خمسها و سهمها

(زمان خواندن: 12 - 24 دقیقه)

حديثى از پيامبر در دست است كه مى گويد:
«پنج چيز به من داده شد كه به هيچ پيامبرى پيش از من داده نشد:
«با هراسى كه خدا از من از فاصله ى يك ماهه راه در دل دشمنانم انداخت بر آنان پيروزى يافتم...
«زمين براى من سجده گاه شد و پاك. پس چون هنگام نماز براى كسى از پيروان من فرارسد، بايد نماز گزارد...
«غنيمتها براى من حلال شد، و براى هيچ كس پيش از من حلال نشد...
«شفاعت به من داده شد...
«هر پيامبرى ويژه ى مردم خود برگزيده شد، اما من براى همه ى مردم برگزيده شدم...» سخن پيامبر درباره ى غنيمتها حقى را از آنها براى مسلمانان ايجاد نمى كند...
بلكه تنها از اين حق براى خود پيامبر پرده برمى دارد و با استوارى از آن سخن مى گويد... و غنيمتها براى آن كسانى حلال است كه در سخن زير از خداى پاك ويژه ى آنان شده است:
(... اكنون بخوريد از آنچه غنيمت ستديد و از خشم خدا بترسيد، به راستى كه خدا آمرزگار و مهربان است...) (انفال، 69) و اجب است غنيمت به پنج بهره بخش شود...
يك پنجم آن به كسانى داده شود كه در آيه ى زير ياد شده اند:
(بدانيد كه هرچه از دشمن در جنگ به چنگ آريد پنج يك آن براى خدا و پيامبر و خويشان پيامبر و پدر مردگان و درويشان و راه گذريان است...) (انفال، 41). و بقيه ى آن ميان غنيمت گيرندگان بخش شود، يعنى كسانى كه در جنگ حاضر باشند، خواه پيكار كنند و خواه پيكار نكنند.
عمر گويد:
«غنيمت براى كسى است كه در جنگ حضور داشته باشد...» ناگزير بايد بخش كردن غنيمت دادگرانه باشد. هيچ كس بر ديگرى برترى داده نشود. نژادگى، بزرگوارى، مهترى كسى در نظر گرفته نشود...
گويند: سعد پسر ابى وقاص خود را از ديگران برتر و شايسته تر مى ديد. نزد پيامبر رفت و گفت:
«اى پيامبر خدا- بهره ى مردى كه فرمانده و سرپرست سپاه است بايد با بهره ى ديگران يكسان باشد؟...» پيامبر پاسخ داد:
«اى سعد مادرت به سوگت نشيناد!... آيا شما جز به يارى ناتوانانتان روزى به دست مى آوريد و به پيروزى مى رسيد؟...» با اين همه براى امام جايز است به كسى يا كسانى كه بيش از اندازه جانفشانى مى كنند و به پيروزيهاى بزرگ دست مى يابند بيشتر از بهره ى معين ببخشد... مانند گروهى از سپاه كه پنهانى در قلب سپاه دشمن مى روند و به تجسس مى پردازند. يا مانند مردى كه از دژى بلند بالا مى رود و آن را مى گشايد، يا در خط مقدم بر دشمن حمله مى كند و او را مى كشد و سپاه او را درهم مى شكند و تار و مار مى كند...
پيامبر در اين گونه كارها به چنين كسانى بيشتر بخشش مى كرد...
يك بهره از غنيمت به رزمنده ى پياده داده شد... و سه بهره به رزمنده ى سواره...
يك بهره براى خودش...
دو بهره براى اسبش، زيرا اسب به يك بهره براى خود نياز دارد و به يك بهره براى تيماردارش...
غنيمت دارايى هايى است كه با جنگ از كافران گرفته مى شود...
غنيمت بخششى است از خداى والاجاه به مسلمانان...
دانشمندان دين در چگونگى بخش كردن خمسى كه در آيه ى يادآورى شده است، اختلاف ورزيده اند:
برخى گويند: خمس به شش بهره بخش مى شود:
بهره اى براى خدا...
بهره اى براى پيامبر خدا...
اين دو بهره با بهره ى خويشاوندان پيامبر براى امامى است كه جانشين اوست...
بهره اى براى پدر مردگان خاندان محمد...
بهره اى براى تهيدستانشان...
