شاید در خلال آنچه تاکنون از داستان جنگ بدر و شهامت و فداکارى مسلمانان آن روزـاعم از مهاجرین و انصارـنگارش یافت گوشههایى از ایمان و استقامت شگفت انگیز آنان در دفاع از دین و گذشت بىدریغ آنها در مورد هدف مقدسى که داشتند آشکار شده باشد ولى قسمت زیر نمونهاى است که از میان نمونه هاى بسیارى براى خواننده محترم انتخاب کردیم و وضع تدوین این مختصر اجازه نمىدهد قسمتهاى دیگرى را ذکر کنیم:
مصعب بن عمیر یکى از مهاجرین و مجاهدان این جنگ بود که پیش از این نیز نامش به عنوان نماینده رسول خدا(ص)و فرستاده آن حضرت به شهر مدینه ذکر شد،وى برادرى داشت به نام ابو عزیز که جزء لشکر مشرکین به بدر آمده بود و در جنگ با مسلمانان شرکت داشت و یکى از پرچمداران آنان محسوب مىشد،وى نقل مىکند هنگامى که مسلمانان بر ما پیروز شدند یکى از انصار مرا به اسارت گرفت و هنگامى که مرا دستگیر کرده بود برادرم مصعب بن عمیر سر رسید و چون مرد انصارى را با من دید رو به آن مرد کرده گفت:
او را محکم ببند که مادرش پولدار است و ممکن است پول خوبى براى آزادى او بپردازد؟
ابو عزیز گوید:من با کمال تعجب گفتم:برادر!به جاى اینکه در این حال سفارشى درباره من به این مرد بکنى این چنین به او مىگویى؟
مصعب گفت:برادر من اوست نه تو!
و دنباله داستان را مورخین این گونه نوشته اند که وقتى خبر اسارت ابو عزیز را به مادرش دادند پرسید:گرانترین فدیه و پولى را که براى آزاد کردن یک نفر قرشى باید پرداخت چه مقدار است؟
گفتند:چهار هزار درهم.
آن زن چهار هزار درهم به مدینه فرستاد و ابو عزیز را آزاد کرد.
و همین أبو عزیز نقل مىکند که رسول خدا(ص)به مسلمانان سفارش کرده بود با اسیران خوشرفتارى و نیکى کنند و روى همین سفارش،من که در دست چند تن از انصار بودم تا به مدینه رسیدیم کمال خوشرفتارى را از آنها دیدم تا آنجا که در هر منزلى فرود مى آمدند و هنگام غذا مىشد نانى را که تهیه مىکردند به من مىدادند ولى خودشان خرما به جاى نان مىخوردند و من گاهى از آنها خجالت مىکشیدم و نان را به خودشان پس مىدادم اما آنها دست به نان نمىزدند و دوباره به خودم بر مىگرداندند.
نمونهاى از ایمان مسلمانان
- بازدید: 567