كعب حديث دوازده خليفه را تحريف كرد

(زمان خواندن: 16 - 31 دقیقه)

 كعب حديث دوازده خليفه را تحريف كرد

ديدگاههاى دو خليفه
تأليف: نجاح الطائى
مترجم: رئوف حق پرست

نعيم بن حماد مى گويد: ضمرة از ابن شوذب از ابى منهال از زياد از كعب نقل مى كند كه گفت: خداوند از صلب
اسماعيل (عليه السلام) دوازده قيّم به او موهبت نمود كه افضل آنها ابوبكر و عمر و عثمان هستند.(1152)
عبدالله بن عمر حديث كعب را به رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) استناد داد و گفت:
«رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: بر اين امت دوازده خليفه خواهد بود. ابوبكر صديق كه نام او را يافتيد، عمر فاروق...»(1153)
بخارى و مسلم، حديث دوازده خليفه را بدون نام بردن اسمى نقل كرده اند.(1154)بخارى اين حديث را در سننِ خود از سمرة بن جندب نقل مى كند، سمره مى گويد: از
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود: دوازده امير خواهند بود و پس از آن رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)كلمه اى فرمود كه نشنيدم (جابر بن سمره مى گويد) پدرم گفت: رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)مى گويد همگى آنان از قريش هستند.(1155)
مسلم، همين حديث را در صحيح خود ذكر نمود، او مى گويد: پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود: اين امر به پايان نمى رسد مگر آنكه در بين آنها دوازده خليفه بيايند كه همگى آنان از قريش هستند.(1156)
قندوزى در ينابيع الموده در باب هفتاد و هفتم از برخى علماى عامه نقل مى كند كه: حديث (الخلفاء بعدى اثنى عشر) منقول از جابر بن سمره را روايت كرده است و در انتهاى آن چنين گفته است: همگى آنان از بنى هاشم هستند.
حافظ ابونعيم در كتاب حليه اش با سند خود از ابن عباس روايت كرده است كه رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: هركس دوست دارد چون من زنده شود و چون من بميرد و ساكنِ بهشتِ عدن شود كه پروردگارم آنرا احداث كرده، پس بايد بعد از من ولايت
على را بپذيرد و ولايت ولى او را نيز بپذيرد و بايد به امامان بعد از من اقتدا نمايد، زيرا آنان عترت من هستند و از طينت من آفريده شده اند و فهم و علم، روزى آنان شده است، واى بر حال گروهى از امت من كه فضل و برترى آنان را تكذيب كنند و صله كردن با من را درباره ى آنان قطع نمايند، خداوند آنان را از نيل به شفاعت من محروم گرداند.
اما كعب و اصحاب وى بجاى عبارتِ «كلهم من بنى هاشم» يعنى همگى آنان از بنى هاشم هستند، اين عبارت را گذاشتند: افضلهم ابوبكر و عمر و عثمان، يعنى ابوبكر و عمر و عثمان از همه ى آنان بيشتر فضيلت دارند. در حاليكه على بن ابى طالب مى فرمايد: «به حتم امامان (دوازده گانه) همه از قريش بوده كه درخت آن را در خاندان بنى هاشم كاشته اند، مقام ولايت و امامت در خور ديگران نيست و ديگر مدعيّانِ زمامدارى، شايستگى آنرا ندارند».(1157)
كعب خداوند سبحان را مجسم كرد و داود (عليه السلام) را به گناه نسبت داد
كعب الاحبار بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) افترا بست كه خداوند سبحان را رؤيت كرده است.(1158)
در صحيفه ى ابن منبّه شاگرد ابى هريره آمده است كه گفت:
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: خداوند حضرت آدم را به صورت خود آفريد كه قد او شصت ذراع بود. چون او را آفريد فرمود: «برو بر آن گروه سلام كن» و آنجا گروهى از ملائكه نشسته بودند. «پس گوش فرا دار كه چگونه به تو تحيّت مى گويند كه آن تحيّت تو و تحيّت فرزندان توست». آدم (عليه السلام) نزديك رفت و گفت: السلام عليكم، گفتند: و عليك و رحمة الله، آنان «رحمة الله» را زياد كردند.
حضرت فرمود: پس هركس داخل بهشت شود به صورت آدم قد او شصت ذراع است. و تا به حال همواره خلق در حال كم شدن است.(1159)
ابوهريره از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نقل مى كند كه: اما آتش، پر نمى شود، آنگاه خداوند پاى خود را بر آن مى گذارد، پس مى گويد: بس است، بس است پس اينجا آتش پر مى شود، و قسمتى از آن بر قسمت ديگر جمع مى شود.(1160)
روايتِ در موضوع تجسم خداوند، در تفسير آيه ى (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب)(1161) يعنى «او نزد ما، بسيار مقرب و نيكو منزلت است» درباره ى حضرت داود و به زبان عمر بن الخطاب است.
سدى بن يحيى مى گويد: ابوالحفص از مردى كه عمر بن الخطاب را درك كرد نقل مى كند، كه گفت: در روز قيامت مردم به تشنگى شديدى مبتلا مى شوند، پس منادى، داود را صدا مى زند و در مقابل تمام مردم او را آب مى دهند، او همان است كه خداوند او را ياد كرد: (إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب)
سپس عمر بن الخطاب از پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) روايت كرد كه آنحضرت روز قيامت را ياد كرد و شأن و شدت آن را عظيم شمرد و فرمود: خداوند رحمن به داود (عليه السلام)مى گويد: در مقابل من عبور كن. پس داود مى گويد: مى ترسم خطايم مرا بلغزاند، پس مى گويد: پاى مرا بگير! پس پاى او را مى گيرد و عبور مى كند.
گفت: اين همان زلفى است كه خداوند فرمود (وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَ حُسْنَ مَآب)(1162)
در احاديث كعب از جهات متعدد، كفر وجود دارد، او در اين حديث داود (عليه السلام) را به خطا نسبت داد و خداوند تعالى را مجسم كرد (يعنى قائل شد به اينكه خداوند جسم و اعضا دارد).
عمر دو جواب مختلف از على (عليه السلام) و كعب مى شنود
در اين گفتار كلام مهمى را ذكر مى كنيم كه طبرى آنرا ذكر كرد و گفت: آن كلام بين عمر و على (عليه السلام) و عثمان و كعب اتفاق افتاد. سه نفر اول در مكّه اسلام آوردند و با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) معاشرت كردند در حاليكه كعب مرد حيله گرى يهودى بود كه ادعا كرد در سال هفدهم هجرى اسلام آورده است، و اين گفتگو در همان سال اتفاق افتاد!
سه نفر اول بر اهميت مشرق توافق كردند، مشرقى كه شامل كوفه يعنى مركز سپاهِ مسلمانان كه متوجه مشرق زمين بودند، بنابراين آنان مجاهدينى بودند كه ايران و هند و كاشغر و بخارى و سمرقند را فتح كردند.
لكن كعب بخاطر خباثت يهودى خود با آنان مخالفت كرد و شهرهاى مشرق و آهل آنرا به شر متهم كرد و شام را بدون هيچ دليل شرعى يا عقلى بر آن ترجيح داد! و نتيجه آن شد كه عمر رأى كعب را پذيرفت و اعتقاد شخصى خود را به كنارى انداخت! و رأى عثمان را ترك كرد و نصيحت على بن ابى طالب (عليه السلام) را نيز ترك كرد كه درباره ى او پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: من شهر علم هستم و على دروازه آنست، پس هركس شهر را بخواهد بايد از دروازه ى آن وارد شود.(1163)
و عملا عمر بهمراه كعب به شام رفت و عراق را ترك نمود با آنكه سابقاً شام را چندين بار زيارت كرده بود و از عراق ديدن نكرده بود.
گفتگوى بين عمر و على (عليه السلام) و عثمان و كعب بنابر نقل تاريخ طبرى از اين قرار بود:
در ماه جمادى الاول سال هفدهم، عمر مردم را جمع كرد و درباره ى شهرها از آنان نظر خواست و گفت: بنظرم رسيده است مسلمانان را در شهرهايشان ديدار كنم، تا در آثارشان تأمل كنم، پس مرا راهنمائى كنيد. كعب الاحبار كه در ميان مردم بود و در همان سالِ از حكومت عمر اسلام آورده بود گفت: «اى اميرمؤمنان با كداميك از شهرها ميخواهى شروع كنى؟
(عمر) گفت: با عراق.
كعب گفت: اين كار را نكن; زيرا شر ده جزء دارد و خير ده جزء، يك جزء از خير در مشرق است و ده جزء ديگر آن در مغرب، و يك جزء از شر در مغرب است و نه جزء ديگر آن در مشرق، و شاخ شيطان و هر بيمارى معضل در آن است.
على (عليه السلام) فرمود: كوفه براى هجرت بعد از هجرت، و قبه ى اسلام است. و بر آن روزى خواهد آمد كه هيچ مؤمنى نمى ماند مگر آنكه به آنجا رود و مشتاق آن گردد، و خداوند با اهل آن نصرت مى يابد همانطورى كه با سنگ بر قوم لوط نصرت يافت.
عثمان گفت: اى اميرمؤمنان، مغرب سرزمين شر است و شر به صد جزء تقسيم شد، يك جزء آن در ميان مردم و بقيه ى آن در آنجاست.
عمر گفت: كوفه نيزه ى خدا و قبه ى اسلام و جمجمه ى عربهاست، كه با آن مرزهاى خود را باز مى دارند و شهرها را مدد ميرسانند، به حتم ميراث اهل عمواس (روستائى در نزديكى قدس، كه مشهور است حضرت مسيح از آن ظهور مى كند) ناپديد گرديد، لذا از آن شروع مى كنم.(1164)
و برغم اتفاق نظرِ امام على (عليه السلام) و عثمان و عمر، اين اتفاق نظر را عمر ترك كرد و به نقطه نظر كعب الاحبار عمل كرد، و از زيارت عراق خوددارى نمود.
مقصود كعب از بردن عمر به شام، تثبيت احاديث بى اساس يهودى در برترى شام بر ساير شهرهاى جهان ... و بازگرداندن اعتبار به اماكنِ مقدس يهوديان، همچون صخره ى مقدس بود! و از آن زمان تاكنون برخى مسلمانان به صخره ى كعب الاحبار صخره ى مقدس مى گويند، و بايد ملاحظه كرد كه مسأله چقدر خنده آور و مسخره آميز است، زيرا مى گويند بدترين بلايا، بلائى است كه موجب خنديدن شود.
