نمونه هايى از دلايل ونشانه هاى حضرت مهدى (عليه السلام)

(زمان خواندن: 7 - 13 دقیقه)

1 - (محمد بن ابراهيم بن مهزيار) مى گويد: (بعد از وفات امام حسن عسکرى (عليه السلام) در مورد امام بعد او در شک وترديد بودم واموال بسيار (که مخصوص امام بود) نزد پدرم (ابراهيم بن مهزيار) جمع شده بود (گويا ابراهيم سمت نمايندگى داشته وسهم امام بسيارى نزدش جمع شده بود) پدرم آن اموال را برداشت وسوار (کشتى) شد (که به حضور حضرت مهدى در سامرا ببرد) ومن نيز سوار شدم تا او را بدرقه کنم، پدرم تب سختى گرفت وبه من گفت: پسر جان! مرا به خانه بازگردان، اين بيمارى نشانه مرگ است وبه من گفت: در مورد اين اموال از خدا بترس (که به صاحبش برسانى) وبه من وصيت کرد وبعد از سه روز از دنيا رفت، با خود گفتم، پدرم وصيت نادرست نمى کرد، اين اموال را به عراق مى برم ودر کنار شطّ(12) خانه اى را کرايه مى کنم وهيچ کس را از کار خود باخبر نمى کنم، پس اگر وجود امام زمان، براى من آشکار شد، همانند آشکارى امام در زمان امام حسن عسکرى (عليه السلام) که اموال را به او مى سپارم وگرنه آن را صرف در نيازها وتأمين زندگى خودم مى نمايم. به عراق رفتم ودر کنار شطّ خانه اى اجاره کردم، چند روزى در آنجا سکونت نمودم، تا اينکه شخصى آمد ونامه اى به من داد، در آن نامه نوشته بود:

(اى محمّد! نزد تو اين مقدار واين اندازه مال است، همه آنچه را در نزدم بود، نام برده بود حتّى از مقدارى از مال که خودم اطلاع نداشتم نيز ياد کرده بود).

من همه آن اموال را به نامه رسان دادم تا به آن حضرت (يعنى حضرت مهدى) برساند.

چند روز ديگر در آن خانه ماندم، کسى نزد من نيامد، اندوهناک بودم که نامه ديگرى به من رسيد در آن نوشته بود:

(قَدْ اَقَمْناکَ مَقامَ اَبِيکَ فَاحْمِدِ اللّهَ؛ ما تو را به جاى پدرت (به نمايندگى) نصب کرديم، پس خدا را سپاسگزار باش).

2 - (محمّد بن ابى عبد اللّه سيّارى) مى گويد: (چيزهايى از طرف مرزبانى حارثى (به محل سکونت امام زمان (عليه السلام)) فرستادم، در ميان آنها يک عدد دستبند طلا بود، همه آن چيزها قبول شد ولى دستبند به من برگردانده شد وبه من دستور دادند که آن را بشکنم، آن را شکستم، ناگهان ديدم در درون آن، چند مثقال آهن ومس وروى وجود دارد، آنها را از درون دسبتند بيرون آوردم وطلاى خالص را فرستادم، آنگاه پذيرفته شد).

3 - (على بن محمّد) مى گويد: مالى از جانب مردى از اهل عراق براى حضرت مهدى (عليه السلام) فرستاده شد، آن را به او برگرداندند، به او گفته شد که حق پسرعموهايت را که چهارصد درهم است از اين مال خارج کن (وبه آنان بازگردان) آن مرد عراقى مزرعه اى را در دست داشت که پسر عموهايش در آن شريک بودند، ولى او آنان را از آن مزرعه جلوگيرى مى کرد، پس دقيقا حساب کرد، ديد به همان مقدارى که گفته شده يعنى چهارصد درهم، مال آنان است، آن را از آن اموال بيرون آورد وبه آنان داد وبقيّه را به حضور امام مهدى (عليه السلام) فرستاد، آنگاه پذيرفته شد.

4 - (قاسم بن علا) مى گويد: داراى چند پسر شدم، براى امام زمان (عليه السلام) نامه نوشتم واز آن حضرت خواستم که براى آنان دعا کند، درباره آنان جوابى به دستم نرسيد، همه آنان مردند، وقتى که (چهارمين پسرم) حسين به دنيا آمد، براى آن حضرت نامه نوشتم وتقاضاى دعا کردم، جواب آمد وبحمداللّه او باقى ماند.

