شماره صفحه در مجله: پدیدآورنده
سید علی اصغر موسوی
میچکند از نگاهها، پنهان *** اشکها، یادگار دریایند
آسمان هم به گریه میآید *** وقتی از چشم «کودکی»، آیند
کودکی مانده در دل غربت *** خفته امّا درون ویرانه
آن که روزی نگاه زیبایش *** شد حدیث هزار پروانه
جرم او را کسی نمیدانست *** جرم پروانه را نمیدانند
آنچه مردم شنیده میگویند *** رسمِ جانانه را، نمیدانند
چشمها را گشوده، مینالید *** در فضای غریبِ ویرانه
مثل شمعی که اشک میریزد *** در سکوت حزینِ یک خانه
نالههایش، اگرچه میگفتند:
«غربت خانه کرده بیتابش» *** دور میزد درون تاریکی
لحظه لحظه، نگاه بیخوابش *** جستوجوهای او، نشان میداد
انتظار کسی، به جان دارد!
سر به بالا گرفته، میپرسید:
عمّه، این خانه، آسمان دارد؟! *** آسمان را گرفت در آغوش
مثل یک عقده در گلو، افسرد! *** آرزوی قشنگِ «بابا» هم!
در همان آخرین نگاهش، مُرد *** حضرت قاسم علیهالسلام یادگار برادر
محمد کامرانی اقدام
یادگار برادر بود و پاره جگر حسن علیهالسلام . شوقی شگفت در چشمهای شیدایش موج میزد. رنگ چشمهایش «اَحْلی مِنَ العسل» بود. سیمایش شکفتهتر از گل بود. با عاطفهتر از هر آغوشی، عطشناک، رو در روی تنهایی عمو ایستاد و هیچ نگفت. فرات در آن طرفِ فتوت موج میزد و دریای وفا در این طرف حادثه، سر به زیر و عطشناک، تشنه یک جرعه نگاه رضایتمند حسین علیهالسلام بود.
«عمو جان تشنه خوناب تیغم ***مکن از باده عشقت دریغم»
نگاه حسین علیهالسلام بر قامت بالای قاسم دیری نپایید و چونان ابری بارور و بهاری، در ناگهانی از بغض شکفت و بارید. نگاه قاسم یادآور مدینه است و غربت اندوهبار کوچههای آن. نگاه قاسم موجخیز است و با سیاهی در ستیز. نگاهی است ژرفتر از زخمهای عمیق تنهایی و غربت.
قاسم همچنان سر به زیر انداخته است و چشم انتظار لحظه تلاقی تبسّم و اشک است.
«از پشت آسمانتْ فلک میکند خطاب *** کای به ز روی مَه، مَه روی زمین تویی
اینک این حسین علیهالسلام است که غرق در این همه زلالی و زیبایی، دست در آغوش تماشای قاسم میکند و زیبایی زیبنده او را مرور میکند.
زیبایی زیبنده قاسم را مرور میکند و با یک پلک زدن، به پس کوچههای مدینه میرسد، به لحظههای تنهایی برادر. نگاه حسین از بقیع میگذرد و در جوار روضه پیامبر صلیاللهعلیهوآله ، خیمه میزند. به یاد میآورد زمانی را که بر شانههای پیامبر مینشست و غرق در لبخندهای معطر پیامبر میشد. حسین علیهالسلام ، چشمهای خیس خود را که گشود، بیتابی قاسم را در آغوش خود یافت. کدامین اجازه میتواند رنگ شیرین چشمهای قاسم را از حسین علیهالسلام بگیرد؟
کدامین اجازه است که باید از دل حسین علیهالسلام بر زبانش جاری شود؟! که عشق، گذشتن از وابستگیها است، و سلوکی است بیتوقف. و حسین علیهالسلام سکوت کرد و سکوت، سکوتی که علامت رضایت است و نشانه دلتنگیهای ناگزیر.
سکوت، علامت رضایت است و رضایت حسین علیهالسلام سرمایه سعادت ابدی. قاسم که پاسخ را در سکوت عمو یافته بود، آسیمه سر، در آغوش حسین علیهالسلام شناور شد. چشم در چشم حسین علیهالسلام دوخت و با زبان بیزبانی، ایثار ماندگار عمو را ستود.
قاسم، این یادگار بهار زخمی برادر، لباس رزم به تن میکند. تا به بزم شوریدگان درآید. قاسم میرود، و با او رودی از نگاه حسین علیهالسلام جاری میشود. قاسم میرود، گویی دل و جان حسین علیهالسلام میرود.
ای منظری که میروی از چشم تر بمان *** در قاب چشم منتظرم یک نظر بمان
آفتاب روز عاشورا به سرخی کامل خود نزدیک میشود و آسمان با غزل بارانی خویش به بدرقه قاسم میشتابد. زخمها، آغوش خود را به پیشوازش میگشایند. تا چند لحظه بعد، قاسم مهمان تبسّم عمو خواهد شد. حسین در آن سوی واقعه، لحظههای تماشایی و سرشار از تمنای قاسم را مرور میکند، تمنایی که آتش بر دل حسین علیهالسلام میزند، تمنایی که:
«عمو جان تشنه خوناب تیغم *** مکن از باده عشقت دریغم
سرم دارد هوای نیسواری *** سرم را بر سر نی میگذاری
عمو جان گر به صف افتادهام من *** چرا پس از قلم افتادهام من
بده جامی که دست افشان شوم من *** به جشن تیغها مهمان شوم من
و حسین علیهالسلام برخاست و دید که انتظار، در چشم منتظر قاسم موج میزند. و زمان آن رسیده بود که شربت شهادت را بر کام قاسم ریزد.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا