم علاقه به زيد صادر نمود تا همگى آنان را وادار به ترك اهل بيت (عليه السلام) نمايد . هشام مردى بخيل و خشن و ستمگر و بى رحم بود . (96)

او در جمع آورى ثروت وعمران و آبادى مى كوشيد در زمان او بعضى از صنايع دستى رونق يافت . لكن از آنجا كه شخص بى عاطفه و سخت‌گير بود ، در دوران حكومت او زندگى بر مردم تنگ تر شد و احساسات و عواطف انسانى در جامعه رو به زوال رفت و رسم نيكوكارى و تعاون برچيده شد به حدى كه هيچكس نسبت به ديگرى كمك و دلسوزى نداشت . (97)

هشام و خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله)

مهمترين انگيزه سخت گيرى خلفا نسبت به پيشوايان بزرگ و رجال خاندان پيامبر (صلى الله عليه وآله) محبوبيت فوق العاده آنان در افكار عمومى و نفوذ معنوى آنان در قشرهاى مختلف جامعه بود . خلفاى اموى ( و همچنين زمامداران عباسى ) به خوبى مى فهميدند كه حكومت آنها حكومت زور و قدرت است و اگر مردم از آنها اطاعت مى كنند ، بواسطه ترس و بيم از شكنجه و اعدام و تبعيد است ، آنها مى فهميدند كه مردم بر حسب ظاهر تسليم آنها هستند ولى دل‌هاى آنان با خاندان پيامبر است و اگر فرصتى بدست آورند ، جز حكومت عادلانه خاندان نبوت زير بار هيچ حكومتى نخواهند رفت به همين جهت پيشوايان بزرگ شيعه خطر بزرگى براى حكومت‌هاى ظالم و ستمگر به شمار مى رفتند و حتى در زمانى كه ائمه (عليه السلام) خانه نشين بودند و هيچ قدرت نظامى در اختيار نداشتند ، باز تحت نظر بودند و رعب عجيبى در دلهاى حكام اموى انداخته بودند . سياست هشام درباره علويان نيز از اين سياست محلى مستثنى نبود . هشام بيش از هر يك از خلفاى معاصر نسبت به امام صادق (عليه السلام) سختگيرى مى كرد و براى آزار و اذيت ايشان از كوچكترين فرصت غفلت نمى نمود . شهادت زيد بن على بن الحسين (عليه السلام) نيز جزئى از همين برنامه بود . اينها نمونه هائى از اندك عملكرد هشام بود كه تاريخ ثبت كرده است .

7 . وليد بن عبد الملك

او پس از درگذشت هشام به سال 125 به تخت حكومت تكيه زد و مدت كوتاهى حدود يك سال و دو ماه ، در اين سمت بود و ايام او به لهو و لعب و فسق و فجور سپرى مى گشت ، از ارتكاب معاصى پرهيز نداشت و اشعار معروف تهديد قرآن از تراوشات فكر عليل ومخمور او است جائى كه مى گويد :

أتهدد كل جبار عنيد ؟ * فها انا ذاك جبار عنيد
اذا ما جئت ربك يوم حشر * فقل يا رب ! مزقنى الوليد . (98)

آيا تو هستى كه هر ستمگر مستكبر را تهديد مى نمائى هان اينك من همان ستمگر معاند هستم ! هنگامى كه به پيشگاه پروردگار خود شتافتى مى توانى از روى شكايت ، ناله سر دهى كه اين وليد بود كه مرا پاره پاره كرد . خلاصه اى از بيوگرافى او اينست كه از او فرعون امت اسلام تعبير آورده اند .

8 . يزيد ناقص

يزيد فززند وليد بن عبد الملك مروان است كه مادرش شاه فريد تبار به سلسله ساسانيان مى رساند و از حكمرانان اموى است كه به سال 126 پس از كشته شدن وليد بر اريكهء حكومت سوار گرديد و به مدت 5 ماه و اندى در اين سمت باقى بود و او تغييراتى از نظر حقوق ديوانى انجام داد و وضع كشور در دوران او متشنج گرديد و اختلاف و جنگ و جدل فزونى گرفت و فرمانداران و استانداران مناطق بناى سرپيچى و تمرد گذاشتند و مايه ى خوشبختى مردم بود كه بيش از 5 ماه حكومت ننمود و مرد .

9 . ابراهيم بن وليد نوه ء عبد الملك مروان

با ولايت عهدى جعلى وقلابى در ذى حجه 126 هجرى روى كار آمد و سه ماه بيشتر حكومت نداشت . تا حكومت را به آخرين فرد از سلسله اموى ، مروان حمار سپرد كه تا ابد در آن خاندان مدفون و از ميان برود و برخى معتقدند كه او را كشتند .

10 . مروان حمار

مروان پسر حكم مادرش از اكراد بود از ماه صفر سال 127 منصب حكومت و خلافت را اشغال نمود و مدت شش سال در آن پست بود تا آنكه در ماه ربيع سال 123 در بوصير سرزمين مصر كشته شد و پروندهء جنايت و خيانت امويان با كشته شدن او بسته گرديد و حكومت به فرزندان عباسى منتقل شد . و كارنامه حكومت امويان اين چنين بسته شد كه آنان هيچگونه دلبستگى به دين و احكام آن نداشتند بلكه توجه خاص آنان به ايجاد حكومتى بود كه تشكل و تمركز ديوان سالارى روز افزون از مشخصات آن به شمار مى رفت .

11 و 12 . سفاح عباسى و منصور دوانيقى

ربيع دوم سال 132 هجرى سال سقوط حكومت اموى و آغاز حكومت فرزندان عباسى عموزادگان نزديك امام صادق (عليه السلام) مى باشد كه نخست با كمك و پشتيبانى علويان بر سر كار آمدند ولى پس از اشغال حكومت از دشمنان خونى آنان شدند . نخستين حاكم آنان عبد الله پسر محمد نوه ء ابن عباس صحابى و مفسر معروف مى باشد . و مدت حكومت او در حدود 4 سال طول كشيد تا در ماه ذيحجه سال 136 از دنيا رفت او در نخستين خطابهء افتتاحيه در مسجد كوفه خود را سفاح و خونريز ناميد و عزت الهى را مخصوص خود و خاندانش دانست و به غلط همه ى عباسيان را اهل البيت ناميد و گفت كه خداوند در قرآن آنان را از هر پليدى پاك و منزه گردانيده است و اين حقيقت را كه علويان براى خلافت شايسته ترند منكر شد . (99)

در دوران او حزب بزرگ هاشمى كه در دوران بنى اميه خاصيت سياسى داشتند اكنون به علويان و عباسيان تقسيم شده بود كشمكش گروهى شكل جديدى به خود گرفته بود ديگر منازعه بين سلسله غاصب و مخالف مشروع آن نبود بلكه دو دسته از بنى هاشم كه هر دو خود را مشروع و قانونى مى دانست و ديگرى را نفى مى كرد با هم كشمكش داشتند . (100)

دو نامه گويا و بيانگر مشى عملى روز در اينجا بى مناسبت نيست دو نامه اى كه از طرف دو نماينده علويان و عباسيان ميان همديگر رد و بدل شده است آورده باشيم تا اساس منازعات و خط فكر و مشى عملى آن دو روشن تر گردد : محمد النفس الزكيه جدى ترين رقيب علوى در نامه اى به منصور مى نويسد : پدر و مادرم على (عليه السلام) وصى و امام بود ، چگونه است كه تو ميراث او را به خود نسبت مى دهى ، در حالى كه ما هنوز زنده ايم ؟ تو خود بهتر مى دانى كه در ميان هاشميان هيچكس وجود ندارد كه خصائص و افتخاراتش با ما ، اعقاب و اهداف ما در گذشته و حال قابل مقايسه باشد . . . ما اولاد فاطمه دختر پيامبر خدا هستيم در حالى كه شما چنين نيستيد ما فرزندان دختر پيامبر اسلام هستيم ، در حالى كه شما چنين امتيازى را نداريد من هم اتفاقا واسطه طلائى در نسل بنى هاشم و بهترين آنها از نظر والدين ( نسبى ) هستم مادرم نارسى نبوده و از ناحيه مادرى برده زاده نيز نيستم . (101)

من تبار به پيامبر مى رسانم در بين اجداد پدريم اكثريت اهل بهشت و اقليت دوزخى اند بنابراين من پسر بهترين مردم با فضيلت اسلام هستم . و اما در باره عفو عمومى كه به من اعطا كرده اى آيا مى توانم بپرسم چه نوع عفو عمومى است ؟ آيا مانند همان است كه ابن هبيره به عمويت عبد الله بن على و يا به ابومسلم داده است ؟ از اين نامه روشن مى شود كه محمد النفس الزكيه بر اساس اينكه جدش على (عليه السلام) وصى و امام است احقاق حق مى كند سپس اين حقيقت را با تكيه بر محيط ولادت ، نسب تأييد مى بخشد . پاسخ منصور مطالعهء پاسخ منصور و نوع استدلال او در توجيه رهبرى خويش بسيار روشنگر است : نامهء شما را دريافت داشتم ، تو بزرگترين افتخار ما را در دوران جاهليت يعنى توزيع آب در ميان حجاج و پاسدارى چاه زمزم مى دانى و متوجه هستى كه در ميان همه برادران ، اين امتيازها تنها نصيب عباس بود و پدرت على در رابطه با اين امتياز با ما دادخواهى كرد ولى عمر به نفع ما قضاوت كرد به حدى كه اين امتياز در زمان جاهليت و در دوران اسلام همواره در اختيار ما بوده است . بزرگترين غرور و مايه افتخار شما بر پايهء نسل مادريتان قرار دارد كه آن هم تنها افراد ناآگاه و معمولى را مى فريبد نه همه را خداوند زنان را همچون عموها ، پدرها و پدرشوهرها و خويشان معتبر و آبرومند ديگر خلق نكرده است و اما در مورد دعوى شما بر اينكه پسر فرستاده ء خدائيد . خداوند متعال چنين ادعائى را مردود دانسته است جائى كه مى گويد : محمد پدر هيچ يك از مردان شما نيست بلكه او فرستاده ى خدا و خاتم پيامبران است . (102)

درست است شما فرزند دختر او هستيد همانا اين خويشاوندى نزديكى است ولى او زن بود و مى تواند وارث باشد و نمى تواند امام گردد بنابر اين چگونه از طريق او مى توان امامت را به ارث برد ؟ تو مى دانى كه پس از مرگ پيامبر خدا ، هيچ پسرى از اولاد عبد المطلب به جز عباس زنده نماند و عباس به عنوان عموى پيامبر ، وارث امامت شد ، از آن پس شمارى از بنى هاشم مدعى خلافت شدند ولى هيچكس جز اعقاب عباس بدان دست نيافت ، بنابراين ، سقايه ( آب دادن ) وميراث پيامبر ، علاوه بر خلافت متعلق به او و خاندان او مى باشد و در دست ، آنان باقى خواهد ماند . زيرا عباس وارث و وصى هر افتخار و تقوائى است كه در زمان جاهليت و اسلام وجود داشته است . (103)

نويسنده كتاب تشيع در مسير تاريخ استناج مى كند : اين نامه مهمترين سند درك خط فكرى عباسيان را نشان مى دهد و در بررسى محتواى آن به نكات برجسته‌اى برمى خوريم :

1 . او به قانون مرسوم عرب كه پس از مرگ پدر عمو جاى او را مى گيرد متوسل مى شود .

2 . او تكيه ى خاصى بر قضاوت عمر به نفع عباس مى كند و از اين رو به قدرت خليفه دوم به همان ترتيب اتكاى اصحاب الحديث تأكيد دارد .