بهره اى براى ره گذران مستمندشان... و كسى ديگر با آنان در خمس شريك نيست زيرا خداى پاك صدقه را كه چرك دست مردمان است بر آنان حرام ساخت و به جاى آن از خمس به آنان بهره داد...
گويند:
بهره ى خدا از آن كعبه است، و ديگر بهره ها براى كسانى است كه خدا از آنان نام برده است...
ديگران گويند:
خمس به پنج بهره بخش مى شود. بهره ى خدا و پيامبر يكى است كه براى خورد و خوراك چارپايان و فراهم آوردن جنگ افزار به كار مى رود...
ديگران گويند:
يك بهره از پنج بهره ى خمس از آن پيامبر است. وى روزى خود را از آن بر مى دارد و فزونى آن را براى خوراك چارپايان و خريد جنگ افزار و كارهاى نيك به كار مى برد...
گويند:
خمس به چهار بهره بخش مى شود: يك بهره براى خويشاوندان پيامبر و سه بهره براى ديگر مسلمانانى كه نامشان پس از آنان در آيه ياد شده است...
گويند:
خمس به سه بهره بخش مى شود، زيرا بهره ى پيامبر و خويشاوندانش پس از درگذشت وى، از خمس حذف شده است...
گروهى ديگر بر اين باورند:
بهره ى خدا و بهره ى پيامبر پس از درگذشت وى از راه وراثت به فرمانروايان مى رسد. پس فرمانروا سه بهره مى يابد:
دو بهره از ارث خدا و پيامبر... و بهره اى كه از سوى خدا روزى او شده است...
در نتيجه نيم خمس براى فرمانرواست...
نيم ديگرش ميان خانواده ى او بخش مى شود. براى هر گروه از پدرمردگان، تهيدستان و ره گذران مستمند آنان يك بهره...
اين نيمه بر آيين كتاب خدا و سنت پيامبر به گونه اى ميان آنان بخش مى شود كه تا يك سال با آن بى نياز شوند...
اگر چيزى از بهره ى آنان افزون آمد براى فرمانرواست... و اگر چيزى كم آمد و بهره ى آنان براى بى نياز كردنشان بسنده نبود فرمانروا بايد از بهره ى خود چندان بر آن بيفزايد تا آنان را بى نياز سازد...
همچنان كه فزونى بهره ى آنان از آن فرمانرواست، جبران كمبود بهره و هزينه ى زندگى آنان نيز بر عهده ى فرمانرواست...
با اينكه بخش كردن خمس از ظاهر آيه آشكار است ليكن مفسران درباره ى آن بسيار سخن آورده و اجتهاد كرده اند. در اين راستا انديشه ها و پرسشهاى بسيارى پيدا آمده است. از اين دست است:
آيا خمس به گفته ى آيه ى قرآن بر شش بهره بخش مى شود؟...
يا ينج بهره؟...
يا چهار بهره؟...
يا سه بهره؟...
آيا براى خويشاوندان پيامبر بهره اى جدا مى شود؟...
يا- به گفته ى شارحان- جدا كردن و جدا نكردنش هر دو جايز است؟...
چه كسانى جزو خويشاوندان پيامبر به شمار مى آيند؟...
تنها فرزندان هاشم؟...
يا هم فرزندان هاشم و هم فرزندان عبدالمطلب: چه تهيدستان و چه توانگرانشان؟...
آيا پدر مردگان و تهيدستان و ره گذران مستمند حتما بايد از خويشاوندان محمد باشند يا از همه ى مردم؟...
بهره ى خويشاوندان پيامبر چيست؟...
آيا بهره ى آنان از خمس همانند بهره ى پيامبر پس از درگذشت وى ساقط مى شود. زيرا ابوبكر آنان را از بهره ى خود بى بهره كرد و هيچ يك از ياران پيامبر در اين باره به او مراجعه نكرد و پرس و جو ننمود؟...
اينها همه انديشه هايى است گوناگون و پراكنده!...
اگر همه بر اين باور باشند كه هر بهره اى ويژه ى صاحب آن است تا آن را به ملكيت خود درآورد و در آن تصرف و كارسازى كند، پس در اينجا ديدگاهى پيش مى آيد كه نگرش به آن شايسته مى نمايد. اين ديدگاه به روشنى اشاره دارد به اينكه آن مردم با «اموال ثابت و غيرمنقول» همچون زمينها و آباديها، به گونه اى عمل مى كردند كه آن عملكرد براى تصرف و كارسازى در درآمدها و غلات آن اموال مجاز و روا بود نه در اصل آن اموال، خواه آن اموال اصلى بهره هايى از غنيمت باشد خواه زمينهاى صدقه...
در اين باره نشانه هايى در دست است:
ابوبكر را مى بينيم كه- به گفته ى دخترش عايشه- از دادن صدقه ى پيامبر در مدينه، و فدك، و خمس خيبر به فاطمه خوددارى مى ورزد. وى در اين را به سخنى از پيامبر استدلال مى كند كه فرمود:«ما پيامبران ارث نمى دهيم، آنچه مى گذاريم صدقه است» سپس به فاطمه مى گويد: «فرزندان محمد از اين مال روزى مى خورند...» سخن خليفه گوياى اين است كه آن زمينها همچنان به عنوان يك اصل وجود دارد و همچنان گروهى از آن روزى مى خورند، اما اكنون از جايگاه خود به جايگاه صدقه برگردانيده شده است و حال آنكه صدقه از اصل مال نيست بلكه از درآمدهاى آن است...
روشن است كه چون فدك به پيامبر واگذار شد، وى در آن بدانگونه كه روا مى ديد كارسازى مى كرد و «دستاوردهايش» را ميان خويشاوندانش صرف مى كرد، و فزونى آن را در راه جهاد به كار مى برد...
پس اصل مال نگهدارى شده و پابرجا بود... و اين سودها و دستاوردهاى آن بود كه مصرف مى شد...
على پسر ابوطالب را مى بينيم كه براى فاطمه از بهره اى كه دارد گردنبندى مى خرد. فاطمه آن را مى فروشد و با بهاى آن برده اى مسلمان مى خرد و آزاد مى كند. از خرد دور نيست كه بهاى آن گردنبند از اصل بهره ى على فراهم آمده است نه از ميوه و غلات آن بهره...
عمر را مى بينيم كه از زمين خود در خيبر- كه شايد بهره ى او بود- بيرون مى آيد و آن را در راه خدا و آزادسازى بردگان و دستگيرى از تهيدستان و پذيرايى از مهمانان و يارى دادن به ره گذران مستمند و خويشاوندان، صدقه مى گرداند...
همچنين عمر را در روزگار خلافتش مى بينيم كه درباره ى بهره هاى همسران پيامبر از خيبر- كه پاره اى از آن خرما بود و پاره اى جو- تصميم گيرى مى كند. بهره ى آن همسرى را كه مى خواهد خرما و جو باشد به حال خود نگاه مى دارد و بهره ى آن را كه مى خواهد از زمين و آب باشد تغيير مى دهد...
بى گمان نوع بخش كردن به هر گونه كه باشد، بهره ى هر كس در مقايسه با اندازه ى اصلى و اوليه ى آن نه افزايش مى يابد نه كاستى...
آنگاه- همچنان كه پيش از اين گفتيم- بر فرمانرواست كه از آن بهره به مستحقانش بدان اندازه كه براى يك سال بسنده باشد روزى دهد. اگر چيزى از آن بهره افزون آمد، فرمانروا آن را نزد خود نگاه مى دارد و اگر براى برآورده ساختن نيازهايشان كم آمد، فرمانروا آن را از اندوخته هاى سالهاى پيش افزايش مى دهد تا براى آنان بسنده گردد و آنان را بى نياز سازد...
با اين كه فدك ميان فرزندان فاطمه از اين سو، و امويان و عباسيان از سوى ديگر بسيار دست به دست شد اما به گواهى تاريخ نزديك به دويست سال هر دو گروه بر سر فدك در كشمكش و درگيرى بودند...
براى چه فدك درگذر اين سالهاى دراز بر جاى ماند؟...
براى اين كه تصرف و عملكرد آنان و اينان در فدك تنها براى بهره بردارى از فرآورده هاى كشاورزى آن بود...
اگر آنان در خود ملك فدك تصرف و دست اندازى مى كردند بى گمان فرسوده و مستهلك مى شد و از اصل آن چيزى بر جاى نمى ماند...
شايد چيزى كه در اين زمينه بتواند نقطه ى روشنى بر گفته ى ما بيفزايد و مويد اين باشد كه مالكان فدك هميشه اصل آن را نگاهدارى مى كردند و تنها از سودها و دستاوردهاى آن روزى مى گرفتند، سخن خليفه ى نخست درباره ى بهره ى خويشاوندان پيامبر باشد، فاطمه بهره ى خويشاوندان پيامبر را از ابوبكر درخواست كرد. پاسخ ابوبكر اين بود:
«از پيامبر خدا شنيدم كه گفت:
«بهره ى خويشاوندانم تا هنگامى كه زنده باشم به آنان مى رسد، پس از درگذشت من آنان بهره اى نخواهند داشت...» سخن ابوبكر دليلى است بر اين كه اصل و عين بهره ها بر جاى مى ماند هر چند كه دست به دست شود و سالها بر آن بگذرد...
ديرى نمانده مدلول آنچه تاكنون گفتيم ما را به يك قاعده ى اقتصادى عمومى و كلى راهنمايى كند. قاعده اى كه با حقوق كسانى كه خدا از اموال ثابت و غيرمعقول- همانند زمين و آبادى- به آنان واگذار كرده عملكردى ويژه داشته است و با معنى امروزى مالكيت شخصى متفاوت بوده است...
اين مالكيت- برخلاف هر مالكيت شخصى و فردى- براى صاحبش مالكيتى فردى و ويژه به شمار نمى آمد، به مالك اجازه نمى داد در اصل ملك و درآمدهايش از روى خواسته ى خود تصرف و كارسازى كند...
اين قاعده و اينگونه مالكيت مالكان را از اين كه در اصل آن املاك به دلخواه خود تصرف و كارسازى كنند بازمى داشت تا به از هم پاشيده شدن اصل املاك و فرسودگى و نابودى آنها كشيده نشود...
از همين روى مى بينيم كه مالكيت ويژه و فردى آنان در اين گونه اموال غيرمنقول، محدود و مقيد بوده است، صفت «فردى و شخصى بودن» را به معناى گسترده اش از دست داده است، در ريخت مالكيت ديگرى در آمده است كه مى توان آن را مالكيت «همگانى» يا «اشتراكى» يا «انتفاعى» يا «مشاع» و يا با هر واژه ى ديگرى كه در خور سرشت آن باشد، نامگذارى كرد. مالكيتى كه با آن حق تصرف مطلق در اصل ملك از مالك گرفته مى شود و مالك در سودها و دستاوردهاى آن آزاد گذاشته مى شود... و ضع صدقه ها نيز بر همين روش است...
از آنها بهره بردارى مى شود اما اصل و عين آنها نابود نمى شود. از فرآورده هاى كشاورزى آنها براى كسانى كه به آنان اختصاص يافته صرف مى شود ليكن اصل و اساس آن صدقه ها بر جاى مى ماند و ميان افراد بخش نمى شود...
دانشمندان برخاسته از آموزشگاه جانشينان پيامبر، محدثان، تاريخ نگاران، فقيهان، لغويان و ديگران براى ناميدن همه ى چيزهايى كه پيامبر خدا از ملك و زمين برجاى گذاشت اصطلاح صدقات را به كار برده اند. آنان در اين نامگذارى به سخن ابوبكر از زبان پيامبر استناد كرده اند كه فرمود:«آنچه بر جاى مى گذاريم صدقه است»... از همين روى اصل آن دارايى ها و زمينها در طى اندى سده محفوظ ماند و بخش نشد و به جز جهاز شتر پيامبر چيزى از آنها به كسى واگذار نشد... ابوبكر ستور پيامبر و جهاز آن را به على پسر ابوطالب داد گفت: همه ى چيزهاى پيامبر صدقه است به جز اينها...
صدقه در اينجا به معنى زكات نيست... بلكه بخششى است مجاز و دل بخواه...
اما زكات صدقه اى است واجب...
گويند مردى نزد پيامبر آمد و از او پاره اى از اموال صدقه درخواست كرد. پيامبر به او فرمود: خدا خرسند نبود كه پيامبر يا هر كسى ديگر صدقه را بخش كن از اين روى خود آن را براى هشت گروه بخش كرد، اكنون بنگر اگر از آن هشت گروه مى باشى صدقه به تو خواهم بخشيد...» خدا كسانى را كه بايد صدقه ميان آنان بخش شود آشكار فرموده است:
(صدقه ها براى تهيدستان است. مستمندان و كاركنان در گردآورى صدقه ها و دل راه يافتگان به اسلام و آزاد كردن بردگان و وامداران و راه گذران درمانده. فريضه اى است از خدا و خداى داناى درست كردار است...) (توبه، 60).
آرى اين چنين بود تصرف كردن در اموال ثابت كه توانست اصل و عين اموال را از خورده شدن و نابودى رهايى بخشد، زيرا همانند اموال وقفى تنها از درآمدهاى آنها براى مردمانى ويژه خرج مى شد... اگر آن درآمدها نياز آنان را برآورده مى ساخت چه بهتر وگرنه فرمانروا خود كمبود آن را پرداخت مى كرد. و اگر چيزى از آن درآمدها افزون مى آمد جزو اموال خدا درمى آمد يا با نام اموال دولتى يا اموال عمومى مردم نگاهدارى مى شد...
يكى از تاريخ نگاران- ابوالفدا- از خود پرسيده است: موجب خشم فاطمه بر ابوبكر چه بود؟ آنگاه انديشه اش او را به اين سخن رهنمود كرده كه گويد:
«اگر خشم فاطمه بر ابوبكر از اين بود كه ابوبكر او را از ميراث پدرش بى بهره كرد، ابوبكر نيز حجتى آورد كه پذيرفتن آن بر همه واجب است. حجتى از زبان پيامبر خدا كه فرمود:
«ما پيامبران ارث نمى دهيم، آنچه مى گذاريم صدقه است...» اين تاريخ نگار سخن خود را كامل گردانيده مى گويد:
«فاطمه از كسانى است كه اين سخن بنيانگذار آيين اسلام را مى پذيرد. سخنى كه از وى پنهان مانده بود همچنانكه از همسران پيامبر نيز پنهان مانده بود تا آنگاه كه عايشه آنان را از آن سخن آگاهى داد و آنان سخن پيامبر را از وى پذيرفتند و در آن مخالفت نكردند...» اين تاريخ نگار آگاهى مى دهد:
«گمان نمى رود فاطمه- خدا از او خشنود باد- ابوبكر صديق را در خبرى كه به وى داده است به دروغ متهم ساخته باشد... چگونه چنين چيزى ممكن است در حالى كه عمر پسر خطاب، عثمان پسر عفان و على پسر ابوطالب نيز در درستى اين حديث با ابوبكر موافقت داشته اند...» گروه ديگرى از ياران پيامبر نيز اين حديث را از زبان پيامبر تاييد كرده و به گروه آنان پيوسته اند...
ما نيز ابوبكر را به دروغ متهم نمى كنيم و شايسته نيست وى در جاى اتهام قرار گيرد...
زيرا مشكل ميراث پيامبر چيزى نيست مگر پاره اى اختلاف نظر كه در اين باره پيش آمده است...
«ابن تيميه» راستى سخن پيامبر را كه فرمود:«ما ارث نمى دهيم» تاييد مى كند و مى گويد:
«اين روايت از زبان اين بزرگان در كتب حديث صحاح و اسناد معتبر به ثبت رسيده است...» آنگاه وى براى ما حجتى مى آورد كه ارث ندادن پيامبر را تاييد مى كند، حكمت ارث ندادن وى را با دليل به اثبات مى رساند... و ى گويد:
«خداى والاجاه پيامبران را از ارث دادن كالاى اين جهانى بازداشت تا اين گمان براى كسانى كه پيامبريشان را باور ندارند پيش نيايد كه آنان در جستجوى كالاى جهان بودند و آن را براى وارثانشان به ارث گذاشتند...
«ديگر اين كه همسران پيامبر نيز جزو وارثان وى بودند. عايشه- دختر ابوبكر- يكى از آنان بود. او نيز با اين حديثى كه ابوبكر از پيامبر آورد از بهره ى خود محروم شد...
«و اگر ابوبكر به خواسته ى دل خويش گرايش مى يافت بيشتر دوست داشت دخترش- عايشه- از پيامبر ارث بيابد...» ابوالفدا گويد:
«اگر ابوبكر صديق در روايت اين حديث يگانه كس مى ربود باز بر همه ى مردم زمين واجب مى آمد روايت او را بپذيرند و در آن از وى فرمانبردارى كنند...» اين تاريخ نگار داستان خشم زهرا را دنبال مى كند. در گفتار خود از سخن ميراث به سخن گفتن درباره ى «صدقه» مى گرايد و مى افزايد:
«... اگر خشم فاطمه بر ابوبكر براى اين بود كه از وى درخواست كرد اين زمينهايى را كه همسرش بر آنها نظارت دارد «صدقه» به شمار آورد نه «ميراث» و ابوبكر نپذيرفت، ابوبكر نيز حجتى آورد كه فشرده ى آن اين است: وى به عنوان جانشين پيامبر خدا بر خود واجب مى دانست درباره ى آن زمينها بدان گونه عمل كند كه پيامبر عمل مى كرد و از روشى پيروى كند كه پيامبر دنبال مى كرد... و از همين روى گفت:
«... به خدا سوگند كارى را كه پيامبر در اين راه انجام مى داد انجام نداده رها نمى كنم...» آيا بر اين تاريخ نگار گناهى هست كه از خود پرسش كند و خود پاسخ گويد؟...
آيا بر او گناهى هست كه انديشه اش او را از لابه لاى نگرش به روند رويدادها و سخنان محدثان به نتيجه گيرى كشاند. نتيجه اى كه پژوهش و كاوش، او را به آن راهنمايى مى كند؟...
نه، گناهى بر او نيست. هر چه بخواهد پژوهش كند و هر آنگونه كه بخواهد نتيجه گيرى نمايد...
گناه بر او از اين است كه ضد و نقيض را در درجه اى يكسان مى گذارد...
او نقيض را مى پذيرد...
آنگاه نقيض همان نقيض را نيز رد نمى كند...
پس در اين صورت حكم وى اكنون درباره ى امرى مردود، مقبول است...
اما همان حكم، پس از اندكى، درباره ى امرى مقبول، مردود مى شود...
گويى كه راى او در هر دو حالت رايى «نهادى و بنيانى» نيست كه بر پايه ى انديشه ها و كارها استوار باشد بلكه رايى است «مقطعى» كه با دگرگون شدن اشخاص يا اوضاع و احوال دگرگون مى شود...
زيرا وى از ابوبكر آنگاه كه صدقات را از دست فاطمه مى گيرد و او را بى بهره مى سازد، پشتيبانى مى كند...
از آن پس عمر پسر خطاب را نيز انگاه كه صدقات را به خاندان پيامبر واگذار مى نمايد، تاييد مى كند...
در صفحه هايى از تاريخ اين تاريخ نگار آمده است كه عمر پس از گذشت دو سال از خلافتش «صدقه ى» پيامبر را در مدينه به على و عباس برگردانيد. همان صدقه اى را كه ابوبكر از زهرا همراه با بسيارى از حقوق ديگرش كه جزو فى ء پيامبر بود، بازستاند و زهرا پس دادن آنها را از ابوبكر درخواست كرد...
اگر فاطمه حقى در زمين صدقه نداشت و ابوبكر فاطمه را از آن بى بهره ساخت پس چگونه عمر آن را از آغاز خلافتش تا پايان زندگى خود براى همسرش- على- روا دانست؟... و اگر فاطمه حقى در زمين صدقه داشت، چرا ابوبكر او را از آن بى بهره ساخت؟...
خليفه ى نخست حق او را بازگرفت!...
خليفه دوم آن را پس داد!..
علت تراشى براى كار اين دو خليفه ناممكن است...
مگر اين كه بگوييم بازگرفتن اين خليفه و پس دادن آن به انگيزه ها و چيزهايى ديگر غير از زمين صدقه- كه اصل و منشاء اين همه كشمكش و درگيرى بوده- وابستگى داشته است...
يا اين كه سياست آنان براى حكم كردن- در هر كارى- خير و صلاح خود را برتر دانسته، تغيير پذيرفته است.
بيشترين پاره از صدقه ى پيامبر در مدينه، باغهاى مخيريق بود... زمين بنى نضير- كه خدا به پيامبرش واگذار كرده بود- نيز بر آن افزوده شد. ما دانستيم پيامبر درآمدهاى اين زمين را ويژه ى تهيدستان و مستمندان كرده بود...
ابوالفدا صاحب كتاب «سيره ى نبويه» از صحيح بخارى براى ما سخنى مى آورد كه بيانگر نظر ابوبكر و عمر درباره ى حقى است كه فاطمه آن را جزو فى ء پدر خويش و از آن خود دانسته بود. ابوالفدا اين سخن را در لابه لاى گفتگويى كه ميان على و عباس بر سر «ميراث» پيامبر درگرفته بود براى ما بازگو مى كند...
گروهى از ياران پيامبر نزد عمر بودند كه «يرفأ» خدمتكار عمر در ميان آمد و گفت:
«على و عباس را مى پذيرى؟...» عمر گفت:
«بله...» به آنان اجازه ى ورود داد...
از در درآمدند و درود گفتند...
چون نشستند عباس به عمر رو كرد و گفت:
«اى امير مومنان... ميان من و على داورى كن!...» بخارى گويد:
«على و عباس درباره فى ء بنى نضير كه خدا به پيامبر واگذار كرده بود با هم اختلاف داشتند...
ليكن ابوالفدا- به هر دليلى- اين عبارت بخارى را نياورده است. عبارتى كه روشن مى كند محور اختلاف ميان على و عباس فى ء بنى نضير بوده است...
چه بسا اين عبارت از روى سهو حذف شده باشد!... و چه بسا ناسخان و گردآورندگان آثار نگارش آن را فراموش كرده از قلم انداخته باشند!...
 به هر حال داستان چنين دنبال مى شود:
عمر از حديث «ما ارث نمى دهيم» كه ابوبكر از پيامبر شنيده بود، سخن مى گويد:
سپس از على و عباس و حاضران مجلس گواهى مى خواهد كه آيا از اين حديث آگاهى دارند يا نه. همه گواهى مى دهند كه آگاهى دارند...
عمر سخن خود را درباره ى فى ء بنى نضير پى مى گيرد...
مى گويد:
«در اين باره بايد به شما بگويم:
«خدا اين فى ء را ويژه ى پيامبر خود ساخت و چيزى از آن به هيچ كس ديگر نداد...
«خداى پاك فرمود:
(آنچه خداوند بهره ى پيامبرش كرد...) تا آنجا كه فرمود: (خداوند بر هر چيزى و هر كارى تواناست...) (حشر، 6).
روشن است اين پاره از آغاز آيه ى بالا كه تاريخ نگار تنها به آوردن آن در كتاب خود بسنده كرده است، حرف به حرف و واژه به واژه با آغاز آيه ى پس از خود يكسان است تا به جايى كه در نخستين وهله به گمان خواننده راه مى يابد مقصود عمر آيه ى دوم بوده است...
زيرا آغاز هر دو آيه پس از انداختن حرف واو از آغاز آيه ى نخست چنين است:
«آنچه خداوند بهره ى پيامبرش كرد...» همه ى آيه ى نخست گوياى اين است كه خدا پيامبرش را بر بنى نضير چيره گردانيد... و آنچه خدا از دارايى هاى آنان بهره ى پيامبر كرد- بى آن كه مسلمانان در آن اسب و اشتر بدوانند- تنها و تنها از آن پيامبر است تا هر چه خواهد در آن انجام دهد...
همه ى آيه ى دوم گوياى اين است كه مسلمانان از پيامبر خواستند آن فى ء را ميانشان بخش كند، اما خدا آن را به پيامبرش برگردانيد تا ميان كسانى كه نامشان در آيه ياد شده است و بدانگونه كه خواسته ى خداست به كار برد...
دليل بر گفتار بالا سخن خداى بلند مرتبه است كه مى فرمايد:
(آنچه پيامبر به شما داد بپذيريد، و آنچه را از شما بازدارد، خوددارى كنيد...) (حشر، 7).
دليل ديگر اين كه: پيامبر خدا پاره اى از آن فى ء را ميان مهاجران بخش كرد و به انصار چيزى نداد... مگر به سه تن... آن هم نه بدان روى كه آنان در فى ء سهيم بودند بلكه بدان روى كه فى ء در راه خدا به آنان بخشيده شد و در راه خدا صرف شد... و اقع اين است كه انداختن حرف «واو» از آغاز آيه ى نخست، تاريخ نگار را در خطايى عمدى يا غيرعمدى افكنده است. زيرا مى بينيم در حقيقت عمر پسر خطاب در سخن خود با على و عباس آيه ى ششم از سوره ى حشر را يادآورى مى كند، ليكن اين تاريخ نگار با انداختن حرف «واو» از آغاز اين آيه در واقع با آيه ى هفتم از سوره ى حشر، بدان آيه اشاره مى كند...
اگر اين اشاره ى تاريخ نگار را بپذيريم بى گمان از روال طبيعى روايت و سخن عمر بيرون مى رويم...
به راهى مى رويم كه عمر نرفته و مورد نظر او نبوده است... و فى ء را بنابر آيه ى هفتم بايد آن فى ء به شمار آوريم كه مسلمانان در آن اسب و شتر دوانيدند، و حال آن كه عمر در سخن خود آن فى ء را در نظر دارد كه در آيه ى ششم آمده است و مسلمانان در آن اسب و شتر ندوانيدند و آن فى ء ويژه ى پيامبر بود...
زيرا اين فى ء همانى است كه ميان مردم بخش نشد بلكه از آن پيامبر شد تا آن را هر آنگونه كه بخواهد صرف كند...
سخن اميرمومنان- عمر- درباره ى زمين بنى نضير كه خدا آن را فى ء ويژه ى پيامبر ساخت، ادامه مى يابد. وى گويد:
«... آن زمين ويژه ى پيامبر خدا شد...
«و خدا تنها شما خويشاوندان پيامبر را مالك آن كرد. تنها شما را ويژه ى آن ساخت... خدا آن را به شما بخشيد و هنگام كه اين مال از آن زمين پابرجاست ميان شما بخش خواهد شد...
«پيامبر از درآمد آن، خرجى سال كسانى را مى پرداخت كه استحقاق دريافت آن را داشتند و باقيمانده ى آن را در مال خدا مى گذاشت...» عمر گفتار خود را پى مى گيرد:
«چون پيامبر درگذشت ابوبكر گفت:
«من جانشين پيامبر خدايم...
«آنگاه آن زمين را گرفت... و با آن همان كارى را كرد كه پيامبر مى كرد...
«چون ابوبكر درگذشت من گفتم:
«من جانشين جانشين پيامبر خدايم...
«آنگاه آن زمين را دو سال گرفتم و با آن همان كارى را كردم كه پيامبر و ابوبكر انجام مى دادند...
«از آن پس شما نزد من آمديد. من آن زمين را به شما واگذار كردم تا با آن همان كارى را بكنيد كه پيامبر، ابوبكر و من انجام مى داديم...» و ى مى پرسد:
«آيا حكمى جز اين از من مى خواهيد؟...» آنگاه خود مى گويد:
«نه به آن خدايى كه آسمان و زمين به فرمان او استوار است!...» فاطمه- همچنان كه از روايت عايشه دريافتيم- بهره ى خود را- از خيبر فدك و صدقه ى پيامبر در مدينه كه ماترك پدرش بود- از ابوبكر درخواست كرد...
ابوبكر از دادن آن به فاطمه خوددارى كرد و گفت:
«من چيزى را كه پيامبر انجام مى داد انجام نداده رها نمى كنم...» هنگامى كه عمر جانشين ابوبكر شد صدقه ى پيامبر را در مدينه و آنچه را كه از فى ء بنى نضير بر جاى مانده بود به على و عباس واگذار كرد...
اما خيبر و فدك را نگاه داشت و گفت:
«اين دو صدقه ى پيامبر خداست. حقوق ويژه ى او بود كه به دست وى و جانشينانش رسيد، و دستور داد كه به فرمانروايان پس از وى برسد...» گويند:
عمر نظارت و كارپردازى اين فى ء را به على و عباس واگذار كرد...
على و عباس به سبب گسترش يافتن كار نظارت ميان آنان، اختلاف پيدا كردند. از عمر خواستند كار نظارت را ميان آنان تقسيم كند. اگر آن زمينها همانند هر ميراثى بخش پذير بود. عمر براى هر يك از آن دو، نظارت پاره اى را كه مستحق آن بود قرار مى داد...
ليكن عمر از اين كار خوددارى كرد تا از حديث پيامبر پيروى كند كه «ما ارث نمى دهيم، آنچه بر جاى مى گذاريم صدقه است...» كار نظارت بر صدقات تا روزگار خلافت عثمان پسر عفان به مشاركت على و عباس ادامه يافت و اين دو در آن زمينها كارپردازى مى كردند...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page