اصحاب امام موسى كاظم (عليه السلام)

(زمان خواندن: 19 - 37 دقیقه)

1ـ عبدالرحمن بن حجاج بجلي[1]

كنيه‌اش ابوعبدالله بوده و جزء شيعيان راستين و اصحاب مخصوص اهل بيت(عليهم السلام) در كوفه محسوب ‌شده است. او توانست طي عمر شريفش خدمت امامان بزرگواري مانند امام صادق و امام كاظم(عليه السلام) مشرف شود و از درياي بي كران علوم و معارف الهي آنان خود را سيراب نمايد.

بنابر نقلي, عمرش به زمان امامت حضرت رضا(عليه السلام) نيز كشيده شد و در همان ايام با قلبي مملو از ايمان و عشق به امامت و ولايت, وفات نمود.

ابوعبدالله, يكي از محدّثان ثقه و مورد اطمينان و عالمي بزرگ در مكتب شيعه است. همچنين او را استاد, «صفوان بن يحيي» يكي ديگر از علماي برجسته شيعه برشمرده‌اند.

روايت شده كه امام صادق(عليه السلام) به او ‌فرموده:‌ با مردم مدينه صحبت و گفتگو نما, همانا كه من دوست دارم در ميان مردم شيعه, كسي مانند تو را ببينم.

همچنين در روايت ديگري پيرامون عظمت شهر مدينه از ايشان آمده كه فرمودند: هر كسي در مدينه وفات نمايد, حق‌تعالي او را جزء آمنين(مؤمناني كه در امان الهي هستند) در روز قيامت مبعوث مي‌فرمايد. و از جمله آنان ايشان هستند: يحيي بن حبيب, ابوعبيده حذّاء و عبدالرحمن بن حجّاج.

2‌ـ عبدالله بن جندب[2]

مردي بسيار جليل القدر، عابدي رستگار و عارفي واصل بود. عبدالله طي عمر شريفش توانست نزد سه امام بزرگوار: امام جعفر صادق، امام موسي كاظم و حضرت رضا (عليهم السلام) رسيده و از محضر پر فيض آنان كسب علم و معرفت نمايد. و با توجه به اعتماد و اطميناني كه آن حضرت امام كاظم و به عبدالله بن جندب داشتند، از سوي آنان به عنوان وكيل و نماينده، انتخاب شد.عبدالله، آن چنان توانسته بود، خود را در مسير هدايت‌گر اسلام قرار دهد و با توسل به دامان اهل بيت (عليه السلام) به رشد و كمال برسد، كه حضرت امام رضا (عليه السلام) در عبارتي قابل توجه، قسم ياد كردند كه از او راضي هستند، و علاوه بر آن پيغمبر (صلي الله عليه و آله) و خداي متعال نيز از او راضي هستند.

همان حضرت در روايت ديگري عبدالله بن جندب را جزء مخبتين خوانده‌اند. اين عبارتي است كه معمولا از جانب اهل بيت (عليهم السلام) براي افراد مخصوصي صادر مي‌شده و در مقالات پيش نيز با چنين لفظي براي برخي ديگر از اصحاب مخصوص و ارزشمند ائمه (عليهم السلام) آشنا شديم.آري، امام رضا (عليه السلام) فرمودند: عبدالله بن جندب از مخبتين است. يعني كساني كه خداوند متعال در حق ايشان مي‌فرمايند: «و بشر المخبتين الذين اذا ذكر الله وجلت قلوبهم»: بشارت بده، فروتنان و متواضعان را، كه در درگاه ما آرميده و اطمينان خاطر دارند. آنان كه چون ذكر خدا نزدشان مي‌شود، دلهايشان از هيبت جلال رباني و طلوع عظمت سبحاني، مي‌ترسد. يا هر زماني كه از عذاب و عقاب الهي ترسانده شوند، دلهايشان خائف و هراسان مي‌شود.

دعا براي برادر مؤمن

پس از آن كه نامي از عبدالله بن جندب نموديم، شايسته است كه از گوهرهايي كه او از درياي ولايت جمع نموده، بهره‌اي ببريم. از اين رو به روايتي اشاره مي‌كنيم كه هم در وصف احوالات عبدالله است، ‌و هم حاوي حكمت و درسي بزرگ در زندگي.

از ابراهيم بن هاشم روايت شده كه گفت‌: سالي در صحرا و موقف عرفات، عبدالله بن جندب را ديدم. و متوجه شدم كه حال هيچ كس در آن موقف از او بهتر نبود. او پيوسته دستانش را به سوي آسمان بلند كرده بود و اشك از ديدگانش جاري بود و حتي از روي صورتش بر زمين مي‌ريخت. از اين رو هنگامي كه مردم از آن جا متفرق شدند، نزد او رفتم و گفتم: همانا كه وقوف هيچ كس را بهتر از وقوف تو نديدم. عبدالله گفت: به خدا سوگند! دعايي نكردم، مگر براي برادران مؤمن خود. زيرا زماني از حضرت موسي كاظم (عليه السلام) شنيدم كه فرمودند: هر كس براي برادر مؤمن خود در نبودش دعا نمايد، از عرش ندا مي‌رسد، صد هزار برابر آن دعا براي تو باد.بنابراين من نمي‌خواستم از صد هزار برابر دعاي آن ملك، كه البته مستجاب است دست بردارم، به جاي دعاي خودم، كه آن هم نمي‌دانم مستجاب مي‌شود يا نه.

آثار عبدالله بن جندب

نام عبدالله بن جندب در بسياري از روايات معتبر و ارزشمند فقهي، اخلاقي و اعتقادي به چشم مي‌خورد. زيرا همان گونه كه بيان شد،‌ او وكيل و باب علوم ائمه (عليهم السلام) بوده و مدت زيادي را در جوار آنان به فيض علمي و معرفتي رسيده است.به عنوان نمونه، از ميان آن روايات،‌ مي‌توان به دعاي شكر معروف «اللهم اني اشهرك» اشاره كرد، ‌كه در مفاتيح نيز موجود است.

همچنين روايت شده كه عبدالله بن جندب زماني نامه‌اي خدمت امام رضا (عليه السلام) نوشت و در آن عرض كرد: فدايت شوم! همانا كه من پير شده‌ام و در بسياري از كارهايي كه در انجامشان قوت داشتم، دچار ضعف و ناتواني شده‌ام از اين رو دوست دارم كه به من كلامي را فرا دهيد كه مرا به خداوند نزديك نمايد و فهم و علم مرا زياد كند. و حضرت (عليه السلام) در جواب او فرمودند: اين ذكر را زياد بخوان: «بسم الله الرحمن الرحيم، لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم».

در كتاب شريف تحف العقول، وصيتي نقل شده است كه امام صادق (عليه السلام) طي آن، مواعظ و نصايحي بسيار گران‌بها را خطاب به عبدالله بيان كرده‌اند، كه جهت تيمن و تبرك چند فراز كوتاه از آن را در ادامه خواهيم آورد:اي پسر جندب، خواب خود را در شب و كلام خود را در روز كم نما. همانا كه در پيكر وجود ندارد چيزي كه شكرش كمتر از زبان و چشم باشد. پس به درستي ما در سليمان به سليمان گفت: اي پسر جان! بپرهيز ازخواب (خواب زياد)، زيرا كه آن تو را در روزيت محتاج مي‌كند، و همانا كه مردم به اعمالشان محتاجند.

به آن چه كه خداوند قسمت تو نموده، قناعت كن، و به آن چيزي كه در اختيار داري نظر كن، و آرزو نكن چيزي را كه به آن نخواهي رسيد، همانا كسي كه قناعت كرد، سير شد، و كسي كه قناعت نكرد سير نشد.

و بهره خود را بيگر از آخرت خود. و در حال غني و توانگري، تكبر و ناسپاسي مكن. و در حال فقر و بي‌چيزي،‌ جزع و بي‌تابي ننما. مردي خشن و بي‌ادب مباش كه مردم از نزديك شدن به تو كراهت داشته باشند. و سست مباش كه حقير بشمارد تو را، هر كس كه مي‌شناسدت. و مخاصمه نكن با كسي كه بالاتر از تو است. و مسخره و استهزاء نكن كسي را كه پايين‌تر از تو است.

در كار و امور با كسي كه در آن خبره است منازعه نكن. و از سفيهان و بي‌خردان اطاعت نكن. و خار نباش كه هر كسي بتواند تو را ناديده و پست بشمارد. و بر كفايت هيچ كس اعتماد نكن. و قبل از هر كاري درنگ كن، تا كاملا راه داخل شدن و خارج شدن از آن را بشناسي، پيش از آن كه داخل شوي و پشيمان گردي.

در انتها فوق بايد گفت كه بيان جلالت و عظمت شخصيت عبدالله بن جندب بيش از‌ آن است كه بتواند در اين مقال بگنجد. و روايت شده كه پس از او، علي بن مهزيار (ره) در مقام او به عنوان وكالت ائمه (عليهم السلام) قرار گرفت.

3ـ عبدالله بن مغيره[3]

از فقيهان برجسته و اصحاب مخصوص ائمه (عليهم السلام) مي‌باشد،‌ و گفته شده از جهت دين داري، ورع، فقاهت و اخلاق، همانندي براي او يافت نشده است.

عبدالله از اصحاب امام موسي كاظم و امام رضا (عليهما السلام) بوده و از آن بزرگواران حديث روايت كرده، و با توجه به استعداد و اخلاص والايش توانسته به حد كمال از محضر ائمه (عليهم السلام) در پيش برد اهداف اسلام بهره ببرد و مؤثر واقع شود.

 

راه يابي به هدايت

عبدالله بن مغيره مدتي را جز‌ء فرقه واقفيه بوده، يعني كساني كه پس از شهادت مظلومانه امام كاظم (عليه السلام) معتقد شدند كه ايشان آخرين امام است. و كشته نشده، بلكه خود به خود فوت نموده و خداوند او را نزد خود برده و به هنگام قيام فرود خواهد آمد. اما پس از مدتي با توجه به اخلاص و نيت پاكي كه در دل داشته، به سوي حق و حقيقت هدايت شده، و داستان اين هدايت يافتگي از زبان خودش چنين نقل شده است:من واقفي بودم، و در يكي از سال‌ها با همان عقيده‌ام، به حج خانه خدا مشرف شدم. پس از آن هنگامي كه به كنار كعبه رسيدم و خود را به او چسباندم، ناگهان شورشي در دلم بر پا شد،  و در همان جا دست به دعا برداشتم و گفتم:‌ خدايا! تو خواسته و مطلوب مرا مي‌داني، پس خودت مرا به بهترين دين و عقيده هدايت و ارشاد بنما.

بعد از اين دعا به دلم برات شد كه خدمت امام رضا (عليه السلام) بروم، از اين رو به مدينه رفتم و به خانه ايشان رسيدم، سپس در زدم و به غلام آن حضرت گفتم: به مولايت بگو كه مردي از اهل عراق پشت درب خانه منتظر است. پس از آن ناگهان نداي آن حضرت را شنيدم كه فرمودند: اي عبدالله بن مغيره! داخل شد.

عبدالله مي‌گويد: همين كه وارد خانه شدم، تو امام رضا (عليه السلام) نظرش بر من افتاد، فرمود: خداوند دعايت را مستجاب كرد و تو را به  دين خودش هدايت نمود. من نيز بلافاصله گفتم: شهادت مي‌دهم كه تو حجت خدايي بر من و امين خدايي بر خلقش.

همان گونه كه بيان شد، ‌عبدالله بن مغيره يكي از راويان بزرگ شيعه است، و علماي رجال و حديث بر صدق گفتار، و دقت و امانتداري او در نقل روايات، اتفاق نظر داشته‌اند. همچنين گفته شد،‌ كه او يكي از فقهاي برجسته نيز بوده و در همين زمينه كتب زيادي را تأليف نموده است،‌ كه از آن جمله مي‌توان به كتاب وضو و صلاة او اشاره كرد.

نقل شده است كه زماني عبدالله كتابي را تصنيف نمود و به شاگردانش وعده داد كه در روزي مشخص، در يكي از زواياي مسجد كوفه آن كتاب را برايشان بخواند و تدريس نمايد. از سوي ديگر عبدالله داراي برادري بود كه مذهبي مخالف عقيده او داشت. هنگامي كه روز موعود فرا رسيد و شاگردان در محل بحث جمع شدند، برادر عبدالله نيز آمد و همان جا نشست. و زماني كه عبدالله وارد شد و برادرش را ديد، از آن رو كه مي‌ترسيد برادر مخالفش، جلسه او را به هم بزند و مزاحم او شود رو به شاگردان كرد و گفت: امروز برويد و موقعي ديگر بياييد.برادر با شنيدن اين سخن عبدالله بلند شد و گفت: كجا بروند؟ به درستي كه من نيز براي همان چيزي آمده‌ام كه آن‌ها اين جا آمده‌اند. عبدالله گفت: مگر آنان براي چه آمده‌اند. گفت:‌ اي برادر! در خواب ديدم كه ملائكه از آسمان فرود آمده‌اند، پرسيدم براي چه اين ملائكه فرود مي‌آيند،‌ در همان زمان شنيدم كه گوينده‌اي گفت: فرود آمدند كه بشوند مطالب آن كتابي را كه عبدالله بن مغيره تصنيف كرده و بيرون آورده. من نيز براي همين بيرون آمدم. همانا كه من به سوي خدا توبه مي‌كنم از مخالفت‌ها و انحرافات پيشينم. و عبدالله پس از اين رويداد و مشاهده هدايت يافتن برادرش بسيار خرسند شد و حمد و ثناي خداوند را به جاي آورد.

4ـ عبدالله بن يحيي كاهلي[4]

عبدالله به همراه برادرش اسحاق، از اصحاب نزديك و راويان دو امام بزرگوار حضرت صادق و كاظم (عليهما السلام) مي‌باشند. عبدالله بواسطه ولايت پذيري و ايمان خالصي كه در دل داشت نزد ائمه (عليهم السلام) از آبرو و مقام خاصي برخوردار بود و پيوسته مورد لطف و عنايت آنان قرار مي‌گرفت. تا آن جا كه به نقل تاريخ، امام كاظم (عليه السلام) سفارش او را به علي بن يقطين نمود و فرمود: نزد من كفالت كاهلي و خانواده او را بپذير،‌ تا من در عوض آن، بهشت را براي تو ضمانت نمايم.

علي بن يقطين نيز به اين پيشنهاد ارزشمند، جواب مثبت داد و سخن امام (عليه السلام) را پذيرفت. از آن به بعد پيوسته مخارج خوراك، پوشاك و ساير نيازهاي عبدالله را برآورده مي‌كرد و مبلغي به عنوان شهريه نيز به او پرداخت مي‌نمود. و تا آن جا كاهلي را مورد عنايت و بخشش خودش قرار مي‌داد كه حتي نزديكان او را نيز فرا مي‌گرفت.

عبدالله كاهلي، مدتي پيش از وفاتش توانست به سفر حج برود و در همان سفر به زيارت امام كاظم (عليه السلام) مشرف گردد. در آن ديدار، حضرت به او فرمود: در اين سال [تا مي‌تواني] عمل خير به جاي آور، زيرا كه اجل تو نزديك شده  است.

عبدالله پس از شنيدن اين پيش گوئي امام (عليه السلام) غمگين شد و به گريه افتاد. حضرت با ديدن ناراحتي او فرمود: براي چه گريه مي‌كني؟ پاسخ داد: براي آن كه خبر مرگم را به من داديد و اين امر سبب نگراني من شد. پس از آن امام كاظم (عليه السلام) به او فرمود: بشارت باد تو را! تو از شيعيان ما هستي و كار تو به خير ختم خواهد شد. راوي مي‌گويد كه عبدالله كاهلي پس از اين ديدار بيش از مدت كمي زنده نماند، و پس از آن به ديار باقي شتافت.

5ـ علي بن يقطين[5]

علي در سال صد و بيست و چهار در كوفه متولد شده و پيوسته از اصحاب جليل القدر و شيعيان راستين اهل بيت (عليهم السلام) بوده و هميشه مورد توجه آن بزرگواران، مخصوصا امام موسي كاظم (عليه السلام) قرار داشته است. علي اصالتش به كوفه بر مي‌گردد، اما به دليل شرايط خاص زندگي خود و پدرش مجبور شد به بغداد عزيمت كند و در آن جا به ادامه زندگي بپردازد. پدر علي، يعني يقطين جزء بزرگان عباسيين بوده و از اين رو در زمان پاياني حكومت جائر اموي از ناحيه مروان مورد تهديد و آزار و اذيت قرار داشته و مروان بدين منظور پيوسته در جستجوي او بوده است. يقطين نيز براي فرار از شرارت‌هاي مروان مجبور به ترك وطن و اختفا شد.

مادرش همانند يقطين از ترس مروان مجبور شد به همراه دو فرزندش علي و عبيد، به سري مدينه فرار نمايد. پس از آن خانواده يقطين در اختفا و اضطراب بودند تا اين كه مروان به قتل رسيد و به دوزخ واصل شد و دولت فاسد و غير مشروع عباسيي تأسيس شد و زمينه براي ظهور يقطين مهيا شد و خانواده‌اش دوباره در كوفه گرد هم جمع شدند.

يقطين از آن به بعد در دستگاه عباسيان جايگاه خاصي پيدا كرد و به خدمت آنان درآمد. اما بايد توجه داشت كه او هيچ‌ گاه عقايد آنان را نپذيرفت و پيوسته شيعي مذهب و قائل به جايگاه امامت و ولايت بود و اين خصلت را در فرزندانش نيز به يادگار گذاشت.يقطين پس از تولد فرزندش علي، به مدت نه سال زنده بود و در سال صد و هشتاد و پنج بدرود گفت.

مردي از اهل بهشت

علي بن يقطين در سير مبادي عرفان الهي و شناخت و احترام به حريم امامت و ولايت آن چنان پيشرفت نمود كه بارها امام كاظم (عليه السلام) طي فرمايشاتي  بهشت را براي او ضمانت نمود و به او بشارت داد كه آتش دوزخ هرگز با بدنش ملاقات پيدا نكند.

از داود رقي روايت شده كه گفت: سالي به حج مشرف شدم و در روز عيد قربان توانستم خدمت امام كاظم (عليه السلام) برسم. در آن هنگام حضرت فرمودند: هنگامي كه در موقف عرفات بودم، احدي در دلم نگذشت مگر علي بن يقطين و او پيوسته با من بود (يعني در قلب و نظر من حاضر بود) و از من جدا نشد تا اين كه افاضه كردم.

عبدالله بن يحيي كابلي در روايت ديگري مي‌گويد: من خدمت امام موسي كاظم (عليه السلام) بودم كه متوجه شدم علي بن يقطين به سوي ما مي‌آيد. پس از آن حضرت (عليه السلام) رو به اصحاب خود كرد و فرمود:‌ هر كس با ديدن يكي از اصحاب رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مسرور مي‌شود، به كسي كه الآن به اين جا مي‌آيد نگاه كند. پس از اين سخن امام (عليه السلام)، يكي از اصحاب گفت: بنابراين علي بن يقطين در اين حال از اهالي بهشت است. حضرت نيز دوباره فرمودند: اما سخن من را بشنويد كه شهادت مي‌دهم او اهل بهشت است.

احاديث و روايات فراواني پيرامون سجاياي اخلاقي و فردي علي بن يقطين وارد شده است كه همگي نشان از شخصيت و جايگاه والاي او دارد و بيان آنان در اين مقال نمي‌گنجد. و چه سخني از اين والاتر كه علي بن يقطين حتي در زمان كودكي نيز مورد توجه و عنايت ائمه (عليهم السلام) قرار داشته است.

روايت شده كه علي در زمان طفوليتش به همراه برادرش عبيد، خدمت امام صادق (عليه السلام) مشرف شد. علي در آن زمان داراي موي بلندي بود. حضرت با ديدن آن دو فرمودند: صاحب موهاي بلند را نزد من بياوريد. پس از آن كه علي جلو رفت،‌ امام صادق (عليه السلام) او را در برگرفت و براي او دعاي خير نمود.

اهميت احترام به برادران مؤمن

همان‌گونه كه بيان شد پدر علي، يعني يقطين در دستگاه عباسيان از احترام و جايگاه خاصي برخوردار بود،‌ از اين رو پس از او پسرش علي نيز پيوسته مورد توجه حكومت عباسيان قرار داشت. بنابراين زماني خدمت امام كاظم (عليه السلام) رسيد و از ابتلاي خود به هم نشيني و وزارت هارون شكايت نمود. و حضرت (عليه السلام) در جواب او فرمودند: اي علي همانا خداوند دوستاني دارد كه جزء دوستان و نزديكان دستگاه خلافت‌هاي ظالم هستند، تا بوسيله آنان از دوستداران خود دفع بلا شود، ‌و تو اي علي، جزء آنان هستي.

در روايت ديگري، زماني كه علي بن يقطين خدمت امام كاظم (عليه السلام) رسيد و براي ترك خدمت حكومت جابر عباسي از ايشان اجازه خواست، حضرت (عليه السلام) فرمودند:‌ اين كار را نكن، همانا كه نزد ما به تو أنس و محبتي وجود دارد، و تو نزد دوستانت از احترام و جايگاه خاصي برخورداري و نزديك است كه توسط تو خداوند خسارت‌هايي را از آنان جبران نمايد و بوسيله تو فساد توطئه‌هاي مخالفين را با شكست رو به رو نمايد.

اي علي! كفاره اعمال تو احسان به برادران مؤمنت مي‌باشد. تو براي من يك امر را ضمانت نما و من در عوض آن سه امر را برايت ضمانت مي‌كنم. تو براي من ضمانت كن كه ملاقات نكني يكي از دوستداران ما را مگر اين كه حاجت و درخواستش را برآورده سازي و با كرامت و احترام با او برخورد نمايي. و من در مقابل ضمانت مي‌كنم كه سايه سقف هيچ زنداني تو را در برنگيرد، و برندگي هيچ شمشيري بر تو فرود نيايد، و هيچ گاه فقر و نداري به خانه تو راه پيدا نكند. اي علي! هر كس مؤمني را خشنود كند،‌اين كار را ابتدا در مورد خداوند انجام داده و دوم براي رسول خدا (صلي الله عليه و آله) و سوم براي ما.

علي بن يقطين در نهايت پس از سال‌ها عشق به ولايت و خدمت به شيعيان، در سال صد و هشتاد، و به نقلي ديگر در سال صد و هشتاد و دو، و در زمان حيات امام و مقتدايش حضرت موسي كاظم (عليه السلام) وفات نمود.

خوشا به سعادت او كه به نقل از يعقوب بن يقطين از قول امام رضا (عليه السلام) آمده است: همانا علي بن يقطين درگذشت و از دنيا رفت، در حالي كه صاحبش (امام موسي كاظم (عليه السلام) از او راضي بود.

6ـ مفضل بن عمر[6]

مفضل، يكي از اصحاب مخصوص و از حكيمان و عارفان حقيقي در محضر ائمه (عليه السلام) بوده است. از عبارات مختلفي كه در منابع شيعي مانند «ارشاد» شيخ مفيد و يا «غيبت» شيخ طوسي مشاهده مي‌شود، مي‌توان به جلالت شأن و وثاقت او پي برد، و دريافت كه مفضل از شيعيان پسنديده و از بهره‌ مندان حقيقي مكتب الهي اهل بيت (عليهم السلام) بوده است. ضمن اين كه «كفعمي» او را جزء «بوابين» (كساني كه باب‌هاي علوم ائمه عليهم السلام بوده‌اند) نيز بر شمرده است.

 

مفضّل نزد ائمه (عليهم السلام)

در روايات بسياري،  مفضل مورد تأييد و ستايش ائمه (عليهم السلام) قرار گرفته است به عنوان نمونه محمد بن سنان مي‌گويد: زماني خدمت امام كاظم (عليه السلام) مشرف بودم و ايشان به من فرمودند: اي محد! مفضل، انيس و محل راحتي و آرامش من است، و تو انيس و محل راحتي و آرامش امام رضا و امام جواد (عليه السلام) مي‌باشي.

در روايتي كه از عبدالله بن فضل هاشمي آمده است: در خدمت حضرت صادق (عليه السلام) بودم كه ناگهان مفضل بن عمر وارد شد. حضرت هنگامي كه او را ديدند، به صورت او لبخند زده و فرمودند: به نزد من بيا اي مفضل! قسم به پروردگار من! كه من دوست مي‌دارم تو را، و كسي كه تو را دوست دارد. اگر همه اصحاب و شيعيان من مي‌شناختند،‌ آن چيزهايي را كه تو مي‌شناختي و از آنان آگاه بود، ‌حتي دو نفرشان مختلف نمي‌شدند و اختلاف و جدايي پيدا نمي‌كردند.

مفضل گفت: اي فرزند رسول خدا (صلي الله عليه و آله)، گمان نمي‌كنم و [و از شخصيت شما بعيد است] كه مرا بالاتر از جايگاه خودم قرار داده باشيد. حضرت دوباره فرمودند: [آري! چنين است] بلكه به تو جايگاهي دادم كه خداوند تو را در‌ آن جا قرار داده.

در بخش ديگري از اين روايت ارزشمند و عجيب كه پيرامون جايگاه برخي از شيعيان ائمه (عليهم السلام) بيان شده است امام صادق (عليه السلام) رو به راوي كرده و مي‌فرمايند: اي عبدالله بن فضل! به درستي كه خداوند تبارك و تعالي ما را از نور عظمت خود خلق كرده و در رحمت خود غوطه‌ور نموده، و ارواح شما را از ما خلق كرده ا ست. پس ما آرزومند و متمايل به شما هستيم و شما آرزومند و مايل به سوي ما. به خدا سوگند! اگر اهل مشرق و مغرب زمين كوشش كنند كه از شيعيان ما يك مرد را كم و يا زياد كنند، نخواهند توانست. همانا كه آنان نزد ما مكتوب هستند به نام خودشان و پدرشان و خاندانشان و نسب‌هايشان... .

اصلاح برادران مؤمن

مكتب پر فيض اهل بيت عصمت و طهارت (عليهم السلام) پيوسته كانون توجه به فضائل و كرامت‌هاي انساني بوده است. از اين رو پرورش يافتگان اين مكتب نيز هر كدام به ميزان استعداد و لياقت خويش به خوشه چيني از اين كشتزار حكمت الهي پرداخته‌اند و صاحب سجايايي ارزشمند گشته‌اند.

مفضل نيز جزء همان شيعيان پر استعداد و با كفايت قرار داشته، و از خصوصيات اخلاقي برجسته و فراواني برخوردار بوده است، كه صبر و بردباري در برابر شايعات و تهمت‌هاي فراواني كه بدخواهان عليه او به راه مي‌انداختند از آن نمونه است، كه سخن پيرامون آن مباحث تاريخي و پژوهشي دقيقي را مي‌طلبد. همچنين يكي ديگر از فضائل اخلاقي مفضل، كه ما در اين جا قصد اشاره به آن را داريم، اصلاح و برطرف ساختن اختلافات و دشمني‌هاي بين برادران مؤمن جامعه است.

در كتاب شريف كافي روايت شده، كه زماني ما بين «ابوحنيفه سايق الحاج» و دامادش، بر سر ارثيه‌اي مشاجره و نزاع درگرفته بود. در همان هنگام مفضل از كنار آن دو مي‌گذشت و متوجه اختلاف بين آن دو شد. از اين رو آن دو را آرام كرد و پس از آن، آنان را با خودش به منزل برد و به حل اختلافشان پرداخت و آنان را صلح و آشتي داد و براي اين كار چهارصد درهم به آنان داد و گفت: اين پول‌ها از اموال من نيست،‌ بلكه حضرت صادق (عليه السلام) نزد من گذاشته است كه هرگاه بين دو نفر از شيعيان نزاع و اختلافي پيدا شود، با پرداخت مقداري از آن پول‌ها، بين‌ آنان صلح و دوستي ايجاد نماييم.

مواعظ مفضل

همان گونه كه بيان شد،‌ مفضل يكي از اصحاب برجسته و صاحبان سر ائمه (عليهم السلام) بوده است و حتي افرادي او را جزء باب‌هاي علم آن بزرگواران دانسته‌اند. البته اين ادعا با توجه به آثار گران بهايي كه از او به جاي مانده، كاملا مشهود است. هر كسي كه به كتاب گران بهاي «توحيد مفضل» مراجعه كرده، دريافته كه مفضل نزد اهل بيت (عليهم السلام) از چه مرتبه و منزلتي برخوردار بوده است.

علاوه بر آن رساله بسيار شريفي از مفضل بر جاي مانده است. كه حاوي مطالبي اخلاقي و بسيار حكمت آميز است و علماي بزرگي مانند سيد بن طاووس (ره) خواندن آن را براي همه سفارش كرده‌اند.

اين نامه گران‌بها كه در حقيقت سفارش مفضل به تمام شيعيان در قرون متمادي است، بيشتر از بيانات امام صادق (عليه السلام) بهره گرفته و در قسمتي از اين رساله كه مربوط به مفضل و برخي از اطرافيان اوست كه موجب آزار و اذيت او را فراهم آورده‌اند،‌ امام صادق (عليه السلام) پيرامون شيعيان راستين مطالبي را فرموده‌اند كه جهت تبرك و بهره‌مندي خوانندگان عزيز، بخشي از آن را بيان مي‌نماييم:

خداوند شيعيان ما را به اوصافي غير از آن چه آنان (اطرافيان ناباب مفضل) دارند، معرفي نموده است. شيعه جعفر نيست، مگر كسي كه مراقب زبانش باشد و براي آفريدگارش كار كند، و به مولاي خود اميدوار باشد. و آن طوري كه بايد از خدا ترسيد، بترسد. واي بر آنان! آيا در ميان آنان كسي هست كه بر اثر بسيار نماز گذاردن،‌ خميده شده باشد؟ يا در اثر ترس بسيار از خدا، ديوانه شده باشد؟ يا در اثر سر سپردگي به خدا [و گريستن]، نابينا شده باشد؟ يا در اثر روزه گرفتن لاغر شده باشد؟ يا در اثر خاموشي و سكوت فراوان، لال به نظر آمده باشد؟ يا در ميان آنان كسي هست كه شب زنده‌ داري، عادت شبانه‌اش باشد؟ و روزه داري عادت روزانه‌اش؟ يا در اثر ترس از خدا و شوق به ـ خاندان نبوت (عليهم السلام) ـ خود را از لذت‌ها و نعمت‌هاي دنيوي محروم نموده باشد؟...

خوانندگان محترم مي‌توانند جهت استفاده از متن كامل اين موعظه ارزشمند، به كتاب شريف تحف العقول بعد از ابواب مواعظ ائمه (عليه السلام) مراجعه نمايند.

7ـ هشام بن حكم

از اصحاب و ياران نزديك ائمه (عليه السلام) و جزء بزرگترين متكلمان زمان آن بزرگواران است. هشام از هوش و زكاوت فراواني برخوردار بوده و پيوسته به وسيله افكار و انديشه‌هاي صحيح و عالمانه به ترويج و دفاع از مذهب حقه شيعه پرداخته است. محل تولد هشام كوفه بوده، اما اصالتش به «واسط» برمي‌گردد و محل كسب و تجارتش بغداد بوده است و به همين دليل در آخر عمرش به بغداد منتقل شد. كنيه هشام، «ابومحمد» و «ابوحكم» بوده است.

 

هشام نزد ائمه (عليهم السلام)

هشام در طول عمرش توانست خدمت دو تن از ائمه (عليهم السلام) يعني امام صادق و امام كاظم (عليهما السلام) مشرف شود و با توجه به استعداد فراوانش از محضر آن بزرگواران حداكثر بهره را در رسيدن به كمال علمي و هدايت الهي ببرد، و روايات فراواني را از‌ آنان نقل نمايد.

حضرت صادق و امام كاظم (عليهما السلام) نيز هر دو به هشام علاقه مند بوده‌اند و پيوسته او را مورد تأييد و ستايش قرار داده‌اند. مقام و جايگاه هشام نزد امام صادق (عليه السلام) به آن جا رسيد، كه در موقف منا هنگامي كه خدمت آن حضرت مشرف شد، در حالي كه هنوز جواني بيش نبود، ‌در حضور بزرگاني از علماي شيعه، مانند حمران بن اعين، قيس، يونس بن يعقوب، ابوجعفر مؤمن الطلاق، ‌حضرت، او را نزد خود طلبيد و بالاي مجلس نشاند و بر همگان مقدم داشت. در حالي كه هر كسي در آن مجلس بود، سنش از هشام بيشتر بود.

پس از آن امام صادق (عليه السلام) مشاهده كرد كه همه اهل مجلس از ديدن اين وضعيت تعجب كرده‌اند،‌ از اين رو فرمودند: «هذا ناصرنا بقلبه و لسانه و يده» يعني اين مرد با دل و زبان و دست خود ما را ياري مي‌دهد.

بعد از آن هشام از امام (عليه السلام) سؤالي را درباره اسماء پروردگار عزوجل و تقسيماتش پرسيد و حضرت نيز پاسخش را داد و فرمود: اي هشام! آيا مطالبي را فهميدي كه بوسيله ‎آن بتواني دشمنان ملحد ما را دفع نمايي؟ هشام پاسخ داد: بلي! حضرت فرمودند: خداوند عزوجل به آن (فهم و عقيده است) تو را نفع و سود بخشد و در آن ثابت دارد.

 

راه يابي به هدايت

هشام بن حكم در ابتدا شيعه نبوده و بر اثر تبليغات مسموم منحرفان ديني، به يكي از فرقه‌هاي گمراه گرايش داشته. ولي با نظر لطف و عنايت اهل بيت (عليهم السلام) و در اثر هوشياري و انصاف، به راه حق و حقيقت كشيده شده است. عمير بن يزيد، عموي هشام پيرامون او چنين مي‌گويد:پسر برادرم هشام،‌ اول بر مذهب «جهميه» بود و در گمراهي قرار داشت. روزي از من خواهش كرد كه او را براي مباحثه و مناظره علمي نزد امام صادق (عليه السلام) ببرم. به او گفتم: من اين كار را نمي‌كنم تا اين كه قبل از آن از آقايم اجازه بگيرم. بنابراين خدمت امام (عليه السلام) رسيدم و براي اين كار از آن حضرت اجازه خواستم. ايشان موافقت كردند و من بازگشتم،‌ اما هنوز چند قدمي از محضر امام (عليه السلام) دور نشده بودم كه به ياد گمراهي و سرسختي هشام افتادم. از اين رو خدمت آن حضرت بازگشتم و گفتم: مولاي من! هشام مردي گمراه و خبيث است (يعني از ديدار با او خودداري نماييد). حضرت در جواب من فرمودند: آيا نگران من هستي و براي من مي‌ترسي؟ عمير مي‌گويد پس از آن از گفته خودم شرمنده شدم و فهميدم كه لغزشي از من سرزده است، بنابراين خجالت زده شدم و از آن جا خارج گشتم.

بعد از آن به هشام خبر دادم و  او نزد امام صادق (عليه السلام) شرفياب شد. هنگامي كه نزد ايشان نشست، آن حضرت سؤالي از او پرسيد كه در پاسخ آن حيران و وامانده شد. از اين رو از حضرت مهلتي خواست تا پاسخ را بيابد. چند روزي كه گذشت هشام باز هم هر چه كوشش نمود پاسخ صحيح را پيدا نكرد، و ناچار شد دست خالي خدمت امام (عليه السلام) رسيده و پاسخ جواب را از خود ايشان بشنود.

امام صادق (عليه السلام) مجددا سؤالي را از هشام پرسيدند كه در حقيقت، باطل كننده اصل مذهب او بود و اين بار هم هشام در پاسخ مغموم و درمانده شد و در همان حال مجلس را ترك كرد.

عمير مي‌گويد: پس از چند روز ديگر هشام براي بار سوم از من خواست تا مقدمات ديدارش را با امام صادق (عليه السلام) فراهم كنم و پس از آن من اين موضوع را با حضرت در ميان گذاشتم،‌ و باز هم ايشان پذيرفتند و در مكاني به نام «حيره» براي ملاقات با او قرار گذاشتند.

زماني كه هشام در آن جا حاضر شد، و حضرت صادق (عليه السلام) تشريف آوردند، چنان هيبت و شخصيت ايشان در هشام اثر كرد كه او نتوانست هيچ سخني را بيان كند و زبانش را به تكلم باز نمايد، از اين رو پس از سكوت هشام، امام صادق (عليه السلام) به ناچار از آن جا تشريف بردند. خود هشام پيرامون اين ديدار مي‌گويد: آن هيبتي را كه از شخصيت حضرت (عليه السلام) مشاهده كردم،‌ نبود مگر از جانب خداوند.

در نتيجه اين ديدارهاي سازنده و روشنگر بود كه هشام از مذهب منحرف خود دست برداشت و به شريعت حق و هدايت متدين شد. و از آن پس بود كه پيوسته خدمت امام صادق (عليه السلام) مشرف مي‌شد و توانست گوي سبقت را از ديگر اصحاب نيز بربايد.

آثار هشام

هشام بن حكم يكي از راويان ثقه و مورد اطمينان است و روايات بسياري توسط او نقل شده است. ضمن اين كه از مراجعه به تاريخ چنين بر مي‌آيد كه او مردي حاضر جواب و متكلمي حاذق و ماهر بوده است. به گونه‌اي كه خودش در اين باره مي‌گويد: به خدا سوگند! كه هيچ كس تا امروز نتوانسته  در مباحث توحيد مرا مغلوب سازد.

مباحثات و مناظرات هشام بن حكم بسيار مشهور و آموزنده است. مناظره او با مرد شامي در خدمت امام صادق (عليه السلام) و رؤيايي او با عمرو بن عبيد معتزلي و مباحثه‌اش با متكلمين مختلف در محضر يحيي بن خالد برمكي، هر كدام بارها در كتب مختلف اعتقادي مطرح شده است.

هشام دست به تأليفاتي نيز زده است كه موضوعات آنان بيشتر پيرامون توحيد، امامت، و در رد بر زنادقه، طبيعي مذهبان و معتزله مي‌باشد. كتاب‌هاي «شيخ و غلام»، «ثمانيه‌ ابواب» و «الرد علي ارسطا طاليس» از جمله تأليفات او است.

 

وفات هشام

همان گونه كه بيان شد،‌ هشام مردي عالم و متكلمي حاضر جواب و ماهر در مباحثات و مجادلات بوده، و همين امر بارها سبب گرفتاري و در نهايت وفات او نيز شده است.

مناظره هشام در مجلس يحيي بن خالد سبب خشم هارون گرديد و باعث شد كه دستور قتل او را صادر نمايد. از اين رو هشام مجبور به فرار و اختفا شد و بدين منظور به كوفه گريخت و در منزل «بشير نبال» مخفي گشت. از اين واقعه چيزي نگذشته بود كه دچار بيماري سختي شد و از روي نگراني و ترس به هيچ طبيبي نيز مراجعه نكرد. و پس از اصرار بشير بود كه پزشكان بربالين او حاضر شدند.

هشام به آنان گفت: آيا به بيماري من پي برديد؟ بعضي از آن‌ها گفتند كه متوجه شديم و برخي اظهار بي اطلاعي كردند. در نهايت خود هشام گفت: آن چه به نظر شما رسيده اشتباه است. مرض من در حقيقت فزع و التهاب قلب است، و آن هم به جهت خوف و ترس شديدي است كه بر من وارد شده است.

در نهايت همان بيماري در سال صد و هفتاد و نه، سبب وفات هشام شد. او در زمان احتضار بشير را طلبيد و به او گفت: هرگاه كه من وفات كردم، و مرا غسل و كفن دادي و براي دفن من آماده شدي، پيكر مرا شبانه از خانه بيرن ببر و در «كناسه» بگذار و در نامه‌اي بنويس كه اين هشام بن حكم است كه امير در پي او بوده و آنرا روي پيكر من بگذارد.

اين كار هشام به جهت آزادي برادران و نزديكانش بود كه رشيد جهت يافتن او، آنان را مورد تهديد و آزار قرار داده بود.

بشير به وصاياي هشام عمل نمود و هنگامي كه صبح فرا رسيد، مردم كوفه به همراه قاضي و مسئولان حكومتي بر سر جنازه او حاضر شدند و با نوشتن يك گواهي، مراتب را براي رشيد شرح دادند. رشيد هم پس از آگاهي از فوت هشام گفت: الحمدلله كه خداوند خودش به حساب او رسيدگي نمود.

امام رضا (عليه السلام) در فرمايشي بر او رحمت فرستاده‌اند. و هنگامي كه ابوهشام جعفري خدمت امام جواد (عليه السلام) رسيد و درباره هشام پرسيد، ايشان فرمودند: خدا او را رحمت كند، چه بسيار اهتمام مي‌نمود در دفع شبهات مخالفان از اين ناحيه (از فرقه ناجيه).

در پايان بيان احوالات هشام،‌ توجه به ويژگي اخلاص او، خالي از لطف نيست و شايد بتوان گفت كه همين ويژگي در او مقدمات رشد و كمال الهي را بوجود آورد. در اين زميه فقط به روايت يونس كفايت مي‌كنيم كه از قول خود هشام چنين مي‌گويد: پروردگارا! آن چه از اعمال خير واجب و مستحب در گذشته از من سر زده و در آينده انجام مي‌دهم همه از ناحيه و از آن رسول خدا و اهل بيت صادقين، صلوات الله عليه و عليهم بوده و بر حسب جايگاه آنان نزد تو، مي‌باشد. پس همه آن اعمال را از من و آن بزرگواران بپذير و مخصوص‌ترين و بهترين پاداش‌هايت را با توجه به لطف و كرم خودت، به ما عطا فرما.

8ـ  يونس بن عبدالرحمن[7]

بنده‌اي پرهيزگار، شيعه‌اي راستين و عالمي جليل القدر بوده است. در پي ارتباط پر ثمر و نزديكي كه يونس با خاندان نبوت (عليه السلام) برقرار ساخت، توانست خود را از علم و معرفت سيراب نمايد و به گوهر هدايت دست يابد.

در مدح و فضائل اخلاقي يونس مطالب بسياري وارد شده است. در همين زمينه روايت شده كه يونس داراي چهل برادر [ايماني] بوده، و هر روز به ديدن آن‌ها مي‌رفته و پس از ديدار و سلام بر‌ آن‌‌ها به خانه خود باز مي‌گشته و پس از خوردن نهار و خواندن نماز به تأليف و تصنيف مشغول مي‌شده است.

يونس مي‌گويد: من بيست سال سكوت كردم و هر چه از من مي‌پرسيدند جواب نمي‌دادم، [و پس از تحقيقات و كسب علم و معرفت از آستان ائمه (عليه السلام)] به مدت بيست سال از من سؤال شد و پاسخ مي‌دادم.

همان گونه كه بيان شد يونس يكي از اصحاب نزديك و مخصوص ائمه (عليهم السلام) بوده و پيوسته از رفتار و اخلاق آنان در زندگي‌اش الگو گرفته است. نمونه‌اي از آن رفتارها، به روحيه عفو و گذشت او بر مي‌گردد. با توجه به رواياتي كه پيرامون يونس وارد شده است،‌ مي‌توان فهميد كه او از دوستان و نزديكاني برخوردار بوده است كه رفتار صحيح و شايسته‌اي نسبت به او نداشته‌اند و پيوسته سخنان فاسد و دروغي را به او نسبت مي‌داده‌اند.

اما از سوي ديگر، هنگامي كه به او گفته مي‌شود: آگاه باش كه بسياري از نزديكانت در حق تو بد مي‌گويند و از تو به بدي ياد مي‌كنند، او پاسخ مي‌دهد: شما را شاهد مي‌گيرم كه هر كسي از دوستي اميرالمؤمنين (عليه السلام) بهره‌اي برده و از شيعيان اوست، و سخن ناروايي به من نسبت داده، از آن چه كه گفته است، حلال مي‌نمايم.

در روايت ديگري پيرامون او آمده:‌ يونس بن عبدالرحمن پنجاه و چهار حج و پنجاه و چهار عمره به جا آورده، و هزاران جلد در رد مخالفين شريعت مقدس نوشته است.

و باز هم پيرامون او گفته شده: علم ائمه (عليهم السلام) در چهار نفر خلاصه شده است: اول آنان سلمان فارسي است، دوم جابر است، سوم سيد است و چهارم يونس بن عبدالرحمن.

همچنين از فضل بن شاذان نقل شده، كه گفت:‌ در زمان اسلام و بين همه مردم، مردي فقيه تر از سلمان فارسي رشد و ترقي پيدا نكرده،‌ و پس از او مردي فقيه‌تر از يونس  بن عبدالرحمن، پرورش نيافته است.

 

يونس، نزد اهل بيت (عليهم السلام)

يونس طي عمر شريفش موفق به زيارت چهار امام گرامي شده است. او مي‌گويد: امام باقر (عليه السلام) را ما بين صفا و مروه ملاقات كردم. همچنين مي‌گويد: زماني در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله) موفق به ديدار حضرت صادق (عليه السلام) شدم، در حالي كه بين قبر شريف و منبر، مشغول نماز بود.