و مقصود ديگر او آماده سازى جو براى بازگرداندن يهوديان حجاز به موطن خود، فلسطين و فراهم كردن زمينه ى مناسب براى ملاقات عمر با معاويه در حضور خود او بود! تا بناى حكومت بنى اميه را استوار كرده به اوج برساند. كعب معاويه را براى خلافت پيش نهاد كرده بود، و عمر را از رسيدن على (عليه السلام) به حكومت برحذر كرد.(1165)
چرا يهوديان روميان و اهل عراق را دوست نداشتند؟
مى گويند يهوديانى كه در جزيرة العرب سكونت كردند، در سه قبيله ى بزرگِ قينقاع و قريظه و نضير، متشكّل شدند كه بعد از پيروزى روميان بر آنها، از فلسطين به حجاز فرار كرده بودند. اين يهوديان، از مسيحيانِ نجران، در قضيه ى اصحاب اخدود، به شدت انتقام گرفتند. لذا مسيحيان شام به ناچار با عربهاى يثرب متفق شدند تا از آن يهوديان انتقام گيرند.
از آنجائى كه يهوديان در قلعه هاى خود حمايت مى شدند، توافق كردند آنها را بيرون از قلعه هايشان غافلگير كنند. و عملا چنين شد و مسيحيان از يهوديان به بدترين وجهى انتقام گرفتند. آنگاه غنائم بين عربهاى يثرب و عربهاى شام تقسيم شد.
پس يهوديان به سلاح كشنده ى خود يعنى همان سلاح فتنه روى آوردند، و بين اوس و خزرج اختلاف انداختند كه به صورت جنگ بغاث نمودار گرديد. آنگاه يهوديان از عربهاى يثرب به بدترين شكل انتقام گرفتند!
از طرفى چون، انصار، در كنار پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بر ضد بنى قينقاع و بنى قريظه و خيبر ايستادند و قدرت يهوديان جزيرة العرب را درهم كوبيدند، يهوديان بر اهالى مدينه ى منوره كينه گرفتند، و رابطه ى خود را با كفار قريش مستحكم كردند كه در رأس همه ى آنها ابوسفيان و معاويه بودند.
يهوديان در قريش گمشده ى خود را يافتند، لذا براى بدست آوردن دو هدف تلاش كردند كه اولين آنها حمايت از قريش و بنى اميه و دومين آنها درهم كوبيدن بنى هاشم و انصار بود. و در عمل، كعب با پيشنهاد كردن معاويه براى خلافت و حمايت از او با احاديث دروغين و منحصر كردن خلافت در قريش و دور كردن انصار و بنى هاشم از خلافت، به اين دو مطلب اشاره كرد.
همين زمينه سازى مناسب كمك كرد تا بنى هاشم و انصار در مواقع متعددى به قتل برسند، كه از جمله ى آنها كربلا و حرّه را نام مى بريم.
ما در اين كتاب به اثبات رسانديم كه حديث دوازده خليفه را كه در شأن اهل بيت پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بيان شده است، كعب به نفع خلفا تحريف و معاويه را در آن داخل كرد.
بنابراين يهوديان، بنى هاشم و انصار را به قانون شرع از خلافت دور كردند، در همان حال كعب و ديگران احاديث دروغين را براى جلب عمر در مدح و ستايش از او وضع كردند، پس از آن معاويه را مدح و از على (عليه السلام) كه بزرگِ يهوديان، حارث بن ابى زينب را كشت و مرحب را مغلوب و خيبر را فتح كرد، بدگوئى كردند!
زينب دختر حارث، همان زنى بود كه همچون كعب و ابن سلام به دروغ اسلام آورد، و پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) را با گوسفندى مسموم كرد، و بشر بن البراء را كه با پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بود، به قتل رسانيد.(1166)
سرّ دوست نداشتن اهل روم و اهل عراق از طرف كعب، كارهاى گذشته ى آنها با يهوديان در فلسطين و درهم كوبيدن دولت يهوديان، در دو زمان مختلف بود. و اين ضديت همواره مخصوصاً بر عليه اهل عراق وجود داشت.
در قرآن كريم چنين آمده است كه: (وَ قَضَيْنا إِلى بَنى إِسْرائيلَ... وَ كانَ وَعْداً مَفْعُولا)(1167) يعنى «و در كتاب خبر داديم كه شما بنى اسرائيل دو بار حتماً در زمين فساد و خونريزى مى كنيد و تسلط و سركشى سخت ظالمانه مى يابيد پس چون وقت انتقام اول فرا رسد، بندگانِ سخت جنگجو و نيرومندِ خود را بر شما برانگيزيم، تا آنجا كه در درونِ خانه هايتان نيز جستجو كنند، و اين وعده ى انتقام، حتمى خواهد بود».
بنابراين يهوديان گرفتار دو ضربه ى كوبنده، در دو زمانِ مختلف شدند، ضربه ى اوّل واردِ بر آنان، بدست بخت النصر پادشاه بابل محقق شد، كه مملكت يهوديان را هزار سال قبل از ظهور اسلام مورد تهاجم قرار داد پس كشورشان را نابود كرد و هيكل سليمان را به آتش كشيد و يهوديان را به قتل رسانيد و ديگران را به اسارت به بابل برد، و بخاطر اين ضربه ى سهمگين، كعب و امثال او بر عراق و اهل عراق كينهورزى كردند.
و ضربه ى دوّم در سال هفتاد ميلادى، بدست تيطُس پادشاه روم، تحقق يافت، كه قدس را فتح كرد و يك ميليون نفر را بنابر برآورد يوسفيوس، شاهد عينى واقعه، به قتل رساند و عده اى را در بازار برده ها فروخت و عده اى به شهرهاى مختلف جهان و از جمله جزيرة العرب فرار كردند.
لذا احبار يهود براى بازگرداندن يهوديان به فلسطين و اعاده ى تأسيس دولتِ عبرى زبان، مترصد فرصت بودند. بخاطر همين حمله ى روميان، يهوديان بر روم كينه گرفتند، و چون سپاه اسلام بر روم غلبه يافت و قدس را فتح كرد، كعب آن فتح را انتقام گرفتن يهوديان از روميان و فرصتى براى بازگشتن آنان به فلسطين به حساب آورد. و طبرى اشاره كردن كعب به اين انتقام گرفتن را، ذكر كرد.(1168)
كعب شدت ناراحتى و ضديت خود را از اهل عراق با اين سخن بيان كرد: در عراق معصيتكاران جن بسر مى برند، ابليس در آنجا تخم گذاشت و بچه دار شد. و كعب در اين ضديت با اهل عراق، بر عمر تأثير گذاشت. ابن سعد در «طبقات» خود به همين مطلب اشاره كرد.(1169)
ابن عساكر نيز متوجه شد كعب عراق را دوست ندارد، پس چنين گفت: آنچه از كعب حفظ شده، بدگوئى او درباره ى عراق است.(1170)
سپس شاگردان كعب و پيروان او به سواره نظام او پيوستند و اهل عراق را مورد تهاجم قرار دادند و عبدالله پسر عمروعاص نيز آنان را متهم نمود.(1171)
ابن شهاب زهرى اموى و مالك بن انس نيز چنين كردند، لكن احاديث آندو مورد قبول واقع نمى شد.(1172) و عايشه بعد از جنگ جمل اعلام كرد آنها را (اهل عراق را) دوست ندارد.(1173)
كعب مى گويد: در عراق معصيتكاران جن بسر مى برند،
و ابليس در آنجا تخم گذاشت و بچه دار شد
در كتاب «كنزالعمال» آمده است كه: عمر ميخواست هيچ شهرى را رها نكند مگر آنكه به آن سفر كرده باشد، پس كعب به او گفت: به عراق نرو، زيرا در آن نه دهم شر وجود دارد.(1174)
همچنين گفت: «نه دهم جادوگرى آنجاست و فاسقان جن در آن بسر مى برد. و در آن بيمارى عضال وجود دارد».(1175)
ابى ادريس مى گويد: عمر بن الخطاب در شام بر ما وارد شد و گفت: ميخواهم به عراق بروم، كعب الاحبار به او گفت: اى اميرمؤمنان تو را از رفتن به آنجا به خدا پناه مى دهم!
گفت: از اين رفتن چه چيز را نمى پسندى؟ گفت: نه دهم شر در آنجاست و هر بيمارىِ عضال و معصيت كاران جن و هاروت و ماروت آنجا هستند و در آنجا ابليس تخم گذاشت!(1176)
اما كعب نگفت چه مدت زمانى ابليس روى تخم هاى خود خوابيد!!
هيثم بن عمار مى گويد: شنيدم جدم مى گويد: «هنگامى كه عمر بن الخطاب به خلافت رسيد، اهل شام را زيارت كرد و در جابيه منزل گزيد... اهالى عراق چون خبردار شدند عمر اهل شام را زيارت كرده است، برايش نامه نوشتند و درخواست كردند، همانطوريكه اهل شام را زيارت كرد آنان را نيز زيارت كند، عمر قصد كرد چنين كند، كعب گفت: اى اميرمؤمنان تو را به خدا پناه مى دهم از آنكه داخل آنجا شوى. گفت براى چه؟ گفت: در آنجا معصيتكاران جن و هاروت و ماروت كه مردم را جادوگرى ياد مى دهند، بسر مى برند و آنجا نه دهم شر و هر بيمارى معضل وجود دارد.
عمر گفت: تمام آنچه گفتى دانستم بجز (داء معضل) آن چيست؟ گفت: زيادى ثروت، همان بيماريى كه هيچ شفائى ندارد. لذا عمر به آنجا نرفت».(1177)
انسان به درستى از زندگى اين مرد و حيله گرى و توان تأثر او بر عمر و قانع كردن او در مناسبتهاى متعدد و شئون مختلف شگفت زده و حيران مى گردد.
كسانى كه كعب الاحبار را تكذيب كردند
اصحاب، كعب الاحبار را (كه در سال هفدهم هجرى اسلام آورد) در دين خود متهم مى كردند. و اين اتهام نشان مى دهد كه از دروغين بودن اسلام آوردن و خباثت نيت او آگاه بودند.
عبدالرحمن بن عوف او را به حيله گرى متهم كرد، زيرا آمده است كه:
«كعب الاحبار مشغول قصه گوئى بود، عبدالرحمن بن عوف گفت: از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم)شنيدم كه ميفرمود: قصه نمى گويد مگر امير يا مأمور يا حيله گر. آنگاه نزد كعب آمدند و به او گفته شد: مادرت بعزايت بنشيند، اين عبدالرحمن چنين و چنان مى گويد، پس قصه گوئى را ترك كرد، سپس معاويه او را دستور داد قصه بگويد، بعد از آن قصه گوئى را بر خود حلال دانست.(1178) و اين عبارت صريح، قصه گوئى كعب را در زمان عمر و در زمان معاويه، به خوبى آشكار مى كند. عبدالله بن مسعود نيز او را متهم نمود، زيرا مردى نزد عبدالله بن مسعود آمد و گفت: كعب به شما سلام مى رساند و شما را بشارت مى دهد كه اين آيه درباره ى اهل كتاب نازل شده است: (إِذْ أَخَذَاللّهُ ميثاقَ الَّذينَ اُتُوا الْكِتابَ لَتُبَيِّنُنَّهُ لِلنّاسِ)(1179) يعنى «و چون خدا پيمان گرفت از آنان كه كتاب به آنها داده شد كه حقايق كتاب آسمانى را براى مردم بيان كنيد».
ابن مسعود بعد از پاسخ سلام گفت: وقتى نزد او رفتى خبرش بده كه اين آيه درحالى نازل شد كه او يهودى بود.(1180) اين جواب ابن مسعود نشان داد كعب از تفسير بى اطلاع بوده و در جواب دادن دروغ مى گويد.
از قتاده نقل شده است كه كعب گفت: آسمان بر محورى همچون محور آسيا، مى گردد. چون اين سخن به گوش حذيفه رسيد گفت: كعب دروغ گفت! (إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ أَنْ تَزُولا)(1181)
يعنى «محققاً خدا، آسمان ها و زمين را از اينكه نابود شوند نگاه مى دارد».
از ديگر كسانى كه كعب الاحبار را تكذيب كردند، عبدالله بن عباس بود، ابن عباس به مردى كه از شام مى آمد گفت: با چه كسى ملاقات كردى؟ گفت: با كعب. گفت: از او چه شنيدى؟ گفت: شنيدم مى گفت: آسمانها بر شانه ى فرشته اى هستند. (ابن عباس) گفت: كعب دروغ گفت، تا بحال يهودى گرى خود را ترك نكرده است؟ سپس اين آيه را خواند: (إِنَّ اللّهَ يُمْسِكُ السَّمواتِ وَ الأَرْضَ أَنْ تَزُولا)(1182)
ابن عساكر نويسنده ى «تاريخ دمشق» نيز كعب الاحبار را،(1183) با ضعيف شمردن احاديثى كه درباره ى عراق بيان كرده بود، تكذيب كرد! حتى معاويه هم كعب را تكذيب كرد، بخارى در صحيح خود بابى تحت عنوان «بابى در سخن پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) كه فرمود: از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال نكنيد» باز كرده است و در آن در صدق كلام كعب الاحبار ترديد نمود و گفت: شعيب، ابويمان از زهرى نقل مى كند كه حميد بن عبدالرحمن، از معاويه شنيد كه با گروهى از قريش در مدينه گفتگو مى كرد و كعب الاحبار را ذكر كرد و گفت: اگر از راستگوترين كسانى باشد كه از اهل كتاب سخن مى گويند، با وجود همه اينها او را به دروغ گفتن متهم مى دانيم!(1184)
ابوهريره مى گويد: اهل كتاب توراة را به زبان عبرى مى خواندند و براى مسلمانان به زبان عربى تفسير مى كردند، پس رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: اهل كتاب را تصديق نكنيد، تكذيب هم نكنيد. و بگوئيد: (آمَنّا بِاللّهِ وَ ما أنْزِلَ إلَيْنا وَ ما أنْزِلَ إِلَيْكُمْ...)(1185) يعنى «بگوئيد كه ما مسلمانان، ايمان به خدا آورده ايم و به آن كتابى كه بر پيغمبر ما فرستاده شد و به آنچه بر پيغمبران گذشته، چون ابراهيم و اسمعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندان او و موسى و عيسى نازل شد و به همه ى آنچه پيغمبران از جانب خدا آوردند، به همه عقيده داريم و ميان هيچ يك از پيامبران فرقى نمى گذاريم و به هر چه از جانب خداست، ايمان آورده و تسليم فرمان او هستيم».
سپس فرياد ابن عباس را در ميان مسلمانان كه ميخواست از گرفتن تمدن و فرهنگ خود از اهل كتاب دست بردارند روايت كرد! و گفت: «موسى بن اسماعيل مى گويد: ابراهيم گفت: ابن شهاب از عبيدالله بن عبدالله نقل كرد كه ابن عباس گفت: چگونه از اهل كتاب درباره ى چيزى سؤال مى كنيد، در حاليكه كتاب شما كه بر رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) نازل شد، جديدتر و جوانتر است و هنوز كهنسال نشده است، و به شما گفته است كه اهل كتاب، كتاب خدا را تبديل كردند و تغيير دادند و با دستان خود كتاب را نوشتند و گفتند: اين كتاب از طرف خداست، تا آنرا به بهاى اندك بفروشند! آيا همين مقدار علم كه نزد شماست، شما را باز نمى دارد...».(1186)
عمروعاص نيز كعب را تكذيب كرد، زيرا هنگامى كه از كنار كعب الاحبار عبور كرد و اسب، او را به زمين زد، گفت: اى كعب، آيا در توراة يافته اى كه اسبم مرا به زمين بزند؟(1187)
ابن كثير، كعب را تكذيب كرد و گفت: در اين موارد دور نيست كه از اهل كتاب گرفته شده باشند، از همان مطالبى كه در كتابهايشان يافت مى شود، مانند روايات كعب و وهب، و بخاطر نقلِ اخبار محنت هاى بنى اسرائيل و غرائب و عجائبِ واقع شده و واقع نشده اى كه گرفتار تحريف و تبديل و نسخ شده اند، خدا از سر تقصير آن دو نفر بگذرد، و بحمد خدا و منت او، خداوند ما را با صحيح تر و سودمندتر و واضح تر و بليغ تر از آن بى نياز كرد. و ابوذر او را به يهودى بودن متهم كرد.(1188)
ابن خلدون هم كعب و وهب بن منبّه را تكذيب كرد.(1189)
همچنين محمد رشيد رضا، كعب الاحبار را تكذيب كرد و گفت: «ثابت شدن علم فراوان براى كسى موجب منتفى شدن دروغ گفتن وى نمى شود، و عمده ى علم او نزد آنان، مطالبى بود كه از توراة نقل مى كرد و مطالب غير توراةِ كتابهاى قوم خود را نيز به توراة نسبت مى داد، تا در هر دو صورت مورد قبول واقع شود، او قبل از اسلام آوردن بى شك يكى از زيرك ترين علماى يهود بود و بعد از اسلام آوردن يكى از تواناترين آنان در فريب دادنِ مسلمانان به شمار مى رفت.