3 . عباس به عنوان عموى پيامبر شايستگى بيشترى ، به وراثت پيامبر داشت تا على ، عموزاده ء او .

4 . او هر گونه احقاق حق را از طريق فاطمه به عنوان زن رد مى كند .

5 . جاى تعمق است هر دو ( محمد النفس الزكيه ومنصور ) در دعاوى خود به استدلالات دوران جاهليت ، بر مى گردند و سابقهء آن زمان را براى دوران اسلامى افتخارآميز مى دانند .

تحليل سياسى بنى عباس پس از آنكه با دستيارى و كمك علويان حكومت بنى اميه را ساقط كردند و خود بر اريكه‌ى حكومت تكيه زدند به سوى بنى فاطمه برگشتند و با تمام نيرو براى از بين بردن خاندان رسالت كوشيدند . عده اى را گردن زدند و جمعى را زنده به گور ساختند و دسته اى را در ميان ديوارها گذاشتند ، خانهء امام ششم را آتش زدند و چند بار خودش را به عراق جلب نمودند . بدين سبب در اواخر زندگى امام ششم (عليه السلام) تقيه شديدتر گرديد و آن حضرت چون تحت مراقبت شديدى بود جز خواص شيعه را نمى پذيرفت و بالاخره بوسيله منصور خليفه دوم عباسى مسموم و شهيد گرديد .

خصيصه كلى كه از مطالعه تاريخ خلفاى عباسى به دست مى آيد اينست كه آنان هر چه در آزار و اذيت پيشوايان معصوم (عليه السلام) بيشتر مى كوشيدند و به شيعيان سخت تر مى گرفتند روز به روز شماره ء پيروان آنان بيشتر و ايمانشان محكم تر مى شد و سازمان خلافت در انظار آنان يك دستگاه پليد و منفور جلوه گر مى گشت و اين مطلب عقده ء درونى شده بود كه پيوسته خلفاى معاصر را رنج مى داد و در حقيقت آنان را زبون و بيچاره مى ساخت .

دوران انتقال

خصوصيات ديگرى كه در دوران پيشواى ششم وجود داشت ترجمه ى علوم و دانش ملل و نقل آن به محيط اسلامى و ظهور فرقه ها و احزاب جديد سياسى و مذهبى بود كه طبعا برخوردهايى با افكار و آراء اسلامى پيدا مى كرد و هدف امام و ياران او نشان دادن حقايق اسلام و خنثى نمودن انحرافات و ارشاد و رهبرى گمراهان و ارائه‌ى مكتب فكرى و اقتصادى و سياسى اسلام بود كه در سخنان و بيانات امام (عليه السلام) كاملا نمودار مى باشد و هدف امام پاكسازى محيط اسلامى از كفر ، الحاد ، زندقه ، شعوبى گرى و غيره بود . يكى از دلايل مهم و عوامل اساسى اين فرقه گرايى ها و ظهور مكتب‌هاى انحرافى ( ويا لااقل نا اصيل ) وجود خفقان و ظلم و جور حكومت مداران عباسى و تلاش در تفتيش عقايد ! آنها براى دور نگهداشتن مردم از مكتب غنى ، پربار و ( اسلام اصيل ) اهل بيت (عليه السلام) بود . و ما امروز نيك مى دانيم كه تعاليم حقيقى ، بىواسطه و حياتبخش اسلام خدا و رسولش فقط و فقط در ذهن شكوفاى اين والاتباران بلند انديش وجود داشت . اين آنان بودند كه مى توانستند به خواسته‌هاى معنوى و فكرى مردم جواب دهند و روح تشنه وعدالتخواه مردم را از سرچشمه ى زلال ولايت سيراب و اشباع نمايند . بسته شدن درهاى اهل بيت (عليه السلام) عامل گرايش مردم به مكتب‌هاى پوچ فلسفى آن روز ، بود و عقايد و مذاهب گوناگون ، در اثر تضعيف خاندان رسالت قوت مى گرفت .

خلفاء عباسى در مقابل بستن درهاى اهل بيت به عنوان پاسخ گويى كاذب به خواسته‌هاى دينى مردم ، درهاى خانه اى پر تزوير فقيهان و عالم نمايان دربارى را باز مى كردند و آنان همانند پادشاهان و خلفاى عصر داراى تشكيلات عريض و طويل مى شدند كه دربانان و نگهبانان به محافظت و كنترل او مى ايستادند . اسماعيل فرازى يكى از محدثين مى گويد : به منزل مالك بن انس وارد شدم و درخواست حديثى نمودم . او دوازده حديث براى من نقل نمود و سپس سكوت اختيار كرد و چون من بار ديگر درخواست حديث نمودم او به دربانان سياه پوست كه بالاى سر خود داشت ، دستور داد تا مرا از منزل بيرون كنند ! (104)

ديوار نويسى بسيارند كسان و حتى محققان و پژوهندگانى كه ديوار نويسى يعنى شعار مخالف نوشتن بر ديوارهاى شهر را از پديده‌هاى انقلاب بورژوازى فرانسه دانسته اند و در واقع مربوط به دوران پس از انقلاب صنعتى و قرن‌هاى اخير ، در حالى كه به گواهى تاريخ سرشار از مبارزه انقلاب و شهادت اسلامى ، اين شيوه ى مبارزه ء افشاگرانه ، نيز چون سنت‌هاى مبارزاتى شكوهمند ديگرى كه انقلاب و شهادت را در يك راستا قرار داده است ، از بطن شيعيان همواره مباره و همراه جان بر كف شيعيان على (عليه السلام) و خاندان گراميش برخاسته است . اختناق فكرى و جلوگيرى از اظهار رأى و فكر در عصر خلفاى عباسى به حدى رسيد كه مردم ناچار به شيوه ء جديدى متوسل شدند كه امروز هم معمول و متداول است و آن ديوار نويسى براى اداى آرمان خود به جاى روزنامه و مقاله و به جاى شكايت و طومار كتابت و افشاگرى مكتوب است . بارها مشاهده مى شد كه دور از چشم جاسوسان عوامل حكومت اشعارى در دل شب بر ديوارها ثبت مى شد كه حاوى اعتراض و انتقاد از روش سياسى عمومى خليفه است توجه به مفاد و محتواى آنان مى رساند كه اغلب اين اعتراضها و شكايات از طرف شيعه و طرفداران اهل بيت (عليه السلام) مى باشد . ذوالنون مصرى مى گويد : وارد يك آبادى شدم ديدم بر ديوار يكى از ساختمان‌هاى آن نوشته شده است . انابن منى والمشعرين وزمزم * و مكة والبيت العتيق المعظم وجدى النبى المصطفى وأبى * الذى ولايته فرض على كل مسلم وامى البتول المستضاء بنورها * اذا ما عدوناها عديلة مريم وسبطا رسول الله عمى ووالدى * و اولاده الأطهار تسعة أنجم - . . . من فرزند منى و مشعر و زمزم و فرزند مكه و بيت الله الحرام هستم ، نياى بزرگم مصطفى (صلى الله عليه وآله) و پدرم كسى است كه ولايت او بر همگان واجب و لازم شمرده شده است . - مادرم - فاطمه ( س ) است كه نور درخشان و جهانگير و در رديف مريم عذرا قرار دارد . حسن و حسين دو عمو و پدرانم هستند كه فرزندان نه گانه ى آنان ستارگان درخشان ولايت و عصمت مى باشند . تنگى و فشار ظلم و خفقان مرا واداشت كه از فضاى وسيع جهان به اين خانه تنگ پناه آوردم و درد دلم را براى ديوارهاى آن بنويسم تو اى خواننده شعر بدان ! مسلمان نيست كسى كه مردم از دست او در امان نباشند . ذوالنون در پى اين اشعار نغر مى نويسد : من پس از خواندن اشعار پى بردم كه او يك فرد علوى است كه از ظلم وجور هارون ، فرار كرده است و به اين آبادى پناهنده شده است و درد دل و خواسته خود را به ديوارها ثبت و نقش نموده است . (105)

تقيه و كتمان عقيده

شيعه در فراز و نشيب تمام اعصار و روزگاران در برابر ظلم و خفقان ايستادگى و مقاومت نشان داد و در راه دفاع از آرمان و هدف اسلامى و اعتقادى خود و در راه حفظ و نگهدارى سرمايه‌هاى راستين خود ، يعنى شرف و قرآن ، جهاد و كوششى خستگى ناپذيرى بروز داد هر چند اين مبارزه و مقاومت به محروميت از حقوق طبيعى و مشروع او انجاميد ، و بسيارى از آنان را پشت ميله‌هاى زندان و سلول‌هاى انفرادى توأم با شكنجه و عذاب كشاند و در اين راه تنها دلخوشى و سرفرازى آنان در تمامى پهنهء تاريخ سرشار از رنج و تحمل شان اين بوده است كه تن به ننگ و عار ندادند و به صورت جوانمردانه در نگه دارى از احكام واقعى اسلام و دفاع از رهبران راستين امت در برابر ظلم و خفقان حكام عصر ايستادگى و مقاومت كردند . ولى گاهى هم همين راد مردان آزاده و جان بر كف به دستور پيشوايان خود و براى پيشبرد اهداف مهمتر و والاتر مأمور به كتمان عقيده و آرمان خويش مى شدند و از تظاهر به آن امتناع مى ورزيدند و اين موضوع در مورد اغلب شيعيان عصر هارون صورت پذيرفته است . في المثل : على بن يقطين ، كميت بن زياد ، معمر بن خلاد ، و دهها نفر از پيروان اهل بيت (عليه السلام) از اين نمونه ها بوده اند وتقيه امرى است كه قرآن وحديث و منطق عقل به صحت و درستى آن حكم مى كند و سپرى است كه مبارزان راه خدا را تا فرا رسيدن هنگام اظهار وجود از كيد دشمن محفوظ نگاه داشته است . استبداد و خودكامگى خصوصيت ديگرى كه در دوران حكومت خلفاى عباسى حاكم بر سرنوشت مردم بود ، ديكتاتورى فردى و استبداد رأى در تصميمات سياسى ، ادارى و اجتماعى بود شخص خليفه با آن فكر تخديرى و آلودهء خود ، تعيين كننده ى مسير حركت اجتماعى و سياسى مردم بود مجلس شورا يا هيئت تصميم گيرنده اى در كار نبود اگر كسانى طرف مشورتى انتخاب مى شدند از همان ياران غار و هم پالگان بزم شراب ، و مغزهاى آلوده به فسادى بودند كه الگوها و وجهه نظرهاى خليفه را درست ياد گرفته بودند و هرگز بر خلاف نقشه ها و تصميمات خليفه ، رأى و نظرى از خود نداشتند . خليفه سايهء خدا و پرتو عنايات الهى بود و در مسير گسترش اين سايه ! ! آنچه ظلم و بيداد و غارت اموال ديگران و تحديد آزادى افراد ، و خفقان و استبداد بود مرتكب مى گشتند ، مسئوليت آن را به گردن ظل الله مى نهادند و جاى شگفت نيست كه اين سايه ى گسترده نيز همچون ديگر غاصبان تاريخ ، تاب تحمل و توان كشش تمامى اين مظالم و تعديات و آنهمه فساد و تباهى را داشت بى آنكه خم به ابرو بياورد و يا اينكه نفسى به اعتراض بگشايد . امين ريحانى يكى از متخصصين تاريخ دوره عباسى در اين باره مى گويد : چرخ ادارى عباسيان حركت و گردش داشت ولى نه بر ستمگران و خونخوران ، بلكه بر مردم ناتوان ، بيچارهء آنان كه پرداخت كنندهء ماليت‌هاى سنگين بودند و دعوت جهاد و كارزار را زودتر از همه مى پذيرفتند . (106)

ابوالعتاهيه شاعر اجتماعى معاصر هارون در اشعار خود ، ترسيم زيبايى از وضع عمومى آن روزگار را دارد و مى گويد : آيا كسى هست كه سخنان مرا به گوش خليفه برساند و بگويد : قيمتهاى رايج بازارگران ، كسب و كار اندك ، هموم واندوه ها فراوان ، ايتام و مساكين در خانه‌هاى خالى با صداى بلند بيچارگى خود را اعلام مى دارند ، آنان منتظر احسان و محبت خليفه هستند گرسنگانى كه صبح و شام آنان ، با گرسنگى سپرى مى شود . و بدن‌هاى لخت و عريان و بىپوشش كه قدرت خريد لباس را ندارند . اينها اخبار و گزارشاتى است كه از ملت فقير و محروم كشور به ساحت خليفه ، گزارش مى گردد . (107)

او سپس احتذار و دورى از فساد ادارى و نظامى دستگاه خلافت را با اين بيان خود ابراز مى دارد : گر نان خشكى را در گوشه اى از مملكت بخورى و اطاق تنگ و تاريكى را به سكونت انتخاب كنى يا گوشه مسجدى را دور از معاشرت مردم ، بر گزينى خيلى بهتر است از ساعاتى كه در كاخ‌هاى عالى خلافت ! به سر ببرى ، خوشا به حال كسى كه شنواى نصايح و پندهاى نصيحت‌گوى دلسوز خود ابوالعتاهيه باشد . (108)

در مقام وزارت در اثر استبداد و خود كامگى و نبودن نظام حاكم عادل در تشكيلات خلافت عباسى پذيرفتن مسئوليت ، خالى از اشكال وصعوبت نبودن چون مسئوليت واقعى فرد در پذيرش يك سمت مشخص نبود از اينرو افراد متعهد و مسئول از قبول مسئوليت ادارى سرباز مى زدند و نمى خواستند خود را شريك جز انجام نداد قرار دهند ، هنگامى كه مأموران عباسى وزير خود فضل بن سهل را كشت سمت او را به احمد بن ابى خالد پيشنهاد نمود . او عذر خواهى كرد كه من وزيرى را نديده ام كه به اين سمت اشتغال ورزد و سلامت از عهده آن بر آمده باشد . (109)

عذر او بسيار موجه بود چون اوضاع كشور با ميل و اراده‌ى خليفه مى چرخيد از اينرو وزير يا مأمور جز يك آلت فعل اجراى مقاصد بيشتر نبود و بيشتر از يك پيچ معمولى در مهره ى ماشين مملكت نقش ديگرى ايفا نمى كرد و امور كشور بيشتر با احساسات و عواطف و خشم و ترحم زودگذر اداره مى شد نه با منطق و عقل و بر اصول عدالت و سياست واقعى و طبيعى است كه نقش غلامان و كنيزان ونديمان ورامشگران در چنين دستگاهى بيشتر از دانشمندان و رجال و وزيران و انديشمندان و فرزانگان خواهد بود . محاصره امام (عليه السلام) اكنون پس از ذكر خصيصه‌هاى كامل دوران بنى عباس به شرح زمامداران معاصر از تبار عباسى پرداخت مى گردد ، امام (عليه السلام) در دوران خود با دو تن از زمامداران خودسر و ستمگر عباسى رو به رو گرديد كه هر كدام به نوبت خود در راه جلو گيرى از نفوذ و پيشرفت معنوى امام (عليه السلام) فعاليت و تلاش داشتند : 1 . سفاح . 2 . منصور .

سفاح

چون دوران حكومت سفاح مرحله ى انتقالى و زودگذرى بود ، چندان حادثه اى نداشت . اكنون شمه اى از خصوصيات و ويژگى‌هاى منصور را ترسيم مى نماييم تا موقعيت امام در مواجهه با قضايا و مشكلات آن روزها بهتر و شن شود و قسمتى از مجاهدات و تلاش‌هاى پيگير حضرتش در آن دوره‌هاى سرشار از وحشت و اختناق بازگو گردد :

منصور

ابو جعفر منصور دومين خليفه ى عباسى عبد الله بن على بن عبد الله بن العباس در سال 136 هجرى به خلافت رسيد و تا سال 158 حكومت كرد و مدت حكومت او 22 سال و نه روز كم بود . دوران منصور يكى از پر اختناق ترين دورانهاى تاريخ اسلام بود كه ارعاب و ترور ، نفس‌هاى مردم را در سينه ها كنترل مى كرد و وحشت و ترور همه جا را فرا گرفته بود . امام صادق (عليه السلام) ده سال از اواخر عمر خود را در دوران او سپرى مى ساخت . او مى ديد كه جاسوسان و ايادى منصور روابط و ملاقاتها و درس و بحث او را از هر نظر تحت كنترل و زير چشم خود دارند و هر روز بر اساس گزارش‌هاى بى سر و ته ، امام (عليه السلام) را با آن همه شكوه و عزمت و با آن همه قدر و منزلت ، به پيش كثيف ترين و جلادترين مرد روزگار ، احضار مى نمايند و توضيحات مى طلبند گاهى به ساحت قدسى‌اش جسارت و اهانت روا مى دارند و گاه او را تهديد به قتل و كشتار مى نمايند و امام را مجبور مى سازند كه محض حفظ خون شيعيان و پيروان خود هم كه شده است حقايق را به صورتى غير علنى هم به دوستان خود نرساند و از آنان بخواهد كه مواظب جاسوسان و عيون منصور باشند و آن مطالب را جز افراد شايسته و مورد اطمينان خود به ديگران بازگو نكنند . منصور خليفه عباسى قصد داشت كه همهء شخصيت‌هاى برجسته خاندان على (عليه السلام) را با فجيع‌ترين صورتى از پاى درآورد و بارها امام صادق (عليه السلام) را به حضور طلبيده و او را مورد بازجوئى و سؤال و جواب قرار داده بود : شاعر عرب درباره‌ى فجايع آنان مى گويد :

تالله ما فعلت أمية فيهم * معشار ما فعلت بنو العباس

به خدا قسم آنچه كه بنى عباس در مورد فرزندان على (عليه السلام) انجام داد بنى اميه با آنهمه جنايات و خونريزى‌هايى كه داشت باز يك دهم آن را نيز مرتكب نشده بود . شاعر ديگرى مى گويد :

يا ليت جور بنى مروان دام لنا * و ليت عدل بنى العباس في النار

آرزو مى كنم كه جور و ستم بنى مروان همچنان مستدام مى گرديد و آرزو مى كنم اى كاش عدالت گسترى بنى عباس آتش مى گرفت و از ميان مى رفت . (110)

پيمان شكنى او

يكى از اخلاف بد طينت و بد سرشت دودمان عباسى بود كه جز تحكيم پايه‌هاى حكومت خود ( هر چند كه با زوال واضمحلال احكام اسلام توأم باشد ) نقشه و هدف ديگرى در زندگى خويش نداشت او كه ديروز براى احقاق حق خاندان على (عليه السلام) اشك تمساح مى ريخت و خون پاك آنان را بهانه و وسيلهء ارتقاء به مدارج خلافت خود قرار داده بود به محض آنكه به بركت وجودى آنان ، بر اريكهء حكومت سوار شد خود يكى از خونخواران و يكى از تضييع كنندگان حقوق آل على (عليه السلام) شد . قفل اموال خلافت از ديدگاه او يكى از عوامل افزايش ثروت و تسلط بر منابع و امكانات مالى كشورهاى اسلامى بشمار مى آمد او به شمار از انگشتان خود را كليددار خزانه معرفى مى كرد ، تا به هر ترتيب كه خواست خرج كند . وى در يكى از خطابه‌هاى عمومى روز جمعه ى خود چنين گفت : من حاكم شما از جانب پروردگار هستم و با توفيق و عنايت او رهبرى شما را به عهده دارم . من از طرف خدا ، نگهبان اموال شمايم و با اراده و خواست او هر كارى كه خواستم مى توانم انجام بدهم . من از جانب خداوند قفل اموال شمايم اگر او خواست بر ارزاق شما توسعه و گشايش دهم اين كار را انجام خواهم داد و اگر نخواست در قفل اموال باقى خواهم ماند تا روزى كه مرا باز كنند ! . (111)
 منصور و تحديد فقهى حكام خودسر عباسى هميشه سعى و كوشش داشتند كه با ايجاد مشكلات اتحاد كلمهء مسلمانان را بر هم زنند و افكار را به خود مشغول سازند و از اين زاويه به هر نوع منافع خويش نائل آيند و مى خواستند عقايد و افكار مردم را به كانالى هدايت نمايند كه با روش سياسى آن وفق دهد . از اينرو مكتب تشيع را كه : منصب امامت را همانند نبوت يك منصب الهى و آسمانى است كه همگان شايستگى تحمل مسئوليت آن را ندارند رد كرده و با آنان مبارزه مى نمودند ، درست است كه در اوايل روى كار آمدن حكومت عباسى در دوران ضعف و ناتوانى دولت مبارزه هنوز علنى و آشكار نشده بود ولى در مرحلهء قدرت و استيلاى كامل مبارزه با فقه اهل بيت و عقايد آنان آشكار و علنى گرديد . منصور در سال 148 از مالك بن انس درخواست نمود كه كتاب فقه بنويسد تا متحد المال در سطح كشور مورد عمل قرار گيرد . مالك در پاسخ گفت : اين كار صحيح نيست چون ابن منطقه را من كفايت مى كنم و در شام اوزاعى هستند و روحيهء مردم عراق را هم مى شناسى كه تحمل نمى پذيرند . منصور مالك را تحت فشار قرار داد تا كتاب الموطاء را نوشت و همان را كتاب رسمى كشور نمود . (112)

ديگر بار متوجه ابوحنيفه گرديد و سعى و كوشش داشت كه فقه او را نيز عمومى سازد ولى در پايان كار متوجه شد اين كار از او نمى آيد او كه بارها گفته است : من فقيه‌تر و عالم‌تر از جعفر بن محمد الصادق را نديده ام . (113)

منصور براى آخرين بار متوجه اوزاعى گرديد و او را مورد تأييد و نصرت كامل خود قرار داد به حدى كه خانه اش همانند قصرهاى پادشاهان آن روز ، مورد توجه عموم گرديد .

نمونه اى از اختناق

پس از رحلت پيشواى ششم در عهد خليفه عباسى ، منصور ، شيعيان در جنب و جوش بودند كه پيشواى خود و وارث امام را دريابند و با او تجديد عهد نمايند هشام بن سالم يكى از ياران صميمى امام صادق (عليه السلام) چنين تعريف مى كند : پس از رحلت امام و پيشواى خود ، با محمد بن نعمان به مدينه آمدم مرا به خانه ى عبد الله افطح پسر دوم پيشواى ششم راهنمايى كردند من هم به دنبال مردم راه خانه ى او را در پيش گرفتم . او در خانه خود نشسته بود و بنام پيشوا دربارهء احكام اسلام سخن مى گفت : فرماندار مدينه چون او را مى شناخت و مى دانست كه شايستهء اين مقام نيست آزادش گذاشته بود زيرا افكندن اختلاف در ميان پيروان امام ششم به سود حكومت وقت و به زيان شيعيان تمام مى شد من و رفيقم از در درآمديم تا پيشواى جديد را بشناسيم و اين تكليف ما بود كه او را آزمايش كنيم و بى چون و چرا زير بار نرويم چون پيشوايان قبلى ما را به آزمايش و سؤال ، عادت داده بودند واساسا در اسلام پيروى كوركورانه و بدون تحقيق گمراهى شمرده مى شود . به عبد الله كه خود را پيشوا جا زده بود گفتم : اى پسر پيامبر ! فريضهء زكات در اموال چه صورتى دارد ؟ پاسخ داد : براى هر دويست سكه ، پنج درهم . گفتم : براى صد درهم چقدر ؟ گفت : دو درهم و نيم در صورتى كه صد درهم مشمول حد نصاب نقدين نيست . محمد بن نعمان كه همراه من بود گفت : چنين نيست و اين فتوى نادرست است . عبد الله با خونسردى شانه‌هايش را بالا انداخت و گفت : نمى دانم فتواى درست چيست ؟

مأيوس و نااميد از خانه اش خارج شديم و سر گشته و حيران در گوشه اى توى كوچه نشستيم و گريه مى كرديم زيرا راهى به جاى نداشتيم و از غربت و تنهايى اسلام ، متأثر بوديم . گفتيم : به كدام فرقه بگرويم . به دامن كدام طايفه پناه ببريم و از كدام چراغ ، نور هدايت بجوييم ؟ در اين هنگام پيرمردى پديدار گشت و با اشاره مرا به سوى خود خواند . من سخت ترسيدم زيرا جاسوسان و كارگزاران خليفه منصور ، مدينه را به وحشت و ارعاب عجيبى گرفتار كرده بودند ، هيچ كس به ديگرى اطمينان نداشت و برادر از ترس برادر ، سخن نمى گفت . گمان كرده بوديم كه اين پير مرد هم از چشم و گوش‌هاى خليفه است و چون ما را شناخته است مى خواهد با لطايف الحيل ما را به شكنجه گاه راهنمايى كند و به هر زحمت نام جانشين امام را از زبان ما بشنود و او را از ميان بردارد . به محمد بن نعمان نگاه كردم و آهسته به او گفتم : از من فاصله بگير گرفتارى من ، تنها كافى است تو خود را به مهلكه نيانداز و آنگاه با منتهاى هول و هراس از كنار كوچه برخاستم و بدنبال آن پير مرد به راه افتادم او با من هيچ حرف نمى زد اما مرا همراه خود مى برد .

من دل از زندگى شسته بودم و به دنبال يك سرنوشت مجهول و كوركورانه پيش مى رفتم ناگهان خود را در يك خانه آشنا يافتم در اينجا پير مرد تنهايم گذاشت او رفت و به جاى وى غلامى از در آن خانه درآمد و گفت : وارد شويد رحمت خدا بر شما باد ! از اين سخن خوشم آمد فروغى از اميد به قلبم نشست با جرئت و اطمينان پا در آستانهء خانه گذاشتم و موسى بن جعفر (عليه السلام) را در برابر خودم ديدم تا مرا ديد فرمود : نه به سوى معتزله . . . نه به سوى قدريه . . . نه به سوى زيديه . . . نه به سوى هيچ طايفه ى ديگرى به سوى من بيا به سوى من بيا ، از شوق نزديك بود فرياد بكشم ، گفت : فدايت شوم آيا پدرت به درود حيات گفته است ؟ امام تصديق كرد : - بله پدرم از دنيا رفته است . - به جاى او كيست ؟ امام كاظم بهتر دانست كه با من با كنايه پاسخ دهد : - خداوند هنگامى كه بخواهد تو را راهنمايى كند راهنمايى خواهد كرد . گفتم : فداى تو گردم برادر تو عبد الله خود را جانشين پدرش مى داند و گمان دارد كه پيشواى ما اوست . پيشواى هفتم فرمود : عبد الله يريد ان لا يعبد الله . يا آنكه نام برادرم عبد الله است يعنى بنده ء خدا ، اما او مى خواهد كه خداى متعال در روى زمين هرگز مورد عبادت واقع نگردد . دوباره گفتم : پس امام واقعى چه كسى است ؟ امام باز دوباره فرمودند هنگامى كه خدا بخواهد تو را راهنمايى كند ، خواهد كرد . گفتم : اين شما هستيد كه پيشواى امتيد ؟ فرمود : من چنين سخنى را نمى گويم . پرسيدم : اى پسر پيامبر پيشواى تو كيست ؟ فرمود : من پيشوايى ندارم .

اين پاسخ همچون حربه اى برنده رشته ى سخن مرا بريد اين بار كه سرم را بلند كردم تا رخساره ء مقدس اين جوان را بنگرم ديدم چهره ى او در چشم من دگرگون شده و هيبت و جلال تازه‌اى به خود گرفته است . خدا مى داند كه من در آن هنگام موسى بن جعفر را با چه شكوه و عظمت در برابرم مى ديدم . با اين همه گفتم : فدايت گردم ما شاگردان مكتبى هستيم كه كوركورانه به كسى نمى گرويم ما مردان استدلال و احتجاج هستيم . پدرت ما را چنين پرورش داده است آيا اجازه هست كه سئوالى بنمايم ؟ فرمود : هر چه خواستى بپرس . اما از آنچه ميان ما مى گذرد نبايد ديگران آگاه شوند . زيرا اگر اين راز فاش گردد سر ما با هم خواهد رفت ! پذيرفتم و سخن از قرآن و فرمان‌هاى خدا و پيامبر به ميان آوردم او را دريايى بى پايان و شگفت انگيزى يافتم و از خود شرمسار گرديدم . در پايان اين گفتگو گفتم : اى پسر پيامبر ! پيروان تو آنان كه از اين راز خبر ندارند گمراه مانده اند آيا مى توانيم از اين گمراهى نجاتشان بدهم و گلهء بىشبان را به سوى شبان هدايت كنم ؟ فرمود : آنان را بيازماى ، آنان كه فكر رشيد و ايمان وسيع دارند مى توانند مرا بشناسند . اين راز بايد پنهان بماند و گرنه سر همهء ما از گردن خواهد رفت امام اشاره به گلوى مقدس خود نمود . بدين ترتيب هشام بن سالم توانست مردان سرگردان را به سوى روشنائى هدايت كند و راه خانه وارث پيشواى ششم را به آنان نشان دهد . (114)

منصور و خاندان رسالت

منصور در پيكار با خاندان على (عليه السلام) بيش از حد افراط مى نمود و با نهضت گران آنان به مقابله و مبارزه مى پرداخت و تا قتل و كشتار او از پاى نمى نشست او با محمد بن عبد الله بن حسن ( نفس زكيه ) و ابراهيم امام و ساير شخصيت‌هاى علوى به مبارزه پرداخت و تا شهيد ساختن آنان از پا نيفتاد .

گويند : روزى پس از سركوب ساختن محمد و ابراهيم در مجلسى با همنشينان خود صحبت مى كرد در ضمن سخن ابراز نمود من باوفاتر از حجاج بن يوسف را نسبت به بنى مروان در عمرم نديده ام كه آنهمه خدمات و كشتار را در راه خدمت به بنى مروان انجام داد . شخصى بنام مسيب بن زهير بپاخاست و گفت : حجاج در كدام امر از ما پيشى گرفته است كه ما عقب مانده ايم ؟ به خدا قسم در روى زمين خداوند متعال عزيزتر و گرامى ‌تر از رسول خدا را نيافريده است كه محبوب همگان باشد ، در عين حال به ما دستور دادى كه با فرزندان او به جنگ و ستيز برخيزيم و ما امتثال نموديم و مرتكب آن جنايات شديم آيا ما با وفا و خدمتگزار نيستيم ؟ منصور غضبناك شد و گفت : سر جاى خود بنشين . (115)

شكنجه‌هاى غير انسانى

مدت 22 سال حكومت پر اختناق منصور ، توأم با زجر و شكنجه و آزار و كشتار جمعيت‌هاى مدافع آزادى و طالبان حقوق انسانى بوده است كه بيشترين آنان را فرزندان و نوادگان على (عليه السلام) و خاندان رسالت تشكيل مى دادند يعنى كسانى كه در محيط قرآنى پرورش يافته و از تعاليم ارزندهء آن الهام گرفته بودند . در سال 144 منصور هنگام مراجعت از سفر رازيابى حج ، در بين راه به جمع كثيرى از خاندان على (عليه السلام) دست يافت كه در ميان آنان : عبد الله بن حسن ، ابوبكر بن الحسن على الخير و برادرش عباس و عبد الله بن الحسن و جمع ديگرى كه همگان از دودمان پاك رسالت و از فرزندان فاطمه (عليه السلام) بودند . او در بين راه معروف به ربذه كه تبعيدگاه ابوذر صحابى بزرگ پيامبر اسلام بود دستور داد يكى از بزرگان آن جمع را هزار تازيانه بزنند تا از محمد و ابراهيم اطلاعاتى در اختيار او بگذارد ولى او امتناع ورزيد . او را با دست بندهاى آهنين و هودجهاى سرباز كه بر روى شتران چموش نهاده بودند به طرف كوفه كشاندند و خود منصور هم ناظر و تماشاگر اين صحنه جانكاه و دلخراش بود . در بين راه عبد الله بن الحسن صدا زد : منصور ! آيا در جنگ بدر ما با شما چنين رفتار داشتيم ؟ هنگامى كه به كوفه رسيدند آن ستمگر جانى دستور داد : در يك سرداب تاريك كه نه هوا جريان داشت و نه تاريكى شب ، احساس مى شد همه را زندانى كنند كه جز چند نفر همگى در آن زندان تاريك جان سپردند . محل اين زندان در ساحل رود فرات و نزديك پل كوفه قرار گرفته بود . مسعودى مى نويسد : اكنون كه سال 332 است آن محل زيارتگاه مردم واقع شده است ، مردم مسلمان به زيارت آنان مى شتابند . برخى از مورخين نوشته اند هنگامى كه جمعى از علويان در اين زندان تاريك محبوس شدند اوقات نماز بر آنان نامعلوم بود . قرآن را به پنج قسمت تجزيه كرده بودند و در تلاوه هر قسمت آن يكى از نمازهاى يوميه را انجام مى دادند . (116)

تشريح وضع زندان و شكنجه‌هائى كه آنان متحمل مى شدند مو را در بدن شنونده راست مى كند و به ياد برخى از شكنجه‌هاى ساواك و سيا در عصر كنونى مى افكند كه زندان‌هاى ويتنام نمونه اى از آنست و معلوم مى شود كه ستمگران عموما از يك شجرهء خبيثه و از يك منبع ظلمانى ، سرچشمه مى گيرند والكفر ملة واحدة مى باشند كه لعنت الهى بر همه ى آنان باد !

نذرهاى منصور

منصور با آن همه مظالم و تعدياتى كه در حق علويان انجام مى داد و حقوق آنان را تضييع مى ساخت گاهى براى وجيه الملة كردن خود ، كارهاى ريايى به ظاهر خدائى ! هم انجام مى داد كه به كارهاى خود صبغه و رنگ مذهبى بدهد . از اين رو در تاريخ زندگى او مى خوانيم كه : چندين بار بر اساس نذر با پاى پياده به اماكن مقدسه و عتبات رفته است . كه يكى در سال 141 به طرف مكه بود كه با پاى پياده مى رفت چون نذرش چنين بوده است ! و ديگرى در سال 146 به بيت المقدس و مسجد الاقصى بود . (117)

كه هر دو را انجام داد منتهى در مراجعت از اين سفر با گروهى از ستمديدگان بند كشيده نيز همراه بود كه براى احقاق حقوق خود با منصور در حال مبارزه و مجاهده بودند آنان را همراه خود داشت كه قبولى نذر خود باشد ! !

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page