اما يونس نتوانسته با‌ آن دو امام بزرگوار انس و نزديكي پيدا كند و به سؤال و كسب علم از آنان بپردازد، در عوض مدت زيادي را در محضر امام كاظم و امام رضا (عليهما السلام) مشرف بوده و روايات بسياري را از‌ آنان نقل كرده است. امام رضا (عليه السلام) در عبارات مختلفي او را مورد تأييد، مورد اطمينان، عالم و فقيه معرفي كرده است. و سه بار او را جزء اهالي بهشت بر شمرده است.

عبدالعزيز مهتدي كه يكي از وكلاي امام رضا (عليه السلام) و فقهاي برجسته در آن زمان بوده مي‌گويد: زماني خدمت امام رضا (عليه السلام) مشرف شدم و سؤالاتم را از ايشان پرسيدم. سپس به آن حضرت عرض كردم: همانا كه من هميشه به شما دست رسي ندارم و نمي‌توانم سؤالاتم را از شما بپرسم، بنابراين بايد از چه كسي آگاهي‌هاي دين را جستجو كنم؟ و آن حضرت، (عليه السلام) يونس بن عبدالرحمن را براي اين منظور به من معرفي نمودند.

همچنين روايت ديگري از آن حضرت آمده كه پيرامون جايگاه والاي يونس فرمودند: يونس در زمان خود، مانند سلمان فارسي است در زمان خودش.

يونس و مبارزه با بدعت

بنابر روايات و شواهد تاريخي، پس از شهادت حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام)،‌ اموال و وجوهات فراواني نزد وكلاي ايشان به جاي مانده بود. از اين رو بعضي از آنان كه از تقوا و ايمان پابرجايي برخوردار نبودند، فريب هواي نفس را خوردند و چشم طمع به آن اموال دوختند، و براي اين كه اين عمل اشتباه خود را توجيه كنند، وفات آن حضرت را انكار نمودند و پس از مدتي به «واقفيه» مشهور شدند.

از جمله آن وكلاي منحرف، اشخاصي مانند «زياد قندي» با هفتادهزار اشرفي و علي بن همزه با سي هزار اشرفي حضور داشتند و در سوي ديگر شيعه‌اي راستين و عالمي مورد اعتماد يعني يونس بن عبدالرحمن قرار داشت كه پيوسته مردم را به امامت حضرت رضا (عليه السلام) تشويق و راهنمايي مي‌كرد و فرقه منحرف واقفيه را رسوا و انكار مي‌نمود.

از اين رو سران واقفيه براي او اين چنين پيغام دادند:‌ براي چه مردم را به سوي امام رضا (عليه السلام) دعوت مي‌نمايي؟ اگر نيت تو، رسيدن به مال و ثروت است، ما تو را از آن بي‌نياز مي‌نماييم. حتي زياد قندي و علي بن حمزه ضامن شدند كه ده هزار اشرفي به او بدهند تا ساكت شود و دست از افشاگري آنان بردارد.

اما يونس در پاسخ آنان گفت:‌ به ما از حضرت صادقين (عليهما السلام) روايت شده كه فرمودند: «هرگاه كه در بين مردم بدعت ظاهر شود، بر پيشوا [و عالم دين] مردم واجب است كه علم خود را ظاهر كند، و اگر چنين نكند نور ايمان از او ربوده خواهد شد». بنابراين من در هيچ  حالي راه دين و امر الهي را ترك نخواهم كرد.

پس از آن بود كه آن دو نفر و همراهانشان با يونس دشمن شدند و اين دشمني و خصومت را علنا در برابر او اظهار كردند، اما اين اقدامات آنان هيچ گاه در عقيده راسخ يونس اثر نگذاشت و او را در راه مبارزه با اين بدعت‌ بزرگ، سست و بي‌تفاوت ننمود، زيرا روايات و تأكيدات فراواني از ناحيه اولياي دين در راه مبارزه با اين انحراف به او رسيده بود. به عنوان مثال حضرت رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) در اين باره در روايت مشابهي فرموده‌اند: هرگاه بدعت در امت من ظاهر شود عالم بايستي علم خود را ظاهر كند، وگرنه لعنت خداوند،‌ ملائكه و مردم جميعا بر او باد.

9ـ بشر حافي[8]

در محضر هر يك از ائمه (عليهم السلام)، افراد زيادي يافت مي‌شوند كه به سبب طينت پاك و به فراخور لياقتشان، مورد عنايت خاص و نظر لطف ولائي آن بزرگواران قرار گرفته‌اند. يكي از اين افراد بشر حافي است كه به يك اشاره حضرت موسي بن جعفر (عليه السلام) روحش دگرگون شده و قلبش در مسير هدايت قرار گرفت.

آري، بشر حافي يكي از مردم خوشگذران و لاابالي شهر بغداد بوده و پيوسته در مجالس لهو و لعب به فساد و عيش و نوش اشتغال داشته است. در يكي از روزها كه خانه او مكان طرب و خنياگري قرار داشته، امام كاظم (عليه السلام) عبورش از آن جا مي‌گذرد و از درون خانه او متوجه صداي ساز و آواز و هرزه گري مي‌شود.

در همين زمان كنيز بشر از خانه خارج مي‌شود تا زباله‌هاي خانه را بيرون بگذارد. حضرت (عليه السلام) به او مي‌فرمايند: اي كنيزك! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟ كنيز با لحني تعجب آميز مي‌گويد: ‌آزاد است! سپس حضرت (عليه السلام) مي‌فرمايند: راست مي‌گويي، اگر بنده بود،‌ از مولاي خود مي‌ترسيد.

پس از آن كه كنيز وارد خانه شد، بشر كه سر سفره شراب نشسته بود،‌ به او گفت: چه اتفاقي افتاد كه اين قدر پشت در تأخير كردي. و كنيز هم تمام حكايت را براي او بيان نمود. و سخنان او بشر را در تفكر و تذلذل شديدي فرو برد. از اين رو بلافاصله براي ديدن‌ آن مرد حكيم، در حالي كه حتي كفش‌هايش را به پا نكرده بود، از منزل خارج شد و پس از اين كه به امام (عليه السلام) رسيد به گريه افتاد از ايشان عذرخواهي نمود و به شدت اظهار پشيماني كرد و پس از آن به دست مبارك حضرت (عليه السلام) توبه نمود و تا آخر عمر به مردي مؤمن و پرهيزكار مبدل شد.


--------------------------------------------------------------------------------

[1] ـ منتهي الآمال, باب هفتم, فصل سوم, ص793.

[2] ـ همان، ص 979.

[3] - همان، ص 980.

[4] - همان، ص 981.

[5] - همان.

[6] - همان، ص 984.

[7] - همان، ص 988.

[8] - همان، فصل دوم، ص 910.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page