محمد رشيد رضا افزود: او از زناديق يهود بود كه به اسلام تظاهر كرد تا گفته هايش در امور دين پذيرفته شود و دسيسه گرى او بنحوى رواج يافت كه برخى اصحاب، ناخواسته فريب خوردند و از او روايت كردند و مشغول نقل اقوال او بهمديگر، بدون مستند كردن به وى شدند. و همانطورى كه حافظ، ابن كثير، در جاهائى از تفسير خود ذكر كرد، برخى تابعين و كسانى كه بعد از آنها آمدند، گمان كردند، اين روايات سخنانى است كه از رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) شنيده شده اند، و بعضى از مؤلفين آنها را در زمره ى احاديث موقوف به شمار آوردند كه حكم احاديث مرفوع را دارند.(1190)
محمد رشيد رضا مى گويد: «او آتش فشان خرافات بود، و به دروغگوئى او يقين دارم، بلكه به ايمان او اطمينان ندارم».(1191)
و درباره ى كعب و وهب مى گويد: «بدترين راويان اين اسرائيليات، يا سخت ترين آنان در فتنه انگيزى و فريب مسلمانان، اين دو مرد بودند، هيچ خرافه اى را كه وارد در تفسير و تاريخ اسلام در امور خلق و تكوين و پيامبران و اقوام آنان و فتنه و قيامت و آخرت، شده است نمى يابيد مگر آنكه بدست آنها ساخته شده كه بصورت ضرب المثل است.
فريب خوردن بعضى از صحابه و تابعين بخاطر اخبارى كه ايندو و ديگران منتشر كردند، نبايد كسى را به هراس اندازد، زيرا بجز پيامبران معصوم انسانى از تصديق دروغگويان در امان نمى ماند».(1192)
مقصود او از اصحاب فريب خورده، عمر و اصحاب او هستند. محمدرشيد رضا مى گويد: بسيارى از روايات اين دو نفر را از مطالبى يافته ايم كه يقين به دروغ بودن آنها داريم، چون با روايات آنها و با مطالبى كه به توراة و ساير كتب پيامبران نسبت مى دادند، مخالف بودند. لذا جزم به دروغ گو بودن آندو پيدا كرديم...
و درباره ى روايات آندو مى گويد: اكثر آن روايات، خرافات اسرائيلى بودند كه چهره ى كتابهاى تفسير و كتابهاى ديگر را زشت كردند، و شبهاتى بر عليه اسلام بودند كه دشمنان ملحد اسلام، با آن شبهات بر اسلام، همچون ديگر اديان، احتجاج كردند، رواياتشان دين خرافات و توهّمات بود و بجز خرافات چيزى نداشت و گاهى شبهات، مانند مطالبى كه كعب، از توراة در توصيف پيامبر نقل كرد، بسيار بزرگ هستند.
به اين ترتيب، تصريحات اصحاب و علما، اتهام كعب به كفر و دروغ و خيانت را آشكار مى نمايد.
شيخ محمود ابوريه مى گويد: «...قوى ترين اين كاهنان در زيركى و سخت ترين آنها در حيله گرى، كعب الاحبار و وهب بن منبّه و عبدالله بن سلام بودند، هنگامى كه ديدند با ورع و تقواى دروغينى كه از خود نشان مى دادند، نيرنگشان به ثمر رسيده است و مسلمانان، بر آنان اعتماد كرده و فريب خورده اند، اولين همّ خود را نابود كردن دين مسلمانان قرار دادند، بنحوى كه افسانه ها و خرافات و اوهام و ترّهات را در اصولى كه دين بر آنها قيام دارد، وارد نمودند تا اين اصول به ضعف و انحطاط بگرايند.
و چون از دست بردنِ در قرآن عاجز و ناتوان شدند، بخاطر آنكه قرآن با نوشتن محافظت مى شد و هزاران مسلمان آنرا حفظ كرده بودند تا جائى كه اضافه كردن حتى يك كلمه و راه يافتن حتى يك حرف به آن ممكن نمى شد، به طرف حديث گفتن از جانب پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) رو آوردند، و هر حديثى را كه ميخواستند، گرچه از آن حضرت هم صادر نشده بود، به افترا به آن حضرت نسبت دادند.
چيزى كه آنان را در رسيدن به اين مقصود كمك كرد، اين بود كه سخنان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، كه در طول دوران حيات خود فرموده بودند، نشانه هاى معيّنى نداشت و مانند قرآن نوشته نشد و بعد از آن حضرت، اصحاب هم اهتمام به نوشتن آنها نكردند، لذا هر انسان هواپرست يا ناپاك سرشتى مى توانست با افترا چيزى بر آنها اضافه كند و با دروغ بر آنها شبيخون بزند.
اين نكته نيز نيرنگ آنها را آسان كرد، كه مى ديدند اصحاب براى آگاهى از مجهولات جهان گذشته به آنان مراجعه مى كنند.
ابن جوزى مى گويد: چون كسى نمى توانست در قرآن، مطالبى از غير آن اضافه كند، دسته هائى مشغول اضافه كردن مطالبى بر احاديث شدند كه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)نفرموده بود».(1193)
... و بدست كعب و ابن منبّه و ديگر يهوديان به ظاهر مسلمان، به مجموعه ى احاديث، مجموعه اى از قصه هاى تلمود (اسرائيليات) راه يافت و طولى نكشيد كه اين قصه ها، جزئى از اخبار دينى و تاريخى شدند.
محمود ابوريّه دانشمند الازهر، مى گويد: به حتم اولين صهيونيست كعب الاحبار است.(1194)
بنابراين حاصل بحث آن شد كه: رشيد رضا و عبدالرحمن بن عوف و عبدالله بن مسعود و عمروعاص و حذيفة بن اليمان و عبدالله بن عباس(1195) و ابن عساكر و معاويه و ابن كثير و ابن خلدون، او را تكذيب كردند و على ابن ابى طالب (عليه السلام)هم، موقعى كه كعب بر كوفه و اهل آن افترا بست او را تكذيب نمود. و عثمان در قضيه ى افتراى كعب بر اهل مشرق و عمر در قضيه ى نشستن خدا بر قبّه ى صخره در هوا او را تكذيب كردند.(1196)
و بعد از آنكه عثمان، كعب را مشاور نزديك خود قرار داد، كعب مشغول دخالت در شئون مردم و دولت گرديد، پس ابوذر در مجلس عثمان به او چنين گفت: اى پسر زن يهودى، تو را با اينجا چه كار؟ و به عثمان گفت: بخدا سوگند يا سخن مرا گوش كن، والا نزد تو نخواهم آمد: بخدا قسم احدى به يهوديان گوش فرا نمى دهد مگر آنكه او را در فتنه اندازند.(1197)
رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) درباره ى ابوذر، فرمود: زمين كسى را برنداشته و آسمان بر كسى سايه نينداخته است كه از ابوذر راستگوتر و باوفاتر باشد.(1198)
و هنگامى كه كعب، ابن عوف را بخاطر اموال فراوانى كه برجاى گذاشت مدح كرد، ابوذر گفت: اى پسر زن يهودى، از كجا ميدانى؟ به حتم صاحب اين اموال در روز قيامت، آرزو مى كند، اى كاش اينها عقربهائى بودند كه باطن قلب او را نيش مى زدند.(1199)
امام محمد باقر (عليه السلام) كعب را تكذيب كرد.(1200) و امام صادق (عليه السلام) اسرائيليات را تكذيب كرد.(1201) اهل مدينه درباره ى عبدالله بن سلام گفتند: همچون يهوديان، اين مردِ يهودى دروغ گفت.(1202)
اسرار مهم: كعب در انتخاب خلفاى مسلمانان دخالت مى كرد
كعب در شئون سياسى و دينىِ خليفه عمر دخالت كرد و احاديث دروغين فراوانى در شأن او وضع كرد تا او را به طرف خود جذب كند و شأن او را براى اجراى برنامه هاى حساس و مهم خود بالا ببرد.
از احاديث او اين است كه:
خداوند سبحان اولين نفرى است كه با عمر در روز قيامت مصافحه مى كند. و او (عمر) با فرشتگان سخن مى گفت... و سخنانِ باطلِ ديگرى كه درباره ى او گفته است.
برغم تمام ادله و براهين، كعب، در زمان پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) اسلام خود را اعلان نكرد. و اسلام خود را نه بخاطر محبت به اسلام بلكه بخاطر غنيمت شمردن فرصت بدست آمده، در زمان عمر اعلان نمود. زيرا كعب كه خداوند سبحان را مجسّم نمود و بر انبيا افترا بست و آنان را به خطا توصيف كرد، بعيد است دوستدار مؤمنان باشد.
و كعب الاحبار كه با تمام قوايش در جاودان كردن افكار يهوديت و نابود كردن شريعت اسلامى سعى و تلاش كرد، طبيعى است كه دشمن مسلمانان باشد. و اين دشمنى او با خداوند سبحان و رسول او (صلى الله عليه وآله وسلم) و مؤمنان بخوبى آشكار است. و مشهورترين دليل بر اين مطلب دوستى او با معاويه و دشمنى او با على (عليه السلام) و دروغ گوئى او در حديث نبوى است.
دخالت كعب در شئون خليفه عمر واضح و معروف است، او مستشار عمر در شئون دينى و سياسى بود كه خليفه درباره ى بهشت و جهنم و آينده و شرائط خليفه و تعيين خليفه ى آينده و نظرخواهى و مشاوره درباره ى على (عليه السلام) و ساير امور، از او سؤال مى كرد. لذا عمر بخاطر نصيحت كعب به شام رفت و با راهنمائى او از زيارت عراق خوددارى كرد.
بعلاوه كعب در شئون خلفا رهبرى ها در جهت اثبات و نفى دخالت كرد. او بصورتِ نفىِ صِرف، بر ضد امام على (عليه السلام) دخالت كرد، زيرا مى ترسيد به قدرت برسد و بصورتِ اثبات صِرف، به نفع معاويه دخالت كرد، كه بزودى عبارات صريح آنرا ذكر خواهيم كرد. و در اداره ى دولت در زمان عثمان دخالت كرد.

_______________________________________________________
[1152]- البداية و النهايه 6/281
[1153]- كنزالعمال 6/67
[1154]- جابر بن سمره نقل مى كند كه: من همراه پدرم در محضر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) بوديم، پس شنيدم كه مى فرمود: بعد از من دوازده خليفه وجود دارند، سپس صداى خود را آهسته نمود، به پدرم گفتند: كلامى كه آهسته گفت چه بود؟ گفت: حضرت فرمود: همگى آنان از بنى هاشم هستند. به مسند احمد بن حنبل 5/89 - 92، ر
مستدرك حاكم 4/501، ينابيع المودة 444، و صحيح بخارى 9/101 مراجعه كنيد
[1155]- صحيح بخارى باب الاحكام
[1156]- صحيح مسلم 4/100، حديث 5، فتح البارى 13/180
[1157]- نهج البلاغه خطبه ى 144
[1158]- مصنف الترمذى، الروض الانف 3/445 چاپ دار احياء التراث العربى
[1159]- صحيفه ى همام بن منبّه ص 173 ح 58 چاپ پاريس
[1160]- صحيح مسلم 2/482
[1161]- سوره ى صاد آيه ى 25
[1162]- كنزالعمال 2/488، الدرالمنثور، سيوطى 5/305
[1163]- مستدر الصحيحين 3/126، اسدالغابه، ابن اثير 4/22، تهذيب التهذيب، ابن حجر 6/320، كنزالعمال، متقى هندى 6/152، 156، قال رسول الله (صلى الله عليه وآله وسلم) : أَنَا مَدينَةُ الْعُلْمِ وَ عَلىٌّ بابُها فَمَنْ أَرادَ الْمَدِينَةَ فَلْيَأتِ الْبابَ.
[1164]- تاريخ طبرى 3/160
[1165]- شرح نهج البلاغه، 3/115، رسالة النزاع و التخاصم، مقريزى 51
[1166]- الاصابة، ابن حجر 4/314
[1167]- سوره ى اسرا آيات 3-5
[1168]- تاريخ طبرى 4/160
[1169]-  طبقات ابن سعد 7/442
[1170]- مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر 1/133
[1171]- الطبقات الكبرى 4/267
[1172]- بحوث فى السنة المشرفه ص 24، تهذيب تاريخ دمشق 1/70
[1173]- همان مصدر
[1174]- كنزالعمال 14/173، حديث 28279
[1175]- صيانة الانسان عن وسوسة ابن دحلان، ص 538
[1176]- كنزالعمال 14/173، حديث 3820
[1177]- كنزالعمال 8/148، حديث 38200
[1178]- مختصر تاريخِ ابن عساكر، ابن منظور 21/186، چاپ دارالفكر
[1179]- سوره ى آل عمران آيه ى 187
[1180]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 21/187 چاپ دارالفكر
[1181]- سوره ى فاطر آيه ى 35/41، مختصر تاريخِ ابن عساكر، ابن منظور 21/187، دارالفكر
[1182]- كتاب الكافى الشافى، ابن حجر عسقلانى ص 139
[1183]- مختصر تاريخ دمشق ابن عساكر، ابن منظور 1/133
[1184]- صحيح بخارى 8/160
[1185]- سوره ى بقره آيه ى 136، صحيح بخارى 5/150 و 8/213
[1186]- صحيح بخارى 8/208، 3/163
[1187]- الايضاح ص 43
[1188]- تفسير ابن كثير، سوره ى نمل، مختصر تاريخ ابن عساكر 8/299
[1189]- مقدمه ى ابن خلدون
[1190]- مجله ى المنار 27 / 752
[1191]- مجله ى المنار 27/697
[1192]- همان مصدر 27/783
[1193]- اضواء على السنة المحمديه ص 149، تاريخ ابن عساكر 2/14
[1194]- مجله ى الرساله، شماره 656، كعب الاحبار در حمص از دنيا رفت و در همانجا دفن شد، اما در مصر براى او گنبدى بلند ساختند كه مردم آنرا زيارت مى كنند و با آن تبرك مى جويند و اين گنبد در مسجدى بزرگ در خيابان ناصريّه ى قاهره واقع شده است كه وزارت اوقاف از اموال خود خرج آنرا مى دهد. كعب زمينه را ر
براى حيات خود آماده كرد و براى مردن خود نيز چنين كرد و به بركت او حديثى نشر يافت كه عبارت آن چنين است: خداوند از شهرى در شام كه به آن حمص گفته مى شود، هفتاد هزار نفر را در روز قيامت بر مى انگيزد كه هيچ حساب و عذابى ندارند، عجيب آنست كه اين حديث را به عمر نسبت دادند. جامع الصغير، سيوطى ج 2
[1195]- اضواء على السنة المحمديه ص 165
[1196]- تاريخ طبرى 3/160، تنبيه الخواطر، امير ورّام 2/5 - 6
[1197]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور 28/299
[1198]- مختصر تاريخ ابن عساكر، ابن منظور
[1199]- طبقات ابن سعد 4/232، حلية الاولياء 1/160، تاريخ طبرى 5/2860، تاريخ ابن شبه 3/1037
[1200]- الكافى 4/240، بحارالانوار 46/354
[1201]- بحارالانوار 71/259، 46/353، 354، الكافى 4/239
[1202]- تاريخ المدينه المنوره، ابن شبه 3/1184

پیوندها:

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page