5 - (ابى عبد اللّه بن صالح) مى گويد: (يکى از سالها به بغداد رفتم (از ناحيه مقدّسه) اجازه خروج خواستم، به من اجازه ندادند، پس از رفتن کاروان به سوى نهروان 22 روز ديگر در بغداد ماندم، سپس در روز چهارشنبه به من اجازه خروج داده شد وبه من گفته شد در روز چهارشنبه بيرون روم، من آن روز از بغداد خارج شدم ولى اميد رسيدن به کاروان را نداشتم، وقتى به نهروان رسيدم، کاروان را در آنجا يافتم وبه آن پيوستم وپس از اندک وقتى که شترم را علف دادم، کاروانيان از آنجا حرکت کردند ومن نيز همراه آنان حرکت کردم او (حضرت مهدى (عليه السلام)) برايم دعا کرده بود که سالم به وطن بازگردم، بحمداللّه بدون هيچ گونه آسيبى به وطن رسيدم).

6 - (محمّد بن يوسف) مى گويد: در پشتم زخم سختى پديدار شده بود، به پزشکها نشان دادم وبراى بهبودى آن مال بسيار خرج کردم، ولى مداواى من هيچ گونه نتيجه نداد، نامه اى براى حضرت مهدى (عليه السلام) نوشتم واز او تقاضاى دعا کردم، جواب نامه به من رسيد که در آن نوشته بود: (اَلْبَسَکَ اللّهُ الْعافِيَةَ وَجَعَلَکَ مَعَنا فِى الدُّنْيا وَالاَّْخِرَةِ).

(خداوند لباس عافيت به تو بپوشاند وتو را در دنيا وآخرت، با ما قرار دهد).

هنوز هفته به آخر نرسيده بود که زخم به طور کلّى خوب شد ودر محل آن همچون کف دستم هيچ گونه اثر زخم نبود، يکى از پزشکها را که از دوستان ما بود خواستم ومحل زخم را به او نشان دادم، گفت: ما دارويى را براى اين زخم نمى شناسيم، قطعا شما از جانب خداوند شفا يافته اى.

7 - (على بن حسين يمانى) مى گويد: من در بغداد بودم وکاروانى از يمنى ها آماده شدند که از بغداد (به سوى يمن) بروند، من نيز مى خواستم با آنان بروم، نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم وکسب اجازه نمودم، جواب آمد با آن کاروان نرو که نتيجه خوبى ندارد ودر کوفه بمان.

کاروان رفت ومن در کوفه ماندم، آن کاروان در مسير راه مورد دستبرد وغارت بنوحنظله واقع شدند واموالشان را بردند، من بارديگر به وسيله نامه کسب اجازه کردم تا از راه دريا (به يمن) بروم، اجازه رفتن به من ندادند، بعدا معلوم شد که در آن سال، هيچيک از کشتيها به سلامت به مقصد نرسيده اند وباند غارتگر (بوارح)، به آنها هجوم آورده اند وبه غارت اموالشان دست زده اند).

8 - (على بن الحسين) مى گويد: من به سامره رفتم واز آنجا به در خانه (حضرت مهدى (عليه السلام)) رفتم، با هيچ کس سخن نگفتم وخود را به هيچ کس نشناساندم، سپس به مسجد رفتم ومشغول نماز شدم. ديدم خادمى نزد من آمد وگفت: برخيز، به او گفتم کجا بروم؟ گفت: به خانه، گفتم: من کيستم، مرا مى شناسى؟ شايد تو را دنبال شخصى ديگر فرستاده اند؟ گفت: (نه، فقط مرا نزد تو فرستاده اند، وتو (على بن الحسين) هستى، غلامى همراه آن خادم بود، با هم آهسته سخن مى گفتند، من نفهميدم چه مى گويند، تا اينکه آنچه خواستم برايم آوردند، سه روز نزد آن خادم ماندم وسپس کسب اجازه کردم که از حضرت مهدى (عليه السلام) ديدار کنم، به من اجازه داده شد وآن حضرت را شب زيارت کردم.

9 - (محمّد بن صالح) مى گويد: (وقتى پدرم از دنيا رفت وکارها به دست من افتاد، پدرم قبضهايى از اموال (غريم) يعنى حضرت مهدى (عليه السلام)(13) برعهده مردم داشت.

در نامه اى به آن حضرت، جريان را به عرض رساندم، جواب آمد که آن مطالبات را از آنها وصول کن، من از آنان که قبض داده بودند، مطالبه کردم وهمه آنان قرض خود را به من دادند جز يکى از آنان که قبض بدهکارى او، چهارصد دينار بود، نزد او رفتم ومطالبه چهارصد دينار نمودم، او امروز وفردا کرد وپسرش به من اهانت نمود وفحش داد از او به پدرش شکايت کردم، پدرش گفت: چه شده؟ چرا مرا رها نمى کنى؟

او را گرفتم وبه وسط خانه اش آوردم، در اين هنگام پسرش از خانه بيرون رفت واز اهل بغداد استمداد کرد وفرياد مى زد: بياييد اين رافضى قمى، پدرم را کشت.

جمعيّت بسيارى از اهل بغداد نزد من آمدند، (من ديدم هوا پس است) سوار بر مرکبم شدم وبه آنان گفتم: احسن به شما مردم بغداد که از ظالمى بر ضد غريب مظلومى، حمايت مى کنيد، من يک مرد سنّى از اهالى همدان هستم واين شخص مرا به قم نسبت مى دهد ورافضى مى خواند، تا حق ومال مرا پامال کند.

مردم به او هجوم بردند، خواستند به مغازه اش بريزند، من آنان را آرام کردم وبدهکار از من خواهش کرد که قبض را به او بدهم، وبدهکاريش را بپردازد وبه طلاق زنش سوگند خورد(14) که مال مرا در همان وقت بپردازد وپرداخت.
 10 - (على بن محمّد) از بعضى از اصحاب نقل مى کند که گفت: (خداوند پسر به من داد، نامه اى به ناحيه مقدّسه نوشتم واجازه خواستم که در روز هفتم، او را ختنه کنم، جواب آمد اين کار را نکن. آن پسر در روز هفتم يا هشتم مرد، سپس خبر مرگ او را براى حضرت مهدى (عليه السلام) نوشتم، جواب آمد: به زودى پسر ديگرى وديگرى به جاى او به تو داده خواهد شد، نام اوّلى را (احمد) ونام دوّمى را (جعفر) بگذار، همانگونه که فرموده بود، داراى دو پسر ديگر شدم.

او مى گويد: عازم حجّ شدم وبا مردم خداحافظى کردم، نامه به حضرت مهدى (عجل الله فرجه) نوشتم واجازه حرکت به سوى مکّه، خواستم، جواب آمد: (ما اين مسافرت را براى تو دوست نداريم، اختيار با خودت هست).

دلتنگ ومحزون بودم ونامه به آن حضرت نوشتم، طبق دستور شما من مى مانم ومسافرت نمى کنم، ولى از اينکه در حجّ شرکت نمى کنم غمگين هستم، جواب آمد: (دلتنگ مباش وتو به زودى در سال آينده به حجّ خواهى رفت اِنْ شاءَ اللّهِ).

وقتى سال آينده فرا رسيد، نامه نوشتم واز آن حضرت کسب اجازه کردم، جواب آمد: (اجازه داده شد). براى آن حضرت نوشتم: مى خواهم با: (محمّد بن عبّاس)همسفر وهم کجاوه شويم ومن به ديانت وامانتدارى او اطمينان دارم.

جواب آمد: (اسدى(1)، همسفر خوبى است اگر نزد تو آمد هيچ کس را بر او ترجيح مده).

اسدى آمد وبا او همسفر شديم وبه سوى حجّ رفتيم.

11 - (حسن بن عيسى عُرَيْضى) مى گويد: هنگامى که امام حسن عسکرى (عليه السلام) وفات کرد، مردى از اهالى مصر، اموالى به مکّه آورد که از آن صاحب الامر حضرت مهدى (اَرْواحُنا لَهُ الْفِداءِ) بود، در مورد وجود آن حضرت اختلاف شد، بعضى گفتند: امام حسن عسکرى (عليه السلام) بدون جانشين از دنيا رفت وبعضى گفتند جانشين او جعفر (کذّاب) برادر اوست وجمعى گفتند: جانشين امام حسن عسکرى (عليه السلام) فرزند اوست. آنان مردى را که کُنيه اش (ابو طالب) بود به سامرا فرستادند تا در مورد جانشين امام حسن عسکرى (عليه السلام) بررسى کند ونامه اى نيز همراه داشت، او به سامرا رفت ونخست با جعفر (کذّاب) ملاقات نمود واز او خواست تا برهان ونشانه امامتش را بيان کند، جعفر گفت: (من اکنون آماده ارائه برهان نيستم).

سپس ابو طالب به در خانه صاحب الامر (عجل الله فرجه) رفت ونامه اش را به اصحاب آن حضرت که (سفراى او) خوانده مى شدند داد، جواب آمد:

(خداوند در مورد مصيبت فوت رفيقت (مرد مصرى) به تو پاداش دهد، او از دنيا رفت، اموالش را به شخص امينى سپرد وبه او وصيّت کرد، آن را هرگونه که دوست دارد وشايسته است، به مصرف برساند وجواب نامه را نيز داد وهمانگونه که (در مورد مرگ مرد مصرى ووصيّت او) فرموده بود، بى کم وکاست، همانطور واقع شده بود).

12 - (على بن محمّد) مى گويد: شخصى از اهالى آبه (آوه محلّى نزديک ساوه) اجناسى را همراه خود براى صاحب الامر (عليه السلام) (به سامرا) آورده بود ولى شمشيرى را که قصد داشت بياورد، فراموش کرده بود ودر آبه مانده بود، وقتى که اجناس را (به سفرا) تحويل داد، جواب کتبى به او رسيد که: (اجناس رسيد، ولى از آن شمشيرى که فراموش کردى آن را بياورى چه خبر؟).

13 - (محمد بن شاذان نيشابورى) مى گويد: نزد من از پانصد درهم بيست درهم کمتر، (از مال امام) جمع شده بود دوست نداشتم که آن پول را به طور ناقص (کمتر از پانصد درهم) به آن حضرت برسانم، بيست درهم از مال خودم را روى آن گذاردم وآن را نزد اسدى (نماينده امام) فرستادم وچيزى در مورد اين بيست درهم ننوشتم، جواب آمد که: (پانصد درهم رسيد که بيست درهم آن مال خودت است).

14 - (حسن بن محمّد اشعرى) مى گويد: در زمان امام حسن عسکرى (عليه السلام) از جانب آن حضرت نامه اى آمد، حقوق (جُنَيد) قاتل (فارس بن حاتم بن ماهويه)(2) وحقوق ابوالحسن وبرادرم را بپردازند وپس از آنکه امام حسن عسکرى (عليه السلام) از دنيا رفت، از جانب صاحب الامر امام مهدى (عجل الله فرجه) نامه آمد که حقوق ابى الحسن ورفيقش همچنان داده شود، ولى در مورد جُنيد وحقوقش، اصلاً چيزى نوشته نشده بود. من غمگين شدم (که چرا بايد جُنيد که قاتل يک بدعتگذار است، از حقوق بى بهره بماند). چندان طول نکشيد خبر آمد که (جُنيد) از دنيا رفت).(3)

15 - (عيسى بن نصر) مى گويد: (على بن زياد صيمرى، نامه اى براى حضرت مهدى (عجل الله فرجه) نوشت که از آن حضرت تقاضاى کفن براى خود کرد. جواب نامه آمد: (تو در سال هشتاد نياز به کفن دارى) او در همان سال هشتاد مرد و (حضرت) قبل از مرگ او برايش کفن فرستاد).

16 - (محمد بن هارون بن عمران همدانى) مى گويد: (ناحيه مقدّسه امام مهدى (عليه السلام) پانصد دينار از من طلب داشت، قادر به اداى بدهکاريم نبودم، با خود گفتم: چند مغازه دارم، آنها را به 530 دينار مى خرند، همين مغازه ها را به مبلغ پانصد دينار به ناحيه مقدّسه واگذار مى کنم، همين کار را کردم ولى به هيچ کس نگفتم).

اندکى بعد، نامه اى (از طرف حضرت مهدى (عليه السلام)) به (محمّد بن جعفر) رسيد که: (مغازه ها را از محمّد بن هارون به جاى پانصد دينار که از او طلب داريم، تحويل بگير).

17 - (على بن محمد) مى گويد: از ناحيه مقدسه دستور آمد که: (شيعيان (ساکن کاظمين وکربلا به خاطر تقيّه) به زيارت کاظمين وکربلا نروند).

چند ماه از اين جريان گذشت، وزير (صالح دستگاه بنى عبّاس) باقطانى را طلبيد وبه او گفت: (به فرزندان فرات وبرس (يعنى به شيعيان سرزمين فرات وروستاى برس که در بين کوفه وحلّه قرار گرفته) بگو به زيارت قبرستان قريش (کاظمين) نروند که خليفه عباسى دستور داده زايران را تعقيب ودستگير کنند).

روايات به اين مضمون، بسيار است ودر کتبى که پيرامون حضرت قائم آل محمّد (صلّى اللّه عليه وآله وسلّم) نوشته شده، ضبط گرديده است، ذکر همه آنها در اينجا به طول مى انجامد وهمين مقدار که ذکر شد بحمد اللّه کفايت مى کند.

- پاورقی -

(12) ظاهرا منظور، شط دجله نزديک سامرا، محل سکونت حضرت مهدى (عليه السلام) مى باشد.
(13) شيخ مفيد (؛) مى گويد: اين واژه (غريم) رمزى بين شيعه بوده که از قديم به خاطر تقيّه وحفظ جان خود از دشمن، آن را مى گفتند ومنظورشان از آن، حضرت مهدى (عليه السلام) بود (ارشاد مفيد).
(14) ظاهرا منظور از سوگند به طلاق زن، اين باشد که سوگند ياد کرد که هرگاه بدهکاريم را نپردازم، همسرم را طلاق دهم.


(1) منظور از (اسدى)، محمّد بن ابى عبد اللّه، جعفر بن محمّد بن عون اسدى کوفى: يکى از سفراى حضرت مهدى (عجل الله فرجه) است.

(2) (فارس بن حاتم بن ماهويه قزوينى) از دروغگويان وغلات مشهور واز فتنه انگيزان بدعتگذار بود ومردم را به مذهب فاسد خود دعوت مى کرد. امام هادى (عليه السلام) به (ابا جُنيد) دستور داد تا فارس بن حاتم را به قتل برساند وامام حسن عسکرى (عليه السلام) خون او را هدر دانست وبهشت را براى قاتل او ضامن گرديد، سرانجام (ابا جُنيد) آن ملعون را با ساطور کشت. (سفينة البحار، ج 1، ص 356).

(3) ناگفته نماند که در سفينة البحار از (جُنيد) به (ابا جنيد) ياد شده است.

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

مؤسسه جهانی سبطین علیهما السلام

loading...
اخبار مؤسسه
فروشگاه
درباره مؤسسه
کلام جاودان - اهل بیت علیهم السلام
آرشیو صوت - ادعیه و زیارات عقائد - تشیع

@sibtayn_fa





مطالب ارسالی به واتس اپ
loading...
آخرین
مداحی
سخنرانی
تصویر

روزشمارتاریخ اسلام

1 شـوال

١ـ عید سعید فطر٢ـ وقوع جنگ قرقره الكُدر٣ـ مرگ عمرو بن عاص 1ـ عید سعید فطردر دین مقدس...


ادامه ...

3 شـوال

قتل متوكل عباسی در سوم شوال سال 247 هـ .ق. متوكل عباسی ملعون، به دستور فرزندش به قتل...


ادامه ...

4 شـوال

غزوه حنین بنا بر نقل برخی تاریخ نویسان غزوه حنین در چهارم شوال سال هشتم هـ .ق. یعنی...


ادامه ...

5 شـوال

١- حركت سپاه امیرمؤمنان امام علی (علیه السلام) به سوی جنگ صفین٢ـ ورود حضرت مسلم بن عقیل...


ادامه ...

8 شـوال

ویرانی قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به دست وهابیون (لعنهم الله) در هشتم شوال سال 1344 هـ .ق....


ادامه ...

11 شـوال

عزیمت پیامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به طایف برای تبلیغ دین اسلام در یازدهم...


ادامه ...

14 شـوال

مرگ عبدالملك بن مروان در روز چهاردهم شـوال سال 86 هـ .ق عبدالملك بن مروان خونریز و بخیل...


ادامه ...

15 شـوال

١ ـ وقوع ردّ الشمس برای حضرت امیرالمؤمنین علی(علیه السلام)٢ ـ وقوع جنگ بنی قینقاع٣ ـ وقوع...


ادامه ...

17 شـوال

١ـ وقوع غزوه خندق٢ـ وفات اباصلت هروی1ـ وقوع غزوه خندقدر هفدهم شوال سال پنجم هـ .ق. غزوه...


ادامه ...

25 شـوال

شهادت حضرت امام جعفر صادق(علیه السلام) ، رییس مذهب شیعه در بیست و پنجم شوال سال 148 هـ...


ادامه ...

27 شـوال

هلاكت مقتدر بالله عباسی در بیست و هفتم شوال سال 320 هـ .ق. مقتدر بالله، هجدهمین خلیفه عباسی...


ادامه ...
012345678910

انتشارات مؤسسه جهانی سبطين عليهما السلام
  1. دستاوردهای مؤسسه
  2. سخنرانی
  3. مداحی
  4. کلیپ های تولیدی مؤسسه

سلام ، برای ارسال سؤال خود و یا صحبت با کارشناس سایت بر روی نام کارشناس کلیک و یا برای ارسال ایمیل به نشانی زیر کلیک کنید[email protected]

تماس با ما
Close and go